< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نهج البلاغه
 
 در اينکه توفيق بحث نهج البلاغه براي ما در روز چهارشنبه به وجود آمده خداوند را شکر مي کنيم که در سايه ولايت هفته اي يک روز اقلاً اين بحث را داشته باشيم. مقدمتاً در جلد 39 بحار، صفحه 35 تا 89 باب 73 <باب أن فيه خصال الانبياء و اشتراكه مع نبينا في جميع الفضائل سوى النبوة> اين عنوان باب است که حضرت امير  در وجود و شخصيتشان، خصال همه انبياء جمع است و اشتراک دارد با پيغمبر خدا در جميع فضائل، سوي النبوة. روايات زيادي را نقل کرده که يکي از آنها اين است <قال رسول الله صلوات الله عليه و آله من اراد ان ينظر الي آدم في علمه و الي نوح في حکمه و الي ابراهيم في خله و الي موسي في هيبة و الي يوسف في جماله و الي سليمان في بهجته و الي عيسي في عبادته فلينظر الي علي بن البيطالب (ع) > ابن ابي الحديد در شرح خطبه 108 نهج البلاغه عبارتي دارند درباره عظمت حضرت امير (ع). با اينکه آن شناختي که ما از حضرت امير داريم ابن ابي الحديد آن را ندارد و ما هم در شناخت خودمان اعتراف به تقصير خودمان و کوتاهي فکر و انديشه خودمان در برابر عظمت حضرت امير مي کنيم. ايشان در شرح خطبه مي گويند: < فجزى الله قائلها عن الاسلام أفضل‌ ما جزى به ولياً من أوليائه فما أبلغ نصرته له تارةً بيده و سيفه و تارةً بلسانه و نطقه و تارةً بقلبه و فكره إن قيل جهاد و حرب فهو سيد المجاهدين و المحاربين و إن قيل وعظ و تذكير فهو أبلغ الواعظين و المذكرين و إن قيل فقه و تفسير فهو رئيس الفقهاء و المفسرين و إن قيل عدل و توحيد فهو إمام أهل العدل و الموحدين
  ليس على الله بمستنكر أن يجمع العالم في واحد>
 از خداوند متعال بعيد نيست که تمام جهان و يک دنيا فضيلت را در يک شخصيتي جمع کرده باشد. در خطبه 108 که در آن، حضرت امير مي فرمايند: <سبحانک خالقاً و معبوداً بحسن بلائک عند خلقک.خلقت داراً و جعلت فيها مأدبةً مشرباً و مطعماً و ازواجاً و خدماً، و قصوراً و انهاراً، و زروعاً و ثماراً> با خداوند مناجات مي کند. خداوند يک چنين دار بهشتي را آفريد. < ثم ارسلت داعياً يدعوا اليها > بعد پيغمبر آمدند و مردم را به آن دار، دعوت کردند. < فلا الداعي اجابوا، و لا فيما رغَّبت اليه رغبوا > نه داعي که پيغمبر بود را اجابت کردند و نه در آنچه که تو رغبت کرده بودي رغبت کردند، < و لا الي ما شوَّقتَ اليه اشتاقوا > و آنچه که مردم را به آن تشويق کرده بودي مردم اشتياق پيدا نکردند. < اقبلوا علي جيفة > جمع شدند بر جيفه دنيا. < افتضحوا باکلها و اصطلحوا علي حبها >در اينجا ابن ابي الحديد مي فرمايد: کسي که بخواهد فصاحت و بلاغت را ياد بگيرد در اين کلام دقت کند اگر اين کلام خوانده شود بر زنديق ملحد مصمم قلبش به تکان مي افتد و برمي گردد < فجزى الله قائلها عن الإسلام أفضل‌ ما جزى به وليا من أوليائه فما أبلغ نصرته له تارة بيده و سيفه و تارة بلسانه و نطقه و تارة بقلبه و فكره إن قيل جهاد و حرب فهو سيد المجاهدين و المحاربين و إن قيل وعظ و تذكير فهو أبلغ الواعظين و المذكرين و إن قيل فقه و تفسير فهو رئيس الفقهاء و المفسرين و إن قيل عدل و توحيد فهو إمام أهل العدل و الموحدين
  ليس على الله بمستنكر أن يجمع العالم في واحد>
 ما درباره اصول و مباني حکومت امير المومنين در مورد بيت المال بحث مي کرديم. البته ما عيد غدير را هم در پيش داريم. عيد غديري که از طرفي با يک دنيا شادي و مسرت به طرف ما مي آيد و ما هم به استقبال او مي رويم و از طرفي هم واقعاً بزرگترين حق کشي تاريخ و مظلوميت امير (ع) در نظر ما مجسم مي شود. ما در زمينه اين مظلوميت _ چون عيد غدير را در پيش داريم _ روايتي را مي خوانيم. در سفينة البحار جلد پنجم، سفينة البحار سابقاً در دو جلد چاپ شده بود؛ اما چاپ فعلي در 8 جلد است. البته مزيت هم زياد دارد. در پاورقي مدارک و منابع و مطالبي که محدث قمي دارد ذکر شده است. در جلد پنجم سفينة البحار طبع جديد صفحه 385 مي گويد <ان عليا لم يقم مرةً علي المنبر الا قال في آخر کلامه قبل ان ينزل "ما زلتُ مظلوماً منذ قبض الله نبيه"> هر موقع که به منبر رفتند _در آن چند سال که بودند _ در آخر کلامشان گفتند که بعد از ارتحال پيغمبر صلوات الله عليه و آله من هميشه مظلوم بوده ام و خود پيغمبر هم فرمودند. در همين جا ايشان نقل مي کند: <يا علي انت مظلوم فويلٌ لمن قاتلک و طوبي لمن قاتل معک>. کسي که با تو به قتال برخيزد < ويل له > و کسي که همراه با تو به قتال برخيزد < طوبي له >. بالاخره باز در همان صفحه 385 مي گويد که < عن مسيب بن نجية قال: بينما علي عليه السلام يخطب اعرابي يقول وامظلَمتاه > يک اعرابي گفت به من خيلي ظلم شده < قال علی اُدنُ > حضرت فرمودند بيا نزديک < فدنا قال لقد ظُلمتُ عدد المدد و الوبر> حضرت فرمودند من به تعداد کلوخ هاي بيابان و کرک ها _وَبَر، کرک حيوان است مثل مو و پشم._
 خلاصه، کميت بن زيد اسدي که يکي از شعراي اهل بيت است و خيلي مقام بالايي هم داردو در همين راه هم شهيد شده. او يک قصيده اي دارد درباره حضرت امير او جزو شعراي غدير است _که علامه اميني در الغدير کميل بن زيد اسدي را مثل دعبل خزائي و امثال اينها جزو شعراي غدير ذکر مي کند و او شهيد هم شده است._ در اين شعرش است که < و يوم الدوح دوح غدير خم ابان له الولاية لو اُطيعا > _دوحه آن درخت هايي بود که آنجا جمع کردند، آن بيابان را هموار کردند براي نصب منبر و پيغمبر صلوات الله عليه و آله خطبه غدير را خواندند_ < و لکن الرجال تدافعوها > و نگذاشتند آن منصب را اشغال کند، در آن قرار بگيرد. < تبايعوها > به هم آن منصب را فروختند رجال و غاصبين. < فلم ار مسّها خطراً مبيعاً > _خطر به چيزي که ارزش و موقعيت داشته باشد مي گويند_ اين مقام را به همديگر فروختند. و خطري به اين اندازه مهم، اينطور مورد دست به دست گشتن و فروختن قرار بگيرد، عجيب است. در آنجا نوشته که بعضي از مومنين، حضرت علي را در خواب ديدند، حضرت فرمودند آن اشعار کميت را براي من بخوان. او هم خواند. وقتي رسيدند به اين آخر که خوانده شد حضرت امير يک شعري اضافه کردند. < فلم ارَ مثل ذاک اليوم يوماً و لم ارَ مثله حقاً اُضيعا > روزي مانند آن روز وجود ندارد اعظم اعياد است و خيلي مهم است. ولي هيچ حقي هم مانند اين حق مورد تضييع و ضايع شدن و حق کشي قرار نگرفت.
 ما در بحث مربوط به بيت المال نامه 41 را شروع به خواندن کرديم. _البته در فيض الاسلام 41 است. ولي در بعضي از شروح 40 است._ اين نامه را حضرت امير براي يکي از کارگزاران وقت خودشان نوشته اند. در اين نامه حضرت امير اول گفته اند که من تو را شِعار _شعار به آن لباس مي گويند که به بدن انسان بچسبد، به موي بدن بچسبد_ حضرت فرمودند: من تو را شعار خودم و خاصه خودم قرار دادم. چقدر به تو محبت کردم و تو را مورد اعتماد خودم قرار دادم. بيت المال بصره در اختيار تو مي باشد؛ ولي تو بيت المال را ربودي و بردي. بحث قبل ما راجع به برادرشان عقيل بود. و اين راجع پسر عمويشان است. اين شخص بعد از اينکه از طرف حضرت در بصره حکومت را به دست گرفته بود، _در آن زمان کسي که ولايت و حاکميت پيدا مي کرد چند چيز در اختيارش بود؛ مثلا نماز جمعه را او مي خواند، بيت المال در اختيار او بود، مديريت آن حوزه از همه جهت در اختيار او بود و او هم منصوب از طرف حضرت امير  بود_. ولي اين فرد در بيت المال دست برد زد و بيت المال را برداشت و به طرف حجاز رفت. حضرت امير در اين بيان با شدت او را مورد توبيخ قرار مي دهند. < اما بعدُفانّي کنتُ اشرَکتُکَ في امانتي > در امانت خود، تو را شريک کردم. < و جعلتُک شِعاري و بطانتي> تو را شعار خودم _يعني خيلي نزديک خودم_ و از خاصه خودم قرار دادم. < و لم يکن في اهلي رجل اوثق منک في نفسي > در ميان اهل خودم کسي از تو مورد اعتمادتر نداشتم. < لمواساتي و موازَرَتي > براي کمک کردن به من، وزير من بودن، < و أداء الامانة الي > من با تو اين کار را کردم. اما < فلمّا رأيتَ الزمانَ علي ابن عمّکَ قد کَلِبَ > تو وقتي ديدي که زمانه بر پسر عموي تو اشتداد پيدا کرد، ادبار به وجود آمد، _حضرت امير در اول که به خلافت رسيدند مي خوانيم خيلي اقبال و توجه به ايشان شد. بعد از اينکه عثمان 11 سال خلافت کرده بود و جنايات و خلافت هاي فراواني کرده بود، مردم ديگر به ستوه آمده بودند و عثمان را کشتند. در خطبه شقشقيه هست که < فما راعني الّا و الناس کعُرفِ الضَبُع اليَّ ينثالون عليَّ من کل جانب > در اينجا دارد که حضرت فرمودند مردم هجوم آوردند از هر طرف به من مثل يال کفتار. _عرف يعني يال، کفتار يک يال پرپشت دارد._ پشت سر هم، مردم آن طور هجوم آوردند که با حضرت بيعت کنند < حتي لقد وُطئَ الحسنان > امام حسين و امام حسن زير پاي مردم ماندند. آن قدر هجوم شديد بود. خلاصه به اين ترتيب آمدند، روز اول که جمع شدند. سال 35 هجرت بود و روز جمعه بود که بيعت کردند. اول مردم خواستند که بيايند داخل خانه بيعت کنند. ولي حضرت فرمودند نه. اول فرمودند: < دعوني و التمسوا غيري فانّي لکم وزيراً خيرٌ من ان اکون اميراً > اين براي اتمام حجت بود که مرا رها کنيد و برويد سراغ کس ديگري همانطور که تا حالا رفته بوديد. من وزير باشم و راهنمايي کنم که تا حالا هم چنين بودم، بهتر از آن است که امير باشم. اين براي اين بود که فردا نگويند که رفتند توي خانه حضرت و بيعت کردند. حضرت مي خواستند بيايند و بين مردم بيعت باشد. خلاصه مردم گفتند نه و افرادي مثل عمار و مالک اشتر گفتند: نه خير اين طور نيست. حضرت فرمودند: پس حالا که اين طور مي خواهيد فردا که روز جمعه است در مسجد جمع شويد که من بيايم. فردا در مسجد جمع شدند. روز 18 ذي الحجة الحرام سال 35 عثمان کشته شد. اين روز 25 سال 35 بود. حضرت امير بر منبر نشستند و مردم فوج فوج آمدند و بيعت کردند. در حکومت، ما يک مشروعيت داريم يک مقبوليت. الان هم در حکومت به اين صورت است. مشروعيت اين است که از طرف شرع يک چيزي تثبيت شده. اما مقبوليت اين است که مردم بيعت کنند. در حکومت اسلامي همين طور است؛ بيعت يک عهد و پيماني است که مردم با ولايت فقيه مي بندند. فقيه زياد است، همه شان هم ذاتاً مشروعيت دارند براي اداره امور، ولي يک نفر بايد براي خاطر اينکه هرج و مرج نشود و امور منظم باشد و اراده و حرف يکي باشد، علاوه از مشروعيت بايد مقبوليت هم پيدا کند. مقبوليت همان بيعت است و به اين بيعت و عهد و پيمان بايد طرفين پاي بند باشند. خوب در روز جمعه اين بيعت انجام شد. بعد حضرت از منبر آمدند پايين نماز جمعه خواندند و رفتند. آن وقت فردا که شنبه است و يکشنبه درباره بيت المال خواندند اولين کارشان همين بود. <لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ> فکر نکنيد که من مثل ديگران عمل خواهم کرد در اولش هم گفتند چون خودشان در آن نامه مالک اشتر گفتند: < انّ هذا الدين قد کان اسيراً في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهوي و تُدَّع فيه الدنيا > يعني 25 سال اين دين اسير بود در دست اشرار. به هوي هوس عمل مي کردند. دين را ابزاري قرار داده بودند براي طلب دنيا. اما من آن طور نيستم. من به حکم خدا عمل خواهم کرد. در اين لحظه تمام گردن ها کشيده شده، در روز اول آن حاکمي که سر کار مي آيد آن برنامه هاي خودش را بيان مي کند و مردم منتظرند ببينند که دولت که مي خواهد عوض شود مي خواهد چه کاري انجام دهد و چه طور عمل مي کند. حضرت فرمودند: آنچه را مي گويم عمل خواهم کرد و به شما اعلام مي کنم <لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً> لرزه در وجود شما خواهد افتاد، قلب هاي شما تکان خواهد خورد، < وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً > شما غربال خواهيد شد. <وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ> وقتي ديگ به جوش مي آيد آنچه در ديگ است زير و رو مي شود، شما هم آن طور خواهيد شد. <حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ>. اين يک انقلاب است. طبيعت يک انقلاب همين است. خيلي ها پايين هستند، بالا مي روند و خيلي ها بالا هستند پايين مي آيند. الان در مملکت ما الحمد لله اين انقلاب که به وجود آمده ببينيد اينهايي که وزيرند و وکيلند اگر انقلاب نشده بود يک نفر از اينها در مسند کار نبودند. اينها يا در زندان بودند و يا در يک گوشه اي بودند. اين انقلاب است که اعلي را آورد اسفل و اسفل را آورد به اعلي. آنهايي که در بالا بودند همه شان يا رفتند يا کشته شدند و يا فرار کردند و آنهايي که در گوشه و کنار بودند و گمنام بودند همه شان در مسند قرار گرفتند. حضرت امير اعلام مي کنند که انقلابي به وجود خواهد آمد. در اين موقع خيلي از چشم ها خيره شده که حضرت چه مي خواهند بخوانند! حضرت فرمودند: بله بعضي باغستانهايي دارند، کنيزها و غلام هايي دارند، صدها شتر و مزرعه دارند، کاخ ها و خانه هاي آنچناني دارند، اينها از کجا آمده؟ اينها همه از بيت المال آمده. همه اينها را من پس خواهم گرفت. < وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ > اگر من ببينم کسي از بيت المال مهريه زن قرار داده، قيمت کنيز قرار داده، همه را پس خواهم گرفت. اين زمينه يک غوغايي است. اين جنگ جمل و صفين از همين جا سرچشمه گرفت. آنها طور ديگري فکر مي کردند؛ فکر مي کردند حضرت علي هم شخصي است مثل عثمان و افرادي مثل طلحه و زبيرها که باغ هاي فراوان و شترها و غلام و حشم داشتند، ديدند که منافعشان به خطر افتاد. اين يک نوع انقلاب علوي است از بيت المال شروع مي شود.
 خلاصه نامه 41 را که مطالعه مي فرماييد. حضرت امير اول مي گويند: من به تو اعتماد کردم. حضرت در اينجا اسم نمي برند؛ اي پسر عمو خطاب مي شود. در تيترش هم هست که < الي بعض عماله > اسم نمي برد که کيست؟ لذا بعدا خيلي بحث عرض مي کنيم که چه کسي است. < قلبتَ لابن عمک ظَهر المِجَنّ > ولي تو وقتي که ديدي اينطور شد و روزگار برگشت، سپر را برگرداندي. _چون در همين خطبه اي که از حضرت خوانديم و اين قبيل حرفها، خيلي ها را تکان داد و آنها هم مخالف شدند امثال طلحه و زبير و عايشه و غيره_. کسي که در صلح است روي سپرش به طرف مقابل است. وقتي که مي خواهد جنگ کند سپر را اينطور برمي گرداند. <فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْت> نه با پسر عموي خود مواسات کردي و نه در امانت، رعايت امانت کردي. بعداً مطالعه مي کنيد که حضرت خيلي با شدت فرمودند: آيا اين مالي که مال ايتام بود، مال بيت المال بود، با خون و جان شهدا جمع آوري شده بود جمع کردي و بردي در حجاز براي خانه خود و آشيانه و کنيز خريدي آيا فکر نمي کني؟ <أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وْ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَاب‌> آيا از قيامت نمي ترسي؟ آيا از آن موشکافي که در حساب قيامت است نمي ترسي؟ بعد مي گويند که اين مال را به جايش برگردان، بيت المال را به جايش برگردان. اگر به جايش برنگرداني با اين شمشير که به هر کس زدم راه جهنم را پيش گرفت سر تو را مي زنم و بر سر تو فرود مي آورم. و الله اگر حسن و حسين من اين کار را مي کردند به آنها هم نرمش نشان نمي دادم. اين بسيار با تشديد از طرف حضرت بيان شده. نامه 41 است و مربوط به بيت المال است. خلاصه خودتان مطالعه کنيد.
 مطلب مهمي که در آخر اين نامه مي باشد اين است که < فَضَحِّ رُوَيْداً > يعني آهسته شتر خود را بچران. < فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى > مثل اينکه عمرت به پايان رسيده. < وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى > و زير خاک دفن شدي < وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ > عملت بر تو عرضه شده، آن هم در روز قيامت که ظالم با حسرت آه مي کشد. < وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ > و ضايع کننده عمر کسي است که آرزو مي کند که به دنيا برگردد.وَ لاتَ حِينَ مَناص.
 خوب حالا بحث مهم در اينجا اين است که اين شخص کيست؟ يک شخصي پسر عموي حضرت باشد و اينطور مورد اعتماد قرار بگيرد، بعد اينطور خيانت کند. اين کيست؟ در بين علماي رجال و در تاريخ ما خيلي بحث شده که اين کيست < واختلفوا علي ثلاث فِرَق > حالا صاحبان قول را عرض مي کنيم. عده اي آمدند گفتند که ما متوقفيم و نمي دانيم. ابن ابي الحديد جزو همين ها مي باشد. مي گويد اگر سوابق عبد الله بن عباس را در نظر بگيريم که يک چنين کاري را انجام داده باشد و اينقدر حضرت اميرالمومنين با آن توبيخ و شدت برخورد کردند ديگر با آن مقام و جلالت ابن عباس نمي سازد، نمي دانيم که او کيست. ابن ابي الحديد مي گويد < انا من المتوقفين > در جلد 16 شرح ابن ابي الحديد صفحه 169. عده اي گفتند نه خير، عباس سه تا پسر دارد. عبيد الله بن عباس که نيست، چون شخصي آنقدر قابل اعتماد نبود. حضرت مجتبي وقتي که حرکت کردند _بعد از شهادت حضرت امير_ براي جنگ با معاويه، عبيد الله بن عباس را سرکرده لشکر خودش قرار داد. از کوفه خارج شدند ولي شبانه معاويه 500 هزار درهم فرستاد شبانه و گفت 500 هزار درهم هم بعد مي فرستم که جبهه را عوض کند و از فرماندهي امام حسن کنار بيايد، حتي قول داد که دخترش را هم به عبيد الله بدهد و او هم قبول کرد. صبح جمعيت ديدند که عبيد الله بن عباس نيست. اين عبيد الله بن عباس است. يکي ديگر قُسم بن عباس است که سرنوشت بسيار خوبي دارد. در نهج البلاغه هم نامه اي داريم که در طرف يمن از طرف حضرت امير حاکم بوده و گاهي هم در حجاز بوده. بالاخره خوب است. مي ماند عبد الله بن عباس. اين اگر عبد الله باشد عبد الله بن عباس است.عبد الله بن عباس پدر سلاطين بني عباس همين عبد الله است، که پيغمبر هم به عباس فرمودند: < ويلٌ لذريةٍ من ذريتک >. بعد عباس پرسيد که چطور؟ حضرت فرمودند که يکي از فرزندان شما خلافت را به ناحق قبضه خواهد کرد. بني عباس بيش از 500 سال حکومت کردند. بالاخره عباس ناراحت شد گفت: بروم دوايي بخورم و خودم را عقيم کنم؟ پيامبر فرمودند: نه چون ديگر کار از اين کارها گذشته. وقتي که عبدالله به دنيا آمد قابله بچه را برداشت و گفت < خذه ابو الاملاک > اين پدر سلاطين است همه مي دانستند. خلاصه عبد الله سابقه اش خوب است. چون پيامبر زماني که مي خواست وضو بگيرد عبد الله رفت براي پيامبر آب آورد. پيغمبر دعا فرمودند < اللهم فقّهه في الدين و علّمه التأويل > اين دعاي پيغمبر براي عبد الله مستجاب شد. از سينه اش علم و فقه مي جوشيد و سوابقش هم خيلي خوب است. از اين جهت واقعاً بحث شده. بحراني مي گويد که استبعاد نکنيد. معصوم که نبوده اين عبد الله همان است که حضرت امير درباره اش صحبت کردند. بحراني در جلد پنجم صفحه 90 مي گويد: اين سوابق درست است ولي خداوند عاقبت شخص را به خير کند. معصومين هستند که نمي لغزند و با اين سوابق استنباط نمي کنيم. در تنقيح المقال که دارد چاپ مي شود _کتاب رجال بسيار خوبي است مخصوصاً در ضبط اسامي و القاب و کنيه ها خيلي عنايت دارد_ الان بيست و چند جلد از آن چاپ شده ولي هنوز در حرف ح و ج و ... است. اما چاپ قديم که سه جلد بود، در جلد دوم از صفحه 191 تا 195 ايشان خيلي ترديد مي کند؛ آخرش هم مي گويد که بعضي ها سعي کردند که ابن عباس را خيلي بکوبند بعضي ها بالا ببرند. بنابراين < خير الامور أوسطها >. ممکن است اشکالي مرتکب شده باشد ولي بعداً که حضرت امير تهديد کردند برگشته باشد و بيت المال را پس داده باشد. ما در اسمش خيلي بحث نداريم. ما کلام حضرت علي را مي خواهيم در بيت المال. حالا آن شخص چه کسي بوده براي ما خيلي مهم نيست. اما بعضي ها طوري جواب مي دهند که خود نهج البلاغه را زير سوال مي برند. ما آن را قبول نداريم، ما قبول داريم که اين کلام امير المومنين است. تشديد و تحکيم بر اهميت بيت المال است؛ اما اينکه چه کسي است مهم نيست. اما از <غرر و درر> سيد مرتضي نقل مي کنند که ايشان در جايي جواب داده که خود کلام زير سوال است. نه خير ما کلام را زير سوال نمي بريم. کلام صحيح و درست است. اما در معجم رجال حديث آيت الله خوئي _که شايد بهترين کتاب رجال فعلي ما همين کتاب باشد. چون خيلي چيزها را جمع کرده_ در اين کتاب جلد دهم صفحه 229 تا 239، ايشان بحث کرده اند که اين شخص عبد الله بن عباس نيست و چيزهايي که دلالت دارد عبد الله بن عباس است سنداً ضعيف است. و از علامه حلي نقل مي کند که عبد الله از اصحاب پيغمبر است، محب حضرت اميرالمومنين است و تلميذ اوست. در عظمت و جلالت و اخلاص او شکي نيست. بله کشّي احاديثي نقل کرده که متضمن قدح است. ولي او اجل من ذلک است.
 بالاخره اين آدرس هايي که عرض کردم مطالعه مي کنيد. براي ما خيلي مهم نيست که اين شخص چه کسي باشد. براي ما مهم کلام نهج البلاغه است. يستفاد از آن، اينکه بيت المال اينطور است و اين شخص هم مورد مؤاخذه قرار گرفته. ان شاء الله بقيه بحث براي بعد.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo