< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

98/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: النواهي/مادة النهي /إجزاء و اقتضاء و تعاریفشان

خدای متعال را سپاس گذاریم که بعد از تعطیلات به این بنده حقیر خودش و به شما عزیزان توفیق، عنایت کرد که دوباره درس را ادامه بدهیم و درس و تعلم و فراگیری علوم آل البیت یک توفیق و کسب نور و نورانیت است. گفته می شود که یک فرد فاضلی که از فضل حوزوی برخوردار است در باطن خودش نوری دارد که قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ‌ اللَّهُ‌ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ.[1] اگر ما آن بینش و آن بصیرت را پیدا بکنیم که درک کنیم نور باطن را . و میدانیم که نور باطن فقط به عنایت اهل البیت و عنایت امیرالمومنین و به وسیله علوم آل البیت است و ارزش علم و تعلم را در حد بالای ، خوب و مطلوب بتوانیم درک کنیم آنگاه با تمام وجود و با تمام تلاش فقط عمرمان را در این زمینه خرج می کنیم. روایتی را برایتان بخوانم. روایتی در باب تعلم و اخلاقی هم هست. روایت اخلاقی را سندش را نمی گوییم در حالیکه به این روایت محققین اعتماد کردند. قَالَ الصَّادِقُ ع‌ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا فِي الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.[2] اگر بدانند مردم که درطلب علم چه چیزهایی نهفته است، می روند به جستجو و طلب علم هرچند با خون جگر ریختن و فرو رفتن در دل دریاها باشد. خدا توفیق داد که بازهم موفق شدیم و رسیدیم به جلسه بحثمان. الحمدلله.

إجزاء:

بحث الفاظ که طبق ترتیب کفایه الاصول انتهای اوامر، بحث اجزاء است. متن ما کفایه الاصول است و بحث ما اول قول قدما گفته می شود که اگر داشتیم که برکت دارد و بعد از آن شیخ انصاری و محقق خراسانی و بعد از آن محقق نایینی و سیدنا الاستاد و در نهایت هم رأیی از امام خمینی و شهید صدر قدس الله انفسهم الزاکیات.

بحث اجزاء:

منظور ازبحث اجزاء این است که اگر مکلف ماموربه را درست انجام بدهد و از عهده تکلیف بیرون می آید و این انجام دادن درست یجزی و یکفی. کفایت می کند و نیاز به تکرار و یا اگر عبادت بود نیازی به اعاده و قضا ندارد .

توجه: اینکه اجزاء را سبک و ساده نپندارید که اجزاء معلومه، اگر انسان مأموربه را انجام بدهد جایی برای بحث نیست. نه بلکه اگر مطلبی را ساده تلقی کردید، وقتی وارد بحث شدید لابلای بحث نیز نکته هایی به دست می آورید. ثانیا این اجزاء را وسعت می دهیم.و می گوییم درباره امر واقعی که بله. اما اگر امر اضطراری بود اجزاء است و اگر امر ظاهری بود اجزاء زمینه دارد پس بحث از اجزاء نیاز است.

اما مسئله اجزاء که در اصول بحث شده است عبارت از این قرار است که طبق تتبعی که داشتیم متن کامل را شیخ انصاری قدس الله نفسه الزکیه در کتاب مطارح الانظار عنوان کرده است.[3] آنگاه محقق خراسانی نیز عین همین عنوان را آورده است. عنوان این است: الإتیان بالمأمور به هل یقتضی الإجزاء أم لا.

فقه مفردات یعنی توضیحی درباره مفردات هم آورده اند. شیخ انصاری و محقق خراسانی می فرمایند: منظور از إجزاء یعنی کفایت.

کتاب مجمع البحرین کلمه اجزاء مراجعه کنید اجزاء یعنی کفایت. شیخ انصاری می فرماید که همین معنا که در لغت آمده است، در اصطلاح اصول گفته می شود إجزاء به دو معنای دیگر: 1-اجزاء یعنی اسقاط اعاده. مجزی است یعنی اعاده ساقط است. 2- اجزاء یعنی مسقط قضا. عبادت اگر انجام شد قضا ندارد. و بعد از شرحی که می دهد می فرماید: در اصول اصطلاحی دیده نشده است که اجزاء را این جور معنا کرده باشند یا به اصطلاح دیگر اصطلاح خاص اصولی دربارة اجزاء نداریم و پس ازآن که اصطلاح خاص نداشتیم طبیعتاً همان معنای لغوی اراده می شود که کفایت باشد.و محقق خراسانی می فرماید همان معنای لغوی اجزاء دراصطلاح اصول هم همان است.یعنی إجزا و یجزی همان کفایت می کند بدون هیچ فرقی زیرا همان کفایت معنا می دهد یعنی اگر کسی مأموربه را درست انجام بدهد کافی است. با معنای لغوی تطبیق می کند و در اصطلاح اصول معنای جدید هم که نداریم.

نکته: یک اصل هم داشتیم در اینجاها و آن: اصاله العدم النقل است. این نه اصل عملی است و نه اصل لفظی ولی استصحاب است که استصحاب عقلایی است. اسم دیگرش استصحاب قهقرایی است که الان یک لفظی را می بینیم نسبت به یک معنا که در لغت هم همین بود یا نبود، استصحاب می کنیم که در هردو مرحله همین یکی است. آن استصحاب عدم النقل را که بگیریم، اینجا جایی دارد یا ندارد؟ خوب دقت کنید که استصحاب عدم النقل جایی است که در اصطلاح، معنای یک لفظ رابدانیم و نمیدانیم که در لغت هم همان هست یا نیست. آنگاه استصحاب می کنیم و می گوییم نه لغتاً و اصطلاحاً همین است و آن عمدتاً درجهت اثبات عدم النقل بکار می رود. حال آن را که داشتیم یک استصحاب دیگری هم هست در کنار استصحاب عدم النقل. الان یک استصحاب است که کنار آن استحصاب، این هم از همین قماش است و آن استصحابِ که اعتبارش از طریق بنای عقلاء است. استصحابی است به اصطلاح اصل عقلائی. هر موقع یک اصل اعتبارش سیره یا بنای عقلاء بود می گوییم اصل عقلائی. این اصل هم اصل عقلائی است. این به چه صورت است؟ به این صورت که عکس اوست و استصحاب استقبالی است. ما یک استصحاب قهقرائی داریم و یک استصحاب استقبالی که این دو به عکس همدیگرند. مثلا شما آدم درستی هستید و به این کار درست توجه می کنید و شک می کنید که چند روز بعد هم همین طور درس می خوانید یا اینکه مسافرت و بچه ها و امثال ذلک گرفتارت می کنند؛ می گوییم نه آن موقع هم همان طور خوب درس می خوانید. این استصحاب ما در اینجا استصحاب عقلایی استقبالی است. اینجا معنای لغوی را می دانیم که اجزاء معنایش کفایت است و شک می کنیم که در اصطلاح اصول تغییراتی ایجاد شده به معنای سقوط اعاده و قضا آمده یا نه؟ استصحاب استقبالی می کنیم. معنابی إجزاء همین شد منتهی در اصطلاح بعضی از فقهای آل البیت و علمای عامه برمی خوریم که إجزاء را می گویند اسقاط تعبد یا اسقاط اعاده و ابنای عامه می گویند که اجزاء یعنی اسقاط قضا. آیا اینها اصطلاح شده است؟ جواب خیر اینها اصطلاح نیست . زیرا اصطلاح شدن یک خصوصیت دارد و آن این است که در بین اهل اصطلاح که مثلا فقهاء باشند آن معنای لغوی مهجور شود. دیگر تقریباً محو شود و مورد استناد قرار نگیرد و فقط معنای اصطلاحی برجسته شود و چنین چیزی نمی بینیم. برای إجزاء اسقاط اعاده یک معنای برجسته و ظاهر و متبادَر نشده است. به عبارت کوتاه معنای اصطلاحی باید تبادر کند و از تبادر خبری نیست.

حال شیخ انصاری در کتاب مطارح الانظار توجیح دیگری دارد می فرماید این معنایی که به کار می رود در حقیقت یک نوع ماحصل و مفاد معنای اجزاء را بیان می کند که اسقاط اعاده باشد. نه اینکه خود معنای اجزاء باشد. [4] (تا اینجا در مورد کلمه اجزاء بود) .

اقتضاء:

اما کلمه اقتضا: منظور از اقتضا در اینجا آنچه که تتبّع به عمل آمده است از محقق خراسانی و شیخ انصاری و محقق نائینی و سیدناالاستاد منظور از اقتضاء علیت است نه اقتضای به معنای مقتضی. بلکه می فرماید: إتیان عمل به طور کامل می شود علت برای إجزاء. دیگر اتیان عمل که کامل بود به اصطلاح محقق قمی مأتی به که دقیقاً مطابق با مأموربه بود علت می شود برای إجزاء. سیدناالاستاد می فرماید که شبیه علت. چرا شبیه علت؟ زیرا علت به معنای واقعی اش کار ایجاد و وجود تکوینی به عهده دارد. اینجا کار، کار تشریعی و شرعی و جعلی و قرار داد شرع هست لذا می گوییم شبیه علیت است. پس منظور از اقتضاء این است.

اگر شما اشکال کنید که چرا لفظ علت را بکار نبرده و لفظ اقتضا را آورده است. ما می بینیم که اقتضا به معنای مقتضی نیز بکار می رود.

جواب: زیرا اقتضا معنای عامی است که هم در اقتضاء ناقص بکار می رود و هم در اقتضای کامل و تام بکار می رود. مخصوصاً جایی که قرینه باشد و تردید دیگر جایی ندارد. به طور قطع به اقتضای کامل بکار می رود و استقبال می شود.

وجهه:

إتیان المأموربه بوجهه یقتضی الإجزاء. محقق خراسانی می فرماید: منظور از وجهه یعنی علی النهج الصحیح. ماموربه را با روش درست و شرعی انجام بدهد و ادامه می دهد که روش درست یعنی عبادت با قصد قربت انجام بدهد. در اینجا مطلب ایشان را محققینی دیگر نیز به طور اجمال تایید می کنند با یک توضیح و آن توضیح این است که بوجهه 2 تا احتمال دارد 1- اینکه از خود لفظ تا حدودی به ذهن می رسد که منظور از بوجهه نیت وجه باشد. چون بوجهه این توقع را به ذهن می آورد . جواب می دهد که نیت وجه را ما بحث کردیم در اصول که دلیلی ندارد. (اما یادتان نرود همیشه گاهی دراصول که مطلبی را زدیم و از بین بردیم تتمه اش را گاهی نمی گوییم ، این دلیلی ندارد اما اگر کسی نیت وجه بکند اشکالی ندارد منتهی دلیلی ندارد که نیت وجه باید صورت بگیرد کند. کسی بگوید من این نماز ظهر را به عنوان اینکه نماز ظهر هست انجام می دهم اشکالی ندارد شاید هم فضلی داشته باشد. تمام. نیت وجه که دلیلی نداشت منظور از وجه چه می شود؟ وجه شرعی می شود و نیت وجه دیگر نیست و وجه شرعی همان است که عبادت با قصد قربت انجام بشود. یک عبادت درست با وجه شرعی که شیخ انصاری می فرماید: مستجمع اجزاء و شرائط انجام بگیرد قطعاً این صورت از مساله موجب إجزاء می شود.

اما خود اجزاء که محور اصلی بحث ماست. آیا اتیان ماموربه اجزاء دارد یعنی اکتفا می شود یا اکتفا نمی شود. می تواند ملکف دوباره انجام بدهد. یا امر واقعی ثانوی است، تیمم کرده، بعد از نمازی که خواند دید وقت هست و آب میسر شد وضو بگیرد یا نه؟ وضوی استصحابی است امر ظاهری. نمازش را خواند و بعد از نماز و بعد از انقضای وقت یادش امد که من وضو را نقض کرده بودم. دلیل دیگری، بینه ای پیدا شد که استصحاب را نقض کرد. اینجا نمازش اعاده دارد یا ندارد؟ شما ذهنتان را به قاعده نبرید که قاعده لاتعاد و قاعده طهارت. که واقع طهور با واقع طهارت فرق دارد. کسی که ماموربه را طبق امر ظاهری انجام داد یا ماموربه را طبق امر اضطراری انجام داد، پس از رفع اضطرار و کشف خلاف، اجزایی در کار هست یا نیست؟ اینجا بحث می شود و باید برویم اول اقوال قدماء و بعد هم محققین و بعد هم تفصیل را در نظر بگیریم"

اقوال قدماء:

اقوال قدماء 1- سید علم الهدی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: إعلم أن الفقهاء یَذهبون أجمع علی أن الإتیان بالماموربه بوجهه یقتضی الاجزاء. [5] از بیان سید اجماع استفاده کردیم .فرمودند که این اجزایی که در اصول مطرح می شود مورد اتفاق فقهاء است. منظور از فقهاء، فقهاء شیعه و سنی است. زمانیکه سید در مسند فقه بود یا شیخ مفید یا حتی شیخ طوسی اینها سیطره بر فقه شیعه و سنی داشتند. اما یک تبصره ای دارد که قابل توجه است. فقهاء اختلاف ندارند. 2- شیخ طوسی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید که: و هذا هو الحکم عندالفقهاء أجمع [6] . این اجزاء یک حکمی و رأیی است که فقهاء به طور کامل و اجمع این رأی را تایید می کنند یعنی رأی اجماعی است. پس از اجماع دلیل هم ارائه می کند که اگر بعد از اجماع دلیل ارائه کند اجماع می شود اجماع مدرکی که این نوع اجماع یعنی مدرکی بعداز شیخ انصاری بوده تا قبل از آن خبری نبود و اجماع می آمد بعد هم مدرکش گفته میشد. دلیلی ارائه می کند ایشان که ما حصل مضمونش این است: اینکه ما می گوییم ماموربه است مصلحت دارد و حکیم بدون مصلحت امر نمی کند و پس از که مصلحت دارد و انجام که گرفت. ماموربه که انجام شد، مصلحت محقق شده است و چیزی دیگر باقی نمانده است تا بگوییم دوباره کاری و عبادتی صورت بگیرد. مصلحت انجام شد، دوباره کاری یا عبادتی را انجام دادن اگر به قصد عبادت باشد تشریعه و اگر بدون قصد باشد لغو و بی فائده است و مطلب اینه و شبهه ای هم در کار نیست.

اما محققین مشهور 3- محقق حلی: قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: الأمر الاتیان بالماموربه یقتضی اسقاط التعبد. [7] که گفتم در اصطلاح فقهاء عام به معنی اسقاط اعاده به کار رفته است. اسقاط تعبد است نه اسقاط القضا که قاضی می گوید در معتمد از ابناء عامه، اسقاط تعبد است و بعد شرحش هم دادیم که منظور از این اسقاط تعبد همان فائده و نتیجه اکتفا است. اکتفا که بشود اسقاط تعبد است. معنا نیست به عبارت دیگر لازم معناست که محقق قمی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: که اسقاط لازمه معناست گویا. این مطلب را که گرفتید در مرحله استدلال شما می دانید که محقق حلی و آن اعاظم نسبت به شیخ یک احترام و تعبد خاصی دارد. در استدلال همان استدلال شیخ را تکرار می کند که ماموربه دارای مصلحت است و انجام گرفته و مصلحت محقق شده است. الان بعد از تحقق مصلحت زمینه برای انجام مجدد وجود ندارد که یا تشریع یا لغو است.

سوال:

جواب : مصلحت خود عبادت که در کلام شیخ گفتیم که حکیم یعنی مولای شرعی امری نمی کند که ملک نداشته باشد. یک چیز بی خودی که ملاک ندارد که نمی طلبد پس از آن که ملاک داشت و مصلحت داشت آن عمل که انجام گرفت مصلحت و ملاک محقق شده و دیگر مصلحت و ملاکی در عمل مشابه وجود ندارد.

علامه حلی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید مطلب از همین قرار است یعنی اتیان ماموربه اقتضای اجزاء می کند بلاشبهه [8] و دلیل ایشان تحقیقی تر است و می فرماید: اگر ماموربه با مأتی به تطبیق کند و دوباره آن را شرع طلب کند محال است. زیرا تحصیل حاصل است و اگر ماموربه غیر از مأتی به باشد شرع آن را طلب کند باز هم محال است زیرا خُلف است چیزی که خواسته است ان نبوده بنابراین در عدم اجزاء 2 تا پنجره دارد که هر دو پنجره به محال برمی خورد. محقق قمی قدس الله نفسه الزکیه همین مطلب علامه حلی را به طور واضح اعلام می کند که اگر قائل به اجزاء نشویم بالاخره باید به یک استحاله برخورد کنیم. دوباره بگوییم مطلوب است تحصیل حاصل است. اگر بگوییم درست نبوده خُلف است [9] . بنابراین تا به اینجا رسیدیم به این نتیجه از منظر قدماء و محققین، سیّد و شیخ و محقق حلی و علامه حلی که اجزاء یک امر قطعی است و اگر قائل به اجزاء نشویم باید أمر محال را ممکن اعلام بکنبم. مطلب تا اینجا تمام. اما خود اجزاء یک امر اصولیست یا لفظیست یا یک امر عقلیست یا یک امر عقلائیست از منظر محقق نائینی و سیدناالاستاد انشالله فردا بحث می کنیم . سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات.

 


[1] - مصباح الشريعة، منسوب به جعفر بن محمد، امام ششم عليه السلام‌، ج16، الباب السادس في الفتيا.
[7] - مناهج الاصول؛ المحقق الحلی، ص108.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo