< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/09/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستي و ماهيت علم
حاصل مباحثي که در جلسات گذشته بيان شد اين بود که علم و معرفت جنبه کاشفيت از واقع داشته و شبهاتي که از طرف سوفسطائيان و ديگران مطرح شده بود وارد نمي باشد. دو دليل نيز بر جنبه کاشفيت علم بيان شد يکي فطري و ديگري استدلالي عقلي بود .
ملاک حقيقت و خطا
اما بحث کاشفيت علم با بحث ديگري به عنوان ملاک و معيار حقيقت و خطا ملازم است. همه في الجمله قبول دارند که در ادراکات انسان اعم از تصورات و تصديقات خطا رخ مي دهد، که در اين صورت آن ادراکات با واقع مطابق نبوده و کاشف نخواهد بود. اما چه راهي براي تشخيص ادراکاتي حقيقي از ادراکات خطا وجود دارد.
از روزگاران کهن اين اصل مورد توجه بوده که هر گاه ادراکاتي که در ذهن وجود دارد، با عالم خارج و واقع هماهنگ و مطابق باشد آن را ادراکي حقيقي و اگر چنين نباشد آن ادراک را خطا مي گويند. بر اين اساس ملاک تشخيص خطا و صواب، تطابق و عدم تطابق با عالم واقع است. از شکاکان و سوفسطائيان و ايدئاليست ها که عبور کنيم (که هميشه اقليتي بودند) غالب افراد بر اساس همين ملاک به تشخيص خطا از صواب مي پرداختند.
«همه متفکران بشر تا نيمه قرن نوزدهم حتي شکاکان در اين مطلب[که ملاک حقيقت و خطا تطابق ذهن با واقع است] هيچ گونه ترديدي نداشتند»[1] شکاکان نيز اين ملاک را در مقام ثبوت، قبول داشتند اما مي گفتند در مقام اثبات راهي براي تشخيص صواب و خطا نيست. اين مانند بحث حسن و قبح است که در مقام ثبوت گفته مي شود فعلي که از سوي فاعل قادر حکيم و مختار صادر شود از اين دو حال خارج نيست که يا داراي جهت حسن است و يا جهت قبح. اين را اصطلاحا حسن و قبح ذاتي گويند. بعد از اين مرحله در مقام اثبات اين مساله مطرح مي شود که آيا عقل مي تواند آن جهت حسن و قبح را تشخيص دهد يا نه؟
شهيد مطهري نيز در اينجا بحث را در دو مقام مطرح کرده و از مقام ثبوت با عنوان «ملاک» و مقام اثبات با عنوان «معيار» ياد کرده است. ايشان ملاک تشخيص حقيقت را مطابقت و عدم آن با واقع مي دانند و معيار آن را قواعد منطقي و ارجاع به بديهيات و اصل امتناع تناقض مي داند به اين صورت که قضاياي نظري بايد منتهي به بديهيات شود و بديهيات بازگشت به اصل امتناع تناقض داشته باشد. برخي ديگر وجه خطا ناپذيري بديهيات را آنگاه مي دانند که به علم حضوري بازگردد زيرا در علم حضوري ديگر خطايي راه ندارد.
«در معرفت شناسي معاصر و فلسفه و منطق، بيشتر معرفت شناسان و فيلسوفان غربي نظريه مطابقت را پذيرفته اند و تفسير هاي گوناگوني از آن ارائه نموده اند. مور در فلسفه اخلاق، وينکنشتاين، راسل، هر يک قرائت و تفسير ويژه اي از آن ارائه نموده اند»[2] شهيد مطهري اين مساله را از کتاب «شناخت روشهاي علوم يا فلسفه عملي» نوشته فيليسين شاله در کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم[3] نقل مي نمايند.
قبل از پرداختن به اين موضوع اين نکته را يادآور مي شويم که مطالبي که از طرف علامه طباطبايي و شهيد مطهري در رد شبهه خطا در ادراکات بيان شد به اين معنا نيست که آنان منکر خطاي در ادراک بودند بلکه هدف آنان، بيان ريشه اصلي خطا است زيرا مخالفين مي خواستند بر اساس خطاي حواس اثبات کنند که وقتي حواس که سرچشمه معرفت آدمي را تشکيل مي دهد، گل آلود باشد، ساير معارفي که از اينجا تغذيه مي کنند نيز گل آلود و غير کاشف خواهد بود. اما بيان شد، حس هرگز مرتکب خطا نشده و ريشه خطا در جاي ديگر است که به اشتباه به حواس نسبت داده شده است.

نقض هاي وارده بر ملاک مطابقت
اما در روزگار جديد شبهاتي نسبت به اين ملاک مطرح شده که باعث شده برخي جامعيت آن را نپذيرفته و ملاکات ديگري را جايگزين آن کنند. برخي از اين شبهات و موارد نقض چنين است:
1- گفتند حقيقت يا خطا بودن قضاياي منطقي را نمي توان با اين ملاک سنجيد زيرا قضاياي منطقي مفاهيمي هستند که تنها ناظر به عالم ذهن بوده و واقعيتي وراء ذهن ندارند، لذا چگونه مي توان ملاک تطابق را در اين مفاهيم جاري نمود؟ مثلا مفهوم کلي، ذاتي، عرضي، معرف، حجت و مانند آن همه مفاهيمي هستند که تنها کار ذهن بوده و موطن آنها نيز ذهن است. ما در خارج چيزي به نام کلي نداريم بلکه هر چه واقعيت دارد تشخص داشته و قابل صدق بر کثيرين نيست.
2- نقض ديگر مفاهيم رياضي است. زيرا مفاهيمي که در اين علم مطرح مي شود نيز مانند مفاهيم منطقي، ما بازاء خارجي ندارند مثلا مفهوم «نقطه» تنها در موطن ذهن شکل مي گيرد و در خارج چيزي نقطه يعني چيزي که نه طول و نه عرض و نه عمق داشته و هيچ جزئي نداشته باشد نداريم. مفهوم «سطح» نيز همين گونه است. سطح به چيزي مي گويند که تنها در دو بعد طول و عرض امتداد داشته و عمق ندارد. در عالم خارج هر چيزي هر چند خيلي نازک، باز داراي عمق است و اساسا چيزي که اصلا عمقي نداشته باشد در خارج وجود ندارد.
3- همچنين گفتند قضاياي تاريخي نيز از مفاهيمي است که نمي توان صحت و سقم آنها را با ملاک تطابق سنجيد زيرا اکنون که ما در زمان حاضر هستيم، چيزي به نام گذشته در عالم خارج وجود ندارد در حالي که قضاياي تاريخي مربوط به رخدادهاي گذشته است. مثلا در اين قضيه که ارسطو شاگرد افلاطون بود، ديگر نه ارسطويي وجود دارد و نه افلاطوني.
با توجه به اين نقض ها عده اي دست از ملاک تطابق با واقع برداشته و ملاک هاي ديگري را جايگزين نمودند. به عنوان نمونه برخي انسجام را ملاک حق و باطل دانستند و برخي ديگر پيرو پراگماتيسم شده و مفيد و سودمند بودن را ملاک آن دانستند .

نفس الامر پاسخي بر اين نقض ها
اما شبهات و موارد نقضي که بر ملاک مطابقت بيان شده وارد نيست و اين مساله به خوبي در فلسفه اسلامي مطرح شده است .
قدر فلسفه اسلامي را بايد دانست، وقتي انسان فلسفه هاي ديگر را مي بيند از باب «تعرف الاشياء باضدادها » به عظمت اين فلسفه پي مي برد که عالمان اسلامي در زمان هاي گذشته با زحمت هاي فراوان و امکانات کم، توانستند بسياري از معضلات فکري بشر را حل نمايند. شهيد مطهري در کتاب «شرح مبسوط منظومه» مي فرمايد: در غرب مساله شناخت به صورت معنايي پيچيده در آمد. اين معنا با هيوم آغاز مي شود، وي مي گفت: تنها چيزي معتبر و ارزشمند است که بتوان آن را با حواس ظاهري درک نمود. وقتي وي چنين گفت اين سوال پيش آمد که چگونه مي توان با آموزه هاي حسي تمام علوم را بنا نمود. سپس کانت براي حل اين مساله وارد ميدان مي شد. وي مي گويد من در خواب جزم (به معناي نادرست آن) بودم و هيوم مرا بيدار کرد. اما وي بخشي از حقيقت را گفته است. سخن درست آن است که بگوييم معرفت يک ماده و يک صورت دارد، که ماده آن از طريق حواس بدست مي آيد اما صورت آن را ذهن در قالب هايي پيش ساخته دارد. بعد از ايشان هگل آمد و سخن کانت را نقد نمود و گفت: از کجا مي توان فهميد که آن پيش فرض ها مطابق با واقع است؟ و اين معما بر پيچيدگي خويش باقي ماند. شهيد مطهري مي فرمايد: اما عالمان اسلامي، ساليان قبل با طرح مساله معقولات ثانيه فلسفي اين معما را حل نموده اند، و اين از معجزات فکر بشر به حساب مي آيد که غرب با همه هيمنه خويش نتوانسته بود آن را حل کند.[4]
اما پاسخ نقض هايي که به ملاک مطابقت بيان شده در کتب عالمان اسلامي بيان شده است. از جمله مي توان به کتاب «بدايه الحکمه» و «نهايه الحکمه» علامه طباطبايي و کتاب «نهايه المرام» علامه حلي اشاره نمود. حاصل آن پاسخ، مساله «نفس الامر » است. از نفس الامر چندين تفسير ارائه شده که برخي از آنها نادرست است.
مرحوم علامه حلي که شاگرد مرحوم خواجه نصير الدين طوسي است نقل مي کند که از استادم خواجه درباره معناي نفس الامر سوال نمودم. ايشان بعد از بيان آن در نهايت فرمودند: نفس الامر عبارت است از عقل فعال. امر در اينجا به معناي عالم مجردات است همان طور که برخي از مفسرين در آيه ﴿ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين»[5]مراد از امر را عالم مجردات دانسته اند. طبق نظر ايشان همه معرفت هاي ما اعم از تصورات و تصديقات در عقل مفارق قرار دارد،‌ ادراکاتي که با آن موجود مجرد مطابق باشد صادق و الا خطا و کاذب خواهد بود. مثلا وقتي گفته مي شود آتش سوزنده است، سوزندگي يک جلوه حسي دارد که ما مشاهده مي کنيم و يک جلوه باطني و ملکوتي دارد که در عالم مجردات وجود دارد اگر اين دو با هم تطابق داشته باشد، قضيه اي حقيقي خواهد بود. مرحوم علامه حلي اما اين پاسخ را کامل ندانسته و دو اشکال متوجه آن مي داند: يکي اينکه با چه ملاکي مي توان صدق معارفي که در عقل مفارق وجود دارد را بدست آورد؟ مرحوم علامه طباطبايي نيز همين نقد را در کتاب بدايه و نهايه بيان فرموده است. اشکال ديگر اينکه ادراکات عقول کلي بوده و ادراکات جزئي در آن ها راه ندارد. حال چگونه مي توان ادراکات جزئي که در عالم نفوس است را مورد سنجش قرار داد ؟ سپس مرحوم علامه حلي خود تفسيري از نفس الامر ارائه مي دهند که سخني کامل و جامع است . ايشان مي فرمايد: نفس الامر هر حکم و قضيه اي تابع متعلق آن قضيه است. اگر متعلق آن امري خارجي باشد نفس الامر عالم خارج است و اگر متعلق ان ذهني است نفس الامر ذهن است.
شرح و توضيح اين نظريه در جلسه بعد انشاءالله بيان مي شود .




[1] پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، حسین زاده، ص 105.
[2] پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، حسین زاده، ص 131.
[3] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6، ص 156، ط: انتشارات صدرا.
[4] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج10، ص 273، ط: انتشارات صدرا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo