< فهرست دروس

درس کلام جدید - وحی پژوهی و حقیقت نبوت استاد ربانی

جلسه 90

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قلمرو علم پیامبران الهی
محدوده علم انبیاء در حوزه هدایت انسانها
حاصل بحث گذشته درباره علم انبیاء الهی این شد که چون انسان ها نسبت به عالم طبیعت تجربه و دانش کافی را نداشتند و برای زندگی خویش نیازمند پاره ای از معرفت های دنیایی بودند و کسب این معارف از راه تجربه نیازمند زمانی طولانی بود ، انبیاء الهی در کنار مساله هدایت آنها ، این معارف را نیز به آنها می آموختند . زیرا آنان باید سالم می ماندند تا هدایت شوند . بر اساس این استدلال قلمرو علم انبیاء فی الجمله بدست می آید.
اما نکته دیگری در تکمیل بحث قبلی از منظر کلامی این است که علم پیامبران نسبت به حوزه عبادات، اخلاقیات و اعتقادات کامل بوده زیرا هدایت انسان ها در گرو این علم بوده است و این امری روشن است اما سوال آن است که علم آنها در حوزه طبیعت چگونه بوده است؟ آیا آنان در مسائل طبیعی نیز علمی کامل و خطا ناپذیر داشتند یا نه ؟
در پاسخ ان سوال باید دانست که گاهی علم پیامبران با انسان های دیگر مقایسه می شود و گاهی علم آنها با خود آنها که می خواستند در مسیر بندگی الهی مدارج کمال را طی کنند، می سنجیم . از منظر اول دو جهت مورد نظر است:
1-  جنبه حیات مادی مردم؛
2-  جنبه حیات معنوی انسانها.
از جهت مادی همان سخن فخر رازی صحیح است که گفت چون زندگی انسان ها در دنیا به وسایلی نیاز داشته و خود آنها از طریق تجربه نمی توانستند به آنها دست یابند لاجرم انبیاء الهی این علوم را به آنها آموخته اند . اما از حوزه حیات معنوی که عمده غرض هم همین است مساله این بوده که شناخت عالم طبیعت، برای انسانها باعث می شده که آنها بهتر بتوانند خداوند را بشناسند. قرآن کریم می فرماید: « سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‌ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيد»[1]. به زودى نشانه‌هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‌دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟!. این مساله هدایت گری دیگر اختصاصی به برهه ای از تاریخ نداشته و همیشه بوده است. لذا انبیاء الهی باید معرفتی نسبت به طبیعت می داشتند تا مردم را از این طریق هدایت نمایند. این استدلال علم پیامبران به طبیعت را فی الجمله ثابت می کند. کما اینکه قرآن کریم نیز در باب طبیعت و تاریخ نمونه هایی را مطرح کرده است.
نکته قابل توجه در اینجا این است که هر چند این استدلال، علم طبیعت شناسی را به صورت فی الجمله برای انبیاء ثابت می کند اما بیان می دارد که در آن مقدار هرگز خطایی وجود نداشته و علمی کاملا مطابق با واقع بوده است. دلیل آن نیز آن است که معارف غلط و نادرست هرگز نمی تواند آیت و نشانه خدای متعال باشد. چگونه واقعیت کذب می تواند برای افراد عبرت آموز باشد در حالی که قرآن کریم می فرماید: « لَقَدْ كانَ في‌ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‌ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون‌»[2]. در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود! اينها داستان دروغين نبود؛ بلكه(وحى آسمانى است، و) هماهنگ است با آنچه پيش روى او(از كتب آسمانى پيشين) قرار دارد؛ و شرح هر چيزى(كه پايه سعادت انسان است)؛ و هدايت و رحمتى است براى گروهى كه ايمان مى‌آورند!. بنابراین هر آنچه انبیاء الهی درباره طبیعت گفته اند، صحیح و مطابق با واقع بوده است.
معرفت انبیاء نسبت به خود، طبیعت و تاریخ
پیامبران نسبت به خدای متعال در دو مقام قرار دارند : مقام معرفت و شناخت خداوند و مقام عبودیت او. در مقام شناخت الهی آیا ممکن است بگوییم، شناخت افعال الهی که همه عالم را در بر گرفته و مظهر و جلوه حضرت حق است، برای انبیاء به صورت نادرست و ناقص درک شود؟ این در حالی است که کسانی به مقام نبوت برگزیده می شوند که نسبت به سایر انسانها کامل ترین باشد. آری کمال دارای مراتبی است و انبیاء الهی به صورت فی الجمله به تاریخ و طبیعت علم دارند و مقام و مرتبه خداشناسی آنها به حقایق عالم بیشتر است اما همین شناخت فی الجمله خیلی بالا است. گفته شده « من لم یعرف الهیأت و التشریح عنین فی معرفت الله » آیا ممکن است معرفت و شناخت انبیاء در مقام پایین تر قرار داده باشد ؟
اما علم انبیاء از نظر فلسفی:
فلاسفه گفته اند نفس نبی سه خاصیت دارد:
1.    خاصیت اول مربوط به قوه عاقله ایشان می شود؛
2.    ویژگی دیگر مربوط به مرتبه وجود مثالی ایشان است ؛
3.    خاصیت سوم به مرتبه وجود حسی ایشان بر می گردد.
پیامبر از جنبه قوه عاقله خویش با عقول مفارقه ارتباط برقرار می کند و حقایقی کلی عالم را به این طریق درک می کند. نفس پیامبر به لحاظ مرتبه عقلانی است که می تواند با عالم عقول مفارقه ارتباط برقرار کرده و حقایق کلی را دریابد.
سپس به لحاظ به جهت مرتبه مثالی اش با عالم مثال ارتباط برقرار کرده و حقایق را به صورت تفصیلی از آنجا می یابد. اینها مراتب علم الهی است. عقول یا ملائکه ، از مراتب علم کلی الهی است. همین علوم در مرتبه پایین تر تبدیل به علم تفصیلی و جزئی می شود که باز از مراتب علم الهی یعنی علم فعلی است. در عالم مثال و عالم نفوس کل حقایق عالم طبیعت و تاریخ وجود دارد اما دیگر دارای ماده و جرم نیست. در آنجا صورت حوادث به نحو تفصیلی بدون داشتن ماده آمده است . به عنوان تشبیه مانند صورت های ذهنی ماست که تفصیل یافته است اما با امور حسی و طبیعی متفاوت است. فلاسفه می گویند: اخباری که از غیب گفته می شود و یا پیش گویی ها که از آینده می شود از مرتبه عالم مثال سرچشمه گرفته است. مخزن و منبع علم آنها اینجاست.
خاصیت و ویژگی سوم انبیاء تصرف در ماده عالم طبیعت به اذن است. به این معنا که همان گونه که ما در بدن خویش تصرف می کنیم، نفوس انبیاء در اثر قوت روحی که یافته اند می توانند در همه عالم تصرف کرده و همه عالم به منزله بدن آنها محسوب می شود.
مرحوم شیخ الرئیس در این باره می فرماید:
« و القوّة النبويّة لها خواصّ ثلاثة، قد تجتمع فى انسان واحد، و قد لا تجتمع، بل تتفرّق.
فالخاصّة الواحدة تابعة للقوّة العقليّة، و ذلك أن يكون هذا الانسان، بحدسه القوىّ جدّا. من غير تعليم مخاطب من الناس له، يتوصل من المعقولات الاولى إلى الثانية فى أقصر الأزمنة، لشدّة اتصاله بالعقل الفعّال. أمّا أنّ هذا و إن كان أقليّا نادرا فهو ممكن غير ممتنع...
و أمّا الخاصّة الاخرى فهى متعلقة بالخيال الذي للانسان الكامل المزاج.
و فعل هذه الخاصّة هو الانذار بالكائنات، و الدلالة على المغيبات؛ و قد يكون هذا لاكثر الناس فى حال النوم بالرؤيا. و أمّا النبي فانّما يكون له هذه الحال فى حال النوم و اليقظة معا...
و أمّا الخاصّة الثالثة التي لنفس النبي فهو تغييرها الطبيعة، لأنّه يمكن أن من القوّة بحيث يصدر عن أوهامها فى غير أبدانها ما قد يصدر من اكثر الأنفس فى أبدانها من التغييرات التي هى مباد للاستحالات العظيمة إلى الخير و الشر، و للحوادث التي لها فى الطبيعة أسباب، كالزلازل و الرياح و الصواعق، و قد قرّرنا، قبل، هذا المعنى.»[3]
مرحوم صدرالمتألهین نیز در این باره می فرماید :
«فصل في أصول المعجزات و الكرامات‌
و هي، ثلاثة لأن الإنسان ملتئم عن عوالم ثلاثة، من جهة مبادي إدراكات ثلاثة، التعقل، و التخيل و الإحساس.
و قد مر أن كل إدراك فهو ضرب من الوجود، فشدة التعقل و كماله في الإنسان يوجب له مصاحبة القدس و مجاورة المقربين و الاتصال بهم و الانخراط في سلكهم.
و شدة القوة المصورة فيه يؤدي إلى مشاهدة الأشباح المثالية و الأشخاص الغيبية و تلقي الأخبار الجزئية منهم، و الاطلاع على الحوادث الماضية و الآتية بهم.
و شدة القوة الحاسة المساوقة لكمال قوة التحريك فيه، يوجب انفعال المواد عنه و خضوع القوى و الطبائع الجرمانية له.
فالدرجة الكاملة من الإنسان بحسب نشئاته الجامعة لجميع العوالم، هي التي يكون الإنسان بها قوي القوى الثلاث، ليستحق بها خلافة الله و رئاسة الناس.
فعلم مما ذكرنا، أن أصول المعجزات و الكرامات كمالات و خاصيات ثلاث لقوى ثلاث.»[4]
ایشان در شرح اصول کافی نیز فرموده است : «اصول المعجزات و الكرامات ثلاثة امور:
لان الانسان الكامل ذو اجزاء ثلاثة: طبيعة و نفس و عقل و يقال له الروح أيضا، و كل منها من عالم اخر و لكل منها كمال و نقص، و قل من الانسان ما يكون كاملا فى الجميع.
فكمال الروح و هو العقل النظرى بالعلم بالحقائق و الامور الالهية.
و كمال النفس و هى القوة الخيالية باستثبات الصور الجزئية.
و كمال الطبيعة هو التصرف فى المواد بالاحاطة و القلب و التحريك.
و النبي هو الشخص الكامل فى الجزء النظرى من جهة الالهام من اللّه، فاذا حصلت‌ له الرسالة أيضا فقد كمل فى القوة النفسانية أيضا، و اذا كان صاحب شريعة و عزم فقد صار جامعا للكمالات كلها فكأنه رب انسانى تجب طاعته بعد طاعة «1» اللّه،»[5]
مرحوم صدرا در کتاب «شواهد الربوبیه»، ص 408 ، نیز به این مطلب پرداخته اند .
بنابر آنچه گفته شد نفس پیامبر، نفس کامل بلکه اکمل همه نفوس است. قرآن کریم می فرماید «وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمين‌»[6]. این نفس کامل از سه جنبه کمال یافته اند: قوه عاقله، قوه خیال و حواس.
انبیاء الهی و مساله بداء
نسبت به آنچه گفته شد این سوال مطرح می شود که انبیاء الهی آنچه می دانند آیا نسبت به لوح محور اثبات است؟ آیا می توان گفت که انبیاء چیزی هایی را نمی دانند؟ اگر همه چیز را می دانند مساله بداء چه می شود؟ در مساله بداء ، آنچه پیامبر گفته واقع نمی شود و وجه آن نیز علم نداشتن به برخی از جزئیات مساله است. اما این مساله با علم انبیاء منافاتی ندارد. زیرا اصل علم و معرفت به آن عالم سخنی، و مکانیزیم و اطلاع از آن سخن دیگری است. سخن ما در آگاه بودن است اما نحوه آگاهی متفاوت است. بدا دلالت بر جهل انبیاء ندارد بلکه نشان می دهد علم آنها پلکانی است. گاه پیامبر به چیزی با واسطه علم پیدا می کند.


[3] المبدا و المعاد، ابن سینا، ص 118-120، ط: موسسه مطالعات اسلامی.
[4] المبدا و المعاد، صدر المتالهین، ص480، ط: انجمن حکمت و فلسفه ایران.
[5] شرح أصول الكافي، صدر المتألهين، ج‌2، ص440 و 441 ط: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo