< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله نوری

کتاب الجهاد

87/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: جهاد
 
 بحث ما با توفیق پروردگار متعال درباره وجوب جهاد است که از راه های مختلفی برای وجوب جهاد استدلال می شود یکی همان آیات قرآن، عوامل و تاکیدات فراوان که دلالت بر وجود جهاد دارد، نحوه وجوب عینی یا کفائی را بعداً بحث می کنیم.
  یکی دیگر از راه ها این بود که عرض کردیم که از روایات وآیات قرآن استفاده می شود که مسلمان ها باید عزت و اقتدار و عظمت خود را تحصیل و تامین کنند حفظ و نگهداری این یکی از شاخصه های امت اسلام باید باشد و این هم راهی جز جهاد ندارد اگر جهاد تعطیل شود پشت سر آن ذلت و سقوط و انحطاط است در این مورد آیات و روایات مقداری بحث شد از جمله خطبه 27 نهج البلاغه که در این خطبه حضرت امیر(ع) تاکید می کنند که اگر جهاد ترک شود( منتهی عبارت هایی در این خطبه است که 7 چیز از آن استفاده می شود) {فمن ترکه رغبة عنه البسه الله ثوب الذّل} این عبارت ها بیخود نیست حضرت امیر که چند چیز را فرموده اند هرکدامش یک معنایی دارد، یک بُعدی دارد، اولین اثر ترک جهاد این است که انسان دچار حقارت و ذلت می شود بخاطر اینکه با ترک جهاد دشمن تسلط پیدا می کند و معلوم است که در برابر جهادِ اسلام کفار هستند، بالاخره تسلط کفار بر مسلمان ها اولین نتیجه اش این است که مسلمان ها دچار ذلت و حقارت می شوند وآن کرامت انسانی خود را از دست می دهند که خود کرامت انسان در اسلام موضوع بسیاربسیار مهمی است، اسلام انسان را یک موجود ممتازی معرفی می کند این موجود ممتاز {قد کرّمنا بنی آدم} وقتی که در نتیجه ترک جهاد در زیر سیطره و چنگال کفار قرار بگیرد این اولین نتیجه اش است.
  دوم {وشملۀ البلاء} ردای بلا و گرفتاری بر او پوشانیده می شود این غیر از ذلت است و نمونه بارزش عراق است، عراق فعلی را در نظر بگیرید، بنده موقعی که علمای عراق آمده بودند قم بنده گفتم که اگر شما روز اول که آمریکا می خواست وارد کشور شما شود می رفتید جلو و مانع ورود آنها می شدید آن روز تعدادی کشته می دادید ولی الان ده برابر و صد برابر آن کشته می دهید، دشمن هم در خاک شماست ولی اگر آن روز مخصوصاً فقها کفن پوش جلو می رفتند و صد نفر کشته می دادند این خون اینها تحرکی و موجی در دنیا ایجاد می کرد نمی توانست آمریکا وارد شود یا اگر وارد شد بماند بالاخره دومین نتیجه ترک جهاد ردای بلاء و گرفتاری بر آنها پوشانده می شود.
  سوم { دیّث بالضعار و القمائۀ} زبون و بیچاره می شوند محکوم می شوند به زبونی و بیچارگی.
  چهارم {وضرب علی قلبه بالاسهاب} عقل و فکر آنها سرگردان می شود در آنها خود کمتر بینی بوجود می آید این از تاثیرات روحی مطلب است، بنده معتقدم که هر کدام از این کلمات بُعدی از ذلت را نشان می دهد و بیخود حضرت امیر (ع) این کلمات را به این ترتیب پشت سر هم نفرموده الان عراق دچار همین سرگردانی وخود کمتر بینی می باشد آمریکا فشار می آورد برای امضای توافق نامه امنیتی و آنها همین طور سرگردان، جلساتی دارند بعضی مرعوب شده اند و نمی توانند تصمیم جدی و قاطع بگیرند.
  پنجم {وأدیل الحق منه} حق از آنها گرفته می شود، حق در زندگی انسان دارای معنای وسیعی است، انسان انواع و اقسام حقوقی دارد این حقوق اگر جهاد نباشد ضایع می شود هر کجا حق هست در کنارش تکلیفی هم هست خداوند به شما حق داده که زندگی کنید تکلیف شما این است که اگر کسی زندگی شما را به خطرانداخت قیام کنید خداوند به شما حق داده که مسلمان باشید و عزیز باشید حال اگرعزت شما به مخاطره افتاد باید قیام کنید جهاد کنید همیشه در کنار حق تکلیف است، حقوق دامنه خیلی وسیعی دارد که در تحف العقول در رساله ای از امام سجاد نقل می کند، رساله حقوق امام سجاد(ع) . ما دو اثر از ابوحمزه ثمالی داریم که پدرسه شهید است اسمش ثابت بن دنیار و ابوحمزه کینه اش است یک رساله حقوق است یکی دیگر هم دعای ابوحمزه ثمانی، در رساله حقوقی که ابوحمزه از امام سجاد(ع) نقل کرده در تحف العقول هم هست{وهذه خمسون حقاً} پنجاه حق از امام سجاد(ع) نقل کرده، خوب حق این طور است دامنه اش وسیع است در هر قدمی انسان با حقی مواجه است ولی هر کجا حقی هست تکلیفی هم در کنارش هست از این جهت که مسلمانان حق حیات دارند، حق عزت و عظمت دارند، حق کرامت دارند حالا در کنارش تکلیفی است که باید جهاد کنند تا اینکه بتوانند آن حق خودشان را تامین کنند این است که حضرت فرمودند{وأدیل الحق منه} ترک جهاد باعث می شود که حق از انسان سلب شود.
  ششم {وسیم الخسف} درالمنجد{سامه خسفاً} أی أذله، یعنی ذلیلش کرد، یعنی دچار ذلت و نکبت و خواری می شوند.
  هفتم {مُنع النصف} یعنی از عدالت محروم می شوند هفت تا موضوع را حضرت امیر(ع) برای ترک جهاد در این خطبه فرموده اند.
  این خطبه 27 نهج البلاغه را با شروحش مطالعه کنید شروحش را عرض می کنم بنده در تمام نهج البلاغه درحاشیه آدرس تمام شروحش را نوشته ام، چهار تا شرح داریم شرح اول، شرح خوئی است که 23 جلد است شاید از نظر نقل روایت از اهل بیت(ع) از همه بهتر باشد هر شرحی یک مزیتی دارد، آیت الله شهید مطهری نوشته اند در کتاب خودشان که من رفتم به اصفهان، تابستان و تعطیلی بود با یک نفر (که آنجا نام برده) روز جمعه ای بود در مدرسه اصفهان بودیم یک نفر به من گفت که اینجا یک نفر هست از علماء آمده دارد درس نهج البلاغه می گوید برویم و شرکت کنیم من به ایشان گفتم که نهج البلاغه که درس نمی خواهد ما خودمان درس خارج می خوانیم وخودمان مطالعه می کنیم گفت نه بیا امروز که تعطیل است برویم، ایشان می گویند که من رفتم دیدم بله! نهج البلاغه مجسمی بودند، ایشان که به قم آمدند در زمانی که نهج البلاغه می گفتند بنده هم چند جلسه شرکت کردم به ایشان آقا میرزا علی آقای شیرازی می گفتند واقعاً ایشان به اندازه ای تسلط داشت بر نهج البلاغه و خودش به اندازه ای در روحش اثر گذاشته بود که حتی ایشان را نزد آیت الله بروجردی بردیم و ایشان صحبت می کردند تمام شانه ها تکان می خورد همه گریه می کردند، خلاصه ایشان می گویند که من آن روز فهمیدم که نهج البلاغه درس می خواهد. خلاصه آن شرح خویی جلد سوم، صفحه 388.
 دوم شرح ابن ابی الحدید جلد دوم صفحه74.
 سوم شرح فی ضلال نهج البلاغه برای محمد جواد مغنیه است جلد اول صفحه185.
 چهارم شرح بحرانی جلد دوم خطبه 26 ص29.
  خوب حالا مزایا را می گوییم،مزایای شرح خویی این است که از روایات اهل بیت و آیات قرآن در آن زیاد استفاده شده و آقا میرزا علی آقای شیرازی (ره) این را ترجیح می دادند، شرح ابن ابی الحدید ازعامۀ است اما از نظرتاریخ و ادبیات خیلی قوی است بنده امروز اگر برسیم به مناسبت همین خطبه مطلبی را می خواهم بگویم ایشان بعد از نقل خطبه 51 که آن روز دو کلمه از آن را خواندم، که حضرت امیر فرمودند بعد از اینکه لشکر معاویه آب فرات را تصرف کردند حضرت امیر لشکر خود را تهییج کردند و مالک اشترجلو رفتند وآب فرات را از تصرف اصحاب معاویه در آوردند، آن کلمات که خواندند {ربّ السیوف من الدماء ترووا من الماء ، الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین} حضرت امیر المومنین مرگ و حیات را اینطور تفسیر می کنند مرگ آن است که زنده باشی در حالی که دستِ احتیاج شما در برابر دشمن دراز باشد، مرگ آن است که زنده باشی اما مقهور باشی و تحت سلطه باشی، زندگی آن است که بمیری ولی مردنِ با عزت و کرامت و شرافت، این مطلب را ابن ابی الحدید آنجا دارد و فصلی باز کرده به نام رده اآن است که بمیردی که دست بهأباۀ الضیم یعنی کسانی که آنقدر روح بلند داشتند مثل حسین فهمیده ها، که هرگز زیر بار ظلم نرفتند و با حماسه به کشته شدن حاضر شدند. فصلی اینگونه باز کرده است.
  چنانکه آنروز خواندیم در خطبه 29 { لا یمنع الضیم الذلیل} حضرت امیر(ع) فرمودند کسانی ذلیل اند و تن به ذلت داده اند هرگز نمی تواند جلوی ظلم و ستم را بگیرند.
 أباة جمع آبی است مانند قضاة که جمع قاضی است و دعاة که جمع داعی است، الضیم یعنی ظلم، أباة الضیم کسانی که آبی بودند از زیر بار ظلم رفتند یعنی مانع بودند از زیر بار ظلم رفتن، آنوقت آن رجال بزرگ را شمرده است مانند زید بن علی بن الحسین(ع)،زید شهید پسر امام زین العابدین. پیغمبر خدا خطاب به امام حسین(ع) فرمودند {یخرخ من صلبک رجلٌ یقال له زید یتخط هو و أصحابه یوم القیامه رقاب الناس غرّالمحجّلن} این زید به اندازه ای با عظمت خواهد بود که روز قیامت او و همراهانش یک سر و گردن از مردم بلند تراند و دارای پیشانی بسیار روشن می باشند. جلد 3 ابن ابی الحدید، صفحه 344، خطبه51 ، أباۀ الضیم را هم آنجا بحث کرده حدود 10،15 صفحه، چند تا شعر دارد از شعرای بزرگ یکی از آنها از ابوتمّام است؛
 {السیف أصدق أنباء من الکتب}
  یک منازعه ای ادبی بین قلم و شمشیر است آیا قلم تاثیر گذارتر هست یا شمشیر؟ شمشیر راستگو تر است از کتاب ها،
 {فی حده الحدُ بین الجدِّ و اللعب}
  در لبه شمشیر حدود و مرز بین جدیت و بازی روشن می شود، شمشیر واقعاً هر چه هست سراپا جدیت است، سراپا شهامت است سراپا حماسه است، جان را در طبق اخلاص گذاشته،
 {بیض الصفایح لاسود الصحایف}
  می گوید شمشیرها صفحه یشان سفید است براق و شفاف اما کتابها{سود الصحائف} با مرکب نوشته شده اند و سیاه هستند، ( فی) جز مصراع اول است،
 {فی متونهن جلاء الشک و الریب}
  در متن شمشیر شک و ریب از بین می رود و آن حقیقت کاملا متجلی می شود از این قبیل اشعار چند صفحه ابن ابی الحدید نقل کرده، یک شعر دیگر هست که از ابوطیب متنبّی؛
 {إذا غامرت فی شرف مرومِ}
 {فما تقنع بما دون النجوم}
 {فطعم الموت فی امر حقیر}
 {کطعم الموت فی امر عظیم}
  می گوید وقتی در یک امر بزرگی قدم گذاشتی و هدف و همت عالی شد ( چون اسلام می خواهد که مسلمانان دارای همت بلندی باشند در سوره فرقان آمده {وجعلنا للمتقین إماما} واقعاً چقدر این آیه عجیب است می گوید ودرآخر دارد پروردگارا ما را نه تنها از متقین بلکه امام متقین قرار بده) حالا درآن شعر که می گوید وقتی دریک امر مهمی گام برداشتی به کمترازستاره ها قانع نباش، مرگ یک طعمی دارد، انسان دریک راه کوچکی بمیرد همان طمع را دارد که راه بزرگ بمیرد بنابراین مرگ که مرگ است {وکل نفسٍ ذائقۀ الموت} خلاصه در این فصل مطالعه می کنیم بحثی درباره أباۀ الضیم که مطالعه اش خیلی جالب است و واقعاً آن روح عظمت و شهامت را در انسان ایجاد می کند، در آنجا این کلمه را دارد می گوید کسی که {سید اهل الاباء الذی علّم الناس الحمیۀ و الموت فی ضلال السیوف إختره علی الدنیۀ} سیدوسالار اهل اباء (أباة الضیم) که به مردم یاد داد غیرت یعنی چه!؟ و این زمانی بود که مرگ زیر شمشیر را اختیار کرد بر دنیۀ، ابو عبدالله حسین بن علی بن ابی طالب این سید اهل الاباء است. حضرت آمد در میان دو صفت گفت که {ألا و إنّ الدعی یا بن الدعی قد خیّرنی بین إثنتین السلّۀ و الذلّۀ هیات من الذلّۀ، أبا الله ذلک لنا و رسوله والمومنین و جحور طابت و جلود طهرت وأنوف حمیّۀ و نفوس أبیّۀ}.
  خوب حالا بحث ما در آن قسمت است که حضرت امیر(ع) هفت تا عاقبت برای ترک جهاد ذکرکردند به این مناسبت به این دو آیه از قرآن توجه کنید در قرآن کریم در دو سوره خداوند کسانی که در برابر کفار و مستکبرین و ظالمین جهاد را پشت سر گذاشتند و تبعیت کردند از کفار و مستکبرین و زیر باراستکباررفتند دردو جای قرآن عذاب آنها را ذکر می کند، همان طورکه سلطه گری قبیح و حرام است، سلطه پذیری هم که در نتیجه ترک جهاد بوجود می آید قبیح و حرام است، اول {و برزوا لله جمیعاً فقال الضعفاء للذین استکبروا إنّا کنّا لکم تبعاً فهل أنتم مغنون عنّا من عذاب الله من شیءٍ} در روز قیامت همه مردم در عرصه محشر حضور پیدا می کنند و آنجا مستکبرین هستند ضعفاء هم هستند، ضعفاء کسانی هستند که روحشان ضعیف بود و زیر بار سلطه استکبار رفتند، آیت الله طباطبایی (اعلی الله مقامه) استاد بزرگوار ما مطلبی داشتند در بحث تفسیر می فرمودند در روز قیامت تمام آنچه اعتبارات دنیاست از بین می رود آنجا تمام حقایق را اظهار می کنند، ریاست یک امر اعتباری است،آنجا رئیس و مرئوس همه مساوی هستند، مالکیت از بین می رود مالکیت خدا که { مالک یوم الدین} است باقی است، آن مالکیت از واقعیات است اما ملکیّت های دنیا همه اعتباری هستند شما اینجا نشسته اوکاخ دارد، حیوانات دارد، مالکیت دارد همه این اموراعتباری است، روز قیامت تمام اعتبارات محو می شود هیچ چیز نمی ماند آنجا هر چه باقی بماند آن حقایق است خوب عمل شما، روح شما، ایمان شما، عقیده شما، خصوصیات شما، اینها باقی می ماند {و برزوا لله جمیعاً} همه حضور پیدا کردند ضعفایی که تن داده بودند به سلطه حاضرند، مستکبرین هم حاضرند، ضعفاء به مستکبرین می گویند {إنّا کنّا لکم تبعاً} ما دردنیا به جای جهاد با شما از شما تبعیت کردیم و زیر سلطه شما رفتیم { فهل انتم مغنون عنّا من عذاب الله من شیء} آیا میشود امروز باری از دوش ما بردارید و ازعذاب ما کم کنید {قالوا لو هدانا الله لهدیناکم سواءٌ علینا أ جزعنا أم صبرنا ما لنا من محیصٍ} مستکبرین می گویند ما اگر راهی پیدا کرده بودیم برای نجات خودمان، خودمان آن راه را می رفتیم، بر شما و ما مساوی است چه آنکه جزع و فزع کنیم چه نکنیم، امروز راه فراری نیست، این در سوره ابراهیم سوره 14 قرآن آیه 21 است، ودیگری {وإذ یتحاجّون فی النار} باز یکدفعه دیگر سلطه پذیران با مستکبران درآتش جهنم که با هم هستند با هم محاجّه می کنند {إنّ ذلک لحق تخاصم اهل النار} در میان اهل نار تخاصم فراوان است {الأخلاء یومئذٍ بعضهم لبعضٍ عدو إلا المتقین} تمام دوست ها در روز قیامت با هم دشمن می شوند غیراز متقین { و اذ یتحاجّون فی النار} باز درآتش با هم محاجّه دارند یعنی تنازع دارند {فیقول الضعفاء للذین استکبروا انّا کنّا لکم تبعا فعل انتم مغنون عنّا نصیباً من النار} ما در دنیا از شما تبعیت کردیم { قال الذین استکبروا انّا کلٌ فیها} هم سلطه پذیر و هم سلطه گر هر دو در آتنش جهنم اند {إنّ الله قد حکم بین العباد} آیه 48 سوره غافر، روز شنبه روز شهادت امام صادق(ع) است از این جهت بقیه باشد برای جلسه بعد و در این چند دقیقه در نتیجه ترک جهاد کار امام صادق و اهل بیت(ع) به کجا رسید! که خداوند متعال به اهل بیت(ع) این حق را داده بود که اینها بایستی به مردم حکومت کنند برخاطرآن شایستگی که دارند و برای زعامت جامعه و اداره جامعه، خوب! آنها باید مدیر و مدبّر جامعه باشند، چون کرامت انسان ها را نمی شود به هر کسی سپرد، سرنوشت انسان ها را خداوند متعال به هر کسی نمی سپارد،چونره به مردم حکومت کنند برایاءٌ علینا أ جزعنا أ صبرناید انسان ها حاکم می خواهند و حاکم در سرنوشت مردم موثّر است و نمی شود سرنوشت انسان ها را با کرامت را به هر کسی سپرد خداوند متعال برای اداره امور مردم اشخاص خاصی را قرار داده پیغمبر و اهل بیت (ع)، ولی این حق توام با تکلیف است، تکلیف آنها این است که باید در این راه سعی کنند برای نجات بشریت و برای جلوگیری از ظلم بر بشر، مردم هم تکلیف دارند مردم هم در برابر آنها تکلیف دارند در نهج البلاغه هست که {أعظم الحقوق حق الوالی علی الرعیة و حق الرعیة علی الوالی} بلند ترین حق ها حقی است که حاکم الهی بر مردم دارد بعد از حق خدا هیچ حقی به اندازه حق حاکم شرعی و الهی بر مردم بالاتر نیست و رعیت هم بر والی حق دارند باید با عدالت آنها را اداره کنند ولی این حق بالاخره درنتیجه ترک جهاد به انحراف کشیده شد، حضرت امیر(ع) هرچه به مردم گفتند با معاویه به جنگ برخیزید ولی مردم سستی کردند و بالاخره اهل بیت کم کم کناره زده شدند، بنی امیه و بنی عباس و این امر دنباله پیدا کرد تا زمان ما، برای اینکه بعد از بنی امیه و بنی عباس غزنویان و سلجویان و ایل خانان و تیوریان وصفویان وافشاریان و زندیه و قاجاریه و پهلوی تمام این حکومتها که حکومت باطل است حکومت کردند تا زمان ما ادامه داشت و به واسطه جهاد این حکومت ها بر چیده شد و این واقعا کار بزرگی بود.
  هم درکافی و هم در بحار، سدیرالصیرفی می گوید داخل شدم به ابی عبدالله (ع) { قلت له و الله …} گفتم که چرا تو نشسته ای قیام کنید و حق خودتان را بگیرید { قال لِمَ یا سدیر} چه می گویی؟ { للکثره موالیک و شیعتک و انصارک} سدیر به امام صادق(ع) می گوید شما خیلی شیعه و انصار واعوان دارید {و قال یا سدیر کم عسی ان یکونوا} تعداد یاران من که می گویی زیادند چند نفرند؟ که من قیام کنم و نگذارم که بنی عباس حکومت را تصاحب کند { قلت مائۀ الفٍ} 100 هزار نفر { قال مائتی الفٍ} نه! 200 هزار نفر بعد گفت نه! نصف دنیا طرفدار شما هستند بروید و حق خودتان را بگیرید جهاد راه بیندازید و بنی عباس را کنار بگذارید {و سکت عنّی} حضرت سکوت کردند بعد از چند دقیقه گفتند {یخفّ علیک أن تبلغ معنا الی ینبع} یعنی میل داری برویم و با هم قدم بزنیم تا باغستانِ نزدیک مدینه {نعم، أمر بحمار و بغل} حضرت فرمودند یک حمار بیاورید و یک بغل، حضرت فرمودند اینها را زین کنید من سوار حمار شدم و حضرت سوار بغل شدند یک مقداری رفتیم و از مدینه خارج شدیم رسیدیم به یک جایی، گفتم اینجا نماز بخوانیم حضرت فرمودند نه اینجا زمین سخته و شوره زار است برویم به جای دیگر اینجا مکروه است، رسیدیم به جای دیگر و درآنجا نماز خواندیم بعد از نماز حضرت دیدند که یک چوپانی تعدادی بزغاله آنجا می چراند حضرت فرمودند، سدیر! اگر من به تعداد این بزغاله ها یار و یاور داشتم خاموش نمی نشستم و قیام می کردم سدیر می گوید شمردم 17 تا بزغاله بود.
 جهاد یار و یاور می خواهد، کمک می خواهد، حالا این حدیث در کافی جلد دوم صفحه242، بحار الانوار جلد 47 صفحه 372.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo