< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/09/06

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: نهج البلاغه
 
  بحث درباره نهج البلاغه، بحث بسيار مهم و با فضيلتي است. نهج البلاغه دريايي است که از اين دريا قطره اي کشيدن فضيلت بسيار بزرگي است. بحث ما درباره اصول و مباني حکومت حضرت امير عليه السلام است.
  حديثي که هم از طرق اهل تسنن و هم از طرق ما هست مي خوانيم. حديث اين است {عن ابن عباس قال رسول الله صلوات الله عليه و آله لو ان الاشجار اقلام و البحر مداد و الجن حسّاب و الانس کتّاب ما احصوا فضائل علي بن ابيطالب عليه السلام } اگر تمام درخت ها قلم باشند و تمام درياها مداد و مرکب باشند و تمام اجنه حسّاب باشند _يعني حساب کنند_ و تمام انسان ها کتّاب باشند، (حسّاب جمع حاسب مثل طلاب جمع طالب ، کتّاب هم جمع کاتب) باز هم نمي توانند فضائل حضرت امير عليه السلام را بشمارند و به حساب بياورند. اين در کتاب ينابيع المودة_ اثر شيخ سليمان حنفي نقش بندي قندوزي که از عامه است _ در صفحه 99 ،الباب الاربعون می باشد. در آنجا فضيلت حضرت امير عليه السلام را ذکر کرده است. در بحار هم در جلد 38 صفحه 197 و هم در جلد 40 صفحه 49 است. ما با اين حديث مجمع خودمان را پر برکت تر و نوراني تر کرديم.
  بحث ما در همان اصول و مباني حکومت علوي عليه السلام است. از اينجا آغاز مي کنيم که يکي از اصول و مباني، حفاظت دقيق بر بيت المال است. هم حفاظت، هم نظارت بر دخل و خرج و امثال اينها. حفاظت و نظارت دقيق بيت المال و برخورد شديد با متخلفان، اين يکي از مباني حکومت حضرت امير عليه السلام است. چون بيت المال در جامعه اسلامي، در اسلام و در فرهنگ اسلامي داراي موقعيت خاصي است.
  ما سه جور ملکيت قائليم، اسلام سه جور ملکيت دارد؛ يک ملکيت شخصي ، که به آن ملکيت فردي هم مي گوييم. دوم ملکيت حکومتي. سوم ملکيت ملي. ملکيت فردي که معلوم است، به خاطر اينکه احترام مالکيت اقتضا مي کند که اگر انسان سعي کند و زحمت بکشد و از راه مشروع مالي به دست بياورد مالک است، مالکيتش هم محترم است. منتهي راه هاي مشروع را از غير مشروع بايد بشناسند.اگر از راه هاي مشروع با زحمت و تلاش اموال به دست بياورد مالک است. جايي هم هست که زحمت لازم نيست مثل ارث و اين جور چيزها. دوم مالکيت حکومتي که انفال است. انفال بر حسب فقه شيعه مال پيغمبر و خدا و ائمه عليهم السلام و بعد از آن هم در اختيار زعيم و کافة مسلمان ها قرار مي گيرد. انفال قلمرو وسيعي در ثروت حکومت دارد، براي خاطر اينکه اراضي موات، تمام معادن، تمام درياها، تمام جنگل ها،تمام نيزارها، {کل ارض لا رب لها}، قله کوه ها، بستر رودخانه ها، اين ها همه جزو انفالند. يعني شارع مقدس منابع ثروت را در اختيار حاکم اسلامي قرار داده است. اين ملک حکومت است، ملک شخص نيست. مال آن موقعيت و آن مقام است. توي آن موقعيت و آن مقام با بهره برداري از اينها، با تنظيم برنامه صحيحي فقر را از بين ببرد، توليد را فراوان کند، نعمت فراوان، ارزاني، از بين بردن بيکاري، کساني که قدرت کار دارند برايشان ايجاد کار کند، کسي که قدرت ندارد از بيت المال اداره شود. خلاصه اين ملکيت حکومتي است که مال شخص نيست، مال آن مقام و موقعيت حکومتي است. ملکيت ثالث که ملکيت ملي است مثل اراضي مفتوحة عنوة، زمين هايي که لشکر اسلام با قهر و فتح و پيشرفت به دست آورده. اينها مال ملت است. بيت المال هم از همين باب است بيت المال، مال همه ملت است؛ اما اداره اينها و تنظيم برنامه شان باز دست همان دولت و حکومت اسلامي است. بنابراين ما سه جور ملکيت داريم.
  در مقايسه مثلا در دنياي سرمايه داري کاپيتاليسم، آنجا اصل ملکيت فردي است. در دنياي کمونيستي، اصل ملکيت حکومتي است. اما اسلام اينطور نمي گويد. اسلام سه تا ملکيت دارد. هر سه در جاي خودش اصل است. ملکيت فردي در جاي خود ، ملکيت حکومتي در جاي خود و ملکيت ملي هم در جاي خود.
  مطلب ديگر اين است که اسلام با جهل و فقر و ظلم مبارزه مي کند. اسلام مي خواهد جامعه اي به وجود بياورد که در آن جامعه جهل نباشد، همه عالم باشند، فقر نباشد، همه از يک زندگي مرفهي برخوردار باشند، ظلم نباشد، حقوق همه رعايت شود. اينها مقدمات مطلب است.
  حالا يکي از چيزهايي که در نهج البلاغه وجود دارد _درباره بحث ما که اصول حکومت علوي است_ مسئله حفاظت دقيق نسبت به بيت المال است. نظارت دقيق بر خرج و دخل و صرف و تصرف و برخورد شديد با کساني که متخلف باشند از آن برنامه اي که حضرت امير عليه السلام براي بيت المال تنظيم مي کند. بحث ما در اين رابطه است در اينجا خطبه ها و نامه هاي فراواني داريم. از خطبه 215 آغاز مي کنيم با توفيق پروردگار متعال.
  شرح اين خطبه در خوئي _که ما آن را اولين شرح مي دانيم با مزايايي که دارد_ جلد 14 صفحه 287. منتهي اشاره کرديم که بايد در يک وقت وسيع تر بحث کنيم، اين خطبه در فيض الاسلام 215 است اما در همين جا اين خطبه 222 است. حالا چطور شده که شروح در شماره گذاري خطب فرق دارد ؟ بايد بعدا بحث کنيم. در شرح بحراني جلد چهارم صفحه 83 ، ابن ابي الحديد جلد 11 صفحه 245 و همين خطبه در ابن ابي الحديد خطبه 219 است. شماره خطب را بايد توجه کنيد، تفاوت دارند. في ظلال چهارمين شرح مال محمد جواد مغنيه جلد سوم صفحه 313.
  خطبه به اين ترتيب آغاز مي شود. {و الله لان ابيت علي حسک السعدان مسهّدا} سعدان يک گياه است. اين گياه را شتران خيلي دوست دارند، ولي خار دارد. خارهاي بسيار تيزي دارد. حضرت امير عليه السلام مي فرمايند {و الله} قسم به خدا {لان ابيت} لام جواب قسم است. أن، أن ناصبه است. ابيت، قسم به خدا اگر من بيتوته کنم _بيتوته يعني شب را به روز آوردن_ روي خار سعدان _حسک يعني خار_ مسهدا _يعني بيدار باشم شب را تا صبح_ ، قسم به خدا اگر شب را تا صبح بيدار بمانم بر روي خار سعدان {و اجّر في الاغلال مصفّدا} و کشانده شوم در غل های بسته شده در بيابان ها _مصفدا يعني بسته شدن به غل_ {احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد}. احب خبر است ، لان ابيت تاويل به مصدر مي رود، مي شود و الله بيتوتتي، اين براي من محبوب تر از اين است که خدا و رسول خدا را در روز قيامت ملاقات کنم در حالي که {ظالما لبعض العباد و غاصبا لشيء من الحطام} به بعضي از بندگان خدا ظلم کرده باشم و مال کسي را غصب کرده باشم. _حطام يعني مال_ {و کيف اظلم احدا لنفس يسرع الي البلي قفولها ، و يطول في الثري حلولها ؟!} چگونه ظلم کنم به کسي براي خودم، براي نفس خودم، نفسي که شتابان به کهنگي و پوسيدگي مي رود. بدن را مي گويد براي لذات، يک بدني که شتابان به طرف پوسيدگي و کهنگي و فرسودگي مي رود. _ ثري يعني خاک_ و اين بدن حلول و ماندنش در خاک طولاني خواهد بود. با بدني اين چنين چطور به کسي ظلم کنم؟! اين مقدمه است براي بيان دو مطلب؛ اول ظلم اقتصادي، دوم ظلم حقوقي و قانوني. براي بيان ظلم اقتصادي اين جريان را ذکر مي کند {و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق} من عقيل برادر خود را ديدم در حالي که دچار فقر بود _املق به معني فقير شدن مي باشد._ املاق يعني فقر ، {حتي استماحني} از من خواست _استماحني از باب استفعال است و مجردش (م ي ح) مَيَحَ_مَيحاً اي اعطاه_، از من طلب عطا کرد. باب استفعال براي طلب است. {من برّکم} از گندم شما. بيت المال، مال همه ملت است. {صاعا} صاعا تقريبا سه کيلو يا 4 کيلو مد است. {و رأيت صبيانه شعث الشعور} عقيل براي استرحام و جلب عطوفت حضرت امير عليه السلام بچه هاي خودش را نيز به همراه آورده بود. بچه ها در حالي بودند که موهاي پراکنده اي داشتند. {غبر الالوان} و رنگ چهره شان تيره و غبار آلود شده بود. {من فقرهم} از شدت فقر {کانّما سوّدت وجوههم بالعظلم} گويي که چهره هاي بچه ها را با نيل سياه کرده بودند. _ عظلم رنگ سياه است که به آن نيل گفته مي شود_ اينقدر بچه ها گرسنه بودند. {و عاودني موکدا و کرر علي القول مرددا} چند دفعه عقيل با اين وضع رفت و آمد کرد و گفتار خودش را تکرار کرد. چند دفعه رفت و آمد و تکرار کردن. در بحار ذکر کرده، در شرح خوئي هم ذکر کرده صفحه 293 از مناقب ابن شهر آشوب نقل مي کند؛ مي گويد عقيل آمد پيش امير المومنين عليه السلام و گفت که بله در شدت فقرم با اين وضعي که ملاحظه مي کنيد و بيت المال هم در دست تو هست به من بده. حضرت فرمودند {اصبر حتي يخرج عطايي} گفتند صبر کن. حضرت امير المومنين مبنايش اين بود که _ در بعضي از موارد هم بايد همين طور باشد_ بيت المال بايد به سويه ميان افراد تقسيم شود. يعني آنها همه شان حق سويه از بيت المال دارند. بعضي از موارد بيت المال همين است؛ چون از مردم ماليات مي گيرند، اين ماليات هم جزو بيت المال مي شود. اين مال همه ملت است. همه ملت به طور مساوي از آن حق دارند. اگر يک وقتي بايد تفاضل باشد، آن برمي گردد به ولايت فقيه و الا ذاتا بايد اين به سويه تقسيم شود. يا در غنائم جنگي آن اندازه که جزو بيت المال مي شود و مال ملت بود بالسويه تقسيم مي کردند. در جواب عقيل حضرت امير المومنين فرمودند ندارم صبر کن تا سهم من از بيت المال خارج شود. موقع تقسيم به تو مي دهم عقيل گفت {أنت في يدک بيت المال و تسوفني} کار من را به تاخير مي اندازي؟! من محتاجم حضرت امير المومنين با عقيل اين صحبت را که مي کردند {يتکلمان فوق قصر الامارة} در بالاي قصر اماره نشسته بودند. در پشت بام صحبت مي کردند. {مشرفين علي صناديق اهل السوق} بالاي قصر اماره مشرف بود بر بازار تجارت تجار. حضرت امير فرمودند {ابا يزيد} _ابا يزيد کنيه عقيل است،_ فرمودند برو پايين بعضي از اين صناديق را بشکن و هر چه مي خواهي بردار. اين ها صندوق هايي هست و اموال تجار است و تو هم هر چه مي خواهي بردار. ابا يزيد پرسيد که در صناديق چيست ؟ حضرت فرمودند اموال تجار. گفت {أتامرني أن أکسر صناديق قوم قد توکلوا علي الله و جعلوا فيها اموالهم} يا علي امر مي کني که من بروم صندوق تجار را بشکنم که مال هاي خودشان را در آنجا گذاشتند و توکل بر خدا کردند و شب رفتند؟! اين چه کاري است که به من مي گويي ؟! امير المومنين فرمودند شما هم به من امر مي کني که {أن أفتح بيت مال المسلمين و اعطيک اموالهم و قد توکلوا علي الله} خوب همين طور که براي شما گران است که بروي صندوق هاي تجار را بشکني، اموالشان را برداري مردم هم بيت المال را به من سپردند و الان هم درها قفل است من هم بخواهم بردارم و به شما بدهم باز هم من به اين قومي که اموال را به من سپردند و توکل بر خدا کردند، نسبت به آنها خيانت کردم. بعد گفتند به اينکه اگر مي خواهي نگفته اين کار را انجام بده. گفتند اگر مي خواهي تو شمشير را بردار من هم اين شمشير را بردارم برويم به حيره _که يک مرکزي است در عراق الان ما بين آن شهرک مقتدا صدر و کوفه، حيره است که در روايات ما هست که در آخر الزمان در حيره درگيري شديدي به وجود خواهد آمد. در آنجا هم الان درگيري هاي شديدي به وجود آمده، باز هم شايد بيايد_ حضرت فرمودند برويم به حيره آنجا تجاري هست متمکن، از مالشان مي گيريم. عقيل گفت اين هم يک نوع سرقت است! حضرت فرمودند خوب اين سرقت است که مال يک نفر است ولي تو به من مي گويي من سرقت کنم از مال عمومي که مال ملت است. عقيل رفت و دوباره آمد و گفت يا علي آمدم دوباره _وضع مالي ام خوب نيست_ تا از شما درخواست کنم. حضرت فرمود تا روز جمعه صبر کن. تا روز جمعه صبر کرد. روز جمعه که شد حضرت امير المومنين نماز جمعه اقامه مي کردند، خطبه مي خواندند، ديدند در جمعيت عقيل آنجا نشسته. گفتند عقيل بيا جلو، عقيل آمد و حضرت فرمودند پهلوي من بايست، نگاه کن به اينها. نگاه کرد به جمعيت. فرمودند اگر يک شخصي بخواهد به اين جمعيت خيانت کند چطور است؟ گفت خيلي بد است. فرمودند تو از من همين را مي خواهي. براي اينکه بيت المال مال همين جمعيت است، مال همه ملت است و اگر بخواهم به تو بدهم اين يک نوع خيانت است. و اين بود که عقيل دوباره برگشت حالا در اينجا هست که عقيل چند دفعه آمد. {عاودني موکدا و کرر علي القول مرددا} چند دفعه رفت و آمد و به درخواستش اصرار کرد. {فاصغيت اليه سمعي} من گوش دادم به حرف هاي عقيل. {فظن اني ابيعه ديني} من چون گوش مي دادم، _يکي از چيزهاي بسيار خوبي کا ما بايد عادت کنيم و کمتر داريم، گوش دادن به حرف طرف مقابل است آنقدر امام صادق عليه السلام به حرف ها گوش مي کرد که طرف خيال مي کرد امام صادق را مجاب کرده است در مناظرات، بعد در دو کلمه امام صادق جواب او را مي دادند._ حضرت امير فرمودند عقيل فکر کرد که من دينم را به او مي فروشم، آنقدر که به حرف هاي او گوش کردم {و اتبع قياده} فکر کرد که من از آنچه که او مي خواهد پيروي مي کنم {مفارقا طريقتي} و بعد هم فکر کرد از پيشنهاد او تبعيت مي کنم و از راه و روش خودم دست برمي دارم. خوب حالا چه بايد کرد؟ {فاحميت له حديدة} آهني من داغ کردم {ثم ادنيتها من جسمه} نزديک بدن عقيل بردم {ليعتبر بها} نسوزاندم، _چون سوزاندن بدن کسي و اذيت کردن کسي حرام است._ حضرت مي خواستند که او را متوجه کنند. بردند نزديکش {ليعتبر بها} تا عبرت بگيرد {فضج ضجيج ذي دنف من المها} شيحه کشيد، ناله کرد. مثل ناله مريض از آن گرما که احساس کرد. {و کاد اني يحترق من ميسمها} نزديک بود بسوزاند از شدت حرارتي که آن آهن داشت. {فقلت له: ثکلتک الثواکل يا عقيل أتئن من حديدة احماها انسانها للعبه} ثکلتک الثواکل کلمه ای است توبيخي. يعني مادر به سوگ تو بنشيند. آيا ناله مي کشي از آهني که انساني آن را داغ کرده للعبه. يعني جداً نمي خواهد بسوزاند، بلکه مي خواهد تو متذکر شوي. {و تجرني الي نار سجرها جبارها لغضبه ؟!} حضرت فرمودند مرا مي خواهي بکشاني به آتشي که خداوند قهار به جهت غضب و خشم خود آن را برافروخته؟! {اتئن من الاذي و لا ائن من لظي ؟!} تو از اذيت کوچکي ناله مي کشي ولي من از آتش جهنم ناله نکشم؟! اين يک بياني است مربوط به ايشان و عقيل در جريان مسئله بيت المال، در جريان اينکه ظلم اقتصادي است. حضرت در اينجا دو مطلب نقل مي کند. اين درباره ظلم اقتصادي است.
  {و اعجب من ذلک } و عجيب تر اين بود که {طارق طرقنا بملفوفة في وعائها} طارق يعني وقتي که شب بيايد در بزند. شب يک نفر آمد در زد، يک ظرف سرپوشيده اي آورده، تقريبا مثل رشوه است. اين شخص هم اشعث بن قيس بود. از دشمنان اهل بيت بود. {و معجونة شنئتها} حلوايي بود از چند ماده ساخته بود، که من آن را دوست نداشتم. {کانما عجنت بريق حية او قيئها} مثل اينکه اين حلوا مثل معجون شده بود به دهان آب يا قي مار. منظور سم مار است. در نظر امير المومنين هر چيزي يک ظاهر دارد يک باطن دارد. ظاهرش که حلوا بود ولي چون منظور يک منظور رشوه است و قانون شکني مثل اينکه با سم مار مخلوط بود. {فقلت اصلة ام زکاة ام صدقة} حضرت فرمودند اينکه شما آورديد اين صله است يعني هديه يا زکات است يا صدقه؟ {محرم علينا اهل البيت} اين براي ما اهل بيت حرام است. اين يک بحث فقهي است که زکاة، شکي نيست که بر اهل بيت حرام است. اما مشهور اين است که صدقات مستحبه بر اهل بيت و سادات حرام نيست. زکات است که وسخ مال است و بر اهل بيت حرام است. اما در اينجا حضرت هم زکات، هم صدقه، هر دو را مي گويند. حالا يا اينکه از جهت اينکه اين يک قول غير مشهور است که صدقه مستحبي هم بر آنها حرام است، آنطور ما حمل مي کنيم، يا بگوييم در اينجا چون قصد اين شخص رشوه دادن و قانون شکني بود، هر چه باشد حرام است. هر يک باشد، صله باشد، صدقه باشد، زکات باشد، هر چه باشد حرام است. {فقال لا ذا و لا ذاک} در جواب گفت که نه اين صدقه نيست، زکات نيست، {و لکنها هدية} ولي هديه است. هديه آورده با قصد و هدف نامشروعي که تقريبا رشوه است. هر مالي که نه تنها مال، هر احساني، هر کاري که شخص خوشش بيايد انجام بدهي به قصد قانون شکني، به قصد ايجاد انحراف از مسير قانون، اين رشوه است و در اسلام هم رشوه با همين وسعت حرام است. {فقلت هبلتک الهبول} در آنجا در جواب عقيل فرمودند {ثکلتک الثواکل} و در اينجا فرمودند {هبلتک الهبول}. فرقي ندارد. در هر دو به معناي اينکه مادرت به عزايت بنشيند آمده است. {أ عن دين الله اتيتني لتخدعني} آمدي مرا از دين خدا فريب دهي؟! {امختبط انت ام ذو جنة ام تهجر ؟!} يا دستگاه فکر و انديشه ات به هم خورده يا ديوانه اي و يا بيهوده گويي؟! حالا اين کلمه اي که امير المومنين دارد اين جمله اي که مي خواهم بخوانم فقط در تاريخ زندگي حضرت امير عليه السلام مانند ستاره اي در افق زندگي و شب مي درخشد. { والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاکها علي ان اعصي الله في نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت !} به خدا قسم اگر تمام سطح زمين را _که به هفت اقليم تقسيم مي کردند_ حتي خشکي ها را _حالا به پنج قاره تقسيم مي کنند قاره آسيا ، اروپا ، آمريکا ، آفريقا و استراليا. امروز تقسيم سطح زمين بر اين پنج قاره است. ولي در آن روز تقسيم زمين بر هفت اقليم بود. بر اساس اصطلاح آن روز فرموده اند._ اگر تمام سطح زمين را و آنچه که در زير آسمان دارد و تمام خشکي هاي روي زمين را به من بدهند، در برابر اينکه خدا را معصيت کنم، يک پوست جوي را از دهان مورچه بگيرم، اين کار را نخواهم کرد. چرا؟ چون اين يک نوع حق شکني است. خداوند عالم را طوري آفريده که يک حقوقي است که عامه است که حتي حيوانات حق دارند که از مواد زمين به اندازه خودشان استفاده کنند. لانه و آشيانه بسازند، مواد غذايي فراهم کنند. اين است که گرفتن يک پوست جوي از دهان مورچه اين يک نوع ظلم است. به خاطر اينکه در برابر يک حق، هفت اقليم روي زمين را به علي بدهند، علي چنين کاري را نخواهد کرد. خلاصه در اينجا اين نمونه اي بود از سختگيري حضرت علي عليه السلام در راجع موضوع بيت المال که موضوع بحث ما است.
  يک نمونه ديگر هم نقل کنم. در تهذيب، شيخ طوسي در جلد دهم _تهذيب در 10 جلد چاپ شده_ صفحه 151، رقم حديث 606 از کتاب حدود. سنداً هم تا حدي خوب است. از ابن محبوب {يرفعه عن علي بن ابي رافع} علي بن ابي رافع خزينه دار بيت المال حضرت امير عليه السلام بود. {قال کنت علي بيت مال علي بن ابيطالب و کاتبه} اين هم خزينه دار بيت المال و هم کاتب بود. از رجال بسيار بزرگي است از خيار شيعه است. در جنگ جمل و نهروان و صفين هم همراه حضرت امير المومنين بوده و کتابي هم در فقه نوشته. خلاصه از کساني است که خيلي شايسته است. خودش و پدرش و همه . {و کان في بيتي عقد لؤلؤ} در بيت المال يک گردنبندي بود._ عقد به گردنبند مي گويند_ گردنبندي از لؤلؤ بود. {کان اصابه يوم البصرة} در جنگ جمل اين عقد جزء غنائم جنگي بود و در بيت المال بود. {فارسلت اليه بنت علي بن ابيطالب} دختر حضرت امير عليه السلام به دنبال علي بن ابي رافع کسي را فرستاد. {قال بلغني } که در بيت المال حضرت امير المومنين يک عقد لؤلؤ است. گردن بندي از طلا که در دست تو است. گفت من دوست دارم آن را عاريه بدهي {انا احب ان تعيريني اتجمل في ايام عيد الاضحي} در ايام عيد قربان آن را وسيله زينت خودم قرار بدهم. {فارسلت اليها} من براي او فرستادم {و قلت عارية مضمونة} عاريه مي دهم عاريه مضمونه. _از مواردي که شخص ضامن مي شود که اگر آن شيء از بين رفت هزينه آن را بدهد. (در قيمي قيمت آن را و در مثلي مثل آن را بدهد)._ گفت بله قبول کردم. {عارية مضمونة مردودة بعد ثلاثة ايام فدفعته اليها} عاريه مضمونه است بعد از سه روز مي دهم. دختر امير المومنين گردنبند را گرفت _اسمش را در اينجا ذکر نکردند_ و گردنبند را به گردن انداخت. {رآه عليها} حضرت امير المومنين اين را ديدند. فرمودند {من أين صار اليک هذا العقد} اين گردنبند را از کجا آورده اي؟ {قالت استعرت} عاريه گرفتم از ابن ابي رافع، {لاتزين به في العيد} تا در روز عيد خودم را آرايش کنم. {ثم ارده}. بعد علي بن ابي رافع مي گويد حضرت امير کسي را فرستادند نزد علي بن ابي رافع که به نزد امام علي عليه السلام بيايد. {اتخون المسلمين يابن ابي رافع؟} خيانت مي کني به مسلمان ها؟ {قلت له معاذ الله عن اخون المسلمين}. حضرت فرمودند {فقال کيف اعرت بنت امير المومنين العقد الذي في بيت مال المسلمين} آن عقدي که در بيت المال بود چگونه آن را عاريه دادي؟ {بغير اذني و رضاهمپ؟} ابن ابي رافع گفت {يا امير المومنين انها ابنتک} او دختر شماست! {و سئلني ان اعيرها اياها تتزين به فاعرتها اياها عارية مضمونة مردودة} و او ضامن شد، {و علي ان ارده سليما الي موضعه قال فرده من يومک} همين الان بايد گردنبند را برگرداني. {و اياک ان تعود لمثل هذا } و ديگر تکرار هم نبايد شود. {ثم قال اولي لابنتي لو کانت اخذت العقد علي غير عارية مضمونة مردودة لکانت اذن اول هاشمية قطعت يدها في سرقة} اگر اين عاريه مضمونه نبود اول هاشميه اي که دستش را براي سرقت قطع مي کردم دختر خودم بود. بالاخره دختر آن گردنبند را آورد و تحويل داد و خود دختر هم آمد و گفت {انا ابنتک و بضعة منک فمن احق بلبسه مني؟} چه کسي از من شايسته تر مي باشد که اين گردنبند را به گردن بياويزد؟ حضرت امير المومنين فرمودند که {يا بنت علي بن ابيطالب لا تذهبن بنفسک عن الحق} به اين جمله دقت بفرماييد فرمودند که {أ کل نساء المهاجرين تتزين في هذا العيد بمثل هذا } آيا همه زن هاي مهاجرين مثل اين گردنبند را روز عيد قربان مي بندند؟ گفت نه. اين يک تبعيض است چرا بايد فرقي باشد بين دختر امير المومنين و ديگران در استفاده از بيت المال ؟! خلاصه، مي گويد اين را برگرداندم. مطالعه بفرماييد ان شاء الله فردا.
 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo