< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

88/03/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع : تفاوت جنگ معمولی با جهاد
 
 بحث ما اخيراً در بيان تفاوت جنگهاي معمول بشري و جهاد اسلامي بود. عرض کرديم که از جهاتي تفاوت وجود دارد اولاً سازماندهي و فرماندهي جهاد با معصوم يا نايب مناب معصوم است و اين خيلي تأثيرگذار است در تمام جريانهايي که مربوط به جهاد است. دوم اهدافي که براي جهاد اسلامي است بر اساس مباحثي که درباره ي انواع جهادها صورت گرفت اين مطلب روشن شد که اهداف خيلي فرق دارد با جنگهاي معمول بشري. سوم در اوصاف و شرايط مجاهدين است که بحث ما فعلاً در اين موضوع است بعد در کيفيت قتال و نتيجه. اما در اوصاف مطالبي عرض کرديم. اولين مطلب اين بود که در اسلام کساني که به عنوان مجاهد گام برمي دارند و حرکت مي کنند بعد از ذکر آياتي از قرآن خلاصه احدي الحسنيين منظور است. منظور اين است که يا فائز و غالب شوند يا به شهادت برسند. سومي ندارد از اين جهت فرار که موجب ننگ و عار است، حرام است و تأکيد فراوان. چون در يک لشکري هر چند ميليون هزار باشند يک نفر اگر بخواهد فرار کند اين ننگ و عار است براي کل سپاه. و ديگر اينکه تسليم، از فرار و تسليم جداً بايد جلوگيري شود. کسي فرار نکند و کسي هم تسليم دشمن نشود. بالاخره شق سوم نيست. احدي الحسنيين است. ما مأموريم به وظيفه نه به نتيجه. وظيفه را تعقيب مي کنيم يا به فتح و پيروزي مي رسيم يا به شهادت. در اين مورد مطالبي به عرض رسيد.
 از جمله گفتيم که کتاب نهج البلاغه که از معلم جهاد خودش حماسه هايي در جهاد آفريده, هيچ کتابي مثل نهج البلاغه در بيان شرائط جهاد، اوصاف مجاهدين، هدف جهاد ما نداريم. حضرت امير <لما عزم على لقاء القوم بصفين> که اين [طبق] شماره گذاري فيض الاسلام کلام 170 است. <و من كلام له ع لما عزم على لقاء القوم بصفين> شماره 172 طبق شماره گذاري فيض الاسلام. چاپي هم که پيش بنده بود صفحه 552 بود.
  عرض کرديم کساني که فرصت دارند از نهج البلاغه آن چه عرض مي کنيم, چون خيلي تاريخ آموزنده فراوان است براي موضوع جهاد. چند تا شرح را ما اسم مي بريم کسي که فرصت داشته باشد نگاه کند. اين که مي خواهيم بخوانيم در شرح خوئي جلد دهم صفحه 119، در شرح ابن ابي الحديد جلد نهم صفحه 301، در شرح بحراني جلد سوم صفحه 327، در شرح في ظلال جلد دوم صفحه 500. <لما عزم على لقاء القوم بصفين> اين طور گفت <اللَّهُمَّ رَبَّ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ وَ الْجَوِّ الْمَكْفُوفِ> بارخدايا پروردگار آسمان برافراشته شده و فضاي نگهداري شده <وَ الْجَوِّ الْمَكْفُوفِ الَّذِي جَعَلْتَهُ مَغِيضاً لِلَّيْلِ وَ النَّهَارِ> که اين فضا را محل گردش شب و روز قرار دادي <وَ مَجْرًى لِلشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ> فضايي که محل حرکت و سير خورشيد و ماه است <وَ مُخْتَلَفاً لِلنُّجُومِ السَّيَّارَةِ> فضايي که محل حرکت و رفت و برگشت و طلوع و غروب ستارگان گردنده قرار دادي <وَ جَعَلْتَ سُكَّانَهُ سِبْطاً مِنْ مَلَائِكَتِكَ> پروردگارا سکان آسمانها را گروهي از ملائکه ي خود قرار دادي <لَا يَسْأَمُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ> از عبادت تو هرگز خسته نمي شوند <وَ رَبَّ هَذِهِ الْأَرْضِ> اي پروردگار خالق زمين <الَّتِي جَعَلْتَهَا قَرَاراً لِلْأَنَامِ> اين زمين را مقر زندگي انسانها قرار دادي <وَ مَدْرَجاً لِلْهَوَامِّ وَ الْأَنْعَامِ> محل رفت و آمد حشرات، "هوام" جمع "هامه" حشرات، "انعام" جمع "نعم" به معني چهارپايان, <وَ مَا لَا يُحْصَى مِمَّا يُرَى وَ مَا لَا يُرَى> مخلوقات فراواني در سطح زمين قرار دارد, در خاک و در همان درياها. اينها دو قسمند يکي "يُري" با چشم عادي ديده مي شوند و قسم ديگر "لا يُري" با چشم عادي ديده نمي شوند. <وَ رَبَّ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي الَّتِي جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً> پروردگار کوههاي ثابت "رواسي" جمع "راسي" است به معناي ثابت <جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً> کوهها را ميخ زمين قرار دادي. چون در قرآن کريم هم در چند جا کوهها ميخ زمين شمرده شده اند وَ الْجِبالَ أَوْتادا در نهج البلاغه هم آمده <وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِه> چه نقشي کوهها دارند؟ نقشهاي مختلف. يکي از نقشها همين است که نقش ميخ را دارند که به تخته ها کوبيده مي شود. قطعات مختلف تخته را وقتي که بخواهيم به همديگر پيوند کنيم که متلاشي نشوند با ميخ اينها را با هم پيوند مي کنيم. کوهها مخصوصاً امروز ثابت شده که يکي از نقشها اين است. کوهها ريشه هايي دارند, ريشه هاي عميق و اين ريشه هاي عميق قسمتهاي مختلف زمين را، قطعات زمين را در بر گرفته و فشار اينها نمي گذارد که زمين متلاشي شود. چون زمين حرکتهاي متعددي دارد. در حرکت انتقالي خود که فصول چهارگانه سال به وجود مي آيد, هر ثانيه 30 کيلومتر، هر دقيقه 300 فرسخ و در هر ساعت 18000 فرسخ زمين حرکت مي کند. اين حرکت شديد اگر واقعاً اين ميخهاي محکم قطعات مختلف را در بر نگرفته و نگه نداشته بود متلاشي مي شد. اين است که يکي از نقشهاي کوهها نقشهاي فراوان دارد ميخ بودنش است که اينجا هم همين را مي گويد. <الَّتِي جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً وَ لِلْخَلْقِ اعْتِمَاداً> کوهها اوتادند و محل تکيه گاه مردمند. چه معادني در آغوش اينها وجود دارد. برفها و آبها در شکم اينها برف در قله ي اينها و آب در شکم اينها ذخيره مي شود. در فصل بهار اينها به راه مي افتد. فوائد فراواني براي کوهها وجود دارد. چقدر در تغيير آب و هوا مؤثر هستند. حالا خطاب به خدا چه مي خواهد؟! <إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ> اگر به ما غلبه دادي, غلبه ي ما هم حساب دارد ما را از ظلم و از تعدي خودت نگاه بدار و قدمهاي ما را در راه حق استوار بدار که اين فتح و پيروزي وسيله اي براي برقرار ساختن حق و عدالت باشد <وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا> دشمن را بر ما غلبه دادي <فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ وَ اعْصِمْنَا مِنَ الْفِتْنَةِ> اگر دشمن بر ما غلبه کرد شهادت نصيب کا بگردان و ما را از تبهکاري و فتنه، خودت حفظ کن. حالا ذيلش <أَيْنَ الْمَانِعُ لِلذِّمَارِ> "ذمار" با ذال پيشامدهايي است که سوء و بد است. کجا هستند کساني که در اين جنگ در برابر جبهه ي کفر مانع باشند از پيشامدهايي که باعث نقص و ننگ و عار است براي مسلمانها. <وَ الْغَائِرُ عِنْدَ نُزُولِ الْحَقَائِقِ مِنْ أَهْلِ الْحِفَاظِ> کجا هستند غيرتمنداني که در موقع سختي ها حفظ مي کنند و نگه مي دارند تا اينکه چيزي که لکه دار و مخدوش کند جامعه ي اسلامي را به وجود نيايد. <الْعَارُ وَرَاءَكُمْ وَ الْجَنَّةُ أَمَامَكُم> عار پشت سر شماست فرار بکنيد عار و ننگ است <وَ الْجَنَّةُ أَمَامَكُم> بهشت در روبروي شماست. يعني بالاخره شما جهاد کنيد به شهادت برسيد بهشت است و غالب هم شويد بهشت است. ولي پشت سر <الْعَارُ وَرَاءَكُمْ> اين براي نمونه تتمه ي بحث ديروز که مجاهدين اسلام خودشان را بر سر اين دو راهي مي بينند و هر دو هم حسني است. احدي الحسنيين است يا فتح و پيروزي احدي الحسنيين است يا شهادت هم احدي الحسنيين است.
  از طرفي هم اسلام جداً مجاهدين را نهي مي کند از تسليم. چون خود تسليم در برابر دشمن خودش يک نوع ننگي است. فرار ننگ است تسليم هم ننگ است. اين است که رواياتي ما داريم که در وسائل 20 جلدي جلد 11 صفحه 64 باب 28 از ابواب جهاد عدو. عنوان باب اين است <عَدَمِ جَوَازِ الِاسْتِسْلَامِ لِلْأَسْرِ بِغَيْرِ جِرَاحَة> اگر جراحت و زخم به تو به اندازه اي رسيده که ديگر قدرت جنگ نداري چاره نيست روي زمين افتاده اي اينجا ديگر خودت را آماده کرده اي براي اسيري. اگر اين طور نيست بايد بجنگي, کشته شوي. چون اگر نجنگي و اسير شوي, خود اسارت يک نوع ذلتي است <عَدَمِ جَوَازِ الِاسْتِسْلَامِ لِلْأَسْرِ بِغَيْرِ جِرَاحَة> جايز نيست تسليم کني خودت را براي اسيري بدون اينکه بدنت زخمي شود. اين يک نوع تسليم است. اين براي مجاهد يک نوع ننگ است براي جبهه ي اسلامي يک نوع ننگ است. در اين باب سه تا خبر ذکر کرده.
  خبر سوم اين است <مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ> صفحه 64 خبر سوم اين است <مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ> یعنی شیخ طوسی, که شيخ طوسي از طبقه ي 12 است. به اسناد خودش از صفار نقل مي کند او از طبقه ي هشت است از کتابش خبر را گرفته است. صفار هم از اجلاي رواة ماست. اسناد شيخ طوسي هم به ايشان صحيح است <عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ> معلوم است <عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ> نوفلي و سکوني رواياتهاي اينها را فقهاي ما نوعاً معتبر مي دانند. نوفلي، حسين بن يزيد نوفلي است. اهل ري است, از اماميه است. در توثيقش بحثي است. ولی حديثي که به اين ترتيب خوانده مي شود نوعاً علماي ما عمل مي کنند. <عَنِ السَّكُونِيِّ> محمد بن زياد سکوني از عامه است. ولي از امام صادق خيلي حديث دارد <عَنْ جَعْفَرٍ> در اينجا تعبيرش عن جعفر است, یعنی عن ابي عبدالله <عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِالرَّايَةِ> پيغمبر پرچم را براي جهاد ترتيب دادند و فرستادند <وَ بَعَثَ مَعَهَا نَاساً> به همراه پرچم عده اي را همراه کردند <فَقَالَ النَّبِيُّ ص مَنِ اسْتَأْسَرَ بِغَيْرِ جِرَاحَةٍ مُثْقِلَةٍ فَلَيْسَ مِنِّي> هر کس در جنگ تن به اسارت بدهد بدون جراحت سنگين, _يک وقت جراحت سنگين است قدرت حرکت ندارد دشمن مي آيد و برمي دارد و مي رود اسير است_ اگر نه خير اين طور نيست <مَنِ اسْتَأْسَرَ بِغَيْرِ جِرَاحَةٍ مُثْقِلَةٍ فَلَيْسَ مِنِّي> هر کس تن به اسارت بدهد بدون جراحت سنگين <فَلَيْسَ مِنِّي>.
  خبر اول باب هم اين است <لَمَّا بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِبَرَاءَةَ مَعَ عَلِيٍّ ع بَعَثَ مَعَهُ أُنَاساً وَ قَالَ مَنِ اسْتَأْسَرَ مِنْ غَيْرِ جِرَاحَةٍ مُثْقِلَةٍ فَلَيْسَ مِنَّا> هر سه خبر همين طور مي گويند. مي گويند اگر کسي بخواهد بدون جراحت سنگين تن به اسارت بدهد از ما نيست. در فرهنگ ما اهل بيت نيست تن به اسارت دادن. مگر يک وقت زخم زياد برداشته و نمرده دشمن مي آيد و بر مي دارد و مي رود و الا بايد بجنگد تا شهيد شود. حتي اين حديث دوم اين طور دارد که <عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ مَنِ اسْتَأْسَرَ مِنْ غَيْرِ جِرَاحَةٍ مُثْقِلَةٍ فَلَا يُفْدَى مِنْ بَيْتِ الْمَالِ> اين وقتي برگشت ديگر از بيت المال چيزي بهش نمي دهند. به خاطر اينکه اين رفته به جنگ ولي به وظيفه اش عمل نکرده <وَ لَكِنْ يُفْدَى مِنْ مَالِهِ إِنْ أَحَبَّ أَهْلُه‌> حالا اين را اسير کردند, ما چون اين آدم، يک آدم شايسته اي نبود از بيت المال بهش نمي دهيم که آزادش کنيم. اگر دشمن از ما يک پولي خواست که آزادش کند اين را نمي دهيم. چون که به وظيفه اش عمل نکرد. از مال خودش بدهند و آزادش کنند, مال خودش است, لا بأس به. اما از بيت المال [نه]. این پافشاري اسلام است به اينکه اين قبيل جريانها از افراد به وجود نيايد به عاقبتش فکر کنند. خلاصه همان طور که عرض کرديم از طرفي فرار کردن ننگ و عار است و تن به آن در ندهند. از طرفي هم اسارت <مِنْ غَيْرِ جِرَاحَةٍ مُثْقِلَةٍ> يک معني تسليم مي دهد, به آن هم بايد تن در ندهند. اين بحث مقدمه بود.
  مي خواستم روز آخر بگويم. بنده الان 66 سال است که در قم هستم. سال 22 شمسي بنده آمدم به قم در سن 18 سالگي و يکي از کارهايم در اين 66 سال درس گفتن بوده. ولي هيچ سالي را من مثل امسال نديدم. از جهتي براي من تأسف بود از جهتي هم براي بنده باعث خوشحالي بود. از جهت تأسف اين بود که بسياري از افراد براي من نوشته بودند و گفتند, ولي بنده چون در تشخيص خودم استقامت دارم ترتيب اثر ندادم. که اين بحثها به چه درد مي خورد؟ چون بيشتر ما از قرآن و نهج البلاغه استفاده کرديم. تاريخ معتبر و نهج البلاغه و قرآن. بابا جان بايد بحثهايي باشد که اصل برائتي و تعارض استصحابین و مجهول التاريخ و معلوم ... اينها را به جان هم بيندازيم؛ اينطور بحثها بايد باشد. اما اين بحث بيشتر قرآن است, بيشتر تاريخ است, بيشتر نهج البلاغه است. باور کنيد بسياري آمدند و بعد نيامدند. گفتند که اينجوري است و نيامدند.
  در حوزه بايد يک تحولي ايجاد شود. مي بينيم که در جواهر و غير آن شايد از اول کتاب تا آخر کتاب جهاد دو، سه تا آيه بيشتر نيست. با اينکه ما دهها آيه، صدها آيه درباره ي جهاد داريم. بحث فقه بايد تغيير پيدا کند. البته کتاب صلاة و طهارت و اينها خيلي زياد بحث شده. ولي کتاب جهاد که مي رسيم، کتاب حدود که مي رسيم مي بينيم نه چون که طوري بوده که فقهاي ما اعلي الله کلمتهم که هميشه با ديد بسيار تکريم به آنها مي نگريم, در زمانشان معمول نبوده خيلي کمرنگ بحث شده و ما از اين جهت سعي کرديم براي اينکه آنها جهاد را سه نوع کرده بودند, جهاد براي دعوت به اسلام، دفاع و بغاة. ما نه قسم جهاد کرديم براي نجات مستضعفان، خاموش کردن فتنه، با جباران و سلاطين و ظالمان بحث کردن که در رأس آنها کار امام حسين بود و زيد بن علي بن الحسين و شهداي فخ و اينها. جهاد با پيمان شکنان که أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا از اين قبيل. جهاد براي اقامه ي عدل لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديد و امثال اينها يادتان هست. ما اين طور بحث کرديم و توجه نکردند به اينها هم در فرماندهي و سازماندهيش فرق دارد و هم در اهدافش فرق دارد و هم در مجاهدينش فرق دارد. گفتيم مثل التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُون اينها را خوانديم اينها مجاهدين بايد باشند. الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَر قرآن آيات فراوان دارد در صفات مجاهدين که بايد بحث شود. يکي را ما بحث کرديم اولي بود در اينکه بايد مجاهدين بدانند که با اين صفات در معرض امتحان هستند. با آيات قرآن بحث کرديم.
 دوم خواستيم وارد شويم گفتيم که بايد توجه داشته باشيم که فرار ننگ و عار است و نبايد باشد. تسلیم نباید باشد. حالا وارد مي شويم به صفت دوم که صدق است. عجيب است واقعاً تکيه گاه است. دومين تکيه گاه براي مجاهدين صدق است. اما صدق به چه معنا؟ حالا گوش کنيد نمونه اش معلوم مي شود.
  <وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ ع> 55 است طبق شماره گذاري فيض الاسلام. مجاهدين بايد ساخته شوند. اينطور نيست که اعلام کنيم بياييد. بايد نظام اسلامي افرادي را به عنوان مجاهدين را سالها مي توان گفت, ماهها بسازد با صفاتي مجاهدين اسلام باشند. چون حرکتشان و جهادشان بيانگر عظمت و قدرت اسلام باشد و هدايت باشد. براي جلب توجه به اسلام باشد و گفتيم باز روايات خوانديم. خيلي بحث الحمدلله انجام شد با توفيق و البته با شرکت شما عزيزان. بنده قدم اول براي يک تحولي در اين قبيل بحثها.
  حالا کلام 55 نهج البلاغه حضرت امير فرمودند دقت کنيد <وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيماً وَ مُضِيّاً عَلَى اللَّقَمِ وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ الْأَلَمِ وَ جِدّاً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ لَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَ الْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَيْنِ يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا أَيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا> اين را مي خواهم بگويم تکيه گاه بنده اين کلمه است <فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ> چون اين چنين بوديم, مجاهديني به اين صفت خدا صدق ما را ديد چون صدق ما را ديد, خداوند دشمن ما را ذليل کرد و بر ما هم نصرت فراهم کرد.
  امروز روز فتح خرمشهر است. واقعاً چقدر در دنيا نمونه هاي فراوان وجود دارد در چنين روزي واقعاً مجاهدين اسلام توانستند با صدق، در کتب اخلاق شش مرحله براي صدق است تا صدق حقيقي باشد. در "جامع السعادات" نوشتم در "محجة البيضاء في احياء الاحياء" صدق شش مرتبه دارد. آن شش تا که با هم جمع شد انسان صادق مي شود. حضرت امير فرمودند آن صدق کامل را چون ما داشتيم يعني گفتار ما، رفتار ما، نگاه ما، عمل ما، فکر ما، اعتقاد ما همه هماهنگ بود اينها اگر هماهنگ باشد انسان صادق مي شود. و خيلي کم است صادق. در حديث داريم که نگاه نکنيد به نماز شب خواندن و نماز فلان, صدق حديث به اداي امانت است. اين دو تا علامت خوبي و کامل بودن انسان است. <فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ وَ مُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ> حالا ديگه وقت تمام شد بقيه ان شاء الله براي فردا.
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo