< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

98/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/متعلّق الأوامر و النواهي /الفصل السابع: فی تعلق الأوامر و النواهی بالطبائع و المراد من تعلق الأوامر بالطبائع

 

آیا امر تعلق می‌گیرد به تبایع یا به افراد

عنوان بحث امروز ما فصل هشتم، طبق تنصیق کفایة الاصول. در این فصل بحث از این است که امری که صادر بشود آن امر طبیعت را می‌طلبد یا فرد را، یعنی تعلق به طبیعت دارد یا به فرد.

منظور از طبیعت و افراد

منظور از طبیعت این است که خود مفهوم شیء بما هو مفهوم، معراط و خالی از هر گونه خصوصیت و منظور از فرد یعنی وجود طبیعت در خارج با خصوصیت و مشخصات فردیه، این تعریف معقول هست درباره‌ی طبیعت و فرد اما در این بحث منظور از طبیعت، طبیعتِ بما هی نیست، یعنی فقط مفهوم شیء نیست، بدون هیچ تشخّص و بدون وجود طبیعت در منطق مفهوم ذهنی نرسیده به مرحله‌ی وجود و فرد طبیعت محقق در خارج با مشخصات در این بحث منظور از طبیعت این نیست، چرا؟ برای اینکه امر شرعی و ملاکات شرعی و ملاکات احکام، مصلحت و مفسده به طبیعت منطقی یعنی شیء بما هو شیء بما هو مفهومٌ ذهنیٌ تعلق نمی‌گیرد بنابراین منظور از طبیعت در این بحث طبیعت موجوده هست به معنای وجود سِعی به تعبیر اصولی‌ها، یک وجود دارد سعه، وجود سِعی؛ که منحصر و مقیّد به فرد نباشد این را در بحث خودمان برای طبیعت معنا اعلام می‌کنیم این معنا را برای طبیعت در نظر گرفته‌اند وجود سعی، وجود دارای سِعه، نه محدود نه در غالب فرد خاصّ خارجی، و منظور از فرد، طبیعت متحققه در خارج با لوازم وجود و مشخصات فردیه، به عبارت دیگر یا توضیح دیگر، منظور از تعلّق امر به طبیعت هر چند وجود سعی است و وجود تشخص دارد، از شیء تا آخر، ما لم یتشخّص لم یوجد؛ ولیکن این تشخصات قهری و ترتب هست جزء معنا نیست جزء مقصود در طلب نیست اما در فرد لوازم وجود و مشخصات وجود مقومات مطلوب هست. طلب تعلق می‌گیرد به یک فرد از صلاة با خصوصیات و مشخصات خارجیِ آن، که همان مشخصات مقوّمات هستند این طرح مسئله هست، محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه می‌فرماید که امر تعلق می‌گیرد به طبیعت، و شاهد بر این مدّعا، وجدان هست. اگر آمری امر کند مکلّف را به ایجاد شیئی، خود وجود آن شیء را می‌طلبد بما هو شیءٌ موجود؛ اما خصوصیات آن شیء که لوازم طبیعت هست مورد طلب نیست در اوامر خواندیم که أمر وضع شده است برای طلب طبیعت، مدلول بیشتر از این نیست، می‌گویید مشخصات در خارج هست همراه مدلول هست می‌گویید مشخصات و لوازم وجود هست و دخلی در مدلول ندارد. این وجدان برای ما کافی است و نیازی به برهان نداریم،

یک تذکر:

این که می‌گوییم وجدان؛ وجدان که یک چیزی شبیه مصادره می‌شود و جوابش این است که منظور از این وجدان یک تحلیل وجدانی است، نه یک وجدان عرفی، در تحلیل وجدانی می‌دانیم امر، حدّ دلالتش طلب طبیعت است و هست. آنگاه می‌فرماید که اگر توهّم بشود که طلب عارض بر فرد هست اگر این طلب قبل از وجود فرد تعلّق بگیرد به فرد، و یا بعد از وجود فرد تعلّق بگیرد به فرد، در هر دو صورت مستلزم محال است، قبل از وجود فرد می‌شود تحقق عارض قبل از معروض، و این امر ناممکنی است، یعنی تحقق فرع متکی به أصل قبل از وجود اصل، و اگر بعد از وجود فرد تعلق بگیرد به فرد می‌شود طلب حاصل یا تحصیل حاصل ولی در هر دو صورت محال است. چرا گفتیم؟ برای اینکه ما فعلاً در بحثمان امکان تعلق به طبیعت و امکان تعلق به فرع را عنوان می‌کنیم، اگر بگویید نیازی به تردید ندارد تعلق به فرد، ناممکن هست با این شرحی که دادیم جواب معلوم شد، ناممکن نیست. چرا؟ برای اینکه امر طلب، ایجاد طبیعت است و این طلب ایجاد طبیعت در ذهن آمر به صورت یک امر ذهنی محقق می‌شود انفکاک عارض از معروض نیست، پس از اینکه در ذهن محقق شد ایجاد آن را می‌طلبد و مانعی ندارد، با شرحی که محقق خراسانی داد رأی شریف ایشان را اعلام کرد

دو نکته تکمیلی- اصالةٌ الوجود و اصالةٌ الماهیت-

دو نکته‌ی تکمیلی هم اضافه می‌فرماید نکته‌ی اول این است که گفته می‌شود این مسئله‌ مربوط شود به مسئله‌ی اصالةٌ الوجود و اصالةٌ الماهیت. که اگر قائل به اصالةٌ الوجود باشیم امر تعلق می‌گیرد به طبیعت و اگر قائل به اصالةٌ الماهیت باشیم امر تعلّق می‌گیرد به فرد، منظور از اصالةٌ الوجود که مسلک فلاسفه مشاء هست که سکان‌دار این مسلک در قرن اخیر مولا صدرا صدرالمتألهین هست؛ و پیرو این صاحب مکتب فلسفی، حاجی سبزواری است که می‌گوید: إن الوجود عندنا أصيل‌ / دليل من خالفنا عليل‌[1] می‌فرماید: اصل وجود هست، ماهیت حدود وجود هست، مشخصات وجود هست، انسان یک اصلی دارد به نام وجود و هستی، در برابر عدم، طرد العدم به قول فلاسفه و یک حدودی دارد که حیوان ناطق هست، حدود و صقور این وجود هست، حیوان هست جماد نیست، ناطق هست صامت نیست.[2] البته ما در یک بحث تخصصی رسیدیم به جایی که گفتیم جنس و فصل حقیقی انسان، حیوان ناطق نیست، بلکه مؤمنٌ الصالحٌ، که در زیارت جامعه آمده است. منتها این تعریف برای ارسطو هست ما به همه‌ی دانشمندان به عنوان دانشمند احترام داریم رأیشان بوده است. ما قدیس نمی‌گوییم چون ملحد بود ارسطو موحّد نبود، حاجی سبزواری خیلی عارف و صالح بود بسیار ولایی محکمی بود. از امام خمینی درباره شخصی آمدند سوال کردند فرمودند: من در مورد خصوصیات شخص نظر نمی‌دهم و دخالت نمی‌کنم. درباره‌ی مسلک و مشرب گویا نظر می‌دهند نه در مورد شخص عادی. اما منظور از اصالةٌ الماهیت؛ که مسلک مکتب فلسفی اشراق هست و سرسلسله و سکان‌دار شیخ الاشراق هست، شیخ الاشراق محی الدین سهروردی، کتابش هم کتاب قطوری هست به نام حکمة الاشراق؛ در این فلسفه‌ی اشراق می‌گویند اصل ماهیت هست، منتها فعلاً مشائیان میدان را گرفته‌اند برای اشراقی‌ها، و زمینه‌ای نگذاشته‌اند هر چند سهراوردی خیلی قدرت فلسفی بالایی است. ملاصدرا آمد کاسه و کوزه را شکست، اصالة الوجود را قطعی کرد و تمام. شیخ الاشراق با زبان حال خود می‌گوید اصل ماهیت است وجود اعتباری است، نه اینکه یک امر اعتباری است که حقیقت ندارد، وجود عارض است ماهی و تعبیر استادالعلامه شیخ صدرا، که صدرای فلسفه‌ی تاریخ اخیر هم هست می‌فرماید که ماهیت، ظرف وجود هست، ظرف که باشد طبیعتاً ظرف نسبت به مظروف اصل است دیگر اول ظرف باشد تا مظروف بیاید همان مثال قدیم‌ها (ثبت الارض ثمّ النقش). وجود نقش زمین است، زمینی باشد تا نقشی بر آن... مثلاً حیوان ناطق که ماهیت است این ماهیت باشد به عنوان یک ظرف تا وجود داخل این ظرف بیاید اگر این ظرف نباشد که مظروف بدون ظرف که محقق نمی‌شود این شرح توضیح کوتاهی بود درباره‌ی اصالة الوجود و اصالة الماهیت.[3] نتیجه این است که اگر قائل به اصالةٌ الوجود باشیم که مشهور یا تقریباً قدرت اول فلسفه قائل به اصالةٌ الوجود هست در این صورت امر می‌تواند تعلق بگیرد به طبیعت، که طبیعت همان وجود هست، منهای طبیعت در ذهن مفهوم هست در خارج وجود سِعّی است، و اما اگر اصالةٌ الماهیتی باشد در این صورت ماهیت اصل است، ماهیت همان فردی دارای مشخصات خارجی، می‌شود ماهیت اگر ماهیت بود می‌شود فرد. این را محقق خراسانی می‌فرماید که گویا این توهّم جا ندارد برای اینکه ما می‌گوییم امر از سوی آمر ایجاد طبیعت است این ایجاد طبیعت فرق نمی‌کند به عنوان اصالة الوجود باشد یا به عنوان اصالة الماهیت، که اشاره شد بنا بر اصالة الماهیت، طبیعت وجود دارد، طبیعت که وجود داشت می‌شود متعلق امر قرار بگیرد، طبیعت اعتباری نمی‌شود بنا بر اصالةٌ الوجود ماهیت اعتباری است، و بنا بر اصالة الماهیت، وجود عارض است، وجود را کسی نمی‌تواند امر اعتباری اعلام کند، جواب را هم فهمیدیم.

فرق بین طبیعت در طلب و قضیه‌ی طبیعیه و محصوره

نکته‌ی دوم می‌فرماید که فرق بین طبیعت و قضیه‌ی طبیعیه و محصوره باید مورد توجه قرار بگیرد عنوان کنید فرق بین طبیعت در طلب و قضیه‌ی طبیعیه در معقول، منظور از طبیعت معلوم شد و تکرار نکنم اما منظور از قضیه‌ی طبیعیه، یا بلکه محصوره، این است که موضوع و محمول، هر دو کلیِ ذهنی باشد مثل الانسان، نوعٌ، یا الانسان کلیٌّ؛ این قضیه‌ی طبیعیه است که وجود خارجی ندارد و فقط در عالم ذهن و مفهوم هست، و منظور از محصوره همین قضیه‌ی طبیعیه هست با یک اضافه، با اضافه‌ی سور، بلکه سور دیواری است سور البلد، که در منطق تحت عنوان کلمه‌ی کلّ قرار می‌گیرد کلٌ انسانِ نوعٌ؛ کلٌ انسانِ حیوانٌ ناطق؛ کلمه‌ی کل که به عنوان یک قضیه آمد و اصل قضیه طبیعیه بود می‌شود محصوره، در این قضیه‌ی طبیعیه، با طبیعتی که اینجا گفتیم فرق دارد و فرقش معلوم شد، طبیعتی که می‌گوییم وجود سعیِ خارج هست قضیه‌ی طبیعیه فقط مفهوم ذهنی است این دو نکته‌ی تکمیلی بود و رأی محقق خراسانی را هم به دست آوردیم و تمام.

 

اما رأی و نظر محقق نائینی و ثمرة نزاع که ذکر کرده

محقق نائینی ضمن بیان نسبتاً عمیق (یعنی ممکن است خیلی واضح نباشد) نسبتاً سنگین فرمایشی دارد که ساده‌سازی‌اش این است انشاءالله، می‌فرماید این بحث مربوط می‌شود به یک بحث فلسفی و آن این است که معروف و مشهور که کلیِ طبیعی در خارج وجود دارد یا در خارج وجود ندارد کلیِ طبیعی، آن رأیی که می‌گوید وجود دارد منظورش این است که همان وجود طبیعت در ضمن فرد، به عنوان وجود در مقابل عدم است فرد یک مصداق است، خود طبیعت همان وجود است، وجود شیئی که مصداقش افراط است، و منظور از رأیی که می‌گوید کلیِّ طبیعی در خارج وجود ندارد می‌گوید کلی که جایش در ذهن است در خارج فقط فرد است و چیز دیگری نیست. در منطق مسلّم شده است که کلیِ طبیعی در خارج وجود دارد و وجودش همان وجود فرد است با آن شرحی که دادیم.

مشخصات جزء مدلول نیست وجود به معنای طرد العدم در خارج تحقق پیدا می‌کند. می‌فرماید اگر قائل به وجود کلّی طبیعی در خارج باشیم امر تعلق می‌گیرد به طبیعت می‌شود متعلق امر وجود سعی، و اگر قائل به عدم وجود کلیّ طبیعی در خارج باشیم، متعلق امر می شود فرد. می‌فرماید به این مضمون که این نزاع، نزاع معقولی است نتیجه‌ام که ثابت شده است که کلیِ طبیعی در خارج وجود دارد؛ پس امر تعلق می‌گیرد به طبیعت. در خارج کلیِ طبیعی در خارج وجود دارد پس امر تعلق می‌گیرد به طبیعت.

ثمره‌ای هم برای نزاع اعلام می‌کنم، ثمره این است که می‌فرماید اگر قائل به وجود کلی طبیعی در خارج شدیم و گفتیم که امر تعلق می‌گیرد به طبیعت در این صورت اجتماع امر و نهی ممکن است چرا؟ چون به لوازم کار ندارد، طبیعت جداست، طبیعت امر جداست، طبیعت نهی جداست. طبیعت امر طلب شیء، طبیعت نهی ترک شیء جدا از هم است اصطحکاک ندارد اجتماع امر و نهی ممکن است، اگر گفتیم که کلیِ طبیعی در ضمن فرد محقق می‌شود و امر تعلق می‌گیرد به فرد، در این صورت اجتماع امر و نهی به وجود می‌آید و محال است. چون هر یکی لازمه‌ی دیگری است و لوازم از مقوّمات فرد است، و در حقیقت دو نقیض یا دو ضدّ جمع می شوند و کار ناممکنی است و جدا از هم نیستند.

 


[3] - حکمت الاشراق، شیخ اشراق، جلد1، ص185.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo