< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

89/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث : فهم معانی عمق قرآن توسط عقل

 گاهی از قرآن کریم معنایی استفاده می شود که معنای سطحی است و اگر با دقت عقلی به آن توجه شود معنای درست و صحیح و معنای عمیق تر، برداشت می شود. تفکر عقلی در این موارد گاه ما را به معنای صواب سوق می دهد زیرا چه بسا فهم اولیه از آیه نادرست باشد و گاه انسان را به عمق معنا هدایت می کند. در اینجا به چند نمونه در این باره اشاره می شود.

نمونه اول

 انسان موحد وقتی خداوند را به یگانگی می خواند چه تصویری از یگانگی او در ذهن دارد؟ غالبا تصویری که از وحدانیت الهی وجود دارد، وحدت عددی است. وحدت عددی ، واحدی است که فرض تعدد آن ممکن می باشد. یعنی ماهیتی را در نظر گرفته می شود که می تواند مصادیق مختلفی داشته باشد اما یک فرض بیشتر در خارج ندارد. این تلقی از وحدت درباره خدای متعال، قطعا نادرست است زیرا در مورد او، فرض تعدد و شبیه، ذاتا ممتنع است لذا گفته اند شریک الباری ممتنع بالذات است . وجود لایزال الهی به گونه ای است که اصلا جایی باری غیر باقی نمی گذارد.

 وقتی به قرآن رجوع می کنیم ، آیات متعددی را می بینیم که به یکانگی خداوند پرداخته اند. در دسته ای از این آیات، وقتی صفت یکانگی خداوند مطرح شده است بعد از آن، صفت قهاریت ذکر شده است. دقت عقلی در این مساله ، حقایقی را روشن می نماید.

 « لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفى‌ مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[1]

 عبارت «الواحد القهار» در سوره یوسف / 39 رعد / 16 ابراهیم / 48 ص / 65 زمر / 4 و غافر / 16 آمده است . مرحوم علامه طباطبایی در این باره می فرماید : از این بیان قرآن که بعد از وحدانیت ، صفت قهاریت را آورده است فهمیده می شود که وحدت خدای متعال وحدت عددی نیست بلکه وحدت حقه می باشد . وحدت حقه به واحدی گفته می شود که اولا تکثری در آن راه ندارد و ثانیا فرض دو، برای او ممکن نمی باشد . به عبارت دیگر واحد حقه نه دارای جزء است و نه داری مثل؛ نه کثرت درونی دارد و نه کثرت بیرونی . ( نه اینکه در خارج برای او مثل نیست بلکه اصلا فرض ثانی برای او ممکن نیست ) در خدای متعال هیچ شائبه نیستی و امکان راه ندارد و او واجب الوجود بالذات من جمیع الجهات است . هر چیزی که از نظر عقل کثرت پذیر باشد با غیر خودش آمیختگی دارد اما چیزی که وجود محض و صرف الوجود است دیگر ماهیت نداشته و بسیط بوده و در نتیجه محدودیتی برای او نیست. آنچه ماهیت ندارد یعنی جزء ندارد و وقتی همه کمالات را دارد پس دیگر دومی ندارد زیرا هر دومی که در کنار او فرض شود به اولی باز می گردد.

 علامه طباطبایی در توضیح وحدت حقه که در آیات بیان شده می فرماید : چرا بعد از صفت وحدت، صفت قهاریت آمده است . «قهار» صیغه مبالغه و به معنای غالبیت و چیرگی است . در واکاوی همین کلمه و دقت و تامل در آن معلوم می شود که خداوند متعال جزء و مثل ندارد زیرا در صورتی که دارای جزء می بود و یا همتایی می داشت محدود می شد و محدودیت بر خلاف قهاریت است. هر چیز مرکبی، محدود به حدود خود است و این حدود بر او حاکم می باشد. آنچه مثل و مانند هم دارد همین گونه است . پس معنای اینکه خداوند واحد قهار است این است که او واحدی است که مقهور واقع نمی شود ؛ نه حد بیرونی دارد و نه حد درونی .

 نکته قابل توجه در اینجا این است که مرحوم علامه چیزی را بر قرآن تحمیل نمی کنند بلکه با دقت در خود همین آیات و تأمل در آنها این حقایق عمیق را که در دل آیات نهفته است استخراج می کند. وی بعد از فهم این معانی آن را به قرآن عرضه می کند و با روش فهم قرآن، آن را از قرآن کریم می فهمد .

وحدت حقه در کلام اندیشمندان

 علامه در ج 6 المیزان می فرماید : آنچه در کلام گذشتگان حتی در کلمات ابن سینا مطرح است وحدت عددی می باشد و بحثی از وحدت حقه نبوده است . این ملاصدرا است که برای اولین بار بحث وحدت حقه را مطرح نمودند . ایشان نیز این بحث را از دقت در قرآن و روایات بدست آورده است . سپس علامه در ادامه بحث تفسیری خود، مباحث عمیق فلسفی را در بحث روایات مطرح می کند در حالی که این کار بر خلاف شیوه معمول ایشان است که این مباحث را تحت عنوان «بحث فلسفی» می گنجاند. علامه در بیان دلیل این کار می فرماید این معارف بلند از روایات بدست آمده است. این مباحث در روایات بوده و تا هزار سال ( یعنی زمان صدرالمتالهین ) مورد توجه متکلمین و اندیشمندان اسلامی نبوده است. این مباحث بعد از هزار سال به برکت روایات مورد توجه قرار گرفته است .

 بحث وحدت حقه همان طور که گفته شد در روایات نیز بیان شده است . یکی از روایات مشهور در این زمینه، کلام حضرت امیرالمومین (ع) است. در جنگ جمل که حضرت در حال حرکت به سوی میدان کار زار بودند فردی از حضرت سوال کرد « يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ تَقُولُ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ » اصحاب بر او خرده گرفتند که این چه سوالی است.مگر نمی بینی حضرت در تب و تاب جنگ است . حضرت فرمودند « دَعُوهُ فَإِنَّ الَّذِي يُرِيدُهُ الْأَعْرَابِيُّ هُوَ الَّذِي نُرِيدُهُ مِنَ الْقَوْمِ » سپس امام (ع) به تشریح معنای واحد پرداختند و برای آن چهار معنا ذکر نمودند که دو تا بر خداوند اطلاق می شود و دو تا را نباید به خداوند نسبت داد . فرمودند «يَا أَعْرَابِيُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَامٍ فَوَجْهَانِ مِنْهَا لَا يَجُوزَانِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَأَمَّا اللَّذَانِ لَا يَجُوزَانِ عَلَيْهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ وَاحِدٌ يَقْصِدُ بِهِ بَابَ الْأَعْدَادِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ لِأَنَّ مَا لَا ثَانِيَ لَهُ لَا يَدْخُلُ فِي بَابِ الْأَعْدَادِ أَ مَا تَرَى أَنَّهُ كَفَرَ مَنْ قَالَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ قَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ مِنَ النَّاسِ يُرِيدُ بِهِ النَّوْعَ مِنَ الْجِنْسِ فَهَذَا مَا لَا يَجُوزُ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ تَشْبِيهٌ وَ جَلَّ رَبُّنَا عَنْ ذَلِكَ وَ تَعَالَى وَ أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ شِبْهٌ كَذَلِكَ رَبُّنَا وَ قَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَدِيُّ الْمَعْنَى يَعْنِي بِهِ أَنَّهُ لَا يَنْقَسِمُ فِي وُجُودٍ وَ لَا عَقْلٍ وَ لَا وَهْمٍ كَذَلِكَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَل‌ »[2]

بیان شبهه و پاسخ

 برخی شبهه ای را در ایتجا مطرح می کنند که این سخنان از حضرت امیر (ع) نیست بلکه فلاسفه آنها را ساخته و به حضرت نسبت داده اند منشا این شبهه وجود معارف عمیق حکمی و برخی اصطلاحات فلاسفی در کلام حضرت است. اما این سخن نادرست است . اشتباه آنان در این جاست که تصور کرده اند حضرت علی (ع) یک صحابی عادی بوده و نمی توانسته چنین معارف بلندی را بیان نماید . در حالی که حضرت امیر (ع‌) شخصیت ممتازی بوده است . این سخن ابن ابی الحدید پاسخی گویا بر این شبهه است وی در شرح خطبه 86 نهج البلاغه که حضرت اوصاف پرهیزگارن را مطرح می کند ، می گوید : مراد حضرت امیرالمومنین (ع) از این خطبه خود ایشان است و مصداق این اوصاف جز در خودش پیدا نمی شود. سپس می گوید « أول من خاض فی الحکمه من العرب علی ابن ابیطالب » دیگران از صحابه چنین معارفی را نمی فهمیدند. وی در تعبیری می گوید « و لو فهموه لم یفهموا » ایشان ظرفیتشان را نداشتند .

 پس دو نگاه در اینجا هست یکی درک ساده و ابتدایی و دیگری درک عمیق و دقیق . در اینجا چیزی بر قرآن تحمیل نمی شود بلکه از خود آیات استفاده می شود .

 رجوع شود به تفسیر المیزان ، ج 6 ، ص 88

نمونه دوم

 قرآن کریم می فرماید « سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ(159) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ »[3] معنای ظاهری آیه معلوم است . خداوند می فرماید تنها وصفی که مخلصین درباره خداوند بیان می کنند درست است و اوصافی که دیگران می گویند نادرست است و خداوند از آنها منزه است. ظاهر آیه با توجه به آیات قبلی بیان می کند که وصفی که مشرکان از خداوند ارئه می کنند نادرست است اما با دقت در استثنای در آیه روشن می شود که حتی وصف انسان های موحد نیز در مورد خداوند، ناقص و نادرست است. زیرا وقتی ایشان می خواهند برای خداوند کمالاتی را بیان کنند معمولا صفات انسان واری را به ذهن می آورند. تنها، وصفی که مخلصین بیان می دارند کامل و صحیح است. در آیات دیگر بیان شده که مراد از مخلصین ، انبیاء و اوصیاء ایشان یعنی معصومین است. ایشان وقتی خداوند را توصیف می کنند توجه به محدودیت وصف خود دارد . پیامبر اکرم (ص) می فرماید : «لَا أُحْصِي ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِك‌»[4]

 در این نمونه ای که بیان شد معنای ظاهری آیه درست است اما با دقت عقلی در معنای آیه توسعه و عمق صورت گرفته است .

 رجوع شود به تفسیر المیزان ، ج 18 ،ص 173

نمونه سوم

 قرآن کریم می فرماید « يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يحُْيِيكُمْ وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يحَُولُ بَينْ‌َ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تحُْشَرُونَ »[5]

 حائل شدن خداوند بین انسان و قلب او چه معنایی می تواند داشته باشد؟ مرحوم علامه در تفسیر این آیه ابتدا چهار وجهی را که مفسرین بیان داشته اند را ذکر می کنند. آن چهار وجه عبارتند از

مراد این است که خداوند از قلب انسان به او نزدیک تر است قلب و روح انسان نمی تواند چیزی را از خداوند پنهان کند . زیرا هر چه انسان بداند ، خداوند آن را از او بیشتر می داند . مراد آیه این است که خداوند به واسطه مرگ، میان انسان و بهره گیری او از حیات حائل می شود . خداوند متعال مقلب القلوب است و تحول قلب به دست خداوند است .

 علامه می فرمایند حمل این چهار وجه بر قرآن مانعی ندارد اما معنای اصلی آیه که ریشه این چهار وجه می باشند امر دیگری است و آن این است که انسان به لحاظ تکوینی، مالک خودش است و تصرفاتی را در دایره وجودی خود انجام می دهد . اما مالکیت او بالذات نیست بلکه بالغیر است . مالکیت بالذات از آن خداوند است . چون او مالک است و مالکیت را به انسان داده است پس انسان مالکیت یافته است. لذا مالکیت خداوند سابق بر مالکیت انسان است . به همین جهت است که او از قلب ما خبر دارد و با مرگ ، حیات ما را قطع می کند و سایر وجوهی که بیان شد معنا می شود .

 رجوع شود به تفسیر المیزان ، ج 9 ، ص 46- 50

* * *

اللهم صل علی محمد و آل محمد

[1] زمر ، 4

[2] التوحيد للصدوق، ص: 84

[3] صافات ، 159 و 160

[4] بحار ، ج 68 ، ص 23

[5] انفال ، 24

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo