< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

91/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث: بررسی ناسازگاری های میان علم و دین
 در جلسه گذشته سه نمونه از ناسازگاری هایی که میان علم جدید و آموزه های مسیحی پیش آمده بود بیان و مورد بررسی قرار گرفت . در آنجا گفته شد این معارضها در حقیقت میان اصل علم و اصل دین نبوده است بلکه مربوط به تفسیر ها و برداشت هایی نادرستی است که از علم و دین صورت گرفته است . به نمونه هایی از این موارد اشاره می شود :
 نمونه اول: مساله حرکت زمین و اعتقاد ارباب کلیسا
 برداشت نادرستی که در این زمنیه صورت گرفته بود این بود که حرکت زمین را با مقام و منزلت انسان ناسازگار می دانستند در حالی که چنین ملازمه ای در این مورد وجود ندارد.
 نمونه دوم : داستان تکامل انواع و ناسازگاری آن با آموزه های دینی
 در اینجا نیز برداشت و تفسیر نادرستی صورت گرفته بود و آن این بود که معتقد بودند چون انسان از سایر موجودات برتر است تکامل انواع قابل قبول نخواهد بود. در حالی که انسان می تواند از مقام و منزلت بالایی برخوردار باشد در حالی که منشا او از ماده پستی باشد.
 نمونه سوم : نظریه داروینیسم اجتماعی
 از نظریه تکامل انواع که نظریه ای زیست شناسانه است، برداشتی فلسفی صورت گرفت و تصور شد که همانند آنچه در طبیعت رخ می دهد و در اثر تنازع بقاء موجود برتر باقی می ماند، در نظام اجتماعی نیز آنان که دارای امکانات بیشتری هستند باقی مانده و باعث رشد و تکامل هستند و ضعفا و بیچارگان محکوم به فنا هستند. از جمله اشتباهات در اینجا، برداشت نادرست از اصل تکامل بود . زیرا ملازمه ای میان تکامل انواع در حوزه طبیعت با آنچه در حوزه اجتماع صورت می گیرد نیست . ( این سه نمونه در جلسه به تفصیل بیان شد )
 نمونه چهارم : مساله تغییر روش های علمی
 در دنیای جدید در روش علمی تغییری رخ داد که با روش علم در قدیم متفاوت بود. در گذشته تحقیق های تجربی بیشتر برای رسیدن به غایات بود، در حالی که در علم جدید علت غایی و تبیین غایی حوادث کنار گذاشته شده و کاوش های طبیعت شناسانه مبتنی بر فهم علت فاعلی و مادی صورت است . آنان گفتند سخن ما در چگونگی است نه چرایی. کشف چرایی (علت غایی ) کار علم نیست. سر و کار علم با چگونگی واقع شدن پدیده هاست .
 این مطلب هم در کتاب « علم و دین» ایان باربور آمده و هم کتاب «دین و نگرش نوین» نوشته والتر استیس به خوبی به آن پرداخته است . البته در کتب دیگر مانند کتاب « تاریخ علم» نوشته دام پیر و « تاریخ و فلسفه علم» نوشته ویلیام هالزی هال نیز آمده است .
 ایان بار بور درباره روش دانشمندان در گذشته می گوید « چرا اشیا سقوط می کنند؟ از نظر ارسطو و پیروانش ، حرکت طبق تمایل ذاتی هر چیز به بازجست قرارگاه طبیعی اش ، تعیین می شود . قرار گاه یا مقر طبیعی آتش، بالاست و مقر طبیعی خاک پایین است. اشیای سنگین تر گرایش نیرومند تری به سمت اسفل دارند لذا باید سریعتر سقوط کنند . غایت حرکت - غایت به هر دو معنی هم به معنای نهایت و هم به معنای غرض و هدف - بیشتر مورد توجه بود تا جریانهای که در آن میان و پیش از غایت اتفاق می افتاد . چرا دانه بلوط رشد می کند؟ برای اینکه درخت بلوط بشود . چرا باران می بارد ؟ برای اینکه نباتات سیراب شوند . علیت با توجه به هدفهای آینده ( علل غایی ) و تمایلات ذاتی ( علل صوری ) توصیف می شود نه صرفا با آثار رویدادهای گذشته ( علل فاعلی ) که به مواد منفعل (علل مادی) عمل می کند. » [1]
 وی در ادامه می گوید این روش بعدا در عصر جدید تغییر نمود و روش جدیدی جایگزین شد « تبیین غایت شناختی که مختصه تفکر قدما بود ، جای خود را به تبیین توصیفی داده بود . گالیله نمی پرسید چرا اشیاء سقوط می کنند بلکه می پرسید چگونه . به همین خرسند بود که پدیده ها چگونه نشو و ارتقا می یابند . و بالمره مسائل مربوط به غایت و غرض آنها را ندیده می گرفت و می گفت که ما نمی توانیم از قصد و غایت کارهای قادر متعال سر در آوریم ولی می توانیم در پیچ و خم های باریک وجود و نحوه ساخته شدن آنها کند و کاو کنیم. » [2] بنابراین در علم جدید روش علم با روش قدیم در شناخت طبیعی متفاوت شد. اینها تبین علت طبیعی پدیده ها را می نمودند و آنها تبیین علت غایی را .
 از میان ین دو روش ، روش علم جدی درست است . به همین جهت نیز بود که با تغییر این روش، علوم رشد نموده و پیشرفت چشم گیری کرد. البته علت غایی در این پژوهش ها می تواند منشا و انگیزه تحقیق را ایجاد نماید اما در آن دخیل نیست . بنابراین این روش در جای خود درست است و ناسازگاری نیست اما از این روش تفسیر نادرستی صورت گرفت و آن اینکه می گفتند اگر علم با علت غایی کاری ندارد با دین نمی سازد زیرا علت غایی در دین، نقشی مهم و اساسی را ایفا می کند . دین جهان را غایت مند و هدفمند می داند در حالی که علم کاری به این امر ندارد . اینجا بود که معارضه شکل گرفت .
 در بررسی این کلام باید دانست که ملازمه ای منطقی میان اینکه کسی جانب علت طبیعی را بگیرد و از علت غایی دور شود نیست . زیرا سنخ این دو مساله ، متفاوت است . در جهان بینی دینی، جهان غایت مند است و در علم طبیعی کاری به غایت جهان نیست . به این معنا که در راستای کار آنها که جستجوی عوامل طبیعی است، غایتمندی نقشی ندارد . کار عالم طبیعی جستجوی اسباب طبیعی و مادی است ، او نسبت به علت غایی لابشرط است نه بشرط لا . دین نیز نگاه کلان به جهان دارد و کاری به این امور طبیعی از این زاویه ندارد. بنابراین علم طبیعی نمی گوید جهان غایت ندارد بلکه می گوید در این تحقیقات، کاری به دین ندارد و مساله غایت شناسی به علم فلسفه مربوط می شود .
 نمونه پنجم : اخلاقی بودن نظام جهان در مقابل روش علم تجربی
 نمونه دیگر از ناسازگاری صوری که شبیه نمونه قبل است، مساله اخلاقی بودن نظام جهان است . این مساله از مبانی جهان بینی دینی است و آن این است که نقطه نهایی که این عالم به سوی آن حرکت می کند، خیر و دستیابی انسان به کمال است. مسیحیان آن را حاکمیت ملکوت می نامند. بر اساس آموزه های مسیحی ،‌ حضرت مسیح (ع) نمرده بلکه به عالم ملکوت رفته و در آینده برخواهد گشت و نظامی ملکوتی را حاکم خواهد نمود. این عقیده در میان مسلمانان نیز وجود دارد. ما نیز به عدل جهانی توسط حضرت حجت ابن الحسن (عج) معتقد هستیم علاوه بر اینکه ایده ما جامع است و بازگشت حضرت مسیح(ع) و اقتدای او به حضرت نیز مطرح است . وقتی حضرت مسیح (ع) با آن حضرت بیعت می کند، مسیحیان پشت سر آن حضرت قرار می گیرند و در نتیجه آنها با مسلمانان جمعیت عظیمی را تشکیل می دهند . ادیان دیگر نیز به گونه ای مبهم به مساله منجی عقیده دارند و ظهور حضرت برای آنها نیز زمینه را فراهم می کند. در نتیجه زمینه تشکیل حکومت عدل جهانی فراهم خواهد شد . البته نیروهای شیطانی در مقابل حضرت اجتماع کرده و خواهند ایستاد.
 حاصل اینکه جهان به سمت خیر و حاکمیت ملکوت و نه به سمت شر در حرکت است . به همین جهت است که بحث انتظار امید بخش و حرکت آفرین است. حال این دیدگاه دینی که نظم جهان را به سمت خیر می بیند با مساله روش در علم تجربی معارضه دارد . زیرا گفته اند اگر علم، علت غایی را کنار بگذارد، نظام اخلاقی داشتن جهان خدشه دار خواهد شد. اما اینجا نیز مغالطه ای صورت گرفته است زیرا علم نمی گوید غایت برای کل جهان وجود ندارد بلکه می گوید من در یافتن پاسخ به سوالهایم به غایت ها کاری ندارم و نسبت به آن لا بشرط هستم .
 آقای ایان باربور می گوید « این جست و جوی غایت تا حدی نتیجه این تصور بود که هر چیز برای خود جایی در سلسله مراتب هستی دارد، چرا که آفریده خداوندی است که قصد و غایت دارد. فرض کنید کسی بپرسد چرا آب در فلان درجه به جوش می آید و نه در بهمان درجه؟ دانشمند امروزه احتمالا این درجه معین و معلوم را به سایر بوده ها و قوانین و نظریه های مربوط به ساختمان مولکولی ربط می دهد. ولی سرانجام به نقطه ای می رسد که می گوید این دیگر یک واقعیت مبرم و توجیه ناپذیر است و پرسش از اینکه چرا چنین است بیمعنی است . ولی سنت قرون وسطی و همچنان تا برسیم به افلاطون و ارسطو بر این بودند که اگر جهان غیر منطقی و نامعقول نیست، همان هم باید دلیلی داشته باشد» [3]
 علم به این سوال که چگونه آب در صد درجه به جوش می آید ، پاسخ می دهد اما در اینکه چرا چنین است علم پاسخ گو نیست. زیرا این سوال ماهیت تجربی ندارد بلکه باید در علم دیگری مورد بحث قرار گیرد و آن یا علوم عقلی است و یا دین. ( که عقل هم به دین باز می گردد )
 بنابراین تعارضی در اینجا نیست لذا می شود کل جهان غایتمند باشد در عین حال عالم طبیعی در تحقیقات خویش کاری به آن غایت نداشته باشد.
 یکی از انتقاداتی که نویسنده کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» بیان کرده این بود که عالمان دینی به بیراهه می روند . آنان به خاطر اینکه جهان عوض شده و مسائل طبیعی تغییر نموده ، دیگر مسائل طبیعیات کتب قدیم را نمی خوانند اما مسائل متافیزیک و الهیات آن را محکم گرفته اند در حالی که همه علوم به هم پیوسته است و تغییر در بخشی به همه آن سرایت می کند .
 نقدی که متوجه این سخن است و از استاد مطهری در این باره کمک گرفتیم آن است که گره زدن سرنوشت فلسفه به طبیعیات اشتباه است. زیرا هم مبانی و اصول این دو با هم متفاوت است و هم روش و غایت آنها . فلسفه بر یک سلسله اصول عقلانی و بدیهی استوار است که تحول ناپذیر است در حالی که طبیعیات چنین نیست . ستون فقرات فلسفه اصول و قواعد فلسفی صرف است. بله علم می تواند در دادن موضوع به فلسفه دخالت داشته باشد. مثلا صور نوعیه یک بحث فلسفی است. حال اگر عناصر طبیعت را چهار تا بدانیم کما اینکه در گذشته به آن قائل بودند یا صد و چند عدد، تفاوتی در این اصل نخواهد کرد . فیلسوف می گوید هر جا نوعی است صورت نوعیه می خواهد . فقه و اصول نیز بر یک سلسله اصول و قواعد عقلانی ثابت بنا شده است به همین خاطر است که اگر مرحوم شیخ انصاری اکنون زنده شوند لازم نیست به خاطر پیدا شدن مسائل جدید، نظام اصولی جدیدی را پایه ریزی نماید بلکه بر اساس همان اصول می تواند پاسخگوی موضوعات جدید باشند.
 نمونه ششم: جهان به مثابه یک ماشین بزرگ
 (بررسی این موارد باعث می شود ذهن آدمی باز شده و به بصیرت دست یابد. این امر موجب می شود انسان در مواجه با مسائل مختلف، دست و پای خود را گم نکرده و منحرف نشود )
 علم جدید معتقد بود جهان مانند یک ماشین بزرگ دقیق و پیچیده است که به صورت خودکار و جبری عمل می کند. از این نظریه علمی ، تفسیر و برداشت نادرستی صورت گرفت و آن اینکه گفتند چون انسان در این طبیعت زندگی می کند پس کار و حرکات انسان نیز به تبع همین امر جبری است، در حالی که همه ادیان الهی بر اختیار انسان تاکید دارند . زیرا تکلیف متفرع بر اختیار است. در نتیجه گفتند این نظریه با آنچه در دین در مورد اختیار آدمی گفته شده در تعارض است .
 اما این برداشت نیز نادرست است زیرا اولا در مقابل این نظریه بعدها در قرن 19 نظریه دیگری پدید آمد که بنام نهضت رمانتیک معروف گردید. اینان گفتند در عالم طبیعت اسرار و رموزی نهفته است که فهم آنها نیازمند زبان شاعرانه است. لذا نمی توان صرفا با زبان فیزیک با جهان سخن گفت. ثانیا در اینجا مغالطه ای صورت گرفته است و آن اینکه درست است انسان در طبیعت است اما صد درصد طبیعی نیست. انسان دارای ابعاد مختلفی است و بعد طبیعی او که با آن در عالم طبیعت زیست می کند یکی از آنها می باشد. انسان دارای روح، ذهن ، شعور و مانند آن است که دیگر طبیعی نیست . بحث اختیار نیز به روح انسان مربوط است لذا هر چند جسم انسان تابع قوانین طبیعی است اما روح او اینگونه نیست .
 تاکنون ناسازگاری های صوری میان علم و دین بیان شد. در جلسات بعد ان شاء الله به ناسازگاری هایی که جنبه منطقی دارد پرداخته می شود و در نهایت بررسی می شود که دیدگاه عالمان نسبت به این قضایا چگونه بوده و چه راه حل هایی را بیان کرده اند .
 
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] علم و دین ، ص 19
[2] علم و دین ، ص 31
[3] علم و دین ، ص 20

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo