< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 قاسم بن محمد جوهري است. چند تا قاسم بن محمد داريم. و اين, قاسم بن محمد جوهري است به قرينه ي نقلش از منقري. قاسم بن محمد جوهري هم توثيق نشده. در معجم رجال حديث آيت الله العظمي خوئي (اعلي الله مقامه) ايشان در اول کتاب که راههايي براي اثبات وثاقت ذکر کرده يکي از آنها اين است کسي که در سلسله ي اسناد کامل الزيارات قرار بگيرد. کامل الزيارات کتاب بسيار خوبي در مورد زيارت ائمه : است. کامل الزيارات مال ابن قولويه است. ديگر کتاب تفسير علي بن ابراهيم. مي گويد کساني که در اسناد روايات اين دو کتاب قرار بگيرند موثقند. به خاطر اين که صاحب اين دو کتاب در اول ذکر کردند که هر حديثي که ما ذکر کرديم ما وثوق داريم به رواة آن حديث. ايشان خواسته بگويد که شهادت اين دو نفر ابن قولويه و علي بن ابراهيم به وثاقت اين افراد کافي است در ثبوت وثاقت. ولي خوب ما اين را قبول نکرديم. بعداً هم شنيديم که خودشان اعلي الله مقامه در درسشان از اين مطلب عدول کردند. براي خاطر اينکه در باب عدالت رواة و وثاقت رواة و امثال آنها بايد ببينيم که از چه راه حجت است. آيا از اين راه است که تعديل کند يک نفر عادل يک نفر را، يا از راه رجوع به اهل خبره است. مثل لغت، ما قول لغويين را چرا حجت مي دانيم؟! از باب حصول اطمينان. چون براي اينکه اينها اهل خبره اند. يکي از دلائل و حجج ما رجوع به اهل خبره و قول اهل خبره است. ساختماني مي خواهيم قيمت کنيم. مثلاً قاضي مي خواهد يک خانه اي را بردارد از جهت بدهکاري زيد. مقوِّم مي آيد خانه را قيمت مي کند. خوب اين خانه را به همان قيمت مي فروشد دين را ادا مي کند. به طبيب مي خواهيم مراجعه کنيم. قول طبيب از راه اهل خبره است. بنابراين ما دو باب داريم. يک باب شهادت داريم، يک باب رجوع به اهل خبره داريم.
 در باب شهادت بايد شاهد عن حسٍ مطلب برايش ثابت شود تا حجت باشد. اگر عن حدسٍ باشد قولش حجت نيست. شهادت عن حسٍ بايد باشد. ديده باشد, شنيده باشد. شهادت از اين باب است. رجوع کردن به شاهد و بينات از اين باب است. اما قول اهل خبره از باب حصول اطمينان است. آن عن حسٍ لازم نيست. آن خبرويت دارد. طبيب خبرويت دارد. مقوم خبرويت دارد. رجوع به اهل خبره دليلش بناي عقلاست. اگر اهل خبره مورد اطمينان باشند ترتيب اثر مي دهيم و حجت مي دانيم. حالا اين که رجوع کردن به اهل خبره در باب رجال مثل نجاشي، کشّي، شيخ طوسي، علامه حلي، اينها متخصص فن هستند. اينها اگر بيايند کسي را توثيق کنند براي ما ثابت مي شود. چون متخصصند در اين رشته. مثل مقوم که متخصص است. طبيب که متخصص است. اما علي بن ابراهيم يک مفسري است و راوي است و همين طور ابن قولويه. اعتماد کردن به قول اينها که آيت الله خوئي در جلد اول معجم رجال حديث ذکر کرده, نه, اينها وثاقت را ثابت نمي کند.
  ايشان هم در اينجا دارند در معجم رجال حديث مي فرمايند که قاسم بن محمد جوهري در سند کامل الزيارات ابن قولويه واقع است. ولي اين کافي نيست در اينکه اين شخص موثق باشد. <عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ> سليمان بن داود منقري موثق است. خوب است. <عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَة> سفيان بن عيينه جزء صوفي هاست. مثل سفيان ثوري. اين دو نفر سفيان نام, هر دو از اکابر صوفيه هستند. معلوم است که صوفيند پس انحراف دارد. علامه ي حلي در الخلاصه گفتند که سفيان < ليس من أصحابنا و لا من عدادنا> اينها از اصحاب ما نيستند. اين دو نفر صوفي هستند. در عداد ما اماميه هم نيستند. <عَنِ الزُّهْرِي> زهري کيه؟ زهري، محمد بن مسلم بن شهاب زهري است. اين هم جزء کساني است که از علمايي بوده که طرفدار بني اميه بوده. امام سجاد در تحف العقول ذکر کرده. نامه اي نوشته به محمد بن مسلم بن شهاب زهري. اينها يک افرادي بودند که جمع شده بودند دور بني اميه و مطابق خواسته ي آنها فتوا مي دادند. مثل ابوهريره و اينها زياد بودند. اين جزء آنهاست. حضرت آنجا فرمودند < جَعَلُوكَ قُطْباً أَدَارُوا بِكَ رَحَى مَظَالِمِهِم‌> نصيحت مي کنند. مي فرمايند امام سجاد که اي زهري بني اميه تو را قطبي قرار داده اند در محور تو آسياي مظالم خودشان را مي چرخانند. <جَعَلُوكَ سُلَّما يَعْبُرُونَ بها> تو را نردبان قرار داده اند. از نردبان وجود تو بالا مي روند براي انجام ظلمهاي خودشان. <جَعَلُوكَ جِسْراً يَعْبُرُونَ بِكَ> تو را پلي قرار دادند. عبارتهاي جالبي است براي عبور از آن, و رسيدن به خواسته هاي خودشان. اين زهريه, که منحرف است. خلاصه حديث سندا خوب نيست ولي به هر حال دلالت دارد بر کيفيت دعا الي الاسلام.
 <قَالَ دَخَلَ رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ‌> زهري معاصر امام سجاد است. آن نامه هم از امام سجاد بود براي زهري. رجالي از قريش خدمت امام سجاد آمدند <فَسَأَلُوهُ كَيْفَ الدَّعْوَةُ إِلَى الدِّين> دعوت به دين به چه کيفيت بايد باشد؟ <قَالَ تَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَدْعُوك إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى دِينِه> کسي را که بخواهيد دعوت کنيد به دين بعد از < بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَدْعُوك إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى دِينِه> . <وَ جِمَاعُهُ أَمْرَانِ> يعني بخواهيد دعوت کنيد دو چيز جامع دعوت تو بايد باشد. يکي دعوت به توحيد و دوم دعوت به نبوت. < أَحَدُهُمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْآخَرُ ا لْعَمَلُ بِرِضْوَانِهِ وَ إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ > آن موضوع توحيد خيلي مهم است. <أَنْ يُعْرَفَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْعِزَّةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْقُدْرَةِ وَ الْعُلُوِّ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ أَنَّهُ النَّافِعُ الضَّارُّ الْقَاهِرُ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ الَّذِي لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ> بيشتر اينها بين ما و سني ها هم محل اختلاف است. آنها قائلند خداوند قابل رؤيت است. در دنيا نه ولي در روز محشر خدا را مي بينند از اين قبيل چيزها. مسئله ي < لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ> آنها صفات نفسيه قائلند و ما قائل نيستيم. صفات را ما عين ذات مي دانيم ولي آنها از اين حرفها و بحثها ندارند. خلاصه بحث هاي زيادي است در توحيد. اول اين و دوم <وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ هُوَ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَاسِوَاهُ هُوَ الْبَاطِلُ فَإِذَا أَجَابُوا إِلَى ذَلِكَ فَلَهُمْ مَا لِلْمُسْلِمِينَ وَ عَلَيْهِمْ مَا عَلَى الْمُسْلِمِينَ> اگر تو دعوت کردي به اين ترتيب و به تو جواب مثبت دادند <فَلَهُمْ مَا لِلْمُسْلِمِينَ وَ عَلَيْهِمْ مَا عَلَى الْمُسْلِمِينَ> اين روايت را صاحب جواهر هم به آن اشاره کرده است. درباره ي کيفيت دعوت به اسلام است. رواه الکليني گفتيم و رواه الشيخ. اول اين مطلب در بحث امروز اين خبر بود که عرض کرديم خبر 11 از باب جهاد عدو جلد 11 وسائل.
 بعداً بحث کردند, صاحب جواهر بحث کرده بر اينکه حالا بايد دعوت به اسلام صورت بگيرد در جهاد آيا اگر به همان سرلشکر يا فرمانده بگويند کافي است؟ يا بايد کل فردٍ فردٍ از سپاه دعوت به آنها برسد؟ ايشان مي گويند بله بهتر اين است که همين طور بگوييم چون ما مي خواهيم با آحاد اينها جنگ کنيم. جهاد است ديگر بايد بر هر يک از اينها حجت تمام شده باشد. بنابراين تنها به اينکه به آن رئيس يگوييم کافي نيست. بلکه بايد طوري دعوت کرد که به يک يک آنها دعوتمان را رسانده باشيم. بنابراين بايد به تک تک بگوييم و تک تک با ما مواجهند. ما هم دست به شمشير برديم و با آنها مي جنگيم يک نفر را اگر بخواهيم بدون دعوت بکشيم مقصريم. بايد تمام اين افراد دعوت ما، حرفهاي ما را بشنوند حجت تمام شود براي کشتنش عند الله تعالي مسئول نباشيم. صاحب جواهر در اينجا در کلمات خودشان دارند که اگر يک دفعه دعوت کرديم نپذيرفتند حالا آمدند دوباره با ما جنگ کنند بايد دعوت تکرار شود؟ نه ايشان گفته اند به اينکه <يسقط اعتبار وجوب الدعوة على تقديره في حق من عرفها بقتال سابق عليها> اگر کسي دعوت را شنيده بقتال سابق عليها, ديگر دفعه دوم لازم نيست که دعوت را تکرار بکنيم. ساقط مي شود اينجا. بعد ايشان و فقهاي ديگر, علامه در تذکره، علامه در منتهي مي گويند به اينکه پيغمبر(ص) با بني المصطلق غزوه اي و جنگي انجام داد. به آنها چون قبلاً گفته بودند ديگر دعوت نکردند. ايشان مي گويند به اينکه <و ما حكاه غير واحد من أن النبي صلى اللَّه عليه و آله> البته اشاره مي کند به آن خبر ديروز که از باب دهم خوانديم. خبر دوم خبر سلمي که گفتم به آن اشاره مي کنيم چنان که قبلاً گفتيم ديگر لازم نيست که بگوييم. خبر سلمي خبر دوم از باب دهم بود که ديروز خوانديم. بعد ايشان مي گويند پيغمبر (ص) با بني المصطلق جنگ کرد <و هم آمنون و إبلهم تسقى على الماء و استأصلهم> پيغمبر (ص) با آنها جنگ کرد در حالي که آنها ايمن بودند. بي خبر و ناگهان حمله کرد. شترهايشان در آن چشمه ها آب مي خوردند <و استأصلهم> خوب اين را علامه در تذکره و منتهي اشاره به همين جنگ دارند. اين جنگ بني المصطلق است. مصطلق با صاد و طاء به کسي مي گويند که صداي شديد داشته باشد. اين طايفه اسمش بني المصطلق بود. يکي از چيزهايي که اينجا ذکر کردند. در حالات حضرت امير ، شيخ مفيد در ارشاد دارد در اولش نوشته _کتاب بسار بسيار عالي است_ نوشته درباره ي شناختن ائمه : اين کتاب را مي نويسم بر اساس مدارکي که حتي سني ها هم قبول دارند تا کساني که مطالعه مي کنند ائمه : را خوب بشناسند. در حالات حضرت امير ايشان اين جريان را نوشته, منتهي اين غزوه ي بني المصطلق را غزوه ي "ذات السلاسل" هم مي گويند غزوه ي "وادي الرمل" هم بهش مي گويند. چون در يک وادي که در آن ريگ فراوان بود واقع شده. ذات السلاسل براي اين مي گويند چون که اينها طوري دشمن، کفار خودشان را تنظيم کرده بودند که در قطار و يک صفي مثل اينکه گردن هايشان را به زنجير بسته اند اين طور پشت سر هم ايستاده بودند. ذکر کرده روزي پيغمبر (ص) در مدينه بودند کسي آمد گفت به اينکه طايفه ي بني المصطلق مي خواهند يک شب شبيخون بزنند به مدينه و پيغمبر (ص) و ياران پيغمبر (ص) را بکشند. پيغمبر (ص) اصحاب خود را جمع کرد هفتصد نفر بودند گفت کي حاضره برود در مقابل آنها. اين خبر را آنجا اين طور نوشته. در تفسير صافي مفصل تر از همه است. چون سوره "والعاديات" اينجا نازل شده. در تفسير سوره والعاديات در تفسير صافي مفصل تر نوشته. پيغمبر (ص) گفت کي حاضره برود. اول ابوبکر رفت و نتوانست کاري انجام بدهد و برگشت و بعد عمر رفت و نتوانست و بعد عمر بن عاص رفت و نتوانست. سه نفر نتوانستند. بعد حضرت اميرالمؤمنين رفتند. از اول هم حاضر بود که برود ولي پيغمبر (ص) او را نگه داشت تا معلوم شود فضيلت علي. بالاخره چهارم حضرت اميرالمؤمنين حاضر شد که برود حضرت اميرالمؤمنين از يک راه ديگر رفت و بي خبر به اينها حمله کرد. جريان اين طور بود که سوره والعاديات اينجا نازل شده. سوره صدم قرآن کريم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‌ وَ الْعادِياتِ ضَبْحا عاديات از عَدو مي آيد. عَدو ناقص واوي نه ناقص يايي. والعاديات ناقص واوي است. عدو يعني دويدن. عدو با عين يعني دويدن. وَ الْعادِياتِ ضَبْحا قسم به اسبهاي دونده. ضبح يعني نفس نفس زدن. اسبهايي که براي جهاد با شتاب مي دويدند و نفس نفس مي زدند. فَالْمُورِياتِ قَدْحا در نتيجه ي همين با شتاب حرکت کردن و دويدن سمهايشان مي خورد به سنگها. سم که به سنگ مي خورد آتشي و جرقه اي از سنگها مي درخشيد  فَالْمُورِياتِ قَدْحا اسبها به اين ترتيب با سمهاي خودشان از سنگها آتش به وجود آوردند، افروختند.  فَالْمُغيراتِ صُبْحاً  صبح اينها حمله کردند اَغار_ يُغيره يا غار_ يغير هردو به معني حمله کردن است. يعني در صبح حمله کردند.  فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً  نقع به معني گرد و غبار. در نتيجه ي حمله ي اين چنين گرد و غباري را به وجود آوردند.  فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً  توانستند دشمن را در ميان بگيرند. دشمن را محاصره کردند. اين سوره والعاديات در اين جريان نازل شده. در همين تفاسيري که نام بردم. تفسير الميزان، تفسير صافي، مجمع البيان و همه ي تفاسير والعاديات را اين طور تفسير کردند.
  خوب اين سوره بر چند تا مطلب دلالت دارد. دلالت اول اين که صاحب جواهر گفته اينها ديگر دعوت نکردند به اسلام، يک دفعه حمله کردند ناگهاني و دشمن را مغلوب کردند. اين براي اين جريان. مطلب دوم که دلالت دارد بر عظمت جهاد و جهادگران. اين قدر جهاد در درگاه پروردگار مقدس است و مهم و با فضيلت که خداوند به اسبهاي مجاهدين قسم مي خورد. والعاديات اسب است ديگر. قسم به اسبهاي دونده پرشتاب نفس زنان. به اينها قسم مي خورد. اينها که  فَالْمُورِياتِ قَدْحا در نتيجه حرکت شتاب آميز اينها سمهايشان به سنگها مي خورد و از سنگها جرقه به وجود مي آيد.  فَالْمُغيراتِ صُبْحاً صبح حمله ور شدند به دشمن.  فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً گرد و غباري برانگيختند فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً به واسطه ي آن جهاد خودشان دشمن را وسط گرفتند. اين دلالت اين سوره، سوره ي صدم قرآن است. پس عظمت جهاد خيلي فوق العاده است. معلوم مي شود که جهاد در درگاه پروردگار آن قدر مهم و بافضيلت است که نه تنها جهادگر مهم است بلکه آلات و ابزار جهاد هم داراي فضيلت است. اسبي که مرکب مجاهدين است آن قدر شرافت و فضيلت دارد که خداوند به آن اسبها به اين ترتيب سوگند ياد مي کند. غفلتاً به اينها حمله کردند آن وقت اينجا اسير زياد آوردند. در ارشاد شيخ مفيد که نگاه کنيد غنائم فراواني آوردند. حتي ذات السلاسل که مي گفتند چون اسيرها را با طناب بسته بودند و مثل سلسله مي آوردند از اين جهت ذات السلاسل مي گويند. مفسرين ما همه اين جور ذکر کردند که اينطوري و قرينه است و دعوتي نبوده چون قبلاً دعوت صورت گرفته. صاحب جواهر بعداً مي فرمايند به اينکه بله واجب نيست. آيا مستحب است؟ بله مستحب است. اگر قبلاً دعوت صورت گرفته ديگر واجب نيست دعوت شود. مثل جنگ با ايران در نهاوند. گفتيم که همه مسلمانان، ايرانيها مي دانستند که پيغمبر است و اسلام است و قرآن است. قبلاً گفته شده بود. بله مستحب است. آن وقت در مستحب چند تا مطلب ذکر مي کند. يکي اينکه مي فرمايند به اينکه حضرت امير المؤمنين در جنگ احزاب به عمروبن عبدود قبل از کشتن گفت من تو را دعوت مي کنم به اسلام که عمروبن عبدود قبلاً اسلام را مي دانسته خودش آمده بود به جنگ با پيغمبر. <للمحکي من فعل علي عند مقاتلة عمرو بن عبدود> ديگر وصيت نبي لعلي <لَا تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ إِلَى الْإِسْلَام> اين را خوانديم ديروز پريروز. ديگر دعوت سلمان، اهل فارس است. در يکي از جنگها سلمان با اهل فارس روبرو شد با اهل فارس دعوت شده بودند سلمان از آنها دعوت کرد. اين مطلب دوم بحث امروز. البته مي گويد صاحب جواهر <يُسْتَحَب الدُّعَاءِ بِالْمَأْثُور> قبل از جنگ مستحب است که انسان به مأثور دعايي بخواند, همان طور که وارد شده. در خبر ميمون که اين خبر در باب 55 از ابواب جهاد عدو است. در باب 55 از ابواب جهاد عدو خبري هست که صاحب جواهر اشاره به اين خبر مي کند. خبر اين است که <عََنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع كَانَ إِذَا أَرَادَ الْقِتَالَ قَالَ هَذِهِ الدَّعَوَاتِ> اين دعوت کفار به اسلام نيست بلکه دعاست در درگاه پروردگار. <اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمْتَ سَبِيلًا مِنْ سُبُلِكَ جَعَلْتَ فِيهِ رِضَاكَ> اين دعا در اين است که با پروردگار مناجات کنيم پروردگار ما را دعوت به ياد کرده ما را پذيرفته آمديم اگر کشته شديم شهادت و شهيد محسوب مي شويم. اگر کشته نشويم عاقبت به خير مي شويم. اين را مطالعه کنيد.
  مطلبي که به نظر رسيد که عرض کنيم, در اينجا مناسب است. اين است که ما در اينجا بحثمان اين است که ما در جهاد ابتدايي که اول دعوت به اسلام، بعد قتال، آيا دعوت به اسلام که ما مأموريم مسلمانها مأمورند که کفار را دعوت به اسلام بکنند بعدش جهاد بکنند اين دو تا با هم ارتباط دارند مثل اقل و اکثر ارتباطي؟! يا هر دو يک واجب مستقلي هستند؟! براي مسلمانها دعوت کفار به اسلام يک واجب مستقلي است. <ادْعُ إِلى‌ سَبِيلِ رَبِّك> که در روايت هم خوانديم < بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ> ما دو مطلب داريم موظفند مسلمان ها بر حسب روايات ما و آيات قرآن دو تا وظيفه. يکي اينکه کفار را دعوت به اسلام کنند. دوم اينکه اگر دعوت اثر نکرد جنگ کنند. حالا ما به جنگ قدرت نداريم دعوت به اسلام نکنيم؟ ما وظيفه داريم با کفار بر اساس منطق و استدلال جمعيتي را تجهيز کنيم و برويم با آنها صحبت کنيم. مخصوصاً در دنياي امروز اگر ببينيم يک وقت در هلند يا يک کشور ديگر اهانت به پيغمبر خدا مي شود, اهانت به اسلام مي شود, چه اشکال دارد که هميشه در حوزه ها، در مراکز علمي افرادي که درس خوانده اند، مجهز هستند, به مزايا و صحبت هاي ديگران آگاهي دارند حرکت کنند و بروند و اگر اين کار مي شد خيلي توفيق حاصل مي شد؛ مخصوصاً در دنياي امروز.
  ديروز يکي مي گفت من رفته بودم به قاهره بعد رفتم به (از طرف حوزه رفته بود) اسيوط يک شهري است حدود 30، 40 کيلومتري قاهره که سيوطي اهل آنجاست. در يک جلسه، مي گفت عاشورا بود قدري من صحبت کردم. چند تا از اين سني ها بودند در آنجا که استاد دانشگاه بودند. يکي بلند شد و گفت ما همه مان بدبختيم. براي خاطر اينکه درباره ي علي بن ابيطالب چيزي نشنيديم، صحبتي نکرديم. کسي نيامده که با ما صحبت کند. اصلاً امروز دنيا خيلي آماده است براي اين جهت. اگر ما حرکت کنيم به کشورهاي ديگر برويم. مثلاً با يک مقدماتي البته با وهابي ها صحبت کنيم. برويم و با سني ها صحبت کنيم يا در جاي ديگر حتي راجع به انقلاب. فکر نکنند که اين انقلاب براي کشورگشايي بوده. اين خيلي نتيجه بخش است. بنابراين مي شود گفت که اين دعوت کفار به اسلام مقدمه ي منحصر به جهاد نيست. البته از آن طرف بله جهاد بدون دعوت نبايد باشد. اما اين طور نيست که دعوت هم بدون جهاد نبايد باشد. خيلي جاها است که جهاد فراهم نيست براي ما، امکان ندارد، قدرتش را نداريم در بيفتيم با آنها. آن جهاد <آخِرُ الدَّوَاءِ الْكَي> که گفتيم قبلاً. اما اگر براي دعوت افرادي داشته باشيم بسيار بسيار کار خوبي است. به نظر بنده مي رسد که حتي بعضي از رواياتمان جهاد را هم نداشت. آن که الان امروز خوانديم خبر اول از باب 11، اين اصلاً جهاد نيست اينجا. مي گويد <کيف الدعوة الي الاسلام> مي فرمايد اين طور دعوت کنيد به اسلام. نمي گويد خونشان را بريزيد، جهاد کنيد، باهاشون درگير شويد. آن خبر را که چهار، پنج صفحه از آن را خوانديم آن هم همين طور بود. از حضرت پرسيدند که جهاد چطوره؟ حضرت فرمودند جهاد مراتبي دارد. خودش يک مرتبه از جهاد است. دعوت به اسلام خودش مرتبه اي از جهاد است. بنابراين مي توان گفت که اين دو چيز اين طور نيست که از همديگر منفک نبايد باشند. نه دو تا مرحله است ممکن شد هر دو را انجام دهيد. ممکن هم نشد همان مرحله ي اول کافي است. بقيه هم ان شاء الله براي فردا.
 
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo