< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

89/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث : مکتب تفکیک و بررسی و نقد آن

 گفته شد عقلی که در مکتب تفکیک به رسمیت شناخته شده ، عقل دفائنی است. اشکال این سخن آن است که بالاخره این عقل، نمی تواند در کنار عقل های دیگری که بیان شده مطرح شود. مراد از حدیث شریف حضرت امیرالمومنین (ع) که فرمودند «وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‌»[1] نیز همان عقل موهبتی است که باید شکوفا شود .

منظور از عقل خالص در این مکتب

 جناب آقای حکیمی در تعبیر دیگری ، سخن از عقل خالص نموده اند .

 « فهم درست و خالص و غیر التقاطی دین ، فهم غیر فلسفی است . ما نمی گوییم سخنان این بزرگان را نخوانید و ندانید. هرگز ما می گوییم آنچه فطرت تعللی بشر را به اوج معرفت الوهی و قرب ولایی می رساند، معارف قرآنی و تعالیم اوصیایی است با فهم تعقلی و عقل خالص و فطرت سلیم »[2]

 در اینجا سوال می کنیم که مراد از عقل خالص چیست و چگونه به دست می آید ؟ اگر این عقل موهبتی است چگونه می توان آن را بدست آورد و اگر اکتسابی است چگونه می توان آن را کسب نمود ؟

 عقل خالص در مقابل عقل مشوش است . عقل بشر معمولا گرفتار است یا از طرف تمایلات و تخیلات نفسانی صدمه می بیند و یا از وهمیات و امور جزئی آسیب می بیند. اگر مراد ایشان از عقل خالص همین باشد که همگان و از جمله فلاسفه نیز همین سخن را می گویند و اختصاصی به مکتب تفکیک ندارد . انسان با ورزیدگی در منطق می تواند از مغالطات مصون بماند و برای حفظ از اسارت تمایلات و هوا و هوس ها، نیازمند تزکیه است . این امر و ضرورت آن توسط عالمان فلسفی مورد تاکید قرار گرفته است . لذا عقل خالص به این معنا، حرف درستی است اما از اختصاصات مکتب تفکیک نمی باشد .

 اگر منظور از عقل خالص ، عقلی است که هیچ گونه لباسی بر تن نداشته باشد و لخت عریان باشد که چنین چیزی ممکن نمی باشد. پس در این جا سخن در این است، حالا که عقل باید جامه ای در تن داشته باشد، چه جامه ای بر تن کند ؟ آیا آن جامه عامیانه باشد ؟ یا جامه ای کودکانه باشد و نه یا جامه ای عالمانه باشد ؟ مسلما عقل می گوید عالمانه بودن بهتر است . به عبارت دیگر در اینکه عقل رنگی به خود می گیرد حرفی نیست ،سخن در این است که چه رنگی به خود گرفته است .

 فراگیری فنون مختلف باعث می شود فهم آن دسته از معارف قرآن بهتر صورت گیرد . کسی که در فلسفه تخصص بافته است ، مسائل فلسفی قرآن را بهتر می فهمید . عالم تجربی ، مسائل طبیعی قرآن را بهتر می فهمد کما اینکه فقیه و مجتهد ، آیات فقهی قرآن را بهتر می فهمد . بله همه این عالمان در فهم قرآن باید قواعد تفسیر و فهم قرآن را رعایت نمایند.

مکتب تفکیک و فلسفه

  طرفداران این مکتب می گویند نه تنها ما با عقل مخالف نیستیم ، با فلسفه هم مخالفتی نداریم .

 « تفکیکیان با فلسفه هم مخالف نیستند تا چه رسد به عقل. مرحوم شیخ استاد (شیخ مجتبی قزوینی ) چهل سال فلسفه تدریس کردند . تفکیکیان بنا بر پیروی از روش علمی می گویند هرچیزی را در مرتبه و جای خود قرار دهیم و علوم و حقایق و اصطلاحات را مرزبندی کنیم. این روش، روش علمی است و جز این، هر چه باشد عامیانه و فاقد ارزش است »[3]

 « ما با همه ارزشی که برای فلسفه قائل هستیم و به فلسفه دانان و فلسفه خوانان، خود با چشم احترام می نگریم و از تالیفات فلسفی استقبال می کنیم و خودمان تالیفات فلسفی داریم و برای واجدان شرایط خواندن فلسفه را لازم می شماریم؛ اما فلسفه را مبنای نهای شناخت حقایق نمی دانیم. زیرا به تصریح بزرگان فلسفه، همه حقایق نفس الامری با فلسفه شناخته نمی شود. پس شناخت حقایق باید از طریق علم وحیانی و با تعقل وحیانی حاصل شود زیرا علم به خودی خود از فهم همه حقایق ناتوان است . »[4]

 « از فقیه فیلسوف آیت الله حاج سید محمد هادی میلانی (متوفی 1395 ) پرسیدم آقا نظرتان درباره فلسفه چیست ؟ دو جمله در جواب فرمودند که فصل الخطاب است. «صناعات است و طلبه باید بداند» نظر مرحوم حاج شیخ استاد هم جز این چیزی نبود . فلسفه صناعات است نه معراج معارف و طلبه مستعد و واجد شرایط باید بداند. نه اینکه آن اصطلاحات و مفاهیم را با حقایق آسمانی درآمیزد و به آن حقایق زیان رساند »[5]

تاثیر اندوخته های فلسفی در فهم قرآن و روایات

 چند نکته در این عبارات قابل تامل است :

 شما درباره آموختن فلسفه دو حرف دارید . می گویید مجاز است و بر مستعدان واجب است. حال اگر کسی این دانش را بیاموزد در مورد او چند فرض قابل تصویر است :

اندوخته های فلسفی اش هیچ گونه تاثیری در فهم معارف قرآنی و وحیانی ندارد. آن اندوخته ها به صورت جبری و قهری تاثیر دارد. چنین شخصی نمی تواند این اندوخته ها را کنار گذارد . وی آن گونه می فهمد که اندوخته است . این اندوخته ها تاثیر گذار است اما جبری نیست و فرد می تواند انتخاب نماید .

 طبق فرض اول چنین انوخته هایی زیانی به فهم او نسبت به قرآن و روایات نمی زند.

 اگر فرض دوم را بگویید که اندوخته های او تاثیر منفی و قهری می گذارد در این صورت شما دچار پارادکس شده اید . زیرا اگر این گونه است که تاثیر منفی و بدون اختیاری می گذارد نباید اجازه دهید کسی آن را فرا گیرد . بنا براین می ماند فرض سوم که تاثیر می گذارد اما قهری نیست . ما هم همین را می گوییم . اگر چنین است شما باید به جای طرد فلسفه و بیان صرف درد ، راه اجتباب از آثار منفی آن را بیان کنید. در حالی که چنین راهی را بیان نکرده اید . اما رضوان خدا بر مردی باد که این راه را نشان داد. علامه طباطبایی هم درد را گفته اند و هم راه درمان آن را . ایشان در مقدمه تفسیر المیزان این مطلب را بیان نموده اند . فرموده اند نباید قرآن را بر اندوخته های فلسفی ، کلامی ، عرفانی و علمی تطبیق داد . تطبیق آن است که نظریه ای را از شاخه های مختلف علوم گرفته و آن را مسلم دانسته و در آیات و روایات می گریدم تا شاهدی برای آن پیدا نماییم . مرحوم علامه این شیوه را نقد می کنند . سپس مخاطب را حیران رها نمی کند بلکه راه صحیح را نشان می دهند . می فرمایند باید نظریات خود را به صورت صحیح به قرآن عرضه نمود . چگونه ؟ با رعایت قواعد زبانی و قواعد محاوره ای و همچنین بررسی کل نگرانه قرآن به همراه بررسی روایاتی که در آن زمینه وجود دارد . لذا آنچه مهم است روش است . تفسیر به رای آن نیست که انسان هیچ رایی نداشته باشد بلکه تفسیر به رای آن است که شیوه تفسیرش غلط باشد و رای خود را بر قرآن تحمیل نماید .

 این راه می تواند ما را از پیامدهای هر اندوخته بشری مصون بدارد . لذا با خیال راحت می گوییم هر کس در هر حوزه ای می خواهد تخصص کسب کند آزاد است بلکه خیلی هم خوب است . او با کسب تخصص، تصوراتش نسبت به فروع مساله قوی تر می شود و سوالات و فرض هایی را می تواند مطرح کند که دیگران نمی توانند . حال این فرض ها را مسلم بگرید یا بعد از رجوع به قرآن تصدیق کند ؟ پاسخ آن است که تصدیق آن را می گذارد بعد از راهی که برای تفسیر گفته شد. لذا نقش تخصص های مختلف بیشتر در تصور است نه در تصدیق. چنین فردی دارای ذهنی قوی تر است و فروض بیشتر و سوالات بیشتری دارد. فرد می تواند با کسب این تخصصات ، تصورات بیشتری را کسب نماید. فروض بیشتری را بداند و سوالات بیشتری را مطرح کند . بله اگر کار را در آن علم تمام کند و تصدیقش را بر قرآن تحمیل نماید تفسیر به رای نموده است .

 این همان چیزی است که امروزه به پدیدار شناسی معروف است. می گویند باید به متن اجازه داد تا سخن بگوید و نهفته های خود را به مفسر بگوید . مفسر باید نظرات خود را در پرانتز قرار دهد .

* * *

اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] نهج البلاغه ، ص 43

[2] مقام عقل ،‌ص 280 و 281

[3] مقام عقل، استاد حکیمی ، ص 261

[4] همان ، ص 283

[5] همان ، ص 284

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo