< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکته تکمیلی درباره استعمال لفظ و اراده شخص آن

تا اینجا رسیدیم از درس دیروز که امر سوم و چهارم در متن کفایه این شد که استعمال لفظ در غیر معنای موضوع له مجازاً نیاز به قرینه ندارد بلکه بالطبع با موافقت و اقتضاء طبع درست است. اما از این باب هست صحت استعمال لفظ در نوع آن و صحت استعمال لفظ در صنف آن که نوع معنای موضوع له لفظ نیست صنف معنای موضوع له لفظ نیست اما می شود بگوییم که «احمد نجفی، محمود قمی» این استعمال لفظ در صنف هست صنف یعنی اضافه به یک صفتی که در خارج از ذات هست محدودیت برای موصوف بیاورد. و نوع یعنی استعمال در وصفی که آن وصف ذاتی هست.

 

دو اشکال و جواب آن

محقق خراسانی می فرماید: استعمال لفظ در شخص خودش نیاز به تامل دارد. مثال می زند مثل «زید لفظ» زید لفظ است. منظور از این زید که گفته می شود شخص نیست همین کلمه و همین ز ی د، این کلمه لفظ هست. اینجا چه استعمالی است؟ استعمال لفظ در خودش هست در شخص یعنی در خودش. این استعمال را می فرماید که نیاز به تامل دارد. برای اینکه اگر در بدو رای بنگیریم این استعمال یکی از دو تا اشکال را خواهد داشت به صورت قضیه منفصله حقیقیه یا این است یا آن. قضیه منفصله یعنی یا این و یا آن. براساس قضیه منفصله یا اشکال وحدت دالّ و مدلول پیش می آید و یا اشکال تحقق قضیه از جزئین. اما اشکال اول که لفظ زید استعمال شده به خودش می گوییم «زید لفظ» این لفظ چیه؟ خود زید است. زید چیه؟ همان لفظ است. پس لازمه اش این است که دال و مدلول یکی باشد. و این دال و مدلول که از مصادیق متضایفین هستند و از مصادیق تقابل تضایف است دال و مدلول متضایفین هستند تصور دال منوط است به تصور مدلول و تصور مدلول منوط است به تصور دال. متضایفین است. در همه اقسام تقابل یک نقطه مشترک وجود داشت و آن عدم اتحاد بین متقابلین که متقابلین با هم متحد نمی شوند. در اصطلاح فلسفه و منطق گفته می شود که متقابلین جمع نمی شود منظور از آن جمع وحدت و اتحاد هست نه جمع در کنار همدیگر. در این رابطه تمام تقابل چهار گانه که تناقض و تضاد و عدم و ملکه و متضایفین هستند همه اینها یک نقطه مشترک دارند و آن عدم اتحاد هست متقابلین با هم متحد و جمع نمی شوند غیریت دارند که حاجی می گوید «قد کان فی غیریه تقابل، عرفه اصحابنا الافاضل» این غیریت است. پس دال و مدلول که متضایفین هستند باید متحد نباشند در «زید لفظ» بر فرض بگوییم که براساس حمل اولی درست باشد ولی لفظٌ در این استعمال مقصود ما از «لفظ» خود همین زید است نه «لفظ» به معنای جنس تا بشود از استعمال لفظ و اراده جنس و حمل بشود حمل اولی. آن مراد ما نیست. مراد همین لفظ است نه لفظ مفهومی. این لفظ مصداقی و مشخص است. این زید همین لفظ، استعمال لفظ در خودش می شود استعمال لفظ در خودش اشکال اتحاد دالّ و مدلول را در پی دارد و وحدت بین دال و مدلول کار ناممکنی است چون که تقابل بین دال و مدلول از قبیل تقابل تضایف است. بنابراین به اشکال باعث میشود که این استعمال درست نباشد. این اشکال اول، از اشکال اول محقق خراسانی جواب داده است می فرماید: در تغایر حمل تغایر اعتباری کافی است و در «زید لفظ» یک تغایر اعتباری ممکن است که استعمال لفظ در خودش یا در شخص خودش موجب اشکال اتحاد دالّ و مدلول نشود. دالّ و مدلول را اعتباراً می توانیم دو چیز در نظر بگیریم زید و لفظ، در این استعمال هرچند زید همان لفظ است ولیکن به اعتبار صدور می شود دالّ و به اعتبار اراده متکلم و مراد متکلم می شود مدلول. پس یک تغایر اعتباری که به وجود آمد این استعمال درست می شود

 

کلام شیخ صدرا

به تعبیر استادنا العلامه شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: فرق بین دالّ و مدلول من حیث الاعتبار نظیر جوهر و عرض است. در ابتداء متکلم لفظ زید را من حیث هو زید بذاته جوهری تصور می کند و بعد از القاء لتفهیم غیره به نحو عرضی القاء می کند. دو تا اعتبار جوهری و عرضی یک تغایر به وجود می آورد و در استعمال لفظ به شئ ای از اشیاء تغایر اعتباری کافی است.

 

کلام سید الخوئی

سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: در تغایر بین منتسبین تغایر اعتباری کافی است لازم نیست همه تغایرها واقعی و حقیقی باشد هرچند به طور اغلب حقیقی و واقعی است.[1]

 

کلام صاحب الدرایه

این جواب که دادیم محقق اصفهانی صاحب نهایه الداریه با موافقت با محقق خراسانی این جواب را کامل تر اعلام می کند می فرماید: این اشکالی که شما کردید منشا آن درباره اتحاد دال و مدلول همان تقابل تضایف بود که گفته می شود در تقابل ها تضاد و تعاند وجود دارد و متقابلین قابل جمع نیستند اما این نکته را باید مورد ملاحظه قرار بدهیم تا از این اشکال بتوانیم بیرون بیاییم و آن نکته این است که می فرماید: در تقابل تضایف همیشه تعاند نیست به طور اغلب تعاند است تعاند یعنی عدم امکان جمع بین متقابلین. بله مثل ابوت و نبوت و فوقیت و تحتیت تقابل از همان تقابلی است که قابل جمع نیست. اما در بعض موارد تعاند دیده نمی شود. مثلاً محب و محبوب یا حبیب و محبوب متضایفین هستند مثال معروف تضایف هم حبیب و محبوب ولی قابل جمع است نه قابل جمع است که واقعیت دارد نه واقعیت دارد که جزء غرائز است. انسان به طور غریزی خودش را دوست دارد پس خودش محب است و خودش محبوب است و محبّ و محبوب می شود در جمع مصداق واحد و تعاند در متضایفین شامل و فراگیر نیست لذا استشهاد می کند که در دعای صباح امیرالمومنین علیه السلام آمده است که «یا من دلّ علی ذاته بذاته» خود ذات مدلول است و خود ذات دالّ است یک مصداق که وجود باری تعالی است اتحاد دال و مدلول است. بنابراین این اشکال از اساس وارد نیست. هم در مثال دیگر گفتیم حبیب و محبوب و هم در خود دال و مدلول شاهدی آوردیم که دال و مدلول یکی است دلّ علی ذاته بذاته.[2] این فرمایش محقق اصفهانی تکمیل برای کلام محقق خراسانی بود.

 

سوال:

پاسخ: تضایف از اضافه است اضافه از نسبت است یعنی هر کدام به دیگری یک اضافه دارد ارتباط اضافه ای دارد از این جهت تضایف می گویند فوق و تحت و محب و محبوب که دال و مدلول خود این اعاظم گفته اند که از باب تضایف است. دال هست یعنی یک مدلول دارد و مدلول دارد و یک دال دارد. بنابراین هر یکی نسبت به دیگری اضافه دارد که اگر هر کدام را تصور بکنیم و شناسایی بکنیم شناسایی اش مربوط می شود به شناسایی عدل آن و طرف آن. دال را اگر خوب شناسایی بکنیم باید مدلول را شناسایی کنیم. مدلول را که خوب شناسایی کنیم باید دال را شناسایی کنیم. تصور معنای هر کدام مربوط و منوط می شود به تصور عدل و طرف مقابلش مثل ابوت و بنوت.

 

اما تحقیق

تحقیق این است که در این رابطه باید یک توجه بیشتری را داشته باشیم. بنده حقیر خدا در دوران گذشته که شرح منظومه نوشتم شرح منظومه همین محقق اصفهانی را در آنجا یک توفیقاتی بود یک اظهارنظر هایی بود و یک جایی که اظهار نظر به نظرم آمده بود و ثبت شد و نوشته شد این بود که گفتیم علی التحقیق تضایف از تقابل نیست، از تقابلی که با هم تضاد داشته باشد. مثال را آوردم حبیب و محبوب که خود فلاسفه می گویند که حبیب و محبوب متضایفین است گفتیم متضایفین هستند ولی اینها از اقسام تقابل نیستند چون تقابل تعریفش این است که دو قطب متقابل متعاند غیر قابل جمع، اینها از تقابل نیستند حبیب و محبوب جمع می شوند. بنابراین تضایف را ما اظهار نظر کردیم و ثبت هم شد. اما در دوره بعدی رایم تغییر کرد دیدم فلاسفه هم فلاسفه هستند که به اتفاق آراء بگویند تقابل چهارتاست متضایفین هم متقابلین هستند. در این دوره بعدی فهم من به اینجا رسید که اشکال در تقابل نیست بلکه اشکال در مثال است. اشکال در مثال هست این حبیب و محبوب که مثال زده شده است شبیه متضایفین است نه متضایفین اصلی و حقیقی. بنابراین شما در فلسفه و منطق یک حاشیه بزنید و به قول علامه طباطبایی نظرتان را پاورقی بیاورید که شخصیتی اشکال کرده بود که ما ممکن است این رای شما را در تفسیرتان قبول نکنید شما می گویید ترجمه کنید گفت اشکال ندارد ترجمه کنید رای خودتان را پاورقی بیاورید. حالا ما هم بگویید که رای را پاورقی بیاورید و آن این است که متضایفین دو قسم است متضایفینی که از باب متقابلین است تقابل دارد قابل جمع نیست و آن متضایفین مثل ابوت و بنوت است خود ابوت بنوت در یک آن یکی نمی شود اگر می گویید ابوت نسبت به کسی دیگر بنوت است بنوت نسبت به کس دیگر ابوت است که وحدت اضافه است در یک اضافه دو تایش یکی نمی شود یا فوق و تحت در عین حالی که الان فوق است همان فوق الان تحت نیست امکان ندارد یعنی کار محالی است. پس متضایفین حقیقی و متضایفین غیر حقیقی است. که این متضایفین حقیقی یا مشهوری و غیر مشهوری فرقش این است متضایفین حقیقی یا مشهوری همان است که تقابل دارد که مثالش فوق و تحت است. متقابلین صوری این است که صورت تضایف است ولی در حقیقت مرتبطین است نه متضایفین. ارتباطش مشابهت دارد با ارتباط تضایف، اما قابل جمع هستند مثل حبیب و محبوب. این حبیب و محبوب را که در مثال آوردند که این تضایف از صوری است نه حقیقی. تضایف صوری است یک ارتباطش مثل ارتباط متضایف اما حقیقی نیست چون قابل جمع است. در نتیجه این یک تحقیقی بود که گفته شد. نتیجتاً اشکال بر وحدت دالّ و مدلول وارد نیست چون دالّ و مدلول نه طبق فرمایش محقق اصفهانی که بعضی از تقابل ها تعاند دارد و بعضی ندارد ما می گوییم دال و مدلول مثل حبیب و محبوب مرتبطین است نه متضایفین. بنابراین وحدتش اشکالی ندارد اشکالی که برگرفته از اتحاد متضایفین بود اساس ندارد. چون اصلا دال و مدلول متضایفین حقیقی نیست متضایفین صوری است در متضایفین صوری اتحاد و وحدت اشکالی ندارد.

 

اشکال دوم و جواب آن

اما اشکال دوم را اشاره کنم که قضیه منفصله بود شیخنا العلامه می فرماید: اشکال در شکل قضیه منفصله حقیقیه یا اتحاد دال و مدلول یا اگر بگویید که اتحاد نیست یک نوع تعددی است آنگاه می گوییم پس قضیه است قضیه تعریف دارد تعریف قضیه این است که یک قضیه متشکل است از سه عنصر، مسند و مسند الیه و نسبت. اینجا که زید با لفظ واحد باشد فقط می شود محمول، قضیه موضوع ندارد. تشکل قضیه از جزئین درست نیست محال است. چرا محال است؟ چون خلف است. که خلف همان خلاف واقع است. بنابراین واقع این است که قضیه سه جزء داشته باشد اگر قضیه دارای دو جزء بود می شود خلف. پس اینجا دو جزء است. در جواب این اشکال محقق خراسانی می فرماید: این اشکال قابل رفع است ولی با تامل، یعنی دقت می طلبد. و آن این است که به تعبیر استادنا العلامه شیخ صدرا که لفظ حاکی معناست و همیشه لفظی که موضوع قرار می گیرد با عنوان حاکی موضوع قرار می گیرد این اغلب در استعمالات است ولیکن ممکن است به نحو نادر لفظ خود لفظ بدون اینکه حاکی از معنا باشد خود این لفظ موضوع قرار می گیرد کار ممکنی است ولو نادر است به ذهن شما انس ندارد اما خلاف واقع نیست و امکان دارد. بنابراین اینجا زید خود این زید همین سه تا حرف بدون اینکه حکایت از معنا بکند که معنای شخص یک انسان است معنا را قصد نمی کنیم خود این لفظ به عنوان لفظ بدون وصف حاکی موضوع قرار می گیرد. پس موضوع هم قابل تصور است.

 

کلام سید از جواب محقق خراسانی

جوابی که می دهد سیدنا الاستاد می فرماید: این جواب درست است اما این بیان و این تحلیل دیگر بحث لفظی نیست و بحث بلاغی نیست یک کار عقلی و تحلیل عمیق عقلی است عقل کشف می کند که لفظ خالی از حکایت هم یک چیزی هست با دقت، با دقت عقلی کشف می شود که لفظ خالی از معنا هم یک چیزی هست یک شیئیتی دارد و این یک کشف عقلی دقیق است از عالم الفاظ و قضایای لفظیه خارج می شود. نتیجتاً تا به اینجا به این نتیجه رسیدیم که جوابی را که محقق خراسانی فرموده بود هرچند درست به نظر می رسد اما اشکالش این بود که از قماش بحث خارج می شد.

 

کلام محقق نائینی

محقق نائینی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: توجیه خلاف واقع کاری را از پیش نمی برد. می فرماید: در «زید لفظ» که فقط منظور از زید خود لفظ باشد هیچ اثنینیتی در واقع وجود ندارد. شما اگر یک توجیه خلاف واقع داشته باشید از لحاظ عقلاء قابل قبول نیست هرچند عقلاً یک درکی بشود ولی عقلاء تایید نمی کنند. بنابراین این اشکال وارد است.[3] نتیجه این شد که استعمال لفظ در معنای غیر موضوع له با یک مناسبت درست است فرقش این است که اصول آن استعمال را طبق مناسبت اعلام می کند بدیع و بیان آن مناسبت را قرینه می گوید. و از باب مثال استعمال لفظ در نوع و مثل و صنف درست است بالاتفاق و استعمال لفظ در شخص درست نیست بالاتفاق حتی محقق خراسانی می فرماید این استعمال نیاز به تامل دارد. امر چهارم کامل شد امر پنجم فردا ان شاء الله.


[1] . مصباح الاصول، السید ابوالقاسم الموسوی الخوئی، ج1، ص92.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo