< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: درآمدي بر علم ديني
دليل دوم فرهنگستان علوم اسلامي بر مدعاي خويش
موضوع بحث بررسي دلايلي بود که ديدگاه فرهنگستان علوم اسلامي بر مدعاي خويش مبني بر نادرست بودن علوم جديد بيان کرده بود. دليل دوم ايشان اين بود که چون شالوده علوم تجربي بر يک سلسله اصول فلسفي و متافيزيکي مبتني است پس علم محض نداشته و هر علمي متاثر از انگيزه ها عالمان خواهد بود و چون انگيزه شکل گيري اين علوم در عصر جديد نادرست بوده است اين علوم نيز آلوده خواهند بود.
در اين باره چهار دسته از مباني ذکر شده که علوم تجربي مبتني بر آنها مي باشد: مباني متافيزيکي، ‌مباني معرفت شناسي، مباني هستي شناسي و مباني انسان شناسي. اکنون به بررسي اين مباني و نسبت آنها با علوم تجربي مي پردازيم .
الف) بررسي مباني متافيزيکي علوم تجربي
نويسنده کتاب «تحليل هويت علم ديني و علم مدرن » که ديدگاه فرهنگستان را بيان مي کند اين مطلب را از کتاب «عقل و اعتقاد ديني» نقل کرده که نظريات علمي بر مباني فلسفي و پيش فرض هايي مبتني هستند که آنها ديگر تجربي نبوده بلکه متافيزيکي اند. سه نمونه از اين پيش فرض ها از اين قرار است: عالم طبيعت وجود دارد؛ اين عالم براي ما قابل فهم و درک است؛ قوانين حاکم بر عالم يکسان است. آنان گفته اند هيچ دانشمندي در مباحث طبيعت شناسي نمي تواند وارد شود مگر اينکه لااقل اين سه اصل متافيزيکي را ابتدا قبول کرده باشد. وي سپس بر اساس اين سخن گفته است پس علوم تجربي محض نداشته و همه آنها متاثر از انگيزه هاست .
در نقد و بررسي اين دليل گفته شد ما نيز اين سخن را پذيرفته و بدان ملتزم هستيم و حتي يکي از نقد هاي قائلين به اصالت تجربه کما اينکه مرحوم شهيد مطهري نيز بيان کردند همين دليل است. زيرا تجربه گرايان که معتقد بودند بايد همه چيز را از روش تجربي به دست آورد و عقل را کنار گذاشت، چاره اي ندارند جز اينکه يک سلسله اصول ماقبل تجربي را بپذيرند و الا اساسا تجربه اي ممکن نيست. اما مي گوييم هر چند اين مقدمات صحيح و بجاست اما نتيجه اي که از آنها گرفته شده - و بيان شده که پس علوم تجربي جهت دار و متاثر از انگيزه هاست - نادرست است. در واقع نويسنده گرفتار مغالطه «ما ليس بعلة علة» شده است. زيرا اصولي که به عنوان پيش فرض علم تجربي وجود دارد، اصول جهان شمول است که در آنها تفاوتي ميان مؤمن و ملحد نيست. اين بحث مانند آن است که در مورد قوانين فلسفي گفته شده پاره اي از قوانين آن اختصاص به ممکنات دارد مانند اينکه «هر معلولي نيازمند علت است»، پاره اي ديگر مختص واجب الوجود است مانند اينکه «موجودي وجود دارد که نيازمند علت نيست»، اما پاره اي ديگر از اين قوانين در ميان واجب و ممکن به صورت مساوي جاري است مانند اصل امتناع تناقض. در اين دسته از قوانين ديگر ممکن يا واجب بودن مدخليتي ندارد .
بنابراين پيش فرض هايي که در علوم تجربي وجود دارد، قوانيني نيست که در بستر تفکر الهي يا غير الهي شکل گرفته باشد بلکه فارغ از مسائل ارزشي است و لذا آقايان نمي توانند از اين مطلب استفاده کرده و بگويند چون علم برخواسته از مباني و شالوده هاي فلسفي و متافيزيکي است پس همه علوم جهت دار است.
استناد دوم ايشان به سخن وايتهد است که گفته است: « معرفت هماهنگ شده ما که به مفهوم کلي کلمه همان علم است، از ترکيب دو دسته تجربه شکل گرفته است: يک رشته به وسيله تمهيدات مستقيم و بلافاصله مشاهدات خاص به وجود آمده است. رشته ديگر توسط روش کلي ما در تصور عالم موجود شده است. آن دو را رشته مشاهده اي و رشته تصويري خواهيم خواند. رشته مشاهده اي را به عبارت تصوراتي که بوسيله رشته تصويري در اختيار ما گذاشته مي شود تفسير مي شود »[1] براي تقريب به ذهن اين مطلب کانت را بيان مي کنيم که مي گفت: من نه پيرو اصالت حس هستم و نه عقل، بلکه در معرفت هم عقل و هم حس را موثر مي دانم. نقش حواس ما ايجاد ماده معرفت براي بشر است و عقل نقش صورت دهي به اين معارف را بر عهده دارد. از تلفيق اين دو است که گزاره هاي علمي به وجود مي آيد. اگر شاکله هاي کلي معرفتي نمي بود حتي اگر هزار بار هم امتحان مي کرديم باز نمي توانستيم قانوني از دل آن استخراج کنيم. لذا بايد از قبل اين تصوير را داشته باشيم که قانوني مانند عليت و معليت برقرار است. باز اگر پيش فرض عليت را قبول کنيم اما قاعده سنخيت يا همان يگانگي را نپذيريم، باز هم نمي توان به قانوني کلي دست يافت. بنابراين يک قانون علمي مانند «انبساط فلزات در اثر حرارت»، تنها در صورتي ايجاد مي شود که تصوير هايي کلي را از قبل داشته باشيم.
اين سخن درستي است؛ در جاي خود ثابت شده که اساسا ما هيچ تصور محضي نداريم که متضمن تصديقي نباشد. اگر دقت شود در هر تصوري، تصديق وجود او که هل بسيطه است وجود دارد. لذا اگر تصديقات را به صورت کلي کنار بگذاريم، ديگر هيچ تصوري نيز نخواهيم داشت. از طرف ديگر اگر تصوري هم نداشته باشيم، هرگز تصديقي (به صورت هل مرکبه ) نخواهيم داشت. بنابراين حرف وايتهد کاملا درست است اما نکته اساسي در اين جا است که اين حرف ربطي به ادعايي که آقايان کرده اند مبني بر جهت دار بودن علوم تجربي ندارد، ندارد زيرا اين مساله هم با نظام الهي و هم غير الهي سازگاري دارد.
توضيح اينکه علم يا هست يا نيست، اگر واقعا علم به معناي کشف واقع تحقق داشته باشد خواه کاشف آن مومن باشد يا ملحد، چيزي که بدست آورده الهي خواهد بود. اين مانند آن است که فردي مسيحي آيه اي از قرآن را به درستي معنا و شرح نمايد. هر چند او مسلمان نيست اما کار او ديني خواهد بود. طبيعت نيز مخلوق و فعل خداي متعال است و اگر کسي هر چند غير الهي درباره آن سخن بگويد، فعل الله را به ما شناسانده است. علاوه بر اينکه همان طور که گفته شد اساسا ما در توليد علم نقش مولد نداشته بلکه علوم عطيه الهي به بشر است. اگر اين نظر را هم نداشته باشيم لا اقل بايد بگوييم ماهيت و اصل علم نسبت به ايمان و کفر لابشرط است.
در کتاب «مبادي ما بعد الطبيعي علوم نوين» نوشته ادوين آرتور برت، ترجمه دکتر سروش چنين آمده است: « علم تجربي از متافيزيک اجتناب ناپذير است حتي منکران متافيزيک (پوزيتويست ها) نيز از پذيرش آن گريزي ندارند [آنان هيچ امر غير تجربي را قبول نداشتند]. همين که بخواهي از متافيزيک فرار کني، فرار ما صورت قضيه اي را به خود بر مي گردد و اگر آن را بشکافيم خواهيم ديد که اصول موضوعه متافيزيکي مهمي در آن نهفته است [يعني شما با استفاده از اصول متافيزيک مي گوييد متافيزيک نيست. اين مانند همان نقدي است که برخي بر منطق گرفته و گفته اند: همه منطق به شکل اول بر مي گردد و شکل اول مستلزم دور و محال است، پس منطق محال است. اين در حالي است که همين استدلال خود شکل اول منطق است و شما خواسته ايد با خود آن، آن را رد کرد]. هر متفکري اگر اهل تحقيق باشد و به کاوشي مهم دست بزند لاجرم بايد روشي داشته باشد [پيش فرض آن اين است که قبول کرده عالم به گونه اي که با اين روش سازگار است و الا نمي تواند نتيجه بگيرد که اين روش او را به واقع مي رساند] و اين روش دائما او را وسوسه مي کند تا از آن، مابعدالطبيعيه اي درآورد بدين معني که چنين فرض کند که ساختمان غايي عالم چنان است که روش وي براي تحقيق در آن روشي کامياب است. از آنجا که طبيعت آدمي براي اشباع عقلاني خويش به متافيزيک نياز دارد هيچ خردمند زبردستي نمي تواند از تامل درباره واپسين سوالات، خويشتن داري کند. [از قديم گفته اند: از کجا آمده ام آمدن بهره چه بود به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم. اين سوالاتي که نيازمند پاسخ است و نمي توان از کنار آنها بي تفاوت عبور کرد]»[2].
در اينجا نيز مي گوييم ما نيز اين سخنان را مي پذيريم اما اين مطالب ربطي به اين ادعايي که در ديدگاه فرهنگستان بيان شده که محصول علم ارزشي يا ضد ارزشي ندارد. وجه آن نيز اين است که اين مطالب از مقوله عقل نظري بوده در حاليکه مساله ارزش و ضد ارزش داخل در مقولات عقل عملي است.
اشکال و جواب
اگر اشکال شود شما در مورد رابطه جهان بيني و ايدئولوژي معتقد هستيد که اين دو با هم مرتبط اند در حالي که در اينجا مي گوييد اين دو از هم بي ارتباط بوده و خلط آنها سر از مغالطه در مي آورد.
مساله ابتناي ايدئولوژي بر جهان بيني اصلي پذيرفته شده است. مرحوم علامه طباطبايي و شهيد مطهري در اين باره مي فرمايند: جهان بيني و ايدئولوژي با هم رابطه داشته به گونه اي که ايدئولوژي ها مبتني بر جهان بيني هاست و جهان بيني ها مبتني بر معرفت شناسي است و لذا مساله معرفت شناسي جايگاه والايي دارد. و به همين خاطر است که سخن آقاي سروش در کتاب « دانش و ارزش» که گفته است « ميان اين دو مقوله سيم خاردار وجود داشته و هر کدام راه خود را مي رود» مورد قبول نيست.
اما پاسخ اين اشکال آن است که وقتي مي گوييم حکمت نظري در حکمت عملي نقش دارد، منظور نقشي در حد علت ناقصه است. توضيح اينکه وقتي مي خواهد بايد و نبايدي شکل گيرد، آنچه موضوع مي دهد حکمت نظري است اما کبراي قضيه برخواسته از داده هاي بديهي عقل عملي است. مثلا اين حقيقت براي ما روشن شده که در محلي برف باريده و جاده لغزنده شده است. حال راهنمايي و رانندگي توصيه مي کند که در اين شرايط بايد از زنجير چرخ استفاده شود . اما آيا اين «بايد» مستقيما از آن «هست» بدست آمده يا واسطه هاي در کار است؟ روشن است که براي رسيدن به اين بايد، چندين گزاره قطعي ديگر در کار است مانند اينکه: جاده لغزنده است؛ رانندگي در چنين جاده اي خطرناک است؛ جان افراد بايد حفظ شود؛ دفع ضرر از جان لازم است و ... بعد از اثبات اين موارد است که عقل، حکم به احتياط مي کند تا سلامت راننده حفظ شود. بنابراين اگر يک حلقه وصلي از جنس بديهيات عقل عملي بين عقل نظري و گزاره ارزشي ميانجي نشود، آن گزاره ارزشي بدست نمي آيد.
حاصل اينکه ما قبول داريم که علوم تجربي بر يک سلسله اصول فلسفي و متافيزيکي مبتني است و تفکر پوزيتويست ها غلط است و علم و نظريات تجربي تجربه محض نيستند، اما اينکه نتيجه آن ارزشي است يا غير ارزشي، سخن ديگري است که از مقوله عقل عملي خواهد بود. اين سخن طبق مماشاتي است که در اينجا صورت گرفته است و الا بر اساس مبناي اول مي گوييم اساسا علم در هر جا محقق شود از آنجا که اعطاي الهي و تلاش در فعل الهي است، الهي خواهد بود.
از جهت ديگر معلوم شده که بدست آوردن بايد و نبايدها از هست و نيست ها، مبتني بر ميانجي گري يک سري بديهيات کلي عقل عملي است. آقاي سروش در جايي ديگر سخن درستي گفته است و آن اينکه ريشه همه هست ها و بايد ها خداوند است، قرآن کريم مي فرمايد: ﴿إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‌. وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‌﴾[3] به يقين هدايت بر ماست و به يقين آخرت و دنيا از ماست. اين سخن درست است اما بايد دانست که خداوند دو نماينده دارد: « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول‌ »[4] خداي که هست ها و بايد ها به او بر مي گردد، بايد ها و نبايد هاي او از دو طريق به ما مي رسد: نقل و عقل.
نکته اي در مورد آقاي سروش
وقتي خداي متعال نعمت هاي خاصي را به برخي مي دهد آنان بايد آن نعمتها را در راه درست و صحيح که رضاي اوست بکار گيرند اما متاسفانه نسبت به آقاي سروش انسان حسرت مي خورد که چرا با وجود استعداد و توانمندي ذهني و شيوايي بيان که نعمت الهي به ايشان است اما آنها را در راه نادرستي استفاده مي کند؟! ايشان اولين نظريات چالشي خود را با عنوان «قبض و بسط تئوريک شريعت» به صورت مقاله در کيهان فرهنگي چاپ نمود. وقتي بنده اين مقاله را که در سالهاي گذشته توسط يکي از دوستان به دستم رسيد خواندم ابتدا چيزي خاصي دستگيرم نشد. اما با مطالعات بعدي موارد اشتباه آن را خط کشيده و خدمت حضرت استاد سبحاني ارائه دادم. بعد از مباحثاتي که با ايشان در اين زمينه داشتيم با املاء ايشان مقاله اي در نقد آن نوشته و چاپ شد. اين اولين نقدي بود که در جواب فرضيه قبض و بسط تئوريک شريعت بيان شد و نقد هاي ديگر بعدا به وجود آمد. بعد از چاپ اين مقاله، و ارتباطي که جناب استاد با آقاي سروش داشتند، يک نفر واسطه شد و جلسه اي با حضور آقاي سروش و سردبير مجله کيان و حضرت استاد و بنده در منزل آن فرد اتفاق افتاد. بعد از صحبت هايي صميمي که صورت گرفت، حضرت استاد به ايشان فرمود: ما شما را دوست داشته و به شما علاقه منديم و مصاحبه شما با ماترياليست ها که در تلويزيون نمايش داده شد باعث مسرت اين جانب شد اما دلمان مي خواهد شما در دانشگاه مانند استاد مطهري مورد اعتماد مذهبي ها باشيد و آنها از شما استفاده کنند نه اينکه کساني که عرق ديني ندارند گرد شما جمع شوند.
يک روز ديگر هم حضرت استاد، آقاي سروش را به موسسه علم کلام دعوت کرده و از ايشان استقبال نمود و بخش هاي موسسه را به ايشان نشان داد. وقتي آقاي سروش به قفسه آثار آيت الله سبحاني رسيد با تعجب پرسيد: «شما اين همه آثار را کي مي نويسيد؟» حضرت استاد در آنجا نيز ايشان را مورد نصيحت قرار داده و فرمودند: عالمان ديني با اينکه از هيچ امکاني برخوردار نبودند اما براي حفظ دين تلاش هاي بسياري انجام داده اند و اگر آنان و زحمت هايشان نبود، دين اکنون به دست ما نمي رسيد. اين مطلب را استاد بدان خاطر فرمودند که آقاي سروش در سخنراني در اصفهان گفته بود: علما براي دين چه کرده اند. با همه اين مسائل اما ايشان دست از پيمودن راه نادرست خود بر نداشتند.
نقدي نيز که ما نسبت به آقاي سروش مي کنيم بدان خاطر نيست که نسبت به ايشان کينه يا عقده اي داشته باشيم بلکه بحثي علمي است و علاقه منديم در مسير درست قرار گيرد کما اينکه رفيق ايشان آقاي حداد در مسير مثبت قرار گرفت.


[1] تحلیل هویت علم دینی، ص 125، به نقل از وایتهد.
[2] مبانی مابعد الطبیعی علوم نوین، ادوین آرتور برت، ص 225 - 227.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo