< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث ما درباره اخبار باب سيزدهم از ابواب جهاد عدو است. رواياتي که به اينها تمسک شده براي اين ادعا که قبل از قيام حضرت مهدي جهاد لازم و واجب نيست؛ بلکه مشروع هم نيست. و هر کسي که قيام کند و پرچمي را بلند کند، صاحب آن طاغوت است، <يعبد من دون الله عزّوجل>. اگر قرار باشد که اين روايات حاکم باشد، مقتضاي اين روايات اين است که مردم در طول چند قرن که امام زمان حضور ندارند بايد ساکت باشند و تماشاگر ظالمين و ظلم ها و طاغوت ها و استکبار و ... باشند و روز به روز شاهد جنايت آنها باشند. آنها نيز چون در برابر خودشان قيام و حرکتي نمي بينند، ظلمشان پررنگ تر باشد. اين روايات را گفتيم که کسي درباره جهاد بحث مي کند مورد نظر قرار دهد. ما تعدادي از اين روايات را به عرض رسانديم. تا خبر دهم را خوانديم.
 خبر يازدهم، در صفحه 38 جلد يازدهم وسائل 20 جلدي است که از عيون اخبار الرضا نقل مي کند. عيون اخبار الرضا کتابي است که صدوق (ره) نوشته است. صاحب بن عبّاد _که در اصفهان داراي گنبد و بارگاه و صحن است_ وزير ديالمه است. به ديالمه آل بويه هم مي گويند. رکن الدوله، عضد الدوله، عز الدوله اينها چند نفر بودند از ايران از شهر ديلم. _آن موقع به استان گيلان (پشت سر طالقان) ديلم مي گفتند_ اينها اهل گيلان هستند. آنها شيعه بودند و قدرتي پيدا کردند و توانستند در برابر بني عباس تشيع را تقويت کنند. شيخ مفيد و شيخ صدوق و مقداري از حيات کليني و مقداري از حيات سيد مرتضي و شيخ طوسي معاصر با ديالمه هستند. چون شيعه بودند و شيعه قوت پيدا کرده بود، آزادي براي شيعه به وجود آمد. در آن موقع صاحب بن عبّاد _که گفتيم: هيچ وزيري مثل او گنبد و بارگاه ندارد و قبرش زيارتگاه نيست. او شيعه است و فقيه و اديب است و يکي از شعراي غدير است. علامه اميني در الغدير درباره صاحب خيلي مطالب نوشته است._ دو قصيده در مدح امام رضا بر اي صدوق فرستادند. در آن موقع صدوق عازم توس (خراسان) بود و به زيارت امام رضا مي رفت. در اول عيون اخبار الرضا آن دو قصيده وجود دارد. صدوق هم براي قدرداني از اين وزير فقيه شيعه نوشتند: که من هم يک کتابي تأليف مي کنم که اخباري است از امام رضا.
 صدوق خيلي تسلط بر احاديث داشته و صاحب 300 تأليف است که ما فقط 24 تا از آنها را داريم و بقيه از بين رفته است. در جريان هايي که بعدا به وجود آمد؛ در حمله مغولها خيلي از کتاب ها از بين رفت. صدوق به دعاي امام عصر متولد شده بود. او اينقدر توفيق و احاطه بر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام داشته که کتابي به عنوان عيون اخبار الرضا در دو جلد نوشته که در آن رواياتي از امام رضا است. اين خبري که الان مي خواهيم بخوانيم از عيون اخبار الرضا است. از خبر نهم به بعد را ما از صدوق نقل کرديم. خبر نهم در من لا يحضر، خبر دهم در علل الشرايع و خبر يازدهم در عيون اخبار الرضا است. اين سه خبر از صدوق است.
 حالا خبر يازدهم. <وَ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْمُكَتِّبِ> که از علما بوده ولي توثيق نشده، <عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّوْلِيِّ > اين شخص هم در رجال توثيق نشده، <عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ النَّحْوِيِّ > اين هم مجهول الحال است، <عَنِ ابْنِ أَبِي عُبْدُونٍ> که اصلا مهمل است و اسمي از اين شخص بنده در کتب رجال نديدم. <عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرِّضَا > _عيون اخبار الرضا دو جلد است، جلد دوم صفحه 232 اين مطالب را اگر مطالعه کنيد در آنجا است._ <فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ‌لِلْمَأْمُونِ > اين يک حديثي است که مربوط به يک جريان تاريخي بسيار مهم است. آن جريان تاريخي در سال 199 (ه.ق) در زمان خلافت مأمون اتفاق افتاده است. _خلفاي بني عباس اول عبد الله سفاح، دوم منصور، سوم مهدي، چهارم هادي، پنجم هارون الرشيد، ششم امين و هفتم مأمون است._ يک خبر غيبي از طرف حضرت امير وارد شده است که حضرت خلفاي بني عباس را شمرده. در بين آنها افرادي است که مدت کوتاهي خلافت کرده اند. حضرت فرمودند: <سابعهم اعلمهم> خلفاي بني عباس را يک به يک مي شمارند و اوصاف آنها را نيز بيان مي کنند. سلاطين بني عباسِ معروف 37 نفرند که آخرين آنها المستعصم بالله است؛ ولي حضرت فرمودند 40 نفر، چون بعضي خيلي کوتاه سلطنت کردند. مثلا مي فرمايند: <ثانيهم اَفتَکُهُم> منصور را مي گويند که خونريزترين آنهاست. تا بالاخره <سابعهم اعلمهم> که مأمون است و اعلم خلفاي بني عباس است. و متوکل را مي فرمايند اخبثهم. براي هر کدام صفتي را ذکر کردند._ در زمان خلافت مأمون علويين که اينها مي گويند طالبين در کتاب مقاتل الطالبين علويين و سادات در برابر بني عباس قيام مي کردند. اين قيام ها بي نتيجه نبود، ولي خوب بعضي از اينها مورد تصويب ائمه عليهم السلام نبوده. فرق مي کرده بين اينکه قيام کنند براي در هم شکستن سلطنت و واگذاردن حکومت به ائمه عليهم السلام، _که اين را ائمه قبول داشتند_ يا قيام کنند براي اينکه دعوت کنند به خودشان؛ اين را ائمه قبول نداشتند.
 يکي از اين جريان ها قيام ابوالسراياست که در سال 199 ه.ق است. چند نفر از سادات علويين که بعضي بني الحسن و بعضي بني الحسين بودند دور و بر ابوالسرايا جمع شدند و قيامي صورت گرفت. ابوالسرايا از آنها نيست ولي سرکرده است. آنها توانستند مدينه و بصره را تسخير کنند. امام موسي کاظم فرزندان زيادي داشتند. نوشتند 30 فرزند داشتند. يکي از آنها زيد بن موسي بن جعفر است. زيد در اين قيام همراه ابوالسرايا بوده است. زيد برادر امام رضا همراه ابوالسرايا بوده وقتي بصره را تسخير کردند زيد خانه هاي بني عباس را سوزاند، حتي افرادي هم سوختند. ولي بالاخره مأمون لشکري فرستاد و در درگيري هاي زياد ابوالسرايا کشته شد. در آن زمان وزير مأمون حسن بن سهل بود. ابوالسرايا را گرفتند و آوردند نزد حسن بن سهل و او هم ابوالسرايا را به دار زد. در ميان کساني که گرفتند و آوردند، يکي زيد بن موسي بن جعفر بود. چون خانه هاي مردم را سوزانده بود به <زيد النّار> معروف شد. حسن بن سهل خواست زيد را بکشد ولي يک نفر او را نصيحت کرد و گفت: زيد را نکش، او را به نزد مأمون بفرست. چون ممکن است اگر او را بکشي بعدا برايت اسباب زحمت شود. و جرياني هم براي او نقل کرد _در منتهي الامال و تتمه المنتهي اين جريان آمده_.
  او گفت: زماني که جعفر بن يحيي برمکي را هارون کشت، براي اين بوده است که جعفر يکي از سادات به نام افطس که عليه هارون قيام کرده بود را گرفت و به زندان انداخت. در آن زمان جعفر بن يحيي برمکي که نخست وزير هارون بود در يک روز عيدي هديه اي براي هارون فرستاد. برامکه خودشان يک تاريخ مفصلي دارند. جعفر در آن روز عيد گردن آن سيد را زد و گذاشت داخل طبقي و براي عيدانه نزد هارون فرستاد. در عين حال که آن شخص در زندان هارون بود و قيام کرده بود عليه او، هارون از اين جريان که جعفر بدون مشورت با او آن سيد را کشته بود ناراحت شد. در آن زمان برامکه خيلي قدرت پيدا کرده بودند، به طوري که هارون از قدرت آنها احساس خطر مي کرد براي حکومت خودش. چون آنها يک خانواده ايراني بودند که قدرت پيدا کرده بودند. يحيي بن خالد برمکي، جعفر بن يحيي برمکي تعدادشان زياد بود ولي سرکرده آنها جعفر بود. بالاخره يک شبي هارون که در کاخ بود يکي از جلادها را خواست و گفت: جعفر بن يحيي برمکي را مي شناسي؟ جلاد گفت: بله، من کسي را بهتر از او نمي شناسم. هارون گفت: الان مي روي و سر او را مي آوري به نزد من. جلاد خيلي از اين مأموريت وحشت کرد ولي بالاخره چون هارون گفته بود عزيمت کرد. رفت به پيش جعفر و گفت: من مأمور به کشتن تو هستم. جعفر گفت: فکر نمي کنم هارون مرا گفته باشد، شايد تو اشتباه مي کني؟! ولي او گفت نه خير، هيچ اشتباهي نيست. جعفر گفت: پس مرا زنده ببر در يک جايي که صداي هارون مي آيد دوباره در آنجا اين مأموريت تکرار شود تا معلوم شود که مرا گفته، آن وقت مرا بکش. من به تو خدمت کرده ام و چيزي هم به تو مي دهم. جلاد قبول کرد و جعفر را به جايي برد که هارون صداي پاي او را شنيد. گفت: فلاني تو هستي؟ گفت بله. گفت: مأموريت را انجام دادي؟ مأموريت تو اين بود که جعفر بن يحيي برمکي را بکشي؟ بعد آن جلاد به جعفر گفت: شنيدي؟ و او گفت: بله، پس چشم من را با يک دستمال ببند بعد گردن مرا بزن. جلاد هم همين کار را کرد. هارون به جلاد گفت: وقتي او را مي کشتي به او بگو چون آن افطس را در روز عيد براي من آوردي، تو را مي کشم. جعفر اين را هم شنيد. بعد هم بدنش را به دار زدند و او را سوزاندند. اين مقدمه سقوط برامکه شد.
  در اينجا هم يک نفر به حسن بن سهل گفت آن جرياني که جعفر انجام داد و باعث کشته شدن خودش شد، مي خواهي براي تو نيز تکرار شود؟ اين زيد النار را، زيد بن موسي بن جعفر را نکش. او را زنده به نزد مأمون بفرست تا هر کار که خودش مي خواهد انجام دهد. حسن بن سهل از آن شخص تشکر کرد و گفت نصيحت خيلي خوبي بود. او را زنده فرستاد نزد مأمون. مأمون وقتي با او صحبت کرد، گفت: من تو را نزد امام رضا مي فرستم. هر کاري را که امام رضا بگويند من قبول دارم _چون مأمون خيلي آدم مکاري بود_. اين جريان قبل از اين بود که امام رضا به خراسان بيايند. بعد امام رضا به زيد خيلي عتاب و خطاب کردند. اين جريان مربوط به اين است که امام رضا دارند راجع زيد النار با مأمون صحبت مي کنند. <قال للمأمون> امام رضا به مأمون مي گويند: <قَالَ‌لِلْمَأْمُونِ لَا تَقِسْ أَخِي زَيْداً إِلَى زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ> مأمون به امام رضا مي گويد: زيد پسر امام سجاد در زمان بني اميه، در برابر هشام که قيام کرد، چه جرياني به وجود آورد؟! اين زيد هم برادر شما مثل همان است، در برابر ما قيام کرده و معلوم است شما با ما مخالفت و فکر درگيري داريد. امام رضا در اينجا فرمودند: آن زيد را با اين زيد مقايسه نکن. آن زيد با اين فرق دارد. <لَا تَقِسْ أَخِي زَيْداً إِلَى زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ> اين زيد که برادر من است را با زيد بن علي بن حسين قياس نکن. اينها با هم فرق دارند. چرا؟ <فَإِنَّهُ كَانَ مِنْ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ صلوات الله عليه و آله> آن زيد بن علي بن حسين از علماي آل محمد صلوات الله عليه و آله بود <غَضِبَ لِلَّهِ> او براي خدا به غضب آمده بود. <فَجَاهَدَ أَعْدَاءَهُ> و مجاهده کرد آن زيد شهيد <حَتَّى قُتِلَ فِي سَبِيلِهِ> آن زيد مقام والايي دارد. قبلا هم گفتيم که پيغمبر صلوات الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام از قيام زيد خبر داده بودند. زيد در يک هاله اي از عظمت مورد استقبال اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته بود. <وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍأَنَّهُ سَمِعَ أَبَاهُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام> امام رضا مي گويند: امام موسي بن جعفر از امام جعفر صادق مي فرمايند: <يَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَمِّي زَيْداً إِنَّهُ دَعَا إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ> او براي خودش سلطنت را نمي خواست. او مي خواست سلطنت را به اهلش که اهل بيت عليهم السلام باشند برگرداند. <وَ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَى بِمَا دَعَا إِلَيْهِ> اگر در آن غالب مي شد، به آنچه که خودش عهد بسته بود وفا مي کرد. _گفتيم که آمد در کوفه قيام کرد 40 هزار نفر با او بيعت کردند. مردم خيلي مترصد بودند بر اين قيام ها. مردم به ستوه آمده بودند و رهبري مي خواستند. اما در موقع درگيري پيمان را شکستند و فرار کردند. فقط 50 نفر باقي ماندند._ امام صادق فرمودند: اگر زيد غلبه پيدا مي کرد وفا مي کرد. بعد فرمودند: <لَقَدِ اسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ> اين را امام صادق از پدرشان امام باقر نقل مي کنند. امام باقر فرمودند: که زيد در هنگام خروجش با من مشورت کرد. <فَقُلْتُ إِنْ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ الْمَقْتُولَ الْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ فَشَأْنَكَ> گفتم اگر حاضر هستي که کشته شوي و در کناسه به دار آويخته شوي برو. زيد هم قبول کرد و رفت. هدفش هم بسيار مقدس بود. <الي ان قال> آن زيد اين طور بود. ولي اين زيد النار اين طور نبود. در عيون اخبار الرضا درباره زيد مطالب زيادي نقل مي کند. امام رضا در يک جلسه اي بودند که زيد هم در آن جلسه بود. امام رضا ديدندکه اين زيد _برادرش_ با عده اي حرف مي زند و به آنها مي گويد: نحن فلان و نحن فلان. ما اهل بيت چنين و چنان هستيم. امام رضا توجه کردند به ايشان و گفتند: چه مي گويي نحن، نحن مي گويي. زيد آياتي مي خواند براي عظمت اهل بيت عليهم السلام. امام رضا فرمودند: آن آيات درباره اهل بيت، حسن و حسين هستند به تو مربوط نيست. تو داري معصيت مي کني، پدر تو موسي بن جعفر بود. اگر قرار باشد که تو به بهشت بروي او هم به بهشت برود، در اين صورت بايد تو از او افضل باشي. امام موسي کاظم با آن تقوا و عصمت و عظمت را خدا مي برد به بهشت؛ تو هم اگر گناه بکني خدا تو را به بهشت ببرد، اين مي شود که شما مقامت از امام هم بالاتر است! چون امام موسي کاظم تقوا داشته و به بهشت رفته و تو گناه کردي و به بهشت رفته اي. اين چه حرف هايي است که مي زني؟! تقوا و عمل در احکام خدا ارزش دارد. آيا نشنيدي که قرآن مي گويد: يا نوح انه ليس من اهلک انه عملُ غير صالح کسي که فرزند حضرت نوح بود، ولي: پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد. پسر نوح وقتي که منحرف شد خدا گفت: انه ليس من اهلک تو هم همين طور هستي.
  زيد يک سابقه اي اين گونه دارد. امام رضا در آنجا اين مطلب را به زيد گفتند. حالا در اينجا اين است که: <فَقَالَ الرِّضَا إِنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ لَمْ يَدَّعِ مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ> زيد بن علي بن حسين پسر امام چهارم ادعا نکرد چيزي را که حق نداشت. <وَ إِنَّهُ كَانَ أَتْقَى لِلَّهِ مِنْ ذَلِكَ> او باتقواتر از اين بود که براي خودش چيزي را ادعا کند. <إِنَّهُ قَالَ أَدْعُوكُمْ إِلَى الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلوات الله عليه و آله> در بالا يا لم يدَّعِ است يا لم يدعُ، <اِنَّ زيد بن علي لم يدعُ> چون بعداً <ادعو> دارد شايد <لم يدعُ> باشد.
 اما زيد النار حالاتش خيلي زياد است. در بحار الانوار جلد 43 از صفحه 230 تا 232، جريان زيد النار در آنجا است. در مروج الذهب چهار جلدي از لحاظ تاريخ در جلد سوم صفحه 438 تا 440، خروج ابوالسرايا و ابن طباطبا که از بني الحسن است و قومي از علويين که در عراق قيام کردند. محمد بن ابراهيم که همراه اينها هست به چهار واسطه به حضرت مجتبي مي رسد. خلاصه اينها مدينه را گرفتند و به بصره هم تسلط پيدا کردند. زيد در آن لشکر به بصره مسلط شده بود. در سال 200 حمّاد سر لشکر حسن بن سهل است به ابوالسرايا غالب شد و او را به نزد حسن بن سهل برد. حسن بن سهل برادر فضل بن سهل ذوالرياستين است که در خراسان بود و وزير مأمون بود. حسن بن سهل <قتله و سلبه>، ابوالسرايا را که سرکرده همه اينها بود بر جسر بغداد بدنش را دار زد. اين در جلد 42 بود. در جلد 49 بحار الانوار صفحه 216، مأمون زيد را فرستاد پيش امام رضا . گفتيم که زيد به دست حسن بن سهل دستگير شدو حسن او را به نزد مأمون فرستاد و مأمون هم به خاطر آن سياستي که داشت، زيد را به پيش امام رضا فرستاد. <انه قَالَ لَهُ قَدْ وَهَبْتُ جُرْمَهُ لَكَ> مأمون گفت: من او را بخشيدم. ولي ببينيم امام رضا چه مي گويند؟ <فَلَمَّا جَاءُوا بِهِ عَنَّفَهُ وَ خَلَّى سَبِيلَهُ> امام رضا خيلي زيد را توبيخ کردند. و گفتند که در کار حق هيچ گاه از راه باطل نمي شود به آن رسيد. و از راه معصيت نمي توان به طاعت برسد. سوزاندن خانه مردم و کشتن آنها درست نيست. کسي که مي خواهد دعوت کند به عنوان جهاد بايد از راه درست وارد شود. اين است که امام رضا زيد را ملامت کردند. <وَ حَلَفَ أَنْ لَا يُكَلِّمَهُ أَبَداً مَا عَاش> امام رضا قسم خوردند که تا وقتي که زنده هستند با زيد حرف نزنند و همين کار را هم کردند.
 اما در معجم رجال حديث در جلد هفتم آيت الله خوئي در صفحه 360، روي همان موازيني که در علم رجال حکم فرما است، اين روايات را بررسي کردند. ايشان مي گويند: تمام رواياتي که دال بر ذمّ <زيد النار> است سندا ضعيف است. همين خبري هم الان خوانديم ضعيف بود. مي گويند: اين اخبار که بر ذم زيد النار است سندا ضعيف است. <لا يعتمد عليها و الذي يسهل الخطب> مي فرمايند: آنچه که کار را آسان مي کند اين است <لم يرد في هذا توثيقٌ و لا مدحٌ> درباره زيد نه توثيقي است و نه مدحي. اين مربوط به علم رجال.
 اما در بحث ما اين خبر يازدهم که خوانديم هيچ دلالتي بر آنچه که عنوان باب منعقد شده ندارد. چون <قضيةٌ تاريخيةٌ وقعت في واقعةٍ خاصةٍ في زمانٍ خاصٍ> روشن هم هست که او شخصي بوده که دعوت به خودش مي کرده نه دعوت به امام. اگر دعوتي بود دعوت باطلي بوده و به بحث ما مربوط نيست. بحث ما اين است که قبل از قيام حضرت مهدي جهادهاي به حق نبايد تعطيل باشد. در جهاد هم ما گفتيم که اذن امام در صدر مطالب است. بايد در رأس مجموعه اي که به جهاد اقدام مي کند، يا پيغمبر باشد يا امام معصوم باشد و يا قائم مقام امام معصوم. بنابراين اين خبر هيچ دلالتي بر آنچه که خصم ادعا مي کند عليه ما ندارد. چون يک قيامي بوده براي يک هدف خاصي که الهي نبوده و انجام شده و امام رضا آن را مذمت کردند. آن جور قيام ها را ما هم مذمت مي کنيم. قيام هايي که براي دعوت به نفس خودش باشد، در برابر ائمه عليهم السلام باشد، آن هم از راه باطل، از راه سوزاندن خانه هاي مردم، مورد قبول ما هم نيست. اين است که خبر يازدهم دلالتي بر عليه ما ندارد. بقيه براي فردا ان شاء الله.
 18 إِلَى أَنْ قَالَ
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo