< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

92/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرور و اشکالات مربوط به آن
نبود شرور در نگاه کلی به عالم
در جلسه قبل بيان شد برخی از فلاسفه اسلامی گفته اند اگر ما نگاهمان به عالم، کلی و جامع الاطراف باشد اصولا ديگر با پديده ای به نام شر مواجه نخواهيم بود. اينکه ما برخی از حوادث عالم طبيعت را به عنوان شرور می دانيم بخاطر نگاه جزئی به عالم است.
در جلسه گذشته عبارتی از شرح اشارات نقل شد که مربوط به خواجه نصير الدين است. ايشان فرمودند « فالشرور أمور إضافية- مقيسة إلى أفراد أشخاص معينة- و أما فی نفسها و بالقياس إلى الكل فلا شر أصلا »[1]. مرحوم بهمنيار نيز در «التحصيل» در دو جا اين مطلب را بيان داشته اند. « فالشرور كلّها بالاضافات و بالقياس إلى أفراد الاشخاص، و أمّا بالقياس إلى الكلّ فلا شر».[2] مرحوم مير داماد نيز در قبسات می فرمايد: اگر انسان نگاه جامعی به جهان داشته باشد می بيند که هر چيزی به گونه ای است که می بايست می بود. [3]
مرحوم صدرالمتالهين نيز در اين زمينه به يک سوال مقدر پاسخ داده اند. و آن اينکه چگونه می شود با تغيير نگاه و کلی نگری به جای جزئی نگری، شرور تبديل به خيرات می شود؟ در عبارت ايشان نکته ظريفی است که پاسخ همين مطلب را داده است: «إن إصابة الشر فی هذا الموضع إنما هی لبعض الأشخاص و فی بعض الأوقات و الأنواع محفوظة. و أما بالقياس إلى نظام الكل فلا شر أصلا إذ قد عرفت إن هذا النظام شريف فاضل و جميع ما وقع طبيعی بالقياس إليه و الطبيعی للشی‌ء لا يكون شرّا له أصلا»[4]ايشان می فرمايند: شروری که در عالم طبيعت وجود دارد برای بعضی اشخاص و در برخی اوقات است لذا به گونه ای است که با وجود آنها، نوع به کار خويش ادامه می دهد. اما اگر با مقياس کل، نظام عالم در نظر گرفته شود ديگر شری نيست. اما اين امر چگونه ممکن است؟ پاسخ اين است که دانسته شد اين نظام، نظامی احسن و نيکو است و جميع آنچه در آن واقع می شود طبيعی است. ضابطه کلی اين است که هر چيزی مطابق طبيعت باشد خير و ديگر شر نخواهد بود. (خير يعنی آنچه مطابق و ملائم طبع است و شر يعنی آنچه با طبع ناملايم است.)
شکل برهانی که ايشان ترسيم می نمايند اين گونه است :
1-نظام عالم، نظام احسن است .
2-در نظام احسن هر جزء و موجودی در جای مناسب خود قرار دارد و الا احسن نبود.
3-هر چيزی که در جای خود قرار گرفته يعنی مطابق طبع کلی است .
4-هر چيزی نيز که مطابق طبع باشد شر نبوده بلکه خير است .

سوال و جواب
ممکن است در اينجا دو سوال مطرح شود: اول اينکه آيا کل طبيعی، به صورت يک حقيقت مستقل وجود دارد تا بتواند مقياس بحث ما واقع شود؟ طبيعت در هر موجودی به صورت منحاز است اما آيا کل نيز دارای چنين وجود منحازی است و يا صرفا امری انتزاعی است؟ گويا شما تصور کرده ايد که موجودات عالم، اجزاء يک موجود کل هستند. دوم اينکه بر فرض که قبول کنيم کل عالم از طبيعتی برخوردار است اما چگونه و از چه طريقی می توان آن را شناخت؟ از کجا بفهميم چيزی مطابق آن طبيعت است يا نه؟ ابزار ما در اين راه کدام است؟
مراد از طبيعت کلی که در اينجا از آن ياد می شود، همان طبيعتی که در اجزاء است نيست. بلکه مراد طرح و نقشه کلی اين عالم است. در صورتی که اين طرح و نقشه دارای دو شرط باشد می توان گفت که چيزی در آن درست و مطابق آن طرح و نقشه بوده است: اول اينکه آن نقشه ايدئال و همه جانبه باشد. ديگر اينکه در مقام اجرا به درستی و استحکام اجرا شده باشد. اگر چنين شد می توان گفت که هر چيزی در اين نقشه مطابق طبع صورت گرفته است. مثالی در اينجا بيان می شود: اگر زمينی را با مشخصات و فضايی محدود در اختيار مهندسی قرار دهند و او نقشه ای ايدئال برای آن در طراحی کند که هيچ گونه عيبی در آن نباشد . در موقع اجرا نيز به درستی آن را اجرا نمايد در اين صورت هر جز از ساختمان را که در نظر بگيريم می توان گفت مطابق طبع و صحيح واقع شده است. در اين ساختمان اگر جزئی نگر باشيم، چه بسا برخی از موارد را نابجا بدانيم و مثلا برخی تورفتگی ها را شر و نادرست ارزيابی کنيم اما اگر کل مجموعه را در نظر بگيريم، چون نقشه آن مجموعه ايدئال بوده و درست نيز اجرا شده است، ديگر شر و بدی مشاهده نمی کنيم. زيرا می دانيم که اجرای ساختمان متناسب با محدوديت های زمين و فضا به بهترين شکل صورت گرفته است . در مورد عالم طبيعت که خدای متعال طراحی و ايجاد نموده است همين سخن جاری است .
جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست كه هر چيزش بجاى خويش نيكوست‌
اگر نيک و بدی بينی مزن دم که هم ابليس بايد هم آدم
اين دو مطلب يعنی وجود طرح و نقشه بدون نقص و نيز اجرای کامل، هر دو از طريق برهان لم اثبات می شود و برهان ان نمی تواند به صورت کامل آن را اثبات نمايد. سخن در اينجا در مورد فعل الهی است. اين فعل مبتنی است بر ذات و صفات الهی و از آنجا که خدای متعال واجب الوجود بذات است و واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جميع الجهات است، فعل نيز او بهترين و کامل ترين فعل بوده و مطابق علم و حکمت صورت گرفته است .
مرحوم شهيد مطهری نيز به اين مساله پرداخته اند. ايشان در کتاب «عدل الهی» در فصل چهارم کتاب که با نام فوائد شرور است، عنوانی را با نام «نظام کلی » باز کرده و به اين بحث پرداخته اند.

جايگاه قاعده « اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال »
هر گاه برهان به صورت صحيح شکل گيرد و به نتيجه برسد تنها در صورتی می توان آن را خدشه دار کرد که مقدمات آن در مقام استدلال مورد خدشه واقع شود و الا اگر طرف مقابل در مورد مقدمات حرفی ندارد و پذيرفته است، نتيجه آن را به صورت قطعی بايد بپذيرد زيرا مقدمات يقينی، نتيجه يقين می دهد. بله طرف می تواند در مقام نقض بر آيد اما آنگاه نقض او می تواند با نتيجه برهان هماوردی کند است که يقينی باشد . در اينجا ديگر احتمال جايگاهی ندارد. لذا اينکه گفته شده: «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» جايگاهش در اينجا نيست بلکه مربوط به جايی است که مقدمات در حال چينش است و او با دادن احتمال جلوی شکل گرفتن آن را بگيرد. اما چنانچه مقدمات به يقين رسيد ديگر جايی برای احتمال نيست . نتيجه يقينی خواهد بود. در اين صورت تنها وقتی می تواند برهان را تخريب کرد که يقين به ميدان آورده شود.
اين نکته مهمی است که يقين را تنها يقين می تواند در هم بشکند و از شک و احتمال کارب بر نمی آيد . زنديقی از مصر در ايام مصر نزد امام صادق (ع) آمد تا با او مناظره کند. امام از او نامش را سوال نمود، گفت نامم عبدالله است. امام فرمود: آن خدايی که تو بنده آن هستی خدای آسمان است يا خدای زمين؟ نتوانست جواب دهد لذا به سراغ دوستانش رفت. آنها به او گفتند: به او بگو من می خواهم با تو مناظره کنم و کاری به اسم من نداشته باش. نزد امام آمد و چنين گفت. حضرت فرمود: اکنون در حال طواف هستم و بعد از آن با تو سخن می گويم. بعد از طواف، امام به او فرمود: آيا تو از آسمان ها خبر داری و می دانی در آنجا چه چيزی است؟ گفت: نه. فرمود آيا داخل زمين شده ای و از آن خبر داری ؟ گفت: نه. امام فرمود: اما من از آسمانها و زمين و همه چيز خبر دارم، سپس اين جمله ای کليدی را فرمودند: «لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ وَ لَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ »[5] امام با ادب و احترام به او فرمودند: برادر اهل مصر؛ من می دانم و تو نمی دانی و جاهل بر عالم حجتی ندارد. معنای کلام امام اين است که هرگز زور شک و احتمال به يقين نمی رسد .

نکته ای در برهان امکان و وجوب
براهينی که فلاسفه اسلامی مطرح کرده اند دارای قوت و استحکام فراوانی است. از جمله آنها، برهان امکان و وجوب است که توسط مرحوم ابن سينا مطرح شده است. اين برهان می گويد:
:: واقعيتی هست؛
:: آن واقعيت يا خود اتکاست و يا متکی به غير است؛
:: اگر متکی به غير نيست پس واجب الوجود است و الا ممکن الوجود است. ( عقل ديگر صورت سومی در اينجا ممکن نمی داند )
آنچه ما می بينيم و می شناسيم نيازمند است و علائم حاجت سراپای آنها را فرا گرفته است. اين ممکنات اگر مستند به واجب نشوند، محال است. در وجه محال بودن آن دو بيان گفته شده است:
1-اگر ممکنات مستند به واجب الوجود نباشند دور و تسلسل لازم می آيد که محال است.
2-محال بودن را متکی بر دور و تسلسل نکنيم بلکه در همين جا يک تيز خلاص را به تسلسل بزنيم. مرحوم خواجه در اينجا اين ابتکار را به خرج داده است و لذا بيان قوی ارائه نموده است. وی گفته است اگر همه چيز ممکن الوجود باشد لازم می آيد معلول بدون علت باشد. زيرا ممکن الوجود چيزی است که وابسته و معلول به غير است . معلول بدون علت نيز بالبداهه محال است. شهيد مطهری در اصول فلسفه نسبت به اين بيان مرحوم خواجه اعجاب نموده و چند صفحه در مورد آن سخن گفته است.
فلاسفه اين بحثها را در الهيات خوب مطرح کرده اند. اما متکلمين به سراغ برهان حدوث رفته در حالی که چنگی به دل نمی زند، زيرا تا برهان حدوث را به حدوث ذاتی بر نگردانيم، اثبات کننده واجب نخواهد بود و حدوث ذاتی نيز همان امکان است.
برهان امکان و وجوب از ابتکارات مرحوم ابن سينا است که تقريرهای مختلفی از آن بيان شده است که از جمله تقرير صدرالمتالهين است. اما تقرير خواجه بهترين تقرير در اين زمينه می باشد.
علامه طباطبايی نيز در بحث محال بودن تسلسل علل، ابتکاری نموده اند. ايشان مساله وجود رابط و مستقل را طرح نموده اند. به اين بيان که وجود يا رابط است يا مستقل؛ وجود رابط بدون مستقل تناقض آلود است . يعنی نه تنها وجود پيدا نمی کند بلکه قابل تصور هم نيست. مانند حرف که اگر مستقل تصور شود ديگر وجود حرفی نخواهد بود بلکه اسم است. وجودات رابط همه نيازمند وجود مستقلی هستند و بدون آن قابل تصور نيستند.
اين بزرگان اصل مطلب را از ديگران گرفته اند اما ابتکاراتی در آن بخرج داده اند. شبيه آنچه هشام بن حکم در مناظره با عمر ابن ابی انجام دادند . ايشان در مناظره با عمر، او را در بحث امامت مجاب نمود. از وی سوال کرد آيا چشم و گوش و مانند اينها را داری؟ گفت: آری؛ گفت: با آنها چه می کنی؟ عمر پاسخ داد. سپس پرسيد: آيا قلب هم داری؟ با آن چه می کنی؟ گفت: دارم و کار آن تنظيم قوا است، اگر قوا اشتباه کنند، قلب جلوی آنها را می گيرد. هشام گفت: اگر چشم و ساير اعضای تو سالم است ديگر چه نيازی به قلب داری؟ گفت: درست است اما اين قوا نيازمند فرماندهی برای هدايت هستند. هشام چند بار خوب از وی اقرار گرفت، سپس گفت: اگر چنين است چگونه می گوی پيامبر خدا (ص) مردم را بدون رهبر و امام رها نموده است؟ اينجا بود که عمر در جواب او در ماند.
هشام کسی است که امام صادق (ع) قد تام قد برايش بلند می شد. وقتی به خدمت حضرت رسيد، امام از او خواست تا جريان را بازگو کند. وی جريان را گفت، بعد امام به او فرمود: اينها را از کجا ياد گرفته ای؟ هشام در اينجا جواب زيبايی داد؛ گفت «شَی‌ءٌ أَخَذْتُهُ‌ مِنْكَ وَ أَلَّفْتُه‌»[6] يعنی ماده آن برای شماست اما خودم آن را طراحی کرده ام. بعد امام فرمود اينکه امامت بايد از جانب خدای متعال باشد در صحف حضرت ابراهيم(ع) و موسی (ع) آمده است .



[1] شرح اشارت، خواجه نصيرالدين طوسی، ج3، ص321، ط نشر البلاغه.
[2] التحصيل، بهمنيار ابن مرزبان، ص662 و نيز در ص659 و660، ط انتشارات دانشگاه تهران. .
[3] القبسات، ميرداماد، ص432 و 433، ط انتشارات دانشگاه تهران.
[4] شرح هدايه الاثيريه، صدرالمتالهين، ص402، ط موسسه التاريخ العربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo