< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث درباره روايات باب سيزده از ابواب جهاد عدوّ مي باشد ، که تمسک به اين روايات شده در اينکه قيام و جهاد قبل از ظهور مهدي عليه السلام محکوم به شکست مي باشد . بنابراين می خواهند بگويند قيام و جهاد در برابر هر نوعي از قدرت هاي کفر و استکبار و فساد قبل از ظهور مهدي عليه السلام واجب نيست و اين روايات آن را نفي مي کند . از اين جهت توجه به اين روايات بسيار ، بسيار مهم مي باشد ، خبر اول که صحيحة عيص بن القاسم مي باشد ، سندش هم صحيح است و دلالت داشت بر اينکه امام صادق عليه السلام به اصحاب خودشان مي فرمايند که سر جاي خود بنشينيد و حرکت نکنيد ، اما در ضمن دارد که جريان زيد با جريان فعلي که در زمان امام صادق بود با هم فرق دارند ، زيد در زمان بني اميه قيام کرد ، زيدِ مجاهد يکي از کساني است که پيامبر اکرم صلوات الله عليه وآله و حضرت امير عليه السلام خبر داده بودند ، چنين فردي که فرد برجسته و بسيار مهمي است قيام مي کند و به شهادت مي رسد و داراي مقام بسيار بسيار والايي است . خوب اينجا امام صادق عليه السلام معاصر با افراد ديگري غير از زيد نيز هستند ، معاصر با بني الحسن هستند ، بني الحسن سادات حسني ، با امام صادق عليه السلام معاصر بودند ، تعدادي از اينها با امام صادق نقش مخالف ايفاء مي کردند ، به امامت حضرت معتقد نبودند ، چون جوّ يک جوّ خاصی بود که بني اميه با آن همه فساد و ظلم ولی ايشان سکوت کرده بودند ، خوب مردم متدين مي خواهند قدرت را به دست بگيرند ، قدرت به دست کسي سپرده شود که ، آن جنايات و فسادها را مرتکب نشود ، عادل باشد ، حکومت حقه باشد ، حکومت اسلام باشد . از اين جهت که مردم همچين حرکتي دارند و يک هم چنين علاقه اي دارند اينجا موجي به وجود آمده براي تغيير حکومت و براي به وجود آمدن يک حکومت مقتدر ، مردم هم چشم هايشان به سوي اهل بيت مي باشد ، بني اميه هم ظلم هايشان بيشتر به اهل بيت بوده است ، امام صادق عليه السلام امام وقت بود و وجود داشت و در برابر ايشان بني الحسن بودند که مي خواستند از اين موج بهره بگيرند و آنها قدرت را به دست بگيرند .
 يکي از اين افراد که در اينجا وجود دارد عبد الله محض مي باشد ، عبد الله پسر حسن مثني است ، حسن مثني پسر امام حسن مي باشد ، به او عبد الله محض مي گفتند چون پسر حسن مثني است و حسن مثني هم پسر امام حسن مجتبي است و مادرش هم فاطمه بنت الحسين مي باشد ، محض مي گفتند چون يک نسب بسيار شريفي دارد ، از طرف مادر به امام حسين مي رسد و از طرف پدر به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رسد . عبد الله محض شخصی با سواد بوده و موقعيت مهمي داشته ، که اين چنين پسراني دارد که اسم يکي از آنها محمد مي باشد ، محمد نفس زکيه گفته مي شد ، اين هم موقعيت مهمي دارد حتي بعضي ها اقرار مي کردند آن مهدي که موعود مي باشد همين محمد نفس زکيه مي باشد ، برادري دارد به نام ابراهيم آن هم بسيار بسيار جليل و شجاع و مبارز می باشد ولي اينها به امام صادق عليه السلام عنايت ندارند ، خودشان مي خواهند قدرت را به دست گيرند ، منصور دوانيقي هم اول با اينها بيعت کرده بود ولي بعد از اينکه سفاح مرد برگشت .
  خوب يک جرياني به وجود آمده که خيلي حساس مي باشد براي اينکه بني اميه سقوط کرده اند و افرادي هم مي خواهند قدرت را به دست گيرند ، و از آن افراد بني الحسن هستند ، امام صادق عليه السلام امام وقت و امام معصوم مي باشند . اينها مي خواهند سعي کنند امام صادق از آنها تبعيت کنند ، امام صادق از آنها تبعيت نمي کند چون مي داند که اين سعي و کوشش به جايي نمي رسد و بني الحسن در اين جريان پيروز نمي شوند و بالاخره خلافت به منصور و بني عباس منتقل خواهد شد . اين هم يک جرياني است اين روايات با تاريخ خيلي مرتبط مي باشند.
  خبر اول را سنداً خوانديم که صحيح بود و دلالت داشت که امام صادق عليه السلام به اصحاب خودش مي گويد که سر جاي خود بنشينيد و تصميم نگيريد و حرکت نکنيد ، تا اينکه امام مي فرمايند {فانتم احقّ ان تختاروا لانفسکم} شما خودتان (اصحاب امام صادق عليه السلام ) اختيار کنيد يک شخصي را و جلو بيندازيد ، دور کسي را بگيريد که شايستگي داشته باشد . {ان آتاکم آتٍ منّا} اگر از طرف ما کسي آمد و گفت که شما بر محور امام صادق عليه السلام باشيد ، حرکت کنيد .{و لا تقولوا خرج زيد} خيلي از حرفها اين بود که گفتند ، زيد شمشير برداشت و جهاد کرد ، به امام گفتند که شما هم جهاد کن تا اينکه تو اين خلافت را به دست گيري ، البته بني عباس هم نمي خواستند به اين سادگي خلافت را از دست بدهند . تو جهاد کن و شمشير بزن مثل زيد ، بر همه دشمن ها ، بر همه مدعيان غالب باش و زمام امور را به دست بگير . امام مي فرمايند {لا تقولوا خرج زيد} نگوييد که زيد خروج کرد پس تو هم بايد قيام کني يا به قيام کنندگان ملحق شوي زيد فرق دارد با عبد الله و محمد نفس زکيه و ابراهيم ، زيد با اينها فرق دارد چون عبد الله محض و پسرانش حکومت را براي خودشان مي خواهند ، ولي اگر زيد غالب مي شد موقعيت و حکومت را به امام خودش مي داد اگر زيد پيشرفت مي کرد امامت يعني موقعيت و حکومت را به امام صادق عليه السلام مي داد ، زيد اين گونه بود ، به خودش هم دعوت نمي کرد بلکه به کسي که پيغمبر و آل او راضي باشند دعوت مي کرد ولي اينها حکومت را براي خودشان مي خواهند و امام صادق را قبول ندارند {و لا تقولوا خرج زيد} نگوييد که زيد خروج کرد ، جهاد کرد پس من هم الان بايد در جهاد شرکت نمايم ، با چه کسي بايد شرکت کنم ، بايد با بني الحسن شرکت کنم و آنها من را قبول ندارند {زيد کان عالما و کان صدوقا} زيد با عبد الله محض و فرزندانش فرق دارد زيد عالم بود {و کان صدوقا و لم يدعکم الي نفسه} هيچ وقت شما را به طرف خودش دعوت نمي کرد {و انّما دعاکم الي الرضا من آل محمد} و زيد دعوت مي کرد به کسي که از آل محمد باشد و مردم به او راضي باشند {و لو ظهرلوفی بما دعاکم اليه} اگر زيد ظهور مي کرد ، يعني اينکه غالب مي شد ، اگر زيد غالب مي شد وفا مي کرد ، يعني سلطنت و حکومت را به امام صادق عليه السلام مي داد ، بنابراين وضع فعلي و بني الحسن فعلي و قيامشان با زيد فرق دارد ، زيد اينگونه انساني بود اگر غالب مي شد حکومت را به امام مي داد و به طرف خودش هم دعوت نمي کرد ، اينها مردم را به طرف خودشان دعوت مي کنند و اگر غالب شوند هم حکومت را به امام نخواهند داد اين تفاوت بود بين عبد الله محض و فرزندانش با زيد.
  ما مي خوانيم تا تفاوت بيشتر معلوم گردد ، در باب نهم حديثي است ، حديث دوم ، صفحه 28 ، جلد يازده ، وسائل 20 جلدي ، خبر اين مي باشد {و عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير عن عمر بن أذينة عن زرارة عن عبد الکريم بن عتبة الهاشمي} خبر سنداً باز هم صحيح مي باشد يعني کليني از علي بن ابراهيم ، عن ابيه ، عن ابن ابي عمير ، عن عمر بن أذينة ، عن زرارة که معلوم می باشند ، عن عبد الکريم ، عبد الکريم بن عتبة الهاشمي طوري که زرارة از آن نقل مي کند او هم ثقه مي باشد و هر دو از طبقه چهار مي باشند . {قال کنتُ قاعداً عند ابي عبد الله عليه السلام بمکة} عبد الکريم بن عتبة مي گويد ، نشسته بودم نزد ابي عبد الله در مکه ، {اذ دخل عليه اناس من المعتزلة} عده اي از معتزله آمدند خدمت امام صادق عليه السلام .
  معتزلة سني هستند اما در آن زمان بخاطر ظلم های زياد بنی اميه وضعيت طوري شده بود که هم سني و هم شيعه البته بيشتر شيعه ، ناراحت بودند . حالا بني اميه سقوط کرده است دنبال کسي مي گردند که اين موقعيت را به دست گيرد.
 از جمله آنها عمرو بن عبيد ، واصل بن عطاء ، حفص بن سالم ، مولی بن هبيرة می باشند ، {و ناس من روسائهم} ، اينها تمامشان از معتزله اند و سني مي باشند . سني ها دو طايفه هستند ، اشاعره و معتزله ، نوعاً اشاعره هستند و عده اي معتزله ، فرق و تفاوت آنها را نيز مي دانيد که چه هست . اينها معتزله بودند ، سني بودند ولي معروف بودند ، اين عمرو بن عبيد همان کسي است که هشام با او بحث کرد در زمان امام صادق عليه السلام ، امام صادق عليه السلام به هشام فرمودند ، که اي هشام شنيده ام که رفته ای به بصره ، هشام فقيهي بود در عين حال تاجر هم بود ، امام صادق عليه السلام يکي از کارهايش اين بود که افرادي را تربيت کند که مناظره کنند و مسلط باشند بر آراء و عقايد و معلومات تا با سني ها و غير سني ها مباحثه کنند ، حديث در اصول کافي مي باشد امام صادق عليه السلام روزي به هشام فرمودند که شنيده ام رفته اي به بصره و بحث کرده اي با عمرو بن عبيد معتزلي ، ( با همين شخص) دلم مي خواهد آن را براي من نقل کني ، هشام گفت يابن رسول الله من نزد شما خجالت مي کشم بيان کنم ، قدرت بيان من در برابر شما ناتوان مي باشد ، حضرت فرموند هر چه ما مي گوييم از لحاظ ادب بايد آن را انجام دهيد ، همان بحثي که شما در بصره انجام داديد براي ما نقل کنيد . هشام گفت من روز جمعه اي وارد بصره شدم ، و ديدم که بصره پر است و من با سختي جا پيدا کردم . کم کم خودم را نزديک کردم به عمرو بن عبيد ديدم که يک لباس بسيار ساده اي پوشيده و مردم سوال مي کنند و او جواب مي دهد . من هم گفتم يک سوالي دارم ، اجازه مي دهيد سوال کنم ، گفت سوال کن ، گفتم آيا چشم داريد ؟ گفت بله . گفتم چشم براي چه مي باشد ؟ گفت خوب با آن مي بينم . گفتم آيا قوّة ذائقة و زبان داريد ؟ گفت بله . با اين چه مي کنيد ؟ گفت طعم غذاها را مي چشم و امثال اينها . گوش داريد ؟ گفت بله . اصوات را مي شنوم. گفت چه سوال هايي مي کني ،گفتم هر کس به اندازه خودش سوال مي کند و من هم اينگونه سوال مي کنم . بعد از چند سوال گفتم عقل هم داري ؟ گفت بله . گفتم عقل براي چه مي باشد ؟ گفت ، فرزند عزيزم ! عقل براي اين است که چشم مي بيند ، زبان مي چشد و گوش هم مي شنود اما اينکه درک صحيح از ناصحيح ، درک قبيح از غير قبيح اينها کار عقل مي باشد ، مثلاً ما با چشم مي بينيم اين راه است و آن چاه اما اينکه از راه بروي و به چاه نيفتي اين کار عقل مي باشد . با زبان مي چشي اين تلخ است و آن غير تلخ اما تلخ را نخور و شيرين را بخور اين کار عقل مي باشد بنابراين اينها کارشان اين است که محسوسات را درک مي کنند اما حکم و قضاوت به اينکه کدام صحيح است و کدام صحيح نيست ، کدام مضرّ و کدام مفيد است اين کار عقل است که راهنماست و راه را نشان مي دهد . وقتي که به اينجا رسيد هشام گفت که وقتي خداوند در اين بدن شما يک قوه اي ، قدرتي قرار داده براي تشخيص حق از باطل ، براي راهنما بودن بدن که يک مجموعه کوچکي است ، خداوند در يک مجموعه بزرگ بشري کسي را به عنوان هادي و راهنما قرار نداده ؟! آن خداوند عادل و حکيمي که در وجود انسان که يک مجموعه کوچکي است هادي و راهنما قرار داده ، چطور ممکن است که براي جامعه هادي و راهنما معين نکند ؟! . هشام مي خواهد ريشه را بزند چون سني ها مي گويند که بعد از پيغمبر خدا امامي قرار نداده است ، مردم هر کس را که خودشان انتخاب کرده اند او امام است. ولی شيعه مي گويد نخير! چنان که پيغمبر هادي بود ، بايد وصي و راهنمايي براي خودش قرار دهد و معرفي کند . عمرو فهميد که هشام چه مي گويد ، هشام مساله امامت را دارد مي گويد که بر طبق عقيده شيعه می باشد و ريشه آن خلافتي که سني ها مي گويند مي خواهد بزند . عمروبن عبيد گفت که تو هشام نيستي ؟ گفت نه ، هشام که مي باشد ؟ من يک غريبه هستم که آمده ام به اين شهر ، گفت با هشام نشست و برخاست نکرده اي ؟ گفت نه ، من يک مسافر غريبه هستم . گفت والله تو هشامي . عمرو بن عبيد گفت والله تو هشامي ، بعد هشام را آورد و جاي خود نشاند ، گفت من از جواب اين عاجزم ، هر کس مي تواند جواب او را بدهد ، ديگر حرفي هم نزد تا مجلس تمام شد.
  امام فرمودند که هشام اين را از کجا ياد گرفته اي ، گفت از کلمات شما استفاده کرده ام امام فرمود {والله إنّ هذا لمکتوبٌ في صحف ابراهيم و موسي} اين حرف شما در صحف پيامبران پيشين آمده است که خداوند بايد براي مردم راهنما قرار دهد . پيغمبران در عصر خودشان راهنما هستند و بايد وصي و راهنما قرار دهند ولی سني ها مي گويند نخير! پيغمبر بلا وصي هست، اين شعر مال عُزُلي است در آن قصيده اش {أنبي بلا وصي تعالي امّا يقوله السفهائا} پيغمبري بدون وصي؟! بزرگ است پيغمبر از آن حرفي که سفهاء مي گويند که پيغمبر مُرد و براي خود جانشين و وصی قرار نداد.
  خلاصه اينها آمدند خدمت امام صادق عليه السلام {و ذلک حدثان قتل الوليد } وليد مرده است و او جزء بني اميه بود. آمدند خدمت امام صادق { الی أن قال فأسندوا امرهم الي عمروبن عبيد} تمام معتزله که حضور داشتند کارشان را واگذار کردند به عمرو بن عبيد به عنوان نماينده تا با امام صادق صحبت کند، { فَتَكَلَّمَ فَأَبْلَغَ وَ أَطَالَ} عمروبن عبيد شروع کرد به صحبت و خيلي بليغ و طولاني صحبت کرد { فَكَانَ فِيمَا قَالَ أَنْ قَالَ} در ميان حرف هايش اينگونه گفت { قَدْ قَتَلَ أَهْلُ الشَّام خَلِيفَتَهُمْ } اهل شام خليفه خود را کشتند، مروانِ حمار آخرين خليفه بني اميه بود که کشته شد. گفت که {وَ ضَرَبَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ بِبَعْض وَ شَتَّتَ أَمْرَهُمْ} کار اهل شام که مرکز حکومت بود خيلي طولاني تمام شد { فَنَظَرْنَا } حال که حکومت بني اميه سقوط کرد { فَنَظَرْنَا فَوَجَدْنَا } ما مطالعه کرديم{رَجُلًا لَهُ عَقْلٌ وَ دِينٌ وَ مُرُوءَةٌ وَ مَوْضِعٌ وَ مَعْدِنٌ لِلْخِلَافَةِ } ما مطالعه کرديم که يک شخصي که عقل داشته باشد (به امام صادق دارد مي گويد)، دين داشته باشد ، مروت داشته باشد ، موقعيت داشته باشد و معدن براي خلافت باشد،کيست؟ محمد بن عبد الله مي باشد، محمد پسر عبد الله محض، همان نفس زکيه که گفتند بعداً در مدينه کشته شد . ما محمد بن عبد الله را پيدا کرديم { وَ هُوَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ- فَأَرَدْنَا أَنْ نَجْتَمِعَ عَلَيْهِ فَنُبَايِعَهُ } ما قصد کرده ايم که اطراف او جمع شويم (محمد بن عبد الله بن حسن) و بيعت کنيم . { ثُمَّ نَظْهَرَ مَعَهُ } خوب بعد از اينکه با او بيعت کرديم به ميان مردم برويم { فَمَنْ كَانَ تَابَعَنَا فَهُوَ مِنَّا} هر کس با ما باشد جزء ما خواهد شد { وَكُنَّا مِنْهُ } و ما هم با او هستيم { وَ مَنِ اعْتَزَلَنَا كَفَفْنَا عَنْهُ } کسي که از ما کناره گيري کرد ما هم با او نيستيم { وَ مَنْ نَصَبَ لَنَا جَاهَدْنَاهُ } کسي که آمد در برابر ما موضع گرفت ما با آن جنگ مي کنيم و { وَ نَصَبْنَا لَهُ عَلَى بَغْيِهِ وَ رَدِّهِ إِلَى الْحَقِّ وَ أَهْلِهِ } ما با او جنگ مي کنيم و برمي گرديم به حق { وَ قَدْ أَحْبَبْنَا أَنْ نَعْرِضَ ذَلِكَ عَلَيْكَ } آمديم مطلب خودمان را خدمت شما عرض کنيم . { فَتَدْخُلَ مَعَنَا } شما هم داخل ما باش (به امام مي گويد) { فَإِنَّهُ لَا غِنَى بِنَا عَنْ مِثْلِكَ } ما از مثل تو مستغني نيستيم، چرا ؟ { لِمَوْضِعِكَ } چون در ميان مردم امام صادق خيلي موقعيت داشته است { وَ كَثْرَةِ شِيعَتِكَ}. شما بياييد و تابع ما باشيد و همه تابعيت کنيم از محمد بن عبد الله بن حسن و او را امام خود کنيم (به امام صادق دارد مي گويد) { فَلَمَّا فَرَغَ} حرف ها را که تمام کرد {قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَ كُلُّكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَالَ عَمْرٌو } سوال کرد از حاضرين آيا حرف هاي شما مثل اين عمرو بن عبيد معتزلي است. {قَالُوا نَعَمْ} گفتند بله ما نيز اينطور مي گوييم { فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلی الله وعليه وآله} امام صادق خطبه اي خواندند، حمد و ثنا کردند { نَسْخَطُ إِذَا عُصِيَ اللَّهُ} هر وقت در سطح زمين دچار معصيت شويم به غضب مي آييم { فَأَمَّا إِذَا أُطِيعَ رَضِينَا} اما وقتي مردم اطاعت کنند ما خشنود می شويم، مبنای ما اهل بيت اينگونه است و ما تابع امر خدا هستيم. امام از عمرو سوال مي کند {إِلَى أَنْ قَالَ يَا عَمْرُو أَ رَأَيْتَ لَوْ بَايَعْتُ صَاحِبَكَ الَّذِي تَدْعُونِي إِلَى بَيْعَتِهِ } اگر تو بيعت کني با محمد بن حسن، که مردم را به بيعت با او مي خواني، {ثُمَّ اجْتَمَعَتْ لَكُمُ الْأُمَّةُ } بعد کار شما رونق گرفت و همه مردم با شما بيعت کردند { فَلَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْكُمْ رَجُلَانِ فيها} و هيچ دو نفري مخالفت نکرد، {فَأَفْضَيْتُمْ إِلَى الْمُشْرِكِينَ } شما مسلمان هستيد و در مقابل شما مشرکين هستند، يهود هست، نصاري هست، چطور مي خواهيد با آنها رفتار کنيد، مشرکيني که { الَّذِينَ لَا يُسْلِمُونَ} مسلمان نيستند { وَ لَا يُؤَدُّونَ الْجِزْيَة } مشرکيني که جزيه نمی دهند چون جزيه مال يهود و نصاري و اهل کتاب مي باشد و مشرکين جزيه نمي دهند. اگر اينها در مقابل شما موضع گرفتند و جزيه هم نمي دهند چه مي خواهيد بکنيد؟ { أَ كَانَ عِنْدَكُمْ وَ عِنْدَ صَاحِبِكُمْ مِنَ الْعِلْمِ مَا تَسِيرُونَ فِيهِ بِسِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله عليه آله فِي الْمُشْرِكِينَ فِي حُرُوبِهِ}آيا شما و صاحب شما، همان محمد بن عبد الله بن حسن آنقدر معلومات داريد که به سيره رسول الله درباره مشرکين رفتار کنيد ؟ {قَالَ نَعَمْ} گفتند بله، ما اين کار را انجام مي دهيم (ادعائشان هم زياد بود) { قَالَ فَتَصْنَعُ مَاذَا } چه مي کنيد ؟ { قَالَ نَدْعُوهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ فَإِنْ أَبَوْا دَعَوْنَاهُمْ إِلَى الْجِزْيَةِ } گفتند اگرآنها اسلام نياوردند ما از مشرکين هم جزيه مي گيريم. منظور امام اين بود که آيا شما با مشرکين قدرت جنگ داريد، گفتند ما از آنها جزيه مي گيريم { قَالَ إِنْ كَانُوا مَجُوساً لَيْسُوا بِأَهْلِ الْكِتَابِ } اگر مجوس باشند و اهل کتاب نباشند { قَالَ سَوَاءٌ } براي ما فرقي نمي کند ما از کسي که دعوت ما را قبول نکرد جزيه خواهيم گرفت . اينگونه گفتند { قَالَ وَ إِنْ كَانُوا مُشْرِكِي الْعَرَبِ وَ عَبَدَةَ الْأَوْثَانِ قَالَ سَوَاءٌ} اگر مشرکين عرب باشند ، بندگان بت پرست باشند مثل هندوستان و امثال آنها اينها چطور؟ گفتند فرقي نمي کند هر کسي دعوت ما را نپذيرفت از او جزيه مي گيريم { قَالَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقُرْآنِ تَقْرَؤُهُ}، امام صادق فرمودند که عمرو بن عبيد تو قرآن مي خواني؟! {قال إقراء قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ } قتال کنيد با کساني که ايمان به خدا و به يوم آخر ندارند { وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ} جزيه مال اوتوا الکتاب مي باشد ولي شما مي گوييد ما از مشرکين جزيه مي گيريم، از عبدة اوثان جزيه مي گيريم ولي شما خلاف قرآن حرف مي زنيد { فَاسْتِثْنَاءُ اللَّهِ تَعَالَى وَ اشْتِرَاطُهُ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ } خداوند فقط در اينجا استثنا کرده از قاتلوا اهل کتاب را ، با غيره بايد قتال کرد، ولي شما مي گوييد با مشرکين قتال نمي کنيم با عبدة اوثان قتال نمي کنيم و از همه جزيه مي گيريم شما برخلاف قرآن سخن مي گوييد. استثناء پروردگار از قاتلوا اهل کتاب مي باشد { فَهُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يُؤْتَوُا الْكِتَابَ سَوَاءٌ ، قَالَ نَعَمْ} عمرو بن عبيد از بس که پر رو بود گفت، بله! براي ما اهل کتاب و غير اهل کتاب مساوي مي باشد { قَالَ عَمَّنْ أَخَذْتَ ذَا قَالَ } اينکه تو مي گويي برخلاف قرآن است اين را از چه کسي ياد گرفته اي { سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ } مردم اينگونه مي گويند { قَالَ فَدَعْ} ملاک حرف مردم نيست بايد با قرآن عمل کنيم { ذَاثُمَّ ذَكَرَ احْتِجَاجَهُ عَلَيْهِ وَ هُوَ طَوِيلٌ إِلَى أَنْ قَالَ} حضرت با عمرو بن عبيد طولاني مباحثه کردند و بالاخره او را محکوم کردند { ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى عَمْرِو بْنِ عُبَيْدٍ} سپس حضرت رو کردند به عمرو بن عبيد { فَقَالَ يَا عَمْرُو اتَّقِ اللَّهَ } از خدا بترس، چيزي که برخلاف قرآن است مطرح نکن ، به علاوه از کسي که مقابل امام صادق بساطي درست کرده نبايد تبعيت کرد { يَا عَمْرُو اتَّقِ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ أَيُّهَا الرَّهْطُ } شما اي جماعتي که همراه عمروبن عبيد هستيد { فَاتَّقُوا اللَّهَ فَإِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي وَ كَانَ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ } پدرم امير المومنين که خير اهل ارض بود { وَ أَعْلَمَهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّه صلی الله عليه وآله} حضرت امير نقل کرده اند که خير اهل ارض و اعلم بودند. دقت کنيد اين کلمه را { أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله عليه وآله قَالَ مَنْ ضَرَبَ النَّاسَ بِسَيْفِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَ فِي الْمُسْلِمِينَ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ ضَالٌّ مُتَكَلِّف‌} هر کسي که شمشير به دست گيرد و مردم را به طرف خودش بخواند و حال آنکه در ميان مردم اعلم از او وجود دارد او ضالّ متکلّف می باشد و اين محمد بن عبد الله بن حسن با بودن امام صادق که شکي نيست اعلم از او مي باشد مردم را به طرف خودش مي خواند اين ضالّ متکلّف مي باشد، شما پيرو اين ضالّ مي خواهيد باشيد.
  اين حديث را ما از باب نهم خوانديم تا معلوم شود که اين محمد بن عبد الله و عبد الله با زيد فرق دارند، زيد براي خودش حکومت را نمي خواست، او جهاد مي کرد تا حکومت را از ناحق بگيرد و به حق بدهد اما در اينجا بني الحسن مي خواهند امام صادق از آنها تبعيت کند و حکومت را براي خودشان مي خواهند اين تفاوت است بين زيد و غير زيد {ولا تقولوا خرج زيد}.
  حال براي روشن شدن مطلب يک حديث ديگري نيز بخوانم. کليني در روضة ، روضة کافي که قبلا گفته ايم جلد هشتم مي باشد جلد اول و دوم اصول کافي مي باشد ، پنج جلد هم فروع مي باشد جلد هشتم روضه کافي مي باشد در روضه کافي از معتّب نقل مي کند {قَالَ بَعَثَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام} عبد الله پدر محمد و ابراهيم مي باشد ، عبد الله پسر حسن مثني مي باشد اين تقريباً رئيس بني الحسن بود ، بني الحسن در برابر حکومت بني عباس تسليم نمی شدند و کشته شدند ، محمد نفس زکية در مدينه قيام کرد و در برابر منصور کشته شد ، ابراهيم در بصره قيام کرد و کشته شد تاريخ در اينجا خيلي مطالب عجيب و جالبي دارد ، اينها کشته شدند ، منصور هم خيلي شقيّ بوده است ، شجاع و شقيّ بوده است . منصور هم با بني الحسن خيلي سخت برخورد کرد تمام بني الحسن، عبد الله را و تقريباً 20 نفر را دستگير کرد و در يک زنداني در مدينه اينها را زنداني کرد. زندان از چند جهت شدت داشت يکي اينکه زنداني بود تاريک که شب و روز شناخته نمي شد آنها نمازهاي خود را از آن جهت مي خواندند که وقتي بيرون بودند برايشان روشن بود که در 24 ساعت چقدر مي شود قرآن خواند با خواندن جزء هاي قرآن که حفظ بودند اوقات نماز را تشخيص مي دادند و نماز مي خواندند ، يک تاريک بودنش بود . دوم اينکه به اندازه اي جا تنگ بود، که اينها پاهايشان را نمي توانستند دراز کنند، همه شان به هم چسبيده بودند. سوم اينکه آنها را براي قضاي حاجت به بيرون نمي بردند{يبول بعضهم الي بعض}. چهارم اين بود که هر کدام مي مرد جنازه اش پهلوي بقيه مي ماند. بله! اين شرايط بود در آنجا، مدت زيادي طول کشيد امام صادق با اينکه با اينها مخالف بودند ولي براي آنها گريه مي کردند ، تا اينکه به دستور منصور سقف زندان را بر سرشان خراب کردند و همه آنها مردند، اين بود که بني العباس با بني الحسن خيلي مخالف بودند، تبليغات زيادي عليه امام حسن کردند . اينکه شما در کتاب ها شنيدايد که امام حسن صد تا زن گرفت ، هفتاد تا زن گرفت ، دويست تا زن گرفت ، اينها همه تبليغات بني العباس مي باشد اينها يک تهاجم فرهنگي عليه امام حسن شروع کردند براي کوبيدن بني الحسن. آنها مي گفتند امام حسن بعد از اينکه اميرالمومنين از دنيا رفت ، به مدينه رفته و سالي هم چقدر از معاويه پول مي گرفت و شروع کرده است به لذت گرايي و تنوع گرايي و تجمل گرايي. در مناقب ابن شهرآشوب سيصد تا زن براي امام حسن نوشته اند. در ميان اخبار بايد خيلي غور و جستجو کنيم، اينها تماماً مجعولات مي باشد. از آنها سوال مي کنيم نام زن ها را ببريد؟! نمي توانند نام ببرند، آن کسي که سيصد تا زن مي گيرد بايد خيلي اولاد داشته باشد در صورتی که اولاد امام حسن خيلي کم مي باشند.
  خلاصه اين يکي از تهاجمات فرهنگي عليه امام حسن عليه السلام می باشد که بني العباس شروع کردند.
  اين حديث را دقت کنيد يک نفر(منظور عبد الله بن حسن) مي رود سراغ ابي عبد الله{يَقُولُ لَكَ أَبُو مُحَمَّدٍ أَنَا أَشْجَعُ مِنْكَ وَ أَنَا أَسْخَى مِنْكَ وَ أَنَا أَعْلَمُ مِنْكَ‌ فَقَالَ لِرَسُولِهِ}، آن عبد الله کنيه اش ابو محمد می باشد. مي گويد به امام صادق پيغام من را برسان ، که عبد الله مي گويد من از تو شجاع ترم ، از تو سخي ترم و از تو اعلم می باشم . امام صادق فرمودند {اما الشجاعة} شجاعت با ادّعا که نمي شود، در کدام جنگ در کدام نقطه تو توانسته اي غلبه کني و پيشرفت کني، {أَمَّا الشَّجَاعَةُ فَوَ اللَّهِ مَا كَانَ لَكَ مَوْقِفٌ يُعْرَفُ فِيهِ جُبْنُكَ مِنْ شَجَاعَتِك‌} موقفي پيش نيامده که ما ببينيم شما چقدر شجاعت داريد .
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo