< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الصوم

90/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرایط عوض در معامله

 بحث در این بود که آیا در عوض شرط است که عین باشد یا اینکه منفعت و حق هم می تواند عوض باشد. شیخ انصاری و دیگران قائل بودند که معوض حتما باید عین باشد ولی در مورد عوض گفته اند که می تواند منفعت و حق هم باشد.

 صاحب جواهر در ج 22 ص 209 قائل است حقوق هم می تواند ثمن قرار گیردو گفته است اطلاق ادله اقتضا چنین اقتضایی دارد زیرا مبادله ی مال به مال اعم از این است که عوض مال باشد یا حقوقی که در ازای آن مالی پرداخت می شود.

 بحث حقوق بسیار مفصل است و باید فرق بین حق و حکم واضح شود همچنین انواع آن تبیین شود و بحث شود که آیا همه ی آنها قابل معاوضه با مال هستند یا نه و هکذا.

 شیخ انصاری می فرماید: و اما الحقوق فان لم یقبل المعاوضه بالمال کحق الحضانة و الولایة فلا اشکال...

شیخ انصاری حقوق را سه قسم کرده است:

قسم اول حقوقی هستند که قابل معاوضه با مال نیستند مانند حق حضانة. حضانة و امثال آن یک ویژگی است که در ذی الحق از طرف شارع اعتبار شده است و آن ویژگی اختصاص به همان فرد دارد. حق حضانة از این نوع حقوق است یعنی مادر حق دارد تا دو سال (در مورد پسر) از فرزند خود مراقبت کند. بیع عبارت از مبادلة است و این حق قابل مبادله نمی باشد از این رو نمی تواند عوض قرار گیرد.

قسم دوم حقوقی هستند که قابل نقل نیستند مانند حق شفعه و حق خیار. حق شفعه عبارت است از این که دو نفر در امر غیر منقولی مانند خانه، زراعت و باغ و غیره شریک باشند که اگر یکی از این دو نفر سهم خود را به دیگری بفروشد شریک دیگر می تواند این معامله را به هم بزند و سهم شریکش را خودش بخرد (تا لازم نباشد با غریبه ای شریک شود.) همچنین است حق خیار که دو نفر معامله ای انجام دادند و خیار شرطی قرار داده اند که تا مثلا یک ماه بتوانند معامله را به هم بزنند.

 صاحب جواهر قائل است این دو حق را می توان ثمن قرار داد. به این معنا که کتاب را بفروشد و در عوض خریدار از حق شفعه ی خود بگذرد. بعد می فرماید در کتاب استاد من (شیخ جعفر کبیر) آمده است که حق را نمی تواند عوض قرار داد بعد صاحب جواهر این کلام را قبول نمی کند و به حق خیار و حق شفعه مثال می زند که می توانند عوض قرار بگیرند.

 شیخ انصاری این کلام را قبول نمی کند و می گوید بیع به معنای تملیک غیر است یعنی چیزی که داریم به ملک دیگری در آوریم و در ما نحن فیه حق شفعه که از آن شریک است اگر حق شفعه را از او بگیریم و در عوض کتاب را به او بدهیم هر چند کتاب به او منتقل می شود ولی شفعه دیگر نمی تواند منتقل شود. زیرا اگر زید و عمرو با هم شریک باشند و زید سهم خود را به بکر بفروشد در اینجا عمرو حق شفعه دارد حال اگر بکر کتابی به عمرو بفروشد و در عوض عمرو هم از حق شفعه را به او بدهد این امکان پذیر نیست زیرا عمرو مسلط بود و بکر مسلط علیه و اگر حق شفعه به بکر برسد در این حال بکر هم مسلط است و هم مسلط علیه (یعنی اگر خودش حق شفعه را اجراء کند باید بر خودش اجرا کند که نمی شود.)

 صاحب جواهر می فرماید: شما بیع الدین علی من هو علیه را چگونه حل می کنید؟ یعنی زید با عمرو معامله کرد و ده من گندم را باید به او بدهد بعد عمرو همان ده من گندم را به او می فروشد و این بیع صحیح است. زید هم دین دارد و هم خریدار است و در ما نحن فیه هم باید بیع صحیح باشد.

 شیخ انصاری در مقام رد کلام صاحب جواهر بر می آید و می گوید در بیع الدین علی من هو علیه ما در صدد این است هستیم که دین را به خود بدهکار تملیک کنیم که در نتیجه این حق ساقط می شود و او دیگر بدهکار نیست به هر حال در این مثال بحث در شخص و مال است اما در مورد شفعه دو شخص هستند که یکی مسلط است و دیگری مسلط علیه و نمی توان این دو را در یک نفر جمع کرد و معقول نیست کسی خودش بر خودش مسلط شود.

 حق سوم حقوقی مانند حق تحجیر و امثال آن است که ان شاء الله در جلسه ی بعد بحث می کنیم.

شرح نهج البلاغه:

 گفتیم حضرت علی علیه السلام بعد از خطبه ها را بعد از آنی که آیه ای از قرآن تلاوت کردند خواندند. در خطبه ی 223 می فرمایند: يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ و بعد خطبه ای را مطرح می کنند.

 امام علیه السلام در این خطبه سفارش می کنند که ما باید قدر خودمان را بدانیم و اشتغالات ما نباید به گونه ای باشد که خودمان را فراموش کنیم.

 خداوند در آیه ی 18 سوره ی حشر تأکید می کند که هر کس باید تقوا داشته باشد و بنگرد چه چیزی برای فردای خود پیش فرستاده است: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ بعد می فرماید: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ یعنی مانند کسانی نباشد که خدا را فراموش کردند و خدا هم کاری کرد که آنها خودشان را فراموش کنند.

 علامه ی طباطبایی در این آیه می فرماید: علت اینکه انسان خودش را فراموش می کند این است که خدا را فراموش کرده است. ما در صورتی می توانیم خودمان را بشناسیم و راه زندگی را تشخیص دهیم و منافع خود را بشناسیم که خدا را بشناسیم.

 امام قدس سره در شرح دعای سحر در جایی که که بحث انسان را مطرح می کند این شعر را امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند:

أ تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر

 یعنی تو گمان می کنی جرم صغیری هستی و حال آنکه عالم بزرگتر در وجود تو قرار داده شده است.

 بعد از امام صادق حدیثی نقل می کند: الصورة الانسانیة هی اکبر حجج الله علی خلقه و هی الکتاب الذی کتبه بیده و الهیکل الذی بناه بحکمته

 بعد امام علیه السلام در مقام نصیحت بر آمده و می فرماید: يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ (چه چیزی تو را به هلاکت نفست مأنوس ساخته؟) أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ (آیا مرض تو بهبود ندارد) أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ (آیا از خوابت بیداری نداری) أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ (تو به دیگری رحم می کنی پس چرا به خودت رحم نمی کنی) بعد امام علیه السلام مثال می زند: فَلَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ (گاه می بینی یکی زیر تابش آفتاب است و بر او سایه می افکنی) أَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ (یا اینکه مریضی را می بینیم که بدن او را می کاهد و تو به حال او گریه می کنی) فَمَا صَبَّرَكَ عَلَى دَائِكَ (چه چیز تو را بر مرض خودت شکیبا کرده) وَ جَلَّدَكَ عَلَى مُصَابِكَ (و بر مصیبتت تو را توانا کرده) وَ عَزَّاكَ عَنِ الْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِكَ (و مانع شده است که تو بر حال خودت گریه نکنی) وَ هِيَ أَعَزُّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكَ (و حال آنکه تو نسبت به خودت عزیزترین افرادی) وَ كَيْفَ لَا يُوقِظُكَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَةٍ (چرا شبیخون خشم خداوند تو را از خواب بیدار نمی کند) وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ (با نافرمانی خداوند خود را در قعر غضب خداوند گرفتار کرده ای) فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ (این سستی که در تو وجود دارد را با اراده ای مداوا کن)... در زمان ملا مهدی نراقی دو جنبش به وجود آمده بود یکی صوفی گری و دیگری اخباری گری. علماء به اوضاع زمان خودشان آگاه بودند و امام صادق علیه السلام می فرماید: (الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ)و او در مقام مبارزه با این دو هجمه بر می آید. بسیاری از مردم تصوف که بسیار باطل است را با عرفان که خوب است خلط می کنند. به هر حال هنگامی که علامه ی مجلسی از دنیا رفت و هم زمان افاغنه و دولت عثمانی به ایران حمله کردند و این دو با هم موجب شد که صوفی گری و اخباری گری رشد کند. از این رو حاج ملا مهدی نراقی و استادش محمد باقر بهبهانی و شیخ جعفر کاشف الغطاء با صوفی گری و اخباری گری مبارزه کردند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo