< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: درآمدي بر علم ديني
بيان اجمالي نظريه فرهنگستان علوم اسلامي
در جلسه قبل نظريه فرهنگستان علوم اسلامي مورد بررسي قرار گرفت که مدعي بود علم و معرفت انسان به خودي خود نمي تواند فارغ از جنبه هاي مثبت يا منفي ارزشي باشد. بلکه تحقق علمي در خارج و متن واقع که تنها کشف از واقع بوده و جنبه ارزشي نداشته باشد غير ممکن است. استدلال آنان اين بود که انسان فاعلي مريد است که بر اساس داعي و انگيزه عمل مي کند. قبل از اينکه فعلي از سوي انسان صورت گيرد قصد و داعي در نفس او شکل مي گيرد و چون علم نيز فعل انسان است که از کانال اراده و داعي حاصل مي شود پس اگر انگيزه او الهي باشد، علم او نيز الهي خواهد بود و اگر انگيزه او غير الهي باشد فعل او - که يکي از مصادق آن علم است - صبغه غير الهي خواهد داشت.
طبق اين نظريه علم در مقام تحقق و عينيت خارجي، از دو فرض خارج نيست يا الهي است و يا شيطاني. اين مانند آن چيزي است که در باب حسن و قبح ذاتي مطرح است که فعل فاعل مختار در نفس الامر بما هو، خالي از اين نيست که يا داراي جهت حسن است و يا جهت قبح.
نکته ديگري که بر اساس اين نظريه مطرح شده اين است که مي گويند: کشف از واقع به تنهايي نمي تواند معيار حق و باطل باشد بلکه براي شناخت حق و باطل بايد داعي و انگيزه فرد را نيز در نظر گرفت. کشف از واقع آنگاه که همراه با نيت الهي باشد، حق و اگر غير از اين باشد هر چند علمي واقع باشد اما چون داعي شيطاني دارد، باطل خواهد بود.
بررسي و نقد نظريه فرهنگستان علوم
نقد اول فلسفي:
استدلالي که بر اين نظريه بيان شده يک نگاه هستي شناسانه به علم و بحثي فلسفي است که بر اساس تحليل نظام واقع صورت گرفته است. اما ببينيم آيا اين سخن درست است يا نه؟ براي بررسي اين سخن بايد ابتدا روشن شود که آيا انسان موجد و فاعل علم است يا نقش او تنها معد است؟ زيرا پيش فرض اين نظريه آن است که انسان در علم نقش ايجادي داشته و علم از معبر وجود و انگيزه هاي او ايجاد مي شود. اما اگر اثبات شود که علم فعل انسان نبوده بلکه او قابل و گيرنده آن است در اين صورت اين نظريه به کنار خواهد رفت. در جلسه گذشته نيز بيان شد که اساسا علم نمي تواند فعل نفس باشد بلکه انسان در ايجاد تنها تنها زمينه ساز و معد است مانند کشاورز که در جهت ايجاد گياه هر چند نقش فاعلي دارد اما نقش او معد بوده و زرع کار او نيست ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ. أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[1]. علمي که در انسان ايجاد مي شود فعل الله است و فاعليت انسان اعدادي است. اما دليل اين مطلب چيست؟ اين دليل بر مبناي يک اصل بديهي علت و معلولي بنا شده و آن اين است که فاقد شي (واقعيت و هستي) محال است که معطي شي باشد .
ذات نايافته از هستي بخش کي تواند که بود هستي بخش
ذاتي که بهره اي از هستي ندارد هرگز نمي تواند آن چيزي را که ندارد به ديگري ببخشد. نفس انسان نيز از آن حيث که جاهل است، ندارد، پس چگونه مي تواند چيزي را که ندارد به وجود آورد؟
در اين استدلال، سخن بر روي هستي علم رفته است نه کمال تا کسي احيانا اشکال نکند که ما کمال بودن علم را قبول نداريم. البته کمال در اصطلاح فلسفي به معناي فعليت است و هر چيزي که وجود پيدا مي کند از نظر عقل نظري گونه اي کمال است و علم نيز اين گونه است . بله از نظر عقل عملي، صرف وجود، کمال به شمار نمي رود بلکه بايد بعد از وجود، در جهت ارزشي اخلاقي باشد تا کمال شمرده مي شود. بنابراين بناي استدلال بر اساس کمال بودن علم نيز صحيح است و مراد از اينکه علم کمال است و فاقد کمال نمي تواند معطي کمال باشد، به معناي کمال در اصطلاح فلسفي است.
از اين استدلال نتيجه ديگري نيز حاصل مي شود و آن اينکه اگر علمي که در وعاء نفس بشر ايجاد مي شود فعل الله است (حال يا فعل مستقيم خداوند و يا فعل اسبابي که او ايجاد فرموده است) در اين صورت، علم هرگز سکولار و بي طرف نخواهد بود زيرا جنبه قدسي و الهي خواهد داشت زيرا هر آنچه از ناحيه الهي صادر مي شود خير و کمال و حسن است. اين مطلب يکي از معناي ديني بودن علم خواهد بود. لذا هر کجا کسي سخني بگويد که مطابق با واقع باشد هر چند ماترياليست باشد، از اين جنبه سخن او علم ديني و الهي خواهد بود. اينجاست که روايت حضرت اميرالمومنين (ع) معنا مي شود که فرمود: «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق‌»[2] و نيز فرمود: «خُذِ الْحِكْمَةَ مِمَّنْ أَتَاكَ بِهَا وَ انْظُرْ إِلَى مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْهُ إِلَى مَنْ قَال‌»[3]. البته اين مطلب يک حيث، علم است اما آن جنبه مورد نزاع ما با جهان غرب مطلب ديگري است که انشاءالله بيان مي شود.
نکته: برخي مي گويند ما بايد علوم غربي را به خود آنها واگذار کرده و از آنها استفاده نکنيم زيرا ذات آنها آلوده و مخرب است. اما اين سخن نادرست است زيرا طبق آنچه گفته شد اولا ذات علم بد نبوده بلکه موهبتي الهي است ثانيا طبق فرمايش حضرت اميرالمومنين(ع): «الْحِكْمَةِ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَيْثُ وَجَدَهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا»[4] صاحب اصلي اين علوم مومنين هستند نه آنها و هر جا علمي يافت شد مومنين بايد به سراغ آن رفته و بعد از پيرايش آن مورد استفاده قرار دهند. رسول خدا (ص) فرمود: «اطلبوا العلم و لو بالصّين‌ »[5] بنابراين علم به ما هو خوب و قدسي خواهد بود و ديگر مرزي نخواهد داشت.
آنچه در اين ميان انسان موجد از ديگران دريافت مي کند کشفي است که يک عالم انجام داده و در و در قالب مفهوم بيان شده است، اينگونه نيست که علمي که با نفس عالم اتحاد دارد، بخواهد به ديگري منتقل شود. در اين مرحله انگيزه ها و مقاصد عالم دخالتي ندارد، بله در مرحله بعد که پاي عمل به ميان مي آيد انگيزه هاي فردي دخالت مي کند.
خلاصه اين دليل آن شد که فاقد شي نمي تواند معطي شي باشد و نفس انسان که فاقد علم است نمي تواند معطي علم باشد. تلاش و کوششهاي او بستري را فراهم مي کند که علم از عالم بالاتر بر او افاضه گردد. بنابراين نظريه اي که مي گوييد چون علوم غرب از معبر بدي حاصل شده آلوده است و بايد رد شود، مورد قبول نيست . بله هر جا که امري فعل انسان شناخته شود انگيزه ها در آن دخالت دارد و اين سخن درستي است، قرآن کريم نيز مي فرمايد: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‌ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‌ سَبيلاً﴾[6] اما سخن اين است که متن علم، فعل نفس نبوده بلکه از ناحيه خداوند به بشر افاضه مي شود و آنچه فرد انجام مي دهد تهيه مقدمات و مبادي و اسباب آن است.
نقد دوم فلسفي
دليل ديگري که در نقد اين نظريه وجود دارد و آن هم فلسفي است اين است که طبق قواعد فلسفي، وحدت فاعل و قابل محال است. اگر امر به گونه اي باشد که فاعل همان قابل و قابل همان فاعل باشد و حيثيت تکثري نداشته باشد چنين چيزي محال خواهد بود زيرا منجر به تناقض است.
اصلي که در دليل اول بيان شد يعني قاعده امتناع اعطاي فاعلي که فاقد است، اعم است از اينکه به خود اعطا کند يا به ديگري اما اين قاعده مربوط به خود فرد است. اگر نفس انسان علمي را که ندارد بخواهد به خود بدهد، لازم مي آيد، نفس انسان در آن واحد هم داشته باشد و هم نداشته باشد و اين تناقض است.
( يکي از کتابهايي که انسان را در مواجه به افکار مختلف قوي مي کند، کتاب اصول فلسفه و روش رئاليست علامه طباطبايي با حاشيه هاي شهيد مطهري است. زيرا اگر پايه هاي فکري انسان محکم شود دنياي کفر نيز اگر جمع شوند سر سوزني براي او اهميتي ندارد. يکي از تئوريسين هاي قدر دگر انديشان گفته بود بچه هاي ما بايد اصول فلسفه و روش رئاليسم بخوانند)
اين نظريه از منظر معرفت شناسي و کلامي نيز نقدهايي دارد که انشاء الله در جلسات بعد بيان مي شود. نقد آن از نظر معرفت شناسي، گرفتار شدن در دام نسبت است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo