< فهرست دروس

درس امامت استاد ربانی

جلسه هشتم

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث : امامت و فلسفه خلقت
 در جلسه قبل حدیثی از امام رضا (ع) بیان شد که در آن اهداف مهمی از فلسفه امامت بیان شده است. حضرت در پاسخ این پرسش که چرا خداوند اولی الامر را نصب و اطاعت از آنان را واجب نموده است، این اهداف را بیان نموده اند. این اهداف را در شش سر فصل می توان بیان داشت :
  1. دفاع از کیان امت اسلامی در برابر دشمنان
  2. تقسیم سرمایه های عمومی میان مردم
  3. دفاع از مظلومان
  4. برپا داشتن نمازهای جمعه و جماعت
  5. اجرای حدود و احکام اسلامی
  6. حفظ شریعت از افزایش و کاهش و تحریف توسط ملحدان و بدعت گذاران
 پیامبر اکرم (ص) در حدیث دیگری هدف حفظ شریعت را مورد توجه قرار داده اند . ایشان می فرمایند :
 « إن فى كلّ خلف من امّتى عدلا من أهل بيتى ينفى عن هذا الدّين تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين» [1]
  در هر نسلى از امت من، فردى عادل از اهل بيتم وجود دارد كه تحريف غاليان و نسبت‌هاى نارواى باطل گرايان و تأويل جاهلان را از دين نفى مى‌كند.
 کلمه عدل به صورت مطلق بیان شده است و معنای آن این می باشد که امام مصداق عدل است در اعتقاد ،‌ معرفت ، اخلاق و اعمال. نحله هم به معنای عقیده و مذهب است . امام در برابر مذهب تراشانی که می خواستند مذهبی را ساخته و به اسم اسلام قرار دهند مبارزه می کند . جاهلان نیز ناآگانه حقایق دین را تحریف کرده و به نام اسلام عرضه می کنند . امام با این انحرافات مبارزه می نماید .
  امام صادق‌عليه السلام، در حديث ديگرى، فرمود:
 «‌ إنّ الأرض لاتخلو الاّ و فيها امام كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم وإن نقصوا شيئاً أتمه لهم » [2]
  زمين، هرگز از وجود امام خالى نخواهد بود، تا اگر مؤمنان چيزى را بر دين افزودند، امام آن را رد كند و اگر چيزى را از آن كاستند، امام آن را اتمام نمايد.
 از مجموع این احادیث استفاده می شود که کم و زیاد شدن دین، منشا های مختلفی دارد. گاه ریشه در جاهلین و گاه در مغرضین و حتی گاه از سوی مؤمنین صورت می گیرد. در عصر غیبت جلوگیری از این انحرافات به عهده عالمان اسلامی است.
 سوال و جواب
 اگر حفظ دین به عهده امام است پس پیدایی فرقه های باطل چیست ؟ پاسخ اینکه پیدا شدن باطل یک امر است و لباس حق یافتن باطل سخن دیگری است . فرقه های باطل همیشه ایجاد می شود اما آن فرقه باطل نباید حق جلوه داده شود. این وظیفه امام می باشد .
 برگزیدن طریق و روش صحیح
 طبق معیار های معصومین، انسان وارسته و شایسته می تواند به اجتهاد دست بزند. این امر در زمان خود معصومین نیز انجام شده است . لذا اجتهاد روشی درست و مورد تایید است و اگر احیانا نتیجه تلاش مجتهد بر خلاف واقع رود مانعی ندارد زیرا آنچه مهم است اتخاذ روش صحیح است . اما اگر روش نادرست باشد و لو نتیجه مطابق با واقع باشد فایده ای ندارد. سوالی که از صوفیه می شود و جوابی ندارند این است که شیخ طریقت به چه دلیل مشروعیت دارد؟ وی معصوم که نیست پس بذات مشروعیت ندارد . پس باید از طرف معصوم دلیلی آمده باشد و چنین دلیلی نداریم . صرف رابطه برخی از صوفیه با امام دلیل بر تصدیق آنها نمی شود . ما می گوییم امام فرمود «اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی روات حدیثنا فانهم حجتی علیکم » امام راه را نشان داده است پس پیروی از عالمان دین، مطابق سخن معصومین است . همین گونه است در مورد قرآن کریم . اگر کسی بی گدار به قرآن رجوع کند و از غیر روش صحیح، مطلبی را بفهمند حتی اگر درست باشد مورد پذیرش نیست . زیرا راه نادرستی را طی کرده است. حضرت فرمود «من تکلم فی القرآن برایه فاصاب فقد اخطا » اما اگر از بر طبق راه درست حرکت کند هر چند در مواردی به خطا رود، پذیرفته می شود « للمخطا اجز واحد و للمصیب اجران » .
 از جمله اشکالات وهابیون این است که می گویند: مشرکان بت ها را می پرستیدند تا به خدا نزدیک شویم . شیعیان نیز همین کار را در مورد معصومین انجام می دهند. اما این سخن نادرست است زیرا مشرکان آنها بت ها را پرستش می کردند اما شیعیان معصومین را تکریم و تعظیم می کنند . میان تکریم و پرستش خیلی فرق است « و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب » بنابراین روش باید صحیح انتخاب شود و هر ما بالعرضی باید به ما به الذات منتهی شود تا مورد پذیرش قرار گیرد و اگر منتهی نشود هر چند مطابق با واقع باشد پذیرفته نمی شود .
 سوال و جواب
 در برخی روایات آمده است که امام عصر (ع) دین جدیدی می آورند معنای آنها چیست ؟
 پاسخ آن است که دلیلی نداریم که امام، همین دین شیعه را باطل اعلام کند. قطعا چنین نیست . تا به حال به حکم او عمل شده است و لذا برچسب باطل به آن زده نخواهد شد . اما مگر در عالم تنها اسلام و شیعه است . سلفی ها مدعی هستند مومن واقعی تنها آنان هستند و بقیه را مشرک می دانند. اهل سنت خود را اهل سنت و ما بقی را اهل بدعت می دانند . حضرت امام عصر (ع) همه فرقه های باطل را دور می ریزند و دین شیعه را رسمیت می بخشند . بنابراین برای آنها دین جدید ارائه شده است.
 وجه دیگر اینکه برخی از احکام ویژه عصر ظهور است و هنوز زمان اجرای آن فراهم نشده است. مراد از دین جدید آنها می باشد .
 نکته : مشکل معارف ما این است که برخی از آنها، حالت خطابی پیدا کرده است و لذا هر کسی چیزی در مورد آنها چیزی گفته است. در حالی که این معارف باید در جایگاه خود مطرح شود. در منبرها نیز باید سخنان سازنده مطرح شود و از بدگویی نسبت به حکومت، اهل سنت و مردم پرهیز شود .
 متن کتاب امامت در بینش اسلامی -----------------
  اتمام حجت بر مكلفان
  همانند نبوّت، يكى از فلسفه‌هاى امامت، اتمام حجّت بر بشر است. قرآن كريم، درباره فلسفه نبوت، فرموده است:
  «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»
  خداوند، رسولانى بشارت دهنده و بيم دهنده را برانگيخت تا مردم بر خداوند حجّت نداشته باشند.
  همين مطلب، در روايات اهل بيت‌عليهم السلام درباره امامت نيز بيان شده است. امام كاظم‌عليه السلام، فرمود:
 « إنّ الحجّة لاتقوم للَّه على خلقه الاّ بامام حتى يعرف » [3]
  حجت خداوند بر بندگانش جز به واسطه امام تحقق نمى‌يابد.
  اين مطلب، از امام صادق‌عليه السلام و امام رضاعليه السلام نيز روايت شده است.
  امام صادق‌عليه السلام فرمود:
 « إنّ آخر من يموت الإمام لئلا يحتجّ أحد على‌اللَّه عزّوجلّ أنّه تركه بغير حجّةاللَّه عليه» [4]
  آخرين فردى كه از دنيا خواهد رفت، امام خواهد بود، تا كسى نتواند بر خداوند احتجاج كند كه او را بدون حجت الهى رها كرده است.
  ملاك اتمام حجت خدا بر بشر، در باب نبوت و امامت، عبارت است از نياز معرفتى و هدايتى انسان به معلمان و هاديان معصوم. عقل، اگر چه حجّت درونى خداوند بر بشر است، ولى كافى نيست، زيرا عقل، فقط مى‌تواند اصول كلى مربوط به معرفت و هدايت را تشخيص دهد؛ در حالى كه نيازهاى معرفتى و هدايتى انسان بسيار گسترده‌تر از اصول كلى است. از اين رو، خداوند اين قبيل نيازها را در مرحله اول، از طريق نبوت و در مرحله دوم از طريق جانشينان پيامبران كه عالمان به معارف و احكام شريعت، و پيراسته از خطا و گناه، هستند بر طرف ساخته است.
  البته با ختم نبوت، حجّت خدا بر بشر از طريق امامت امامان معصوم‌عليهم السلام استمرار دارد. قرآن نيز، تفاصيل شريعت را بيان نكرده است. بنابراين، حجت خدا بر بشر، پس از پيامبرصلى الله عليه وآله جز با امام معصوم تمام نمى‌شود.
 شناخت راستین خداوند در همه شئون از طریق امام ممکن است .
 
  ولايت و هدايت درونى
 [ مطالب این فصل به صورتی که بیان شده در کتب پیشینیان نیامده است علت آن هم چه بسا این باشد که امثال شیخ مفید و سید مرتضی در صدد بودند عقاید شیعه را بیان کنند و در برابر مخالفان به دفاع بر خیزند . لذا به مباحثی بیشتر پرداختند که در درگیری با مخافان بکار آید .
 مباحث این فصل را عرفانی نیز گویند. نسبت به این گونه معارف دو گونه برخورد می شود: عده ای آنها را کنار می گذارند و برخی نیز جانب افراط را گرفته و عارفان را برتر از دیگران می دانند. طریق صحیح بر گرفتن معارفی است که ریشه در کلام اهل بیت (ع) دارد .
 برخی در مورد سخن علامه طباطبایی درباره امامت در قرآن گفته اند: علامه امامت در قرآن را عرفانی معنا کرده است. در حالی که این سخن نادرست است . آنچه علامه فرموده این است که هر جا امامت در قرآن با این لفظ آمده مراد ، امامت باطنی است . اما امامت به معنای زعامت سیاسی هم در قرآن آمده است و آن آیه « اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » است .
 مراد ما از اینکه این بحث را عرفانی می نامیم،‌ سنخ مساله است زیرا مباحث عرفانی به شهود و تصرفات در تکوین بر می گردد . اگر کسی بتواند در درون دیگری تصرف کند و او را به سوی خود بکشاند، این ولایت باطنی است . در روایات ما یکی از اغراض امامت، ولایت باطنی شمرده شده است . در این روایات چهار بعد برای امامت بیان شده است: مرجعیت دینی ،‌زعامت و رهبری سیاسی ، هدایت و ولایت دورنی ،‌ الگو و اسوه اخلاقی(قول و گفتار آنها راه گشا است) زعامت سیاسی حکومت بر ابدان است و ولایت درونی حکومت بر نفوس است . حدیثی جامعی از امام رضا (ع) در کافی در این باره آمده است . ]
 
  از ديدگاه امامان اهل بيت‌عليهم السلام، ولايت و هدايت باطنى، يكى از ابعاد مهم امامت است. امام، علاوه بر اين كه در حوزه تشريعى و زعامت سياسى و تربيت اخلاقى، بر مسلمانان ولايت دارد، از ولايت تكوينى و هدايت درونى نيز برخوردار است و اين به دليل مقامِ والاى اوست. امام، از اين نظر نيز خليفه پيامبرصلى الله عليه وآله است، زيرا همه پيامبران داراى ولايت تكوينى و هدايت درونى بودند. ولايت تكوينى و هدايت درونى پيامبران، تجلّى ولايت و هدايت تكوينى خداوند است؛ همان گونه كه ولايت و هدايت تشريعى آنان، تجلى ولايت و هدايت تشريعى اوست و ولايت بالذات، مخصوص خدا است: «فَاللَّهُ هُوَ الوَلِىُّ». اين حكم، به مسئله ولايت و هدايت اختصاص ندارد؛ بلكه همه صفات كمال را شامل مى‌شود. حيات، علم، قدرت، اختيار و ديگر صفات كمال كه انسان وغير انسان از آن برخوردارند. به حيات، علم، قدرت، اختيار و كمالات ذاتى خداوند بر مى‌گردد. همه موجودات در تمام شئون خود نيازمند خداوند مى‌باشند و تنها اوست كه بى نياز مطلق است: «يا أَيُّها النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَمِيدُ» [5] .
  اينك به نقل رواياتى درباره ولايت و هدايت تكوينى و درونى امامان اهل‌بيت‌عليهم السلام مى‌پردازيم.
  در تعدادى از روايات، [6] امامان اهل بيت‌عليهم السلام به عنوان تجلّى نور خداوند در زندگى مؤمنان معرفى شده‌اند. امامان، انوار درخشان هدايت الهى‌اند. نور هدايت آنان فضاى معنوى زندگى بشر را روشن مى‌سازد. جلوه ظاهرى و بيرونى اين هدايت با تبيين معارف و احكام دينى، موعظه و ارشاد، امر و نهى، سياست و تدبير، تحقق مى‌پذيرد، كه همگى در قلمرو هدايت تشريعى قرار دارد، و از مقوله ارائه طريق مى‌باشد. جلوه باطنى و درونى آن، بر قلب‌هاى مستعد مؤمنان عاشق تأثير مى‌گذارد. و آنان را جذب جمال و كمال امام مى‌كند.
  اين دو گونه هدايت، درباره قرآن كريم نيز متصور و محقق است: هدايت ظاهرى قرآن، عمومى و فراگير است. «هُدَىً لِلنّاسِ» [7] ولى هدايت درونى آن ويژه پرهيزكاران است: «هُدًى لِلْمُتَّقِينَ» [8] آنان، مؤمنانى هستند كه با فطرتى پاك، دل به هدايت قرآن سپرده و نور هدايت قرآن، فضاى ذهن و جان آنان را روشن ساخته، قلبشان خاشع گرديده و چون عاشقى دل داده، جذب جمال و كمال قرآن كه تجلى جمال و كمال الهى است، شده‌اند:
  «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَما نَزَلَ مِنَ الحَقِّ وَلا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ» [9]
  آيا وقت آن نرسيده است كه قلب‌هاى مؤمنان به واسطه ذكر خدا و قرآن خاشع گردد و مانند كسانى كه پيش از اين، به آنان كتاب آسمانى داده شد (يهود و نصارى) نباشند، كه به خاطر دل بستن به زندگى طولانى دنيوى، دل‌هايشان سخت گرديد و بسيارى از آنان فاسق گرديدند؟
 
 [ علامه طباطبایی در مورد هدایت می فرمایند: هدایت دو گونه است هدایت ما قبل از قرآن که فطری است و هدایت ما بعد از قرآن . اصل دیانت بر اساس فطرت بنا شده و کیفیت آنها را توسط قرآن و روایات بیان شده است . هدایت حاصل از قرآن، هدایت ثانویه است و هدایت بر خواسته از فطرت، هدایت اولیه است . کسانی که تسلیم هدایت درون شوند از هدایت قرآن نیز می تواند استفاده کند . به همین جهت قرآن کریم می فرماید« این کتاب هدایت برای متقین است» .
 لب لباب مساله در مورد هدایت باطنی این است: همان طور که در نظام تکامل در قوس نزول اسبابی دخالت دارد و از مجرای اسباب فاعلیه پدیده های این عالم رخ می دهد. در سیر تکاملی نیز مسیری که خدای متعال ترسیم نموده با پیروی از امام ممکن است. و بدون امام نمی توان این مسیر را طی نمود . لذاست که در روایات آمده کسانی که این امامت را ندارند، خود را از تکالیف خسته می نمایند و سودی به حال آنها ندارد زیرا مسیر را طی نکرده اند . مانند کسی که می خواهد به مشهد مقدس برود اما به نقطه دیگری حرکت می کند. او هر چند درست و تند می رود اما مسیر را اشتباه برگزیده است. این مطلب شامل حال ما هم می شود . اگر عبادات ما حالت عادت پیدا کند و خالی از خشوع باشد نه تنها ما را نزدیک نمی کند که دور می کند . در روز قیامت اعمال ما را با حق می سنجند و حق پیامبر و امام است .
 این هدایت از طرف امام تنها ظاهری نیست بلکه جلوه باطنی هم دارد . فردی که از هدایت امام استفاده نموده است به میزانی که به آن حضرت عشق می ورزد، امام در دل او هست. این همان ولایت امام است که او را بالا می برد . امام حقیقت عالم و مجرای سیر است .
 بنابراین آن عده از اهل سنت که معاند نیستند و به اهل بیت (ع) نیز محبت دارند - که خیلی از آنها هم چنین هستند ولایت به معنای محبت را دارند لذا و لو بد می روند اما آن باطن آنها را نگاه می دارد . این مطلب در احادیث هم بیان شده است . به مقدار محبت، امام در دل او وی حضور دارد و باطن وی را حفظ می کند مانند ساختمانی که گچ های آن ریخته و رنگ آن رفته است اما اسکلت آن خانه را نگاه می دارد . این همان ولایت است . اهل سنتی که بغض و عنادی ندارند و نسبت به اهل بیت محبت می وززند، اهل نجات هستند . هر چه هم این باطن قوی تر باشد به شرط آنکه ظاهر مراعات شود اوج می گیرد .
 اگر کسی بخواهد در مسیر معنویت رشد کند باید از مسیر امام حرکت کند. کسی که کارهای خارق العاده ای انجام می دهد دلیل بر حقانیت و معنویت وی نیست زیرا شیطان هم توانایی انجام برخی امور خارق العاده را دارد . این امور بر اساس نظام علیت و معلولیت است .
 معرفت به ما هو، محصول سازکار و ادواتی است که به هر اندازه بکار گرفته شود بهره ای می گیرد . اهل ریاضت هم نتیجه ای از تلاش خود می گیرد . سختی دادن به نفس باعث صیقلی شده آن شده و به همان مقدار، چیز هایی در آن تابش می کند اما این امر دلیل بر معنویت نیست. شاهد آن این است همراه بودن آلودگی های شیطانی با برخی از آنهاست .
 حضرت آیت الله جوادی در نقد برنامه های صدا و سیما مثال زیبایی زدند. فرمودند خوردن خاک حرام است اما اگر در دیگ غذا ریخته شود بگونه ای که مستهلک شود ، این غذا را می توان خورد . اما اگر یک قطره خون در آن ریخته شود نه تنها مستهلک نمی شود بلکه مهلک هم هست و همه غذا را خراب می کند . ایشان این مثال را بر صدا و سیما تطبق نمودند. درست است که از بزرگان در صدا و سیما استفاده می شود اما جمعه ها که روز دعا و مناجات است است ، چهار نفر با موسیقی های مختلف چه می کنند!!! یا نمایش فیلم هایی که چهره هایی در آنها نمایش داده می شود که قطعا برای جوانان تحرک کننده است. اینها باعث فساد مجموعه می شود. ]
 
  و در آيه‌اى ديگر، در وصف قرآن فرموده است:
  «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخَشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشاءُ» [10]
  خداوند، نيكوترين سخن را نازل كرد. آن، كتابى است همگون كه بخش‌هاى آن يك‌ديگر را تأييد و تكميل مى‌كند. بدن كسانى كه ترس خداوند را در دل دارند از آيات وعيد آن به لرزش مى‌افتد. آن‌گاه، بدن‌ها و دل‌هايشان در پرتو ياد خدا آرامش مى‌يابد. اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن هدايت مى‌كند.
  هدايت قرآن در دو سطح ظاهرى و باطنى تحقق مى‌يابد. در سطح ظاهرى، روشن‌گرى مى‌كند؛ كليات معارف و احكام الهى را بيان مى‌كند؛ از گذشته و آينده گزارش مى‌دهد و در سطح باطنى، در روح و جان انسان نفوذ مى‌كند و آن را متحول مى‌سازد و انسان در پرتو اين تحول به تلاشى عاشقانه دست مى‌زند و مراتبى از كمال مطلوب را به دست مى‌آورد. هدايت امام معصوم نيز دو مرحله ظاهرى و باطنى دارد. مرحله ظاهرى آن با تعليم و تدبير، موعظه و ارشاد، امر و نهى تحقق مى‌پذيرد و مرحله باطنى آن با نفوذ در روح و جان مؤمنان. هدايت ظاهرى امام، هم چون هدايت ظاهرى قرآن، عمومى و فراگير است، ولى هدايت باطنى او، همانند هدايت باطنى قرآن، ويژه كسانى است كه به امام ايمان آورده‌اند؛ ايمانى برخاسته از بصيرت و آكنده از يقين كه به تسليم و انقياد كامل مى‌انجامد. اينان، چون امام را تجلّى علم و اراده خداوند مى‌دانند، در برابر اراده او هيچ ترديدى ندارند و بسان عاشقى دل باخته جذب شخصيت امام مى‌شوند و در نتيجه، به كمال مطلوب نايل مى‌گردند و اين، راز ديگرى از تلازم قرآن و عترت است كه تا قيامت از يك‌ديگر جدا نخواهند شد؛ هم در هدايت ظاهرى و هم در هدايت باطنى.
 امام باقرعليه السلام درباره هدايت درونى امام فرمود: « نور الإمام فى قلوب المؤمنين أنور من الشّمس المضيئة بالنهار» [11] نور امام در قلب‌هاى مؤمنان، روشنايى بخش‌تر از نور خورشيد تابناك در روز است. نور خورشيد، جسمانى است و نور امام، روحانى.به همان ميزان كه وجود روحانى بر وجود جسمانى برترى دارد، نور امام نيز بر نور خورشيد برترى دارد. خورشيد اگر چه در روز نورافشانى مى‌كند ولى همه فضا از نور آن برخوردار نمى‌شود، بلكه فقط فضايى كه در معرض آن باشد و حجابى در بين نباشد از نور خورشيد بهره مى‌گيرند، همه دل‌ها نيز از نور روحانى امام بهره‌مند نيستند، بلكه دل‌هايى از نور امام برخوردار مى‌شوند كه حجاب‌ها را برطرف مى‌سازند. نخستين و ضخيم‌ترين اين حجاب‌ها، حجاب عداوت است. محبت به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله، اساسى‌ترين شرط برخوردارى از هدايت درونى امام است. چنان كه امام باقرعليه السلام در ادامه فرمود:
 « وهم واللَّه ينوّرون قلوب المؤمنين و يحجب اللَّه عزّوجلّ نورهم عمّن يشاء فتظلم قلوبهم، واللَّه لايحبّنا عبد و يتولاّنا حتى يطهّر اللَّه قلبه و لا يطهّر اللَّه قلب عبد حتّى يسلّم لنا و يكون سلما لنا » [12]
  سوگند به خداوند، امامان، دل‌هاى مؤمنان را روشن مى‌سازند و خداوند، نور آنان را از هر كس كه بخواهد باز مى‌گيرد در نتيجه قلوب آنان تاريك مى‌شود. سوگند به خدا هيچ كس محبت و ولايت ما را بر نمى‌گزيند مگر اين كه خداوند قلب او را پاكيزه سازد و خداوند، قلب كسى را پاكيزه نمى‌سازد مگر اين كه تسليم ما شود و با ما به روش مسالمت‌آميز رفتار كند.
 
 [در معاشرت با اهل سنت دیده می شود که غالب آنها نسبت به اهل بیت (ع) ، بغض ندارند . در این میان برخی نسبت شیخین خیلی تشدد دارند و این امر خود به خود محبت اهل بیت را در دل آنها کم سو می کند. اما آنهایی که چنین تشددی ندارند ، جایی برای اهل بیت در دل آنها هست . یکی از محققان اهل سنت در مورد اینکه آیه تطهیر، درباره همسران پیامبر نازل نشده می گوید: همه می دانندکه عایشه در اظهار فضل خود کوتاهی نکرده است . این در حالی است که در یک جا نیامده که وی گفته باشد این آیه در شان آنها نازل شده است. این استدلال در کلام بزرگان شیعه هم نیامده است . مودت اهل بیت (ع) اکسیر است لذا فرمود «قل لا اسئلکم اجرا الا الموده فی القربی»]
 
  اين حديث شريف، در حقيقت، شرح و تفسير آيه كريمه مودّت(282) است، كه خداوند مزد رسالت را مودّت خويشاوندان پيامبرصلى الله عليه وآله قرار داده است. مقصود از خويشاوندان پيامبرصلى الله عليه وآله، عترت آن حضرت مى‌باشد. اين مطلب، علاوه بر اين كه در روايات شيعه آمده، در برخى از احاديث اهل سنت نيز بيان شده است.(283) طبرى، از سدّى، و او از ابن ديلم روايت كرده است هنگامى كه على بن الحسين‌عليه السلام را به عنوان اسير وارد شام كردند، مردى شامى نزد او رفت و خداوند را بر اين كه امام حسين‌عليه السلام به شهادت رسيده و خاندانش اسير شده‌اند، ستايش كرد. امام سجادعليه السلام، به او گفت: آيا قرآن خوانده‌اى؟ گفت: آرى. امام‌عليه السلام فرمود: آيا آيه «قُلْ لاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلّا المَوَدَّةَ فِى القُرْبى» را خوانده‌اى؟ فرد شامى گفت: آيا مقصد از «قربى» در اين آيه شما هستيد؟ امام‌عليه السلام فرمود: آرى.(284)
  بر همين اساس است كه پيشواى مذهب شافعيه گفته است:
  يا آل بيت رسول اللَّه حُبّكم / فرض من اللَّه فى القرآن أنزله [13]
  ترجمه: اى خاندان رسول خدا! دوستى شما فريضه‌اى الهى است كه در قرآن بيان شده است.
  مودّت خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله به خودى خود موضوعيت ندارد؛ بلكه مقدمه‌اى براى پيروى از آنان مى‌باشد و در حقيقت، پيروى از آنان، پيروى از پيامبر و خداوند است. چنان كه در آيه‌اى ديگر از قرآن كريم آمده است كه پيامبر از مسلمانان مزدى نمى‌خواهد مگر اين كه كسى بخواهد راهى را به سوى خداوند برگزيند: «قَلْ ما أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً» [14] . آنچه او مى‌خواهد اين است كه مردم راهى را برگزينند كه مورد رضايت خداوند باشد و آن راه در گرو پيروى از عترت پيامبرصلى الله عليه وآله است كه«مودّت« شرط بنيادين آن مى‌باشد.
 
 [ فلسفه امامت در دیدگاه قرآن و سنت می تواند موضوع خوبی برای رساله سطح سه یا چهار باشد . در این زمینه به صورت مستوفی کار نشده است . ]
 
  امامت و غايت خلقت
  در روايات بسيارى بر اين مطلب تأكيد شده است كه اگر لحظه‌اى امام وجود نداشته باشد، زمين را خشم خواهد گرفت و اهلش را فرو خواهد خورد امام صادق‌عليه السلام فرمود: «لو بقيت الأرض بغير امام لساخت» [15] اگر زمين بدون امام باشد، بر ساكنانش خشم خواهد گرفت.
  امام صادق‌عليه السلام در حديث ديگرى فرمود: « انّ الأرض لاتبقى بغير امام الاّ أن يسخط اللَّه تعالى على أهل الأرض او على العباد» [16] اگر زمين بدون امام باشد، خداوند بر ساكنان زمين يا بر انسان‌ها خشم خواهد گرفت. ترديد در اين كه خشم خداوند بر ساكنان زمين خواهد بود يا بر افراد بشر، از راوى است نه از امام‌عليه السلام.
  در حديث ديگرى، از امام باقرعليه السلام روايت شده است كه فرمود: « لو أنّ الإمام رفع من الأرض ساعة لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله» [17] اگر لحظه‌اى امام در زمين نباشد، زمين ساكنانش را در خود فرو خواهد برد؛ همان گونه كه امواج دريا ساكنانش را در كام خود فرو مى‌برد.
  از اين روايات به دست مى‌آيد كه وجود امام در نظام آفرينش، به ويژه در نظام حاكم بر حيات در كره زمين، مؤثر است؛ به گونه‌اى كه سرنوشت حيات در زمين براى افراد بشر و ديگر موجودات به وجود امام بستگى دارد. از زمانى كه زندگى در زمين به جريان افتاده است، امام نيز وجود داشته است و تا آخرين لحظه‌اى كه زندگى در زمين جريان داشته باشد، امام نيز وجود خواهد داشت. اين گونه وابستگى، در گرو آن است كه ميان وجود امام و وجود حيات در زمين براى انسان و غير انسان، رابطه علّيت برقرار باشد؛ يعنى وجود امام در برقرارى نظم و حيات در زمين نقش عليت ايفا كند.
  عليت امام در نظام طبيعت و در سطحى فراتر، در نظام خلقت، به دو گونه فاعلى و غايى امكان‌پذير است، زيرا اگر چه فاعل و غايت بالذات همه موجودات، وجود خداوند است، ولى از آن جا كه نظام آفرينش بر اساس عليت و سببيت استوار گرديده است و در حدوث و بقاى موجودات، اسباب طبيعى و غير طبيعى دخالت دارد، وجود امام در سلسله عليت فاعلى و غايى جهان قرار دارد؛ يعنى در قوس نزول، فيض وجود به واسطه او به موجودات مى‌رسد واز طرفى، سير صعودى و تكاملى موجودات به ويژه انسان‌ها، از طريق امام تحقق مى‌يابد.
  بدين جهت است كه در برخى از دعاها درباره امام عصر(عج) آمده است: « الذى ببقائه بقيت الدنيا و بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الأرض و السماء» [18] كسى كه دنيا به واسطه بقاى او باقى است و موجودات، به يمن و بركت او روزى داده مى‌شوند و به واسطه وجود او آسمان و زمين پا برخاست.
 
 [در هیچ دوره ای از ادوار عالم، زمین خالی از حجت نبوده است . بر این مطلب هم دلیل عقلی و هم نقلی داریم . آنچه از نظر تاریخی با آن مواجه هستیم فقدان نقل تاریخی از نظر مصداق شناسی است و « عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود » البته مصداق شناسی هم می توان نمود . در جزیره العرب آباء النبی مصداق حجت الهی بوده اند . حضرت مسیح هم از میان نرفته اند تا زمین به طور کل از حجت خالی باشد و وی اوصیایی داشته است . در ضمن، نبودن مصداق تاریخی براهین عقلی را خدشه دار نمی کند . این ادله بیان می کند که از وقتی زمین، دار تکلیف شده است خالی از حجت خدا نبوده است ]
 
  صدرالمتألهين در شرح اين احاديث گفته است:
  خداوند سبحان، موجودات را با تفاوت درجات و مراتبى كه از نظر شرافت و خست دارند آفريد. پايين‌ترين مرتبه موجودات، مواد عنصرى زمين است كه دورترين فاصله را از لطافت وجودى دارد (اما قابليت تحول و تكامل وجودى را دارا مى‌باشد). اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه اين مواد عنصرى مسير تكامل را طى كنند و به غايات برتر خود نائل شوند. بر اين اساس، در مسير تكامل موجودات كه از طريق عليت غايى تحقق مى‌پذيرد، هر موجودى را كه اشرف و أعلى بود سبب كمال و علت غايى موجود پايين‌تر از آن قرار داد. بدين ترتيب زمين را براى گياه آفريد و گياه را براى حيوان و حيوان را براى انسان، و از آن جا كه در ميان افراد انسان نيز مراتب كمال و نقص وجود دارد، كاملترين انسان را غايت وجود انسان قرار داد كه در حقيقت غايت ديگر موجودات پايين‌تر از انسان نيز مى‌باشد و او همان انسان كامل است كه در مرتبه امامت قرار دارد.
  او، سلطان جهان زمينى و خليفه خداوند در زمين است. بنابراين، زمين و آنچه در آن است به خاطر امام آفريده شده است و هر چيزى كه براى چيز ديگرى آفريده شده باشد، هر گاه آن چيز ديگر (غايت) وجود نداشته باشد، آن چيز (ذوالغاية) هم وجود نخواهد داشت پس اگر امام كه غايت آفرينش زمين و موجودات زمينى است وجود نداشته باشد، زمين و موجودات آن هم وجود نخواهد داشت. [19]
 
 [ مرحوم صدرالمتالهین در اینجا ، احادیث امامان دوازده گانه را نقل می نماید و می فرماید کسی که منصف باشد می یابد که این احادیث جز بر ائمه معصومین قابل انطباق نیست . ایشان در اینجا بحث مستوفایی داشته و به سراغ ظلم های برخی خلفا رفته است. سپس آن روایت پیامبر را بیان می کند که حضرت در خواب دیدند بوزینه ها بر منبر ایشان بالا و پایین می روند و تعبیر این روایت بنی امیه است . ایشان سپس احادیث حوض را می آورد.
 این مباحث گویای آن است که صدرا المتالهین انسان جامعی بوده است اما تنها بعد فلسفی ایشان مطرح شده است . استاد مطهری می فرماید به سخنان حاجی در مورد تاریخ فلسفه خیلی نمی توان اعتماد نمود زیرا کتابخانه کوچکی داشته است اما مرحوم ملاصدرا چون با نفوذ بوده است کتب فراوانی داشته است. ]
 
 فصل هشتم
 
 بايستگى‌هاى امامت
  بايستگى‌هاى امام، يكى از مهم‌ترين بحث‌هاى امامت است كه پيوسته مورد توجه و پژوهش متكلمان اسلامى بوده است. اين مسئله در كتاب‌هاى كلامى؛ در ذيل عنوان صفات امام يا شرايط امامت مطرح شده است. متكلمان فهرست‌هاى مختلفى از صفات امام را ارائه و در برخى از فهرست‌هاى خود صفات ده گانه يا بيشتر را براى امام بيان كرده‌اند. يكى از فهرست‌هاى نسبتاً جامع را متكلم اهل‌سنت سعدالدين تفتازانى، تنظيم و از مكلّف بودن (بلوغ)، عدالت، حريت، مرد بودن، اجتهاد، شجاعت، صاحب رأى و كفايت بودن و قريشى بودن به عنوان صفات امام و بايستگى‌هاى امامت ياد كرده و نوشته است:«چهار شرط نخست، مورد اتفاق است، ولى صفات اجتهاد، شجاعت و با كفايت بودن را اكثر متكلمان لازم دانسته‌اند» اما برخى آنها را لازم ندانسته و گفته‌اند: «چون اين صفات كم ياب است، شرط كردن آنها موجب تكليف ما لايطاق يا لغو خواهد بود». وصف قريشى بودن نيز مورد قبول اكثريت مذاهب اسلامى است؛ فقط خوارج و گروهى از معتزله با آن مخالفت كرده‌اند» [20]
  در ميان متكلمان شيعه جامع‌ترين فهرست را خواجه نصير الدين طوسى، تنظيم و صفات هشت گانه‌اى يادآور شده است كه عبارت است از: عصمت، علم به احكام شريعت و روش سياست و مديريت، شجاعت، افضليت در صفات كمال، نداشتن عيوب نفرت آور جسمى، روحى و نسبى، مقرّب‌ترين افراد در پيشگاه خدا بودن و استحقاق پاداش‌هاى اخروى، توانايى ارائه معجزه براى اثبات امامت خود در مواقع لزوم يگانه بودن در منصب امامت. [21]
  در اين كه امام بايد مسلمان، عاقل، آزاد و مرد و برخوردار از بلوغ و رشد فكرى باشد، ترديد و اختلافى وجود ندارد، ولى صفاتى كه به دليل اختلافى بودن يا به جهت اهميت ويژه‌اى كه دارند، بيشتر مورد توجه متكلمان اسلامى قرار گرفته، عبارت است از:
  1. «عصمت» كه مورد قبول شيعه اماميه و اسماعيليه است و ديگر مذاهب كلامى آن را انكار كرده‌اند؛
  2. «افضليت» كه علاوه بر متكلمان شيعه، مورد قبول جمعى از متكلمان اهل سنت نيز مى‌باشد؛
  3. «قريشى بودن» كه مورد قبول متكلمان شيعه و اهل سنت است و خوارج و برخى از معتزله آن را انكار كرده‌اند؛
  4. «پارسايى»، «عدالت»، «دانايى» نسبت به احكام شريعت، و «كاردانى و كفايت در تدبير امور».
  در اين فصل درباره قريشى بودن، پارسايى، عدالت، دانايى و كاردانى سخن خواهيم گفت و افضليت و عصمت را در فصل‌هاى ديگر تحليل خواهيم نمود.
 
  قريشى بودن امام
  مقصود از قريشى بودن امام اين است كه نسب او به نضر بن كنانه باز مى‌گردد. اقوال متكلمان اسلامى در اين باره به شرح زير است:
  اشاعره: اين ويژگى را در كتاب‌هاى كلامى خود مطرح كرده و آن را لازم دانسته‌اند، ولى، امام الحرمين پس از اشاره به مخالفت برخى از علماى اسلامى با اين شرط، گفته است: «و للاحتمال فيه عندى مجال». از اين جا روشن مى‌شود كه شرط مزبور مورد اتفاق متكلمان اشعرى نيست. با اين حال، تفتازانى «قريشى بودن» را به عنوان شرطى كه مورد اتفاق امت اسلامى مى‌باشد، ياد كرده است.
  ظاهراً مقصود وى از اتفاق امت، اجماع صحابه است؛ چنان كه در ادامه به اجماع صحابه بر آن استدلال كرده است، زيرا در سقيفه وقتى انصار گفتند: «منّا امير و منكم امير»، ابوبكر با پيشنهاد آنان به دليل اين كه از قريش نبودند مخالفت كرد و مهاجران و انصار حاضر در سقيفه با سخن وى مخالفت نكردند؛ چنان كه پس از آن نيز كسى با وى در اين باره كه امام بايد از قريش باشد، مخالفت نورزيد.
  اين استدلال را ديگر متكلمان اشعرى نيز بيان كرده‌اند. تكيه گاه اين استدلال، حديث نبوى «الأئمة من قريش» است كه در صحاح و مسانيد اهل سنت روايت شده است.(298)
  باقلانى مدعى تواتر معنوى اين حديث شده و اجماع صحابه را دليل ديگرى بر اعتبار حديث دانسته است.
  ماتريديه: در كتاب‌هاى كلامى خود، قريشى بودن را از صفات امام دانسته‌اند.
  ابوحفص نسفى گفته است: «ويكون من قريش و لايجوز من غيرهم» تفتازانى در شرح كلام وى گفته است:« دليل اين شرط، حديث نبوى «الأئمة من قريش» است. اين حديث اگر چه خبر واحد است، ولى از آن جا كه ابوبكر در رد سخن انصار به آن استدلال كرد و اصحاب با او مخالفت نكردند، مفاد حديث مورد اجماع قرار گرفته است.»
  جمال الدين حنفى نيز گفته است:«يكى از شرايط امامت، قريشى بودن امام است، زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: الأئمة من قريش».
  در بين معتزله، قاضى عبدالجبّار درباره قريشى بودن امام، گفته است: «در اين باره اقوال مختلف است. برخى، مانند ضرار (معتزلى) و برخى از خوارج، امامت غير قريشى را جايز دانسته‌اند. برخى ديگر امام را منحصر در قريش دانسته‌اند و گروهى نيز آن را مخصوص عترت پيامبر دانسته‌اند».
  او در فصل جداگانه‌اى اين مسئله را بررسى كرده و گفته است: «بزرگان معتزله براى اين شرط به احاديثى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله در اين باره روايت شده است، استدلال كرده‌اند ؛ مانند حديث «الأئمة من قريش» و «هذا الأمر لايصلح الا فى هذا الحيّ من قريش» و اين احاديث را با آنچه در سقيفه رخ داد تقويت كرده‌اند. چرا كه استدلال به آنها سبب شد كه انصار از تصميم خود درباره امامت دست بر دارند و هيچ كس با استدلال ابوبكر به حديث «الأئمة من قريش» مخالفت نكرد.
  ابن ابى الحديد درباره آراى معتزله در اين باره گفته است: «گروهى از قدماى معتزله بر اين عقيده بودند كه نسب در امام شرط نيست. هر گاه فردى صفات امام را دارا باشد، قريشى بودن امتيازى نيست و قريشى نبودن مانع نخواهد بود، ولى اكثر معتزله نسب را در امامت شرط دانسته و آن را مخصوص قريش مى‌دانند و بيشتر اصحاب ما بر اين عقيده‌اند كه مفاد حديث الأئمة من قريش اين است كه هر گاه در بين قريش، فردى داراى شرايط امامت باشد، بايد او به عنوان امام برگزيده شود، ولى اگر چنين فردى يافت نشد، قريشى بودن شرط امامت نخواهد بود. اما برخى از اصحاب ما بر اين عقيده‌اند كه مفاد حديث مزبور اين است كه پيوسته در ميان امت اسلامى افرادى از قريش كه شرايط امامت را دارا باشند، يافت خواهند شد». [22]
  شيعه: معتقد است كه امامت به قريش اختصاص دارد، ولى شامل همه طوايف و قبائل قريش نمى‌شود بلكه مخصوص بنى‌هاشم است. سيد مرتضى بر سخن عبدالجبّار معتزلى در اين باره كه غير قريش شايستگى امامت را ندارند، تأكيد كرده و گفته است: «اين سخن با مذهب ما سازگار است»، ولى استدلال وى به دو حديث نبوى مزبور را نادرست دانسته و به تفصيل مورد نقد قرار داده است.(305)
  دليل شيعه بر اين كه غير قريشى شايستگى امامت را ندارد، احاديثى است كه بر اختصاص امامت و رهبرى امت اسلامى در عترت پيامبرصلى الله عليه وآله دلالت مى‌كنند؛ مانند حديث ثقلين، حديث سفينه، حديث غدير، حديث منزلت وغيره از اين رو، آنان به جاى قريشى بودن، از هاشمى بودن تعبير مى‌آورند.
  مذاهب شيعى در امامت اميرالمؤمنين‌عليه السلام و امام حسن و امام حسين‌عليه السلام اتفاق نظر دارند، ولى پس از آنها به چهار گروه عمده تقسيم شده‌اند كه عبارتند از: كيسانيه (معتقدان به امامت محمد حنفيه)، زيديه (معتقدان به امامت زيد بن على)، اسماعيليه (معتقدان به امامت اسماعيل، فرزند امام صادق‌عليه السلام) و اثنا عشريه (معتقدان به امامت امام زين العابدين و هشت امام ديگر كه همگى از نسل امام حسين‌عليه السلام مى‌باشند و نام و القابشان مشخص و مشهور است).
  بنابراين، نظر مذاهب غير شيعى (معتزله، اشعريه و ماتريديه) در اين كه اشخاص غير قريش از امامت - به معناى مصطلح آن در علم كلام - بى بهره‌اند، مورد قبول مذاهب شيعه است، ولى اين كه امامت در قريش عموميت دارد، مورد قبول مذاهب شيعى نيست؛ چنان كه دليل آنان بر اين شرط نيز با دليل مذاهب غير شيعى متفاوت است.
  در كلامى از اميرالمؤمنين‌عليه السلام بر اين كه امامت به بنى‌هاشم اختصاص دارد تصريح شده است:
 « الأئمة من قريش، غرسوا فى هذا البطن من بنى‌هاشم لاتصلح على سواهم و لاتصلح الولاة من غيرهم» [23]
  امامان، از قريش هستند و ريشه در بنى‌هاشم دارند. غير بنى‌هاشم صلاحيت امامت را ندارند.
  ابن ابى الحديد در شرح اين كلام امام‌عليه السلام اين پرسش را مطرح كرده است كه رأى شما در مورد اين سخن امام‌عليه السلام چيست. وى گفته است: «هر گاه صدور اين كلام از امام‌عليه السلام ثابت باشد، بايد پذيرفت چرا كه پيامبرصلى الله عليه وآله درباره حضرت على‌عليه السلام فرمود: «إنّه مع الحق وإنّ الحقّ يدور معه حيثما دار». سپس افزوده است: «و مى‌توان آن را تأويل كرد و گفت مقصود، كمال امامت است؛ نه جوازآن. چنان كه حديث «لاصلاة لجار المسجد الا فى المسجد» بر نفى كمال حمل شده است، نه بر نفى صحت. [24]
  روشن است كه تأويل ابن ابى الحديد درباره كلام امام على‌عليه السلام پذيرفته نيست. هر گاه چنين تأويلى در اين جا پذيرفته باشد، در مورد حديث «الأئمة من قريش» به طريق اولى پذيرفته خواهد بود. در حالى كه در سقيفه، از آن حديث و نظائر آن براى نفى جواز امامت براى غير قريش استفاده شد و بر همين اساس، پيشنهاد انصار را كه مى‌گفتند: «منّا امير و منكم امير» باطل كردند.
  منكران لزوم قريشى يا هاشمى بودن امام، دو دليل بر مدعاى خويش آورده‌اند: يكى حديث نبوى: « اطيعوا و لو أُمِّر عليكم عبد حبشى أجد»(308) از فرمان رواى خويش اطاعت كنيد؛ هر چند برده‌اى حبشى و مقطوع الأعضاء باشد و ديگر اين كه از نظر عقل آنچه در امامت لازم است، علم و بصيرت و ديگر كمالات عقلى و روحى است، ولى نسب در آن نقشى ندارد. [25]
  در نقد دليل اول گفته شده است كه حديث مزبور مربوط به همه امامان نيست؛ بلكه مقصود حكام و فرمان‌دهانى است كه توسط امام كل برگزيده مى‌شوند و در نقد دليل دوم گفته شده است: نسب در امامت بى تأثير نيست، زيرا از نظر روحى، مردم نسبت به كسانى كه از نسب عالى و شريف برخوردارند، اطاعت و انقياد بهترى دارند و در نتيجه دستور آنان كاملتر رعايت خواهد شد؛ به ويژه آن كه رسالت الهى در نسب قريش پايان يافته است.(310)
  نكته شگفت آور در اين باره، سخن تفتازانى در ردّ عقيده شيعه است كه هاشمى بودن و بلكه علوى بودن امام را شرط كرده است.
  وى در ردّ اين عقيده گفته است: «وليس لهم فى ذلك شبهة، فضلا عن حجّة؛ آنان در اين مدعا، شبهه (شبه دليل) هم ندارند؛ چه رسد به حجت و دليل!».
  در جواب بايد گفت:
  اولاً: دليل شيعه در اين باره نصوص كتاب و سنت است كه بر امامت اميرالمؤمنين‌عليه السلام و اولاد معصوم آن حضرت‌عليهم السلام دلالت مى‌كند.
  ثانياً: تفتازانى در نقد سخن منكران تأثير نسب در امامت گفته است: «نَسَب عالى و شريف در اطاعت و انقياد مردم از امام نقش ويژه‌اى دارد؛ خصوصاً كه نبوت و شريعت در قريش پايان يافته است». اين استدلال با نظر شيعه انطباق كامل دارد. [26]
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد
 ( تقریرات و تلخیص درس حضرت استاد ربانی گلپایگانی )


[1] كمال الدين و تمام النعمة، ص 221، باب 22، حديث 7.
[2] اصول كافى، ج 1، ص 136، كتاب الحجة، باب. إنّ الأرض لاتخلو من حجّة، حديث 2.
[3] اصول كافى، ج 1، ص 135، كتاب الحجة، باب 4، حديث 1.
[4] همان، ص 138، باب 6، حديث 3.
[5] فاطر، آيه 15.
[6] اصول كافى، ج 1، ص 151 - 150 باب انّ الائمةعليهم السلام نوراللَّه عزّوجلّ و بحارالانوار، ج 24، ص 324 - 304.
[7] بقره، آيه 185.
[8] همان، آيه 2.
[9] حديد، آيه 16.
[10] زمر، آيه 23.
[11] اصول كافى، ج 1، ص 150، باب ان الأئمةعليهم السلام نور اللَّه عزوجل، حديث 1 و 4.
[12] همان.
[13] ديوان الشافعى، ص 56 .
[14] فرقان، آيه 57 .
[15] اصول كافى، ج 1، ص 137، كتاب الحجة، باب ان الارض لاتخلو من حجة، حديث 10.
[16] همان، حديث 11 و 13.
[17] ، حديث 12، روايات ياد شده در كتاب الغيبة نعمانى ص 139 - 138 نيز نقل شده است و بحارالانوار، ج 23، ص 24 و 29 - 28.
[18] مفاتيح الجنان، دعاى عديله.
[19] شرح اصول كافى، ج 2 ص 477و478، شرح حديث دهم از احاديث «باب أنّ الأرض لاتخلو من حجّة»
[20] شرح المقاصد، ج 5 ، ص 244.
[21] تلخيص المحصّل، رسالة الامامة، ص 430 - 429.
[22] شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 70.
[23] نهج البلاغه، خطبه 144.
[24] شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 71.
[25] شرح المقاصد، ج 5 ، ص 245.
[26] گوهر مراد، ص 470.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo