< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستي و ماهيت علم
توجه به علم از دو جنبه
سخن در بررسي حقيقت و چيستي علم بود. در اين باره نظر لغويون درباره معنا و تعاريف علم بيان شد و اين نکته بدست آمد که علم داراي دو جنبه است: يکي مربوط به حالات نفساني انسان است که از آن به يقين تعبير مي کنند و ديگري مربوط به معلوم و متعلق علم است که لفظ ادراک را براي آن قرار مي دهند.
اطلاق علم بر ظن قوي و طمانينه عقلايي
گفته شد گاهي به لحاظ حالات نفساني عالم، به ظن قوي نيز علم اطلاق مي شود. در اين باره کلامي از مرحوم صدرالمتالهين نقل شد که فرموده بود: بين حالت شک و يقين درجاتي است که عالي ترين درجه آن که ما قبل از قطع است نيز علم ناميده مي شود. ايشان در اين باره به سخن مفسران در مورد آيه ﴿َيظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ﴾ [1]تمسک نمودند که ظن در آيه را به معناي علم دانسته اند .
اما سوالي که اينجا مطرح است اين است که ظن قوي به چه معناست ؟ آيا احتمال خلاف در آن به صورت کامل منتفي است يا احتمال ضعيفي وجود دارد؟ اگر قضيه به گونه اي باشد که احتمال خلاف آن به درجه صفر برسد در اين صورت، آن را يقين منطقي يا يقين بالمعني الاخص گويند. در چنين قضيه اي احتمال خلاف به تناقض مي انجامد. اما گاه مساله در يک درجه پايين تر قرار دارد يعني با اينکه قوت قضيه بسيار بالاست اما عقل احتمال خلاف آن را به حد صفر نمي داند. البته در نزد عموم مردم اين احتمال يا اصلا مورد توجه نيست و يا اگر هم به آن ملتفت شوند به آن اعتنايي نمي کنند.
تحليل مساله به اين صورت است که افراد در مواجه با چنين مساله اي دو گونه اند : خواص و عوام . خواص که افرادي دقيق بوده و جزئيات امور را مورد توجه قرار مي دهند، احتمال خلاف قضيه را مي يابند. اما عموم مردم به خاطر ناچيز بودن اين احتمال، متوجه وجود آن نمي شوند. حال اگر کسي با آنها کلنجار رود و زواياي آن را بشکافد متوجه آن مي شوند اما با به آن اعتنايي نمي کنند. البته در مقام عمل چه خواص و چه عوام به اين احتمالات ضعيف وقعي نمي نهند .
نمونه اين مساله خبر متواتر است. اينکه خبري در جاهاي مختلف و توسط افرادي با گرايش ها و مذاهب مختلف به صورت يکسان نقل شود گوياي آن است که تواطي بر کذب و يا سهوي در آن صورت نگرفته است. عموم مردم خبر متواتر را مفيد يقين و علم مي دانند و احتمال خلاف در آن نيم دهند اما خواص هر چند ظن قوي به صحت آن دارند اما احتمال خلاف را به حد صفر نمي دانند.
در منطق بيان شده که يقينيات بر شش گونه اند: اوليات، وجدانيات، تجربيات، مشاهدات، متواترات و حدسيات. برخي گفته اند چگونه در مورد متواترات و حدسيات يقين حاصل مي شود در حالي که احتمال خلاف در آنها وجود دارد؟ گفته شده مراد از يقين در اينجا حالتي است که احتمال خلاف، آن قدر ضعيف است که يا اصلا به ذهن نمي آيد و يا اگر با توجه و کلنجار ديگري به ذهن آيد، مورد اعتنا و توجه از سوي عقلا قرار نمي گيرد. اين مرحله از باور، براي فرد طمانينه و سکون نفس ايجاد مي کند که در نظر شرع نيز معتبر دانسته شده است . اين بر خلاف اوليات است که نه تنها احتمال خلاف در مورد آنها نمي رود اگر کسي نيز تلاش و کوشش کند و کلنجار رود باز در دل فرد شک و ترديدي نسبت به آن ايجاد نمي شود .
مرحوم شهيد صدر در جايي فرموده است: در ايجاد پديده ها تصادف مطلق محال است زيرا به تناقض مي انجامد اما تصادف نسبي محال نيست هر چند انسان آن را بعيد مي شمارد . مثلا هر گاه زيد و عمر در طول يک سال هميشه با هم وارد کلاس شوند، درست است که اين تقارن و تکرار آن گوياي عدم تصادف است اما عقل فيلسوف وقتي آن را مورد دقت قرار مي دهد مي گويد احتمال تصادفي بودن هر چند بسيار ضعيف اما ممکن است. شهيد مطهري نيز در مثالي مي فرمايند: « احتمال اينكه اين آدم بى سواد همان طورى كه روى ماشين تحرير انگشت مى‌زند، شعر «بنى آدم اعضاى يكديگرند/ كه در آفرينش ز يك گوهرند» را تايپ كند 132 به قوه فرضا 40 است كه در عرف مى‌گويند ممتنع و محال است، در حالى كه از لحاظ رياضى اين عمل امكان وقوع دارد، منتها عدد احتمالى به سمت صفر ميل كرده است، چون مخرجش به سمت بى نهايت رفته[2]
نمونه ديگر که مساله مهمي نيز مي باشد، برهان نظم است. اين برهان را به دو صورت مي توان در نظر گرفت:
1- اگر آن را بر اساس حساب احتمالات در نظر بگيريم در اين صورت هر چند احتمال تصادفي بودن عالم بسيار بسيار ناچيز است اما چون به صفر درجه نمي رسد باز عقل احتمال خلاف آن را مي دهد. البته اين احتمال براي اذعان عموم مردم اتفاق نمي افتد به همين خاطر است که اين برهان را از اين جهت مخصوص عموم دانسته اند.
2- اما اگر اين برهان را بر اساس قانون سنخيت شکل دهيم کما اينکه شهيد مطهري همين گونه عمل کرده اند در آن صورت ديگر، به عنوان يک برهان در کنار براهيني همچون امکان و وجوب قرار گرفته و احتمال خلاف در آن به حد صفر مي رسد. شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد: وقتي پديده ها را مورد بررسي قرار مي دهيد مي بينيم در حال حرکت به سمت غايتي هستند و اين امر گويايي نوعي شعور مرموز در آنهاست. حال بر اساس قانون عليت، اين شعور و آگاهي نيازمند علتي است که آن را به اينها اعطا نمايد و روشن است که علت بايد واجد کمال معلول خويش باشد، پس پدبده هاي عالم نيازمند مبدايي داراي شعور و توانايي هستند. «قابل قبول نيست كه تغييرات تصادفى، ولو در طول ميلياردها سال، تدريجاً جهاز باصره يا جهاز سامعه را به وجود آورده باشد. اصل تكامل، بيش از پيش، دخالت قوّه‌اى مدبّر و هادى و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان مى‌دهد و ارائه دهنده اصل غائيّت است.
داروين شخصاً درباره اصل انطباق با محيط آنچنان اظهار نظر كرد كه به او گفته شد تو درباره اين اصل مانند اصلى ماوراء الطّبيعى سخن مى‌گويى. حقيقت هم همين است كه نيروى تطبيق با محيط در جاندارها كه نيرويى بسيار مرموز و حيرت انگيز است، نيرويى است ماوراء الطّبيعى؛ يعنى در تسخير يك نوع هدايت و شعور به هدف است و به هيچ وجه نيرويى كور و بى‌هدف نيست[3]
در برهان نظم سخن در دو بخش مطرح مي شود: بخش اول مربوط به صغراي برهان است که آيا در ميان موجودات و پديده هاي عالم نظم وجود دارد يا نه؟ آيا در ميان آنها علم و آگاهي وجود دارد يا نه؟ بخش دوم مربوط به کبري است که اگر در عالم نظم وجود دارد و يا پديده ها داراي شعور و آگاهي هستند، فاعل آن بايد داراي علم و آگاهي و قدرت باشد. حال اگر در کبراي اين استدلال، مساله حساب احتمالات را در نظر بگيريم، اين استدلال برهاني نخواهد بود زيرا احتمال خلاف به صفر نمي رسد. البته همان طور که گفته شد اين استدلال براي امثال ابن سينا يقيني نخواهد بود اما براي متعارف عقلا يقيني است. اين مانند آن است که گفته شود گلستان سعدي را يک انسان بي سواد نوشته است. روشن است که عقل معارف اصلا به اين احتمال به ذهنش خطور نمي کند. اما اگر کبراي استدلال را بر اساس قانون سنخيت بنا کنيم، نتيجه آن برهاني و يقين منطقي خواهد بود زيرا ديگر احتمال خلاف آن وجود ندارد.
نکته: يقين و فطرت از اموري هستند که داراي مراتب بوده و مقول به تشکيک هستند. همين مساله در مورد خلقت نوري اهل بيت (ع) نيز وجود دارد. برخي مي گويند ائمه اطهار همه مانند هم هستند بدليل اينکه فرمود «کلهم نور واحد» در حالي که اين سخن صحيح نيست زيرا نور از اموري است که مقول به تشکيک است. بله ائمه اطهار (ع) در مقابل سايرين، نور واحدي هستند و هيچ گونه ظلمتي در آنها راه ندارد «لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ»[4]. اما خود اين نور داراي مراتب است که مرتبه اعلاي آن وجود پيامبر اکرم (ص) است و بعد از ايشان حضرت اميرالمومنين (ع) قرار دارند و بقيه ائمه در مراتب بعدي قرار مي گيرند.
در مورد اينکه يقين امري داراي مراتب است مي توان به مباحثاتي که برخي از اصحاب، با ائمه اطهار (ع) به منظور کشف بيشتر حقيقت انجام مي دادند اشاره کرد. آنان با اينکه انسان هاي برجسته اي بودند و به مقام امام اعتقاد و يقين داشتند اما اين مباحثات را انجام مي دادند که دو وجه براي آن بيان شده است: يکي اينکه جنبه نمايشي داشته تا نکات بيشتري بيان شود. ديگر اينکه واقعا در صدد کشف حقيقت بودند تا بر درجه يقين آنها افزوده شود. کلنجاري که بين استاد و شاگرد نيز صورت مي گيرد بعضا از همين باب است و به اين معنا نيست که شاگرد احترام استاد را نگه نداشته است .
حاصل آنکه بر اساس آنچه گفته شد يقين داراي مراتبي است که حد اعلاي آن است يقين منطقي است که احتمال خلاف در آن به حد صفر رسيده است. مرتبه اي بعدي آن يک درجه پايين تر است به گونه اي که احتمال خلاف در وجود دارد اما آنقدر ضعيف است که متعارف عقلا يا آن را درک نمي کنند و يا اگر متوجه شوند مورد اعتنا قرار نمي دهند. در روايات نيز آمده است که در قيامت انسان ها را بر اساس عقل خويش مورد مؤاخذه و پاداش قرار مي گيرند. امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايد «قِيلَ إِنَّهُمْ وَصَفُوا رَجُلًا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِحُسْنِ عِبَادَتِهِ فَقَالَ انْظُرُوا إِلَى عَقْلِهِ فَإِنَّمَا يُجْزَى الْعِبَادُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم‌»[5]

جنبه کاشفيت و حضور در علم
علمي که به مرحله يقين يا ظن قوي رسيده باشد داراي يکي ويژگي است هر چند در تعاريف لغوي تصريح به آن نشده است و آن جنبه کاشفيت و حضور است. لذا علما فرموده اند: «العلم حضور المعلوم عند العالم» يعني خصيصه علم همان حضور و انکشاف معلوم در نزد عالم است. حال حضور دو گونه است: گاه واقعيت و وجود معلوم در نزد عالم قرار مي گيرد و گاه صورت آن براي او حاضر مي شود. مرحوم علامه حلي همين تعريف را براي علم نموده و فرموده اند: «العلم عباره عن حضور المعلوم لدي العالم»[6]. آيت الله سبحاني نيز در کتاب «نظريه المعرفه»[7] و مرحوم علامه طباطبايي در کتاب «بدايه الحکمه» و «نهايه الحکمه»، مرحله يازدهم، فصل اول همين گونه علم را تعريف نموده اند.
اين تعريفي که بيان شد هم شامل علم حضوري و هم علم حضوري مي شود اما تعريف هايي نيز داريم که تنها شامل علم حصولي مي شود مانند اين تعريف معروف از علم که گفته شده: «العلم حضور صوره الشي عند العقل». در اينجا نيز خصيصه علم، حضور و انکشاف معرفي شده است .


[2] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج4، ص 73، ط : انتشارات صدرا.
[3] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج4، ص 517، ط: انتشارات صدرا.
[4] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج23، ص 117، ط: موسسه الوفاء.
[5] ارشاد القلوب، شیخ حسن دیلمی، ج1، ص 199، ط: شریف الرضی.
[6] الاسرار الخفیه فی العلوم العقلیه، علامه حلی، ص 561.
[7] نظریه المعرفه، آیت الله سبحانی، ص34، ط: موسسه امام صادق(ع).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo