< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نسبت خيرات و شرور با انسان
دليل عقلی بر تاثير اعمال انسان بر حوادث عالم
موضوع بحث اين بود که در مساله شرور از منظر آيات و روايات مساله مورد توجه و تاکيد واقع شده که در متون فلسفی و کلامی اين گونه بيان نشده است و آن ارتباط اعتقاد، اخلاق و رفتار انسان در حوادث و رخدادهای مثبت يا منفی عالم طبيعت است. در جلسات گذشته شواهد اين مساله از نظر آيات و روايات بيان شد. اکنون به بررسی دلايل عقلی اين مساله می پردازيم که آيا از نظر عقل نيز می توان چنين رابطه ای را اثبات و کشف نمود؟
گفته شد از نظر عقلی درباره رابطه اعمال انسان با حوادث و علل طبيعی سه فرض وجود دارد: دو فرض اول تاثير انسان را در عرض علل طبيعی دانسته و فرض سوم اين تاثير را در طول می داند. نهايتا فرض اخير مورد پذيرش قرار گرفت.

نقل شبهه و جواب در کلام مرحوم علامه طباطبايی
مرحوم علامه طباطبايی در الميزان اين بحث را در چند جا آورده است. ايشان در جلد دوم شبهه ای را در اين زمينه نقل و جواب می دهند. «فإن قيل: الحوادث العامة و الخاصة كالسيول و الزلازل و الأمراض المسرية و الحروب و الأجداب لها علل طبيعية مطردة إذا تحققت تحققت معاليها سواء صلحت النفوس أو طلحت، و عليه فلا محل للتعليل بالأعمال الحسنة و السيئة بل هو فرضية دينية، و تقدير لا يطابق الواقع.»[1] اگر كسى بگويد: حوادث عمومى و مخصوصا از قبيل سيل‌ها، و زلزله‌ها، و بيماريهاى واگير، و جنگ و جدالها، هر يك براى خود علل طبيعى دارد، عللى كه اختصاص به يك قوم و دو قوم ندارد، هر وقت و هر جا آن علل پيدا شد، معلولشان هم پيدا مى‌شود، چه مردم آنجا صالح باشند و چه طالح، و بنا بر اين ديگر معنا ندارد پيدايش آنها را به اعمال خوب و بد تعليل و توجيه كنيم، و اينگونه تعليلها فرضيه‌هايى است، دينى كه با واقع مطابقت ندارد.
ايشان سپس پاسخی اجمالی به اين شبهه داده و تفصيل آن را به جلد 8 ذيل آيه 96 اعراف ارجاع می دهند. «قلت: هذا إشكال فلسفی غير مناف لما نحن فيه من البحث التفسيری المتعلق بما يستفاد من كلامه تعالى و سنتعرض له تفصيلا فی بحث فلسفی على حدة فی تفسير قوله تعالى: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ﴾ الأعراف- 64. » در پاسخ مى‌گوئيم: اين يك اشكال فلسفى است كه منافاتى با بحث تفسيرى ما كه مربوط است به آنچه از كلام خدا استفاده مى‌شود ندارد، و ما به زودى اين اشكال را در بحث فلسفى جداگانه‌اى در تفسير آيه: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ﴾ «2» بطور مفصل متعرض مى‌شويم ان شاء اللَّه.
« و جملة القول فيه: أن الشبهة ناشئة عن سوء الفهم و عدم التنبه لمقاصد القرآن و أهله، فهم لا يريدون بقولهم: «إن الأعمال حسنة كانت أو سيئة مستتبعة لحوادث يناسبها خيرا أو شرا» إبطال العلل الطبيعية و إنكار تأثيرها، و لا تشريك الأعمال مع العوامل المادية، كما أن الإلهيين لا يريدون بإثبات الصانع إبطال قانون العلية و المعلولية العام و إثبات الاتفاق و المجازفة فی الوجود، أو تشريك الصانع مع العلل الطبيعية و استناد بعض الأمور إليه و البعض الآخر إليها، بل مرادهم إثبات علة فی طول علة، و عامل معنوی فوق العوامل المادية، و إسناد التأثير إلى كلتا العلتين لكن بالترتيب: أولا و ثانيا، نظير الكتابة المنسوبة إلى الإنسان و إلى يده[2]
و خلاصه بحثى كه در آنجا خواهيم كرد اين است كه اين اشكال ناشى از بدفهمى و عدم توجه به منطق قرآن است، و اهل قرآن خيال كرده‌اند اينكه قرآن و اهل آن اعمال نيك و بد مردم را باعث حدوث حوادثى نيك و بد مى‌دانند، مى‌خواهند به كلى علل طبيعى را از عليت‌ انداخته، تاثير آنها را انكار كنند، و يا بگويند همانطور كه علل طبيعى عليت دارد، اين اعمال هم دارد، در حالى كه چنين نيست، اعتقاد به تاثير افعال كه جاى خود دارد، حتى قرآن و اهل آن و بلكه عموم خداپرستان با اثبات صانع نمى‌خواهند قانون عليت و معلوليت عمومى را انكار كنند، و بگويند آنچه اتفاق مى‌افتد صرف اتفاق است، و حتى نمى‌خواهند خداى تعالى را در پديد آمدن حوادث شريك علل طبيعى بدانند، بعضى از حوادث را به علل طبيعى مستند كنند، و بعضى ديگر را به خداى تعالى نسبت دهند.
بلكه منظورشان در هر دو مرحله اثبات علتى است، در طول علل طبيعى، اثبات عاملى است معنوى، فوق عوامل مادى، مى‌خواهند بگويند، هم علل طبيعى دست اندر كارند، و هم افعال بندگان و هم خود خداى تعالى، اما بطور ترتيب، نزديكترين علت به حدوث حوادث، علل طبيعى است، و باعث بكار افتادن عوامل، رحمت و غضب الهى است، و باعث جلب رحمت و فوران غضب الهى، اعمال نيك و بد انسانها است نظير نامه نوشتن كه يك عمل است، هم به نوك قلم نسبتش مى‌دهيم، و هم به خود قلم، و هم به دست و پنجه نويسنده و هم به خود او.

نکته ای در روش عقلی و نقلی در اين بحث
بنابراين اين شبهه وارد نيست اما آيا عقل می تواند اين اصل را اثبات کرده و به کشف حقيقت آن بپردازد؟
در ابتدا اين نکته را بيان می کنيم که روش عقلی نقطه مقابل روش نقلی است. در روش نقلی برای اثبات مطلب به ظواهر آيات و روايات استناد داده می شود. اما اگر با غمض عين از آيات و روايات بخواهيم مطلبی را به صورت عقلی بررسی نماييم، آن را روش عقلی گويند. حال ممکن است اين بحث عقلی، بر مبادی دينی نيز مبتنی باشد و اين امر با عقلی بودن روش منافاتی ندارد. مثلا اگر با دليل عقلی وجود خدای متعال را اثبات می کنيم، در اين صورت يک آموزه عقلی خواهد بود حال اگر اين آموزه مبنا قرار گيرد برای اثبات اينکه واجب الوجود عادل و حکيم است و موجودات را هدايت تکوينی و تشريعی می نمايد، باز دليلی عقلی خواهد بود.

اصول و مقدمات اين دليل عقلی
اما اگر عقل بخواهد مستقل از نقل به اين اصل وحيانی برسد چه چيزهايی را بايد اثبات کند تا نهايتا از دل آنها اين اصل را بيابد؟
1- اولين مطلب اين است که آيا انسان با پديده های عالم مرتبط است يا بيگانه؟ بين انسان و عالم طبيعت يک ربط تکوينی وجود دارد که بر اساس آن انسان در عالم تاثير گذاشته و از آن تاثير می پذيرد. مرحوم علامه برای اثبات اين مطلب از تجربه و مشاهده استفاده کرده و فرموده است: مشاهده های تجربی و علمی بيان گر اين است که انسان با عالم طبيعت ارتباط تکوينی دارد. (تجربيات در منطق از يقينيات است لذا بحث ما عقلی و برهانی خواهد بود). اين ارتباط به گونه ای است که امور مختلف اين عالم مثل اعضای بدن انسان هر کدام هر چند به لحاظ ظاهری از هم جدا هستند اما از حيث مجموع در سود و زيان کل شريک اند. لذا سلامتی بدن برای همه اعضا سودمند و بيماری آن، همه را درگير و ناراحت می کند.
مرحوم علامه اين مطلب را در کتاب «اصول فلسفه» و تفسير «الميزان» به دو مناسب آورده است. در اصول فلسفه در مورد اثبات توحيد در خالقيت بکار رفته است. يکی از ادله ای که از قديم برای اثبات توحيد در خالقيت بيان شده اين است که گفته اند چون عالم يک واحد بالشخص است، علت آن نيز بايد واحد باشد زيرا هر گاه معلولی واحد باشد، توارد چند علت بر آن محال خواهد بود. فلاسفه برای اثبات وحدت جهان از راه های مختلفی وارد شده اند که يکی از آنها طريق مشاهده و تجربه حسی است.[3] ايشان می فرمايد:« مشاهده ابتدائى به ثبوت مى‌رساند و هم با كنجكاوى علمى به دست مى‌آيد كه اجزاء جهان با همديگر ارتباط وجودى دارند و اين ارتباط و به هم بستگى نه تنها در ميان يك دسته ويژه‌اى از اجزاء جهان مى‌باشد بلكه تا هر جا باريك بين شده و پيش رفته و به بررسى پردازيم رشته ارتباط نامبرده را تابيده‌تر و محكم‌تر مى‌يابيم. حتى آنان كه براى فرار از اثبات غايت و غرض در وجود به دامن‌ قانون تبعيّت محيط چسبيده‌اند از اثبات ارتباط اجزاء جهان گريزى نديده‌اند. البته اين ارتباط، ارتباط وهمى و پندارى نيست بلكه ارتباطى است واقعى و مستقل از ذهن ما و در اثر آن، جهان با اجزاء خود يك واحد خارجى است.»[4]
مرحوم علامه همين مطلب را در تفسير الميزان در اثبات نقش اعمال انسان در پديدها و حوادث آورده و فرموده است: « و تبين أن ذلك كان هو السبب فی وقوعهم فی مجرى سنن خاصة إلهية يتبع بعضها بعضا، و هی أن الله سبحانه كان كلما أرسل إليهم نبيا من أنبيائه يمتحنهم و يختبرهم بالبأساء و الضراء فكانوا يعرضون عن آيات الله التی كانت تدعوهم إلى الرجوع إلى الله و التضرع و الإنابة إليه، و لا ينتبهون بهاتيك المنبهات، و هذه سنة[5] در اين آيات خدای متعال اشاره به يک قانون کلی نموده و آن اينکه اعمال خوب و بد انسان در عالم موثر است. اين عالم از اجرای مختلفی تشکيل شده که با هم در ارتباط بوده و اثر گذاشته و اثر می پذيرند. اين اجزاء در عين ارتباط تکوينی، هر چند ايت های مختلفی را طی می کنند اما در نهايت به سوی يک غايت و هدف واحد در حرکت اند و آن خدای متعال است ﴿أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور﴾[6]، ﴿ إِنَّ إِلى‌ رَبِّكَ الرُّجْعى[7]، ﴿ وَ أَنَّ إِلى‌ رَبِّكَ الْمُنْتَهى[8]. اين مساله يک بحث تعبدی نيست بلکه عقل نيز می تواند آن را بفهمد.
2- بعد از اثبات ارتباط تکوينی ميان اجزاء عالم اگر در برخی از اين اجزاء خصوصا اجزايی که نقش مهمتری دارند اختلالی ايجاد شود، اثر فساد آن در سايرين نيز آشکار می شود. مثلا درخت دارای اجزای ريشه، ساقه، برگ و ميوه ها است که ميانشان يک ارتباط تکوينی وجود دارد؛ حال اگر ريشه که از بخش های مهم درخت است آسيبی ببينيد، اثر آن در برگ و ميوه ها نيز نمايان می شود. و يا ميان انسان و محيط زيست ارتباط هماهنگی وجود دارد. اگر انسان که بر محيط زيست اشراف دارد و می تواند آن را به تسخير خود در آورد، برای دستيابی به درآمد و منافع اقتصادی بيشتر محيط زيست را تخريب و آلوده کند، بازگشت اين کار او به خودش بر می گردد و مجبور است برای جبران خسارت ها هزينه های فراوانی بپردازد به گونه ای که اگر به شيوه خود ادامه دهد در دراز مدت باعث هلاکت خود می شود. لذا خدای متعال از انسان ها خواسته است زمين را آباد کنند ﴿هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها﴾[9]: اوست كه شما را از زمين آفريد، و آبادى آن را به شما واگذاشت‌. اگر انسان از حد اعتدال خارج شود و به عالم ضربه زند و اين ضربه به خود او باز می گردد.
«مگو ناخوش که پاسخ ناخوش آيد به کوه آواز خوش ده تا خوش آيد»
مرحوم علامه می فرمايد: « فإذا اختل أمر بعض أجزائه و خاصة الأجزاء الشريفة، و ضعف أثره و انحرف عن مستقيم صراطه بأن أثر فساده فی غيره، و انعكس ذلك منه إلى نفسه فی الآثار التی يرسلها ذلك الغير إليه، و هی آثار غير ملائمة لحال هذا الجزء المنحرف- و هی المحنة و البلية التی يقاسيها هذا السبب من ناحية سائر الأسباب- فإن استقام بنفسه أو بإعانة من غيره عاد إليه رفاه حاله السابق، و لو استمر على انحرافه و اعوجاجه، و أدام فساد حاله دامت له المحنة حتى إذا طغا و تجاوز حده، و أوقفت سائر الأسباب المحيطة به فی عتبة الفساد انتهضت عليه سائر الأسباب و هاجت بقواها التی أودعها الله سبحانه فيها لحفظ وجوداتها فحطمته و دكته و محته بغتة و هو لا يشعر[10]
3- آنچه گفته شد در مورد امور حسی و مادی بود حال در امور معنوی نيز همين گونه است. انسان که اشرف مخلوقات است اگر امور انسانی که ملاک ارزش اوست، را کنار گذارد، عالم را تباه می کند. انسان همان طور که از بعد فيزيکی خويش اسباب طبيعی را به تسخير در می آورد، و فساد او در آنها اثر می گذارد در بعد معنوی نيز همين گونه است.
4- صلاح و فساد ويژه انسان، صلاح و فساد عقيده و اخلاق است که با مقياس فطرت و شريعت اندازه گيری می شود. آن گاه که انسان در مسير فطرت گام بر می دارد و حرکت خود را با شريعت هماهنگ می سازد از صحت و سلامت برخوردار است و جريان عالم طبيعت نيز با او هماهنگ خواهد بود و برکات و خيرات خود را به او ارزانی می دارد اما آن گاه که بر خلاف مسير فطرت حرکت می کند، و قوانين شريعت را زير پا می گذارد، بيمار و تباه می گردد و جريان عالم نيز با او ناسازگار شده و گرفتار مصائب و ناملايمات خواهد گرديد.
مرحوم علامه می فرمايد: « و هذه السنة التی هی من السنن الكونية التی أقرها الله سبحانه فی الكون غير متخلفة عن الإنسان، و لا الإنسان مستثنى منها فالأمة من الأمم إذا انحرفت عن صراط الفطرة انحرافا يصده عن السعادة الإنسانية التی قدرت غاية لمسيره فی الحياة كان فی ذلك اختلال حال غيره مما يحيط به من الأسباب الكونية المرتبطة به، و ينعكس إليه أثره السيئ الذی لا سبب له إلا انحرافه عن الصراط و توجيهه آثارا سيئة من نفسه إلى تلك الأسباب، و عند ذلك يظهر اختلالات فی اجتماعاتهم، و محن عامة فی روابطهم العامة كفساد الأخلاق، و قسوة القلوب، و فقدان العواطف الرقيقة، و تهاجم النوائب و تراكم المصائب و البلايا الكونية كامتناع السماء من أن تمطر، و الأرض من أن تنبت، و البركات من أن تنزل، و مفاجأة السيول و الطوفانات و الصواعق و الزلازل و خسف البقاع و غير ذلك كل ذلك آيات إلهية تنبه الإنسان و تدعو الأمة إلى الرجوع إلى ربه، و العود إلى ما تركه من صراط الفطرة المستقيم، و امتحان بالعسر بعد ما امتحن باليسر[11]



[3] برای بررسی سایر روش ها رجوع شود به: اسفار، صدرالمتالهین، ج6، ص98 و 99 ؛ شرح منظومه، حاجی سبزواری، ص145؛ دررالفوائد، سید مرتضی، ج1، ص447-449
[4] مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6، ص995-997، ط انتشارات صدرا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo