< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب البیع

94/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی روایات حدود/ولایة الفقیه
بحثمان در خطبه 131 از نهج البلاغه که مربوط به مسئله امامت است می باشد، به ما امامیه می گویند زیرا در نظر ما شیعیان مسئله امامت از اُمهات مسائل دین و از ارکان و اصول می باشد.
در مسئله امامت اولاً ما قائلیم که امامت نیز مثل نبوت باید به جعل الهی باشد، تکیه گاه متکلمین در مسئله نبوت و امامت قاعده لطف می باشد، لطف یعنی "مایقرب العبد إلی الطاعة و یبعده عن المعصیة" لذا عقل حکم می کند که خداوند حکیم و فیاض و رحیم و جواد آن را فراهم کند و مسئله امامت و رهبری نیز بسیار مهم است فلذا باید به جعل الهی باشد.
در کتاب شرح تجرید در بحث امامت دو مطلب ذکر شده، بعد از جعل الهیه در جنبه مثبت امام اولاً باید معصوم باشد، ثانیاً منصوص باشد، ثالثاٌ افضل از دیگران باشد، امام باید معصوم باشد و عصمت را غیر از خدا نمی داند پس خداوند متعال باید امام را معرفی کند از این جهت عصمت اقتضای نص می کند بعلاوه چونکه امامت یک مطلب مهمی می باشد امام باید از طرف خداوند با جعل الهی منصوص باشد و سوم اینکه عقلاً باید افضل از بقیه باشد، واما بعد از ذکر این مقدمه از فضائل و کرامات اهل بیت علیهم السلام بحث کرده اند یعنی ارزش ها را ذکر کرده اند وسپس مطاعن یعنی ضد ارزش ها را ذکر کرده اند به این معنی که امام کسی است که از ضد ارزش ها خالی است و کلاً ضد ارزش ها در حریم امام جائی ندارند.
در خطبه 131 نهج البلاغه حضرت امیر علیه السلام اول هدف خود از امامت و حکومت را ذکر کرده که یکی از آنها اقامه حدود می باشد و ثانیاً شایستگی و فضیلت خود به عنوان اولین کسی که ایمان آورده را ذکر کرده و ثالثاً به سراغ ذکر مطاعن و ضد ارزش ها رفته و فرموده:﴿وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ وَالاحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ. وَلاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلاَ الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَلاَ الْحَائِفُ (الجائف) لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْم، وَلاَ الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَيَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ، وَلاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاٌمَّةَ[1].
ترجمه خطبه: و همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين، ولايت و رهبرى يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد، و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند، و ستمكار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاياى آنان را قطع كند، و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهى را بر گروهى مقدّم مى دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمى تواند امام باشد زيرا كه براى حكم كردن با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال مى كند، و حق را به صاحبان آن نرساند، و آن كس كه سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را ضايع مى كند لياقت رهبرى ندارد، زيرا امّت اسلامى را به هلاكت مى كشاند.
ما نسبت به مال جواد و سخی و لئیم و بخیل داریم، جواد کسی است که اموال را در اختیار مردم قرار می دهد و خودش خیلی بلند نظر است و به اموال نظری ندارد، سخی کسی است که هم خودش می خورد و هم به مردم می خوراند، بخیل کسی است که حرص جمع آوری اموال برای خودش را دارد و به دیگران هم چیزی نمی دهد و اما لئیم آدم پستی است که نه خودش می خورد و نه به دیگران می خوراند، حالا اولین صفت امام و حاکم اسلامی این است که بخیل نباشد.
در عروة در بحث تقلید شرائط مجتهد و مرجع تقلید اینطور ذکر شده:« (مسألة 22): يشترط في المجتهد أمور: البلوغ، والعقل، والإيمان، والعدالة، والرجولية، والحرية على قول، وكونه مجتهدا مطلقا، فلا يجوز تقليد المتجزي، والحياة، فلا يجوز تقليد الميت ابتداء، نعم يجوز البقاء كمامر وأن يكون أعلم، فلا يجوز على الأحوط تقليد المفضول مع التمكن من الأفضل، وأن لا يكون متولدا من الزنا، وأن لا يكون مُقبلاً على الدنيا وطالباً لها، مُكباً عليها، مُجداً في تحصيلها ففي الخبر:"من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه"، وتثبت بشهادة العدلين، وبالشياع المفيد للعلم»[2].
صاحب عروه مرد بودن را به عنوان یکی از شرائط مرجعیت ذکر کرده و کسی نیز حاشیه ای بر این مطلب ندارد فقط آیت الله حکیم در مستندالعروة می فرماید علتش این است که مرجعیت فقط رساله نویسی نیست بلکه مجتهد و مرجع تقلید باید در صحنه های مختلف زندگی حضور داشته باشد و با مردم و کنار مردم باشد و چون زن از طرف شارع مأمور به تستر است لذا نمی تواند مرجع شود و إلا دلیل محکمی بر عدم مرجعیت زن نداریم، صاحب عروه در ادامه فرمودند مجتهد و مرجع "وأن لا يكون مُقبلاً على الدنيا وطالباً لها، مُكباً عليها، مُجداً في تحصيلها" وسپس خبر مذکور را به عنوان دلیل بر این مطلب ذکر کردند اما در حاشیه به این حرف ایشان اشکال شده، بله اگر شخص فکر و ذکر و هدفش دنیا و مال دنیا باشد دیگر نمی تواند جامعه را رهبری کند.
بحث دیگری که در عروه مطرح شده این است که آیا مرجع تقلید باید مجتهد مطلق باشد یا اینکه مجتهد متجزی نیز می تواند مرجع تقلید باشد؟ صاحب عروه و محشین عروه می گویند مجتهد متجزی نمی تواند مرجع تقلید باشد البته ما در حاشیه عروه نوشته ایم که اشکالی در این مسئله ندیدیم.
اینها شش چیزی بود که حضرت امیر علیه السلام در خطبه 131 نهج البلاغه به عنوان ضد ارزش ذکر کردند یعنی کسی که این صفات را دارد صلاحیت رهبری و امامت جامعه را ندارد.
بقیه بحث بماند برای روز شنبه إن شاء الله تعالی... .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo