< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

97/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: رفع اشکال نسبت به معنی جزئیت

تا به اینجا گفته شد که همان گونه که کلّی سه قسم است جزئی هم سه قسم است: کلی طبیعی، کلی منطقی و کلی عقلی. استادنا العلامه شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: جزئی هم مثل کلی همین سه قسم را دارد: جزئی طبیعی، جزئی منطقی و جزئی عقلی. معنا گفته شده است فقط یک قسمتی که یک مقدار ابهام به وجود آمد همان قسمت را شرح بدهم، پس از که گفتیم کلی طبیعی مثل انسان در خارج وجود دارد وجودش به وسیله وجود افراد آن است وجود خارجی دارد جزئی طبیعی مثل زید که در خارج وجود دارد و وجودش همان خودش است. این می شود جزئی طبیعی. این را برای این نکته تکرار کردم که اشکال در مورد جزئی منطقی بود. الان قسم دوم کلی منطقی و جزئی منطقی است. منظور از کلی منطقی فقط مفهوم کلی در ذهن است بدون هیج نسبتی و بدون هیچ ضم و ضمیمه ای و بدون ارتباط با مصداق و بدون داشتن نسبت، مفهوم بما هو مفهوم که صدق بر کثیرین می کند در ذهن. و مفهوم جزئی منطقی درست مثل مفهوم کلی فقط مفهوم جزئی بما هو مفهوم بدون نسبت و بدون اتصاف و بدون اضافه و بدون ارتباط با مصداق، مفهوم جزئی در ذهن این است که بر کثیرین صدق نمی کند. مفهوم جزئی منطقی است مفهوم صرف بدون هیچ ارتباط. پس از که کلی منطقی و جزئی منطقی برای ما معلوم شد که در ذهن مفهوم کلی و در ذهن مفهوم جزئی صرفاً فقط مفهوماً بدون هیچ ضم و ضمیمه، مفهوم کلی که «یصدق علی کثیرین» و مفهوم جزئی «لا یصدق علی کثیرین». قابل درک هم هست. درجزئی منطقی برای توضیح بیشتر کلی منطقی را در نظر بگیرید که در مقابل آن جزئی منطقی خودش را نشان می دهد. کلی منطقی یعنی خود مفهوم کلی در ذهن بدون نسبت و بدون اتصاف و بدون ارتباط با مصداق فقط مفهوم کلی که مفهوم کلی «یصدق علی کثیرین» در ذهن هم فقط ذهنی است و در خارج وجود ندارد. و اما مفهوم جزئی درست مثل همین مفهوم کلی که خود مفهوم بدون هیچ نسبت اتصاف صفت و موصوفی در کار نیست. می گوییم مفهوم جزئی ذهناً تصور فقط مفهوماً که «لا یصدق علی کثیرین» یک مفهوم است. می توانیم در ذهن این را تصور کنیم در مثال ساده می توانیم مفهوم واسع در ذهن تصور کنیم و مفهوم ضیق و مضیّق در ذهن تصور کنیم خود مفهوم. الان یک تعریفی برای جزئی آورده اند آن تعریف یک مقدار مغالطه ایجاد می کند تعریف این بود که «الجزئی ما لا یصدق علی کثیرین». اشکال: این خودش کلی است «الجزئی لا یصدق علی کثیرین» این خودش کلی است. اولاً این تعریف یک جمله اسمیه است «الجزئی» اسم است جمله اسمیه است «الجزئی لا یصدق علی کثیرین» این یک جمله اسمیه است و حرفی در اینجا نیست. پس چرا تعریف شده؟ تعریف همیشه به وسیله جمله عمده است جمله عمده یعنی رکن کلام قرار می گیرد که اسم و فعل است تعریف همیشه به وسیله جمله اسمیه یا جمله فعلیه انجام می گیرد تعریف به وسیله حرف صورت نمی گیرد. پس این تعریف است. گفتم تعریف عام است اما معرَّف مفهوم یک مفهوم را درک می کنیم. این تعریف است این تعریف تعریف آمده برای جزئی، تعریف جزئی غیر از مفهوم منطقی جزئی است. از این تعریف به دست می آوریم مفهوم منطقی جزئی را که در ذهن مان مفهوم جزئی بما هو مفهوم «لا یصدق علی کثیرین». کلی و جزئی عقلی که عبارت است از ضمیمه و فقط اتصاف، یک لفظ کلی را با وصف کلی می گوییم انسان الکلی، و در مقابلش می گوییم زید جزئی. این یک وصفی برای آن می آوریم آن را در ذهن می آوریم و در خارج هم وجود ندارد.

کلام محقق خراسانی

رسیدیم به نکته بعدی: محقق خراسانی می فرماید: جزئی که منظور از جزئی موضوع له خاص هست این موضوع له خاص که جزئی باشد اگر جزئی خارجی باشد خلف است که در خارج مصداق کثیر دارد حرف مصادیق زیادی دارد و اگر جزئی ذهنی باشد در یک جمله جزئی ذهنی تحقق خارجی ندارد. پس فقط جایش ذهن است. اگر جزئی ذهنی به معنای کلمه این است که اصلاً به خارج هیچ ربطی نداشته باشد. اگر می گوییم جزئی ذهنی است به خارج هم نگاه دارد و ربط دارد و اعلام می کند جزئی ذهنی دیگر نیست ذهنی فقط در ذهن است. اگر فقط در ذهن بود در خارج که تحقق پیدا نکند معنای حرف واقعیت خارجی پس ندارد و امتثال هم ممکن نیست. محقق خراسانی می فرماید: لعلّ ذلک واضح، شاید این مطلب واضح است.

 

جزئی اضافی

شاهد این وضوح این است که صاحب فصول قدس الله نفسه الزکیه خودش قائل به قول مشهور است که وضع از قبیل وضع عام و موضوع له خاص با آن می فرماید[1] و همین طور اخوی ایشان شیخ محمد تقی اصفهانی در کتاب هدایه المسترشدین که محمد حسین و محمد تقی اصفهانین برادرند و دو تا فاضلان اگر بگوییم در اصول جا دارد در فقه فاضلان حلیان هستند محقق حلی و علامه حلی. در اصول این دو تا را اگر فاضل بگوییم جا دارد. می فرماید: معنای حروف جزئی هست ولی جزئی اضافی، جزئی حقیقی نیست جزئی اضافی است.[2] در منطق اگر جزئی اضافی را اطلاق بکنیم یعنی کلّی. انسان جزئی اضافی است نسبت به حیوان و حیوان جزئی اضافی است نسبت به جسم نامی. تا بگوییم جزئی اضافی مطلب از این قرار می شود پس یک اعتراف ضمنی از صاحب نظران اصول آنهایی که قائلند به وضع عام و موضوع له خاص وجود دارد درباره وضع حروف که موضوع له یا معنای حروف جزئی اضافی است.

 

شرحی در وضع حروف به نحو عامین

پس از این استدلال و توجیهات گفته می شود که حروف بما هی حروف تصور می شود کلّ این حروف به نحو عام در قالب نسبت بین کلمات. این نسبت بین کلمات به عنوان یک وضع عام تصور می شود و بعد در خارج هم تمامی مواردی که نسبت ها بین کلمات با «الی» و «علی» و «من» و غیره صورت می گیرد موضوع له می شود وضع عام موضوع له عام. درست «من» مثل ابتداء. چطوری ابتداء اسم است وضع عام موضوع له عام، «من» هم همین طور وضع عام، «من» تصور می شود برای ابتداء، تصور کلی. موضوع له اش آن هم در نظر می گیریم هر کجا ابتدائیت باشد از «من» استفاده می شود موضوع له عام. درست مثل کلمه ابتداء که اسم هست. این توضیحی که درباره نوعیت وضع داده شد. آنگاه می فرماید: معنای اسم و حرف فرق نمی کند فقط فرقش با لحاظ است. در اسم لحاظ استقلالیت است و در حرف لحاظ آلیت. ولیکن این لحاظ ها مقوم معنا نیست تا اصل معنا فرق کند. اصل معنا یکی است بلکه از شئون معنا و عوارض استعمال است. ربط به خود معنا ندارد تا یک معنا مقید به استقلال و یک معنا جزئش استقلال باشد و یک معنا جزئش آلیت باشد. بعد از این که دو تا با هم خیلی نزدیک شد یک اشکال و یک جواب: اشکال این است که بنابراین بگوییم «من» و کلمه ابتداء مترادف اند دیگر معنا یکی شد استقلال و آلیت عوارض خارج از ذات معنی است ذات معنی دو تایش ابتداء است پس مترادف اند باید بگوییم مترادف که شد باید هر کدام در جای دیگری استعمال بشود. «صرت» ابتداء بصره و انتهاء کوفه. حالا که می بینیم این جا به جایی غلط فاحش است. ابتداء به جای «من» به کار نمی رود و انتها به جای «الی» به کار نمی رود غلط فاحشی است. یک جمله ای ایشان گفته است و از بیان ایشان به تعبیر شیخنا العلامه محققین دو تا برداشت کرده اند: تعبیری دارد ایشان که واضع در وضع یک خصوصیتی برای هر کدام جا در نظر گرفته، این خصوصیت ها را دو تا تفسیر کردند مفسّرین کفایه، تفسیر اولش این است که گفته می شود فرق این دو تا از جهت غرض واضع است. تفسیر دوم این است که فرق این دو تا از حیث شرط الوضع است. در تفسیر اول که غرض واضع باشد به این معناست که واضع اسم ابتداء را مثلاً وضع کرده به غرض استقلالیت، غرضش استقلالیت است و «من» را که وضع کرده به غرض آلیت است که آلت در کلام است. شیخنا العلامه می فرماید: این حرف درست به نظر می آید. برای اینکه بیان این متن این معنا را می نماید چون که در متن آمده است «وضع لیراد» لام آمده لام دلالت بر غرض می کند. اگر شرط بود باید «علی» می آمد. بنابراین ظاهر بیان این است که به این معنا باشد که فرق این دو تا معنی از جهت غرض واضع است نه شرط الوضع که مثلاً بیع انجام می شود شرط می شود که سلامت مبیع در کار باشد اگر سلامت مبیع در کار نبود اصل بیع باطل نیست شرطش محقق نشده خیار فسخ دارد. بنابراین اصل معنا یکی است شرطش فرق می کند با فساد شرط مربوط به وضع خود موضوع له از بین نمی رود. بنابراین پس معنای حرف با معنای اسم یکی در آمد بلا فرق و بلا اشکال و وضع هم برای حرف و اسم عامین شد. اشکال هم رفع شد. اما تحقیق این است که این شرحی که داده شد قابل التزام نیست. استادنا العلامه شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: در کلام محقق خراسانی خلط شده است. خلط بین نوعیت وضع و بین معنا. حقیقت این است که باید بگوییم اسم با حرف از نظر نوعیت وضع هر دو از یک نوع وضع هستند یعنی عامین، وضع عام و موضوع له عام اما معنای حرف با معنای اسم به طور واضح فرق می کند. حتی شیخ الرضی در شرح کافیه که قائل به عامین است معنای حرف و معنای اسم را متغایران اعلام می کند معنا متغایر است. بنابراین باز هم ایشان اضافه می کند که چطور می شود دو تا معنایی که هر دو از دو سنخ مقوله هستند یکی و متحد اعلام کنیم؟ معنای اسم از مقوله جوهر است، جوهر در خارج وجود مستقل دارد و اما عرض در خارج وابسته به غیر هست «اذا وجد فی الخارج وجد فی غیره».

 

فرق ابتداء و من

در همین رابطه در یک جمله دو معنای متغایر مقولی یکی باشد اصلا امکان ندارد. لذا معنا متغایر است ولی نوع وضع که وضع چهار نوع بود یک نوع عامین بود هر دو از نوع عامین هستند وضع عام و موضوع له عام اما معنا متغایر است. از این رو اشکالی که طرح شد اصلاً از اساس وجود ندارد. اشکالی که اینها مترادف هستند اصلا مترادفین نیستند. «من» و ابتداء به هیچ وجه مترادف نیستند معنای «من» ابتداء نیست خود «من» یک معنایی دارد در خارج درست نشان می دهد از دور وابسته، در فارسی می گوییم «من» یعنی از، از چی؟ آن چی موضوعی است یا طرفی است که باید پیدا بشود و الا «من» یعنی از، معنای «من» این است معنای «من» ابتدائیت نیست و معنای «الی» انتهاء نیست. «الی» یعنی تا، وابسته است فقط یک معنای وابسته. تا، تا کجا؟ باید طرف بیاید که به آن وصل بشود. پس معنای حرف خود معنایش این است ابتداء نیست این که می گویند ابتداء، ابتداء از قرائن به دست می آید ابتداء از جمله «صرت من البصره الی الکوفه» به دست می آید. و بعد هم خود ابتداء بصره هم نیست فقط بصره از بصره، کی گفته از ابتدای بصره؟ از بصره، ابتداء هم نیست فقط ابتداء و انتهای حرکت را ترکیب اعلام می کند ترکیب قرینه می شود خود معنای حرف فقط ربط،

 

آیا علی برای ضرر و لام برای منفعت است؟

لذا اینکه شنیده اید که «علی» معنایش ضرر است و لام معنایش نفع است اصلا چنین چیزی نیست. مثلاً «حی علی خیر العمل» ضرری است؟ «حی علی خیر العمل» مگر برای ضرر است؟ پس «علی» جایی که بر ضرر است قرینه مقامی است این ابتداء و انتهاء و این نفع و ضرر برای «علی» و لام از قرائن ترکیبی که قرائن حالی هست استفاده می شود معنای خود حروف فقط ربط محض است و فقط و فقط.

 

ایجاد معنی در کلام بتوسط حرف

از همین جا استفاده می کنیم از کلام مولی امیرالمومنین سلام الله تعالی علیه که فرمود: «اوجد معنی فی غیره» این «اوجد معنی» را یک چیز دیگر هم می فهمیم، «اوجد معنی» این بود که «فی غیره» ابتدائیت را در بصره و انتهائیت را در کوفه این «اوجد فی معنی غیره» بود و معنا به بصره و کوفه تعلق داشت به خودش یک ربط بود. این یک معنا بود یک معنای دیگری از این «اوجد معنی» گفته می شود که حرف هم باید به دقت دید که نقش مهمی در کلام دارد حرف در کلام ایجاد معنی می کند. یعنی اگر «من» و ابتداء نباشد بگوییم «صرت بصره کوفه» معنا نمی دهد این است ایجاد معنی. کلام ترکیبی اصلا بدون معنا می آید کلمات جداگانه. بنابراین ایجاد معنی در کلام به توسط حرف هست. «من» بیاید «الی» بیاید یک معنا ایجاد می کند که از کجا تا به کجا. و الا اصلا معنا دیگر ندارد آن کلمات آن معنای ترکیبی را ندارد «صرت بصره کوفه» چه دارد؟ سه تا کلمه معنای خودش را دارد معنای ترکیبی ندارد. معنای ترکیبی کلام را حروف به وجود می آورد. لذا مولی علی علیه السلام فرمود: «اوجد معنی فی غیره» یعنی اگر حرف نباشد «من» و «الی» نباشد آن سه تا کلمه مفرده بی معناست در ترکیب، معنای ترکیبی ندارد.

 

سوال: وضع «من» چه می شود

پاسخ: وضع «من» فقط معنایش ربط است. و بعد این ربط ایجاد معنی در غیر می کند که می شود دور الحروف، نقش حروف حساس می شود که در تراکیب ایجاد معنی می کند. اگر این حروف نباشد تراکیب اصلا معنا ندارد باید کلمات مفرده بماند البته در بعضی از جمله ها که حروف نیست مثل «زید قائم» جمله های اسمیه اشکال ندارد.

 

سوال:

پاسخ: معنای «من» را ترجمه کردم نه اینکه کلمه ربط به معنای اسم است فرق دارد آنجا ابتداء به معنای اسم بود اینجا ترجمه کردم فارسی اش را به از. معنای «من» از ترجمه کردم که از یعنی نقش ربط نه اینکه مثل «من» که گفتیم معنای ابتداء باشد. اما وضع عام و موضوع له عام ما فعلاً در این مرحله بودیم که معنای حروف را آنچه که لازم است فرقش را با معنای اسم بیان بکنیم الان نوعیت بحث: آیا نوعیت بحث می شود مثل نوعیت اسم یا فرق دارد؟

 

نظر محقق نائینی وضع عام و موضوع له عام و مستعمل فیه خاص

محقق نائینی قدس الله نفسه الزکیه رای و نظری دارد که رای و نظری درست است که می فرماید: وضع عام موضوع له عام و مستعمل فیه خاص، این شرحی است تقریبا می شود شبیه حرف علامه تفتازانی و نظر بسیار دقیقی است عمدتاً ایشان روی نسبت تکیه می کند که خود نسبت یعنی ترجمه معنای حرفی است نه اینکه نسبت باز هم اسم است بنابراین ان شاء الله نوعیت وضع حروف را در تحقیق از بیان محقق نائینی استفاده می کنیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo