< فهرست دروس

موضوع: جمع بندی تعریف علم اصول و نکات تکمیلی

اما جمع بندی گفته شد که تعریف در حقیقت برقراری ارتباط بین موضوع و غرض است و در هر تعریفی نکته جوهری و اساسی دو نکته است: موضوع در تعریف وجود داشته باشد و غرض. موضوع و غرض که در تعریف گنجانده شده باشد نکته های جوهری در آن تعریف وجود دارد.

 

دو نکته مستفاد از تعاریف

پس از این یادآوری توجه کنید تعاریفی را که داشتیم از زمان قدمای اصحاب تا زمان تطور اصول یعنی بعد از شیخ انصاری، زمان محقق خراسانی و شاگردان ایشان دیدیم که در تعاریف این دو نکته جوهری وجود داشت ادله و غرض. ادله گاهی به خود لفظ ادله ذکر می شده و گاهی به عبارت قواعد لفظ ادله عوض می شود به لفظ قواعد و در آخر هم در عوض ادله عناصر مشترکه آمد از سوی سید صدر. پس نکته جوهری که اصلی که ادله باشد در کل این تعاریف وجود داشت. در کل این تعاریف و نکته دوم هم که غرض بود یعنی استنباط، در تمامی این تعاریفی که گفتیم کلمه استنباط هم وجود داشت. با توجه به وجود دو نکته جوهری و اصلی در تمامی این تعاریف این مطلب اعلام می شود که بین این تعاریف اختلاف جوهری و اساسی وجود ندارد. با تلفیق دیدیم که اصلا اختلاف جوهری نیست. اما اختلاف در تعابیر جمله ها اضافه شده بود و احیاناً مختصر و کوتاه بود که دیروز همه را شرح دادیم. این اختلاف در حقیقت اختلاف در شرح است و توضیح، اختلاف در شرح و توضیح اختلاف بنیادی و اساسی نیست. بنابراین اعلام کنید که در بین این تعاریف «عبارتنا شتی و حسنک واحد و کل الی ذلک الجمال یشیر». تا به اینجا جمع بندی کوتاه ما نکته های تکمیلی را رعایت کنید: 1. این تعریف چه تعریفی است؟ تعریف تعریف حقیقی است یا تعریف لفظی است یا شرح الاسم است؟ شما داب محقق خراسانی را هر کجا که دیده اید به ذهن تان آمد که محقق خراسانی در تعاریف که اشکال می کند در آخر می فرمایند که تعریف حقیقی نیست اطراد و انعکاس مانعی ندارد حقیقی نیست با یک جمله از زیر بار اشکال سبک دوش می کند.

 

تحقیق

اما تحقیق این است که تعریف علم اصول تعریف حقیقی است نه شرح الاسمی و نه تعریف لفظی. چرا؟ برای اینکه در تعریف حقیقی باید معرَّف به وسیله ذاتیات جنس و فصل حد و رسم تعریف بشود. در اینجا هم علم اصول با حد و رسم تعریف شده است حدّ ادله است و رسم استنباط احکام است. این حد و رسم است. و این جنس است و آن هم فصل. بنابراین تعریف حقیقی است که حقیقی بود جامع الافراد است تمامی افراد در قلمرو خودش را پوشش می دهد اطراد دارد. چگونه اطراد دارد؟ یعنی ادله ای که ربط به استنباط داشته باشد تمامی مسائل اصول غیر از مبادی، هر مسئله ای را که بحث کنید به وجهی ربطی به استنباط دارد. بنابراین تمامی مباحث و مسائل اصولی می شود جزء مسائل بحث و وارد موضوع و وارد علم و نه خارج از موضوع و نه خارج از قلمرو علم.

 

اشکال و جواب آن

اشکال: ما در بحث مربوط به موضوع یک دسته اشکالات داشتیم مثلاً می گفتیم که حجیت خبر جزء مسائل علم اصول نیست، چون موضوع علم اصول که ادله اربعه بود خود سنت اگر از حجیت خود سنت که قول معصوم است بحث کنیم می شود جزء مسائل خود علم. اگر از حجیت خبر که نقل قول معصوم است خبر و طریق، این دیگر بحث از مسائل موضوع نیست بحث از امور مربوط به خود موضوع نیست، می شود بحث از خبر که حاکی سنت است نه خود سنت. فاصله اش فاصله زیادی است واسطه هم واسطه مباین و جزء مسائل علم اصول نمی شود. جوابش را الان به دست آوردیم که این اشکال در صورتی وارد است که ما بگوییم تعریف موضوع همان تعریفی است که در فلسفه و منطق آمده که «ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» بحث از حجیت خبر بحث از عوارض ذاتیه نیست اما اگر گفتیم که در اصول که از کلمات اعاظم به دست آوردیم که تعریف موضوع علم این است که بحث شود در آن موضوع از هر آنچه که دخل به غرض آن علم داشته باشد.

 

نظر سید الخوئی در محاضرات

که سیدنا الاستاد می فرماید: موضوع علم اصول «ما یبحث فی ذلک العلم عما له دخلٌ فی غرضه اعم من ان یکون فی الاصطلاح من العوارض الذاتیه او من العوارض القریبه»[1] بنابراین تعریف که حقیقی شد و جامع شد و آن اشکالات وارده از اساس منتفی شد دیگر تعریف موضوع علم آن است که ما در اصول می گوییم و ما اربابان ما اربابان و صاحبان مکتب اصولی است و از فلسفه و منطق استفاده می کنیم اما در بحث ها و تعابیر تخصصی خودمان اقوال و مصطلحات اصولی خودمان مورد اعتماد است. این نکته اول بود. نکته دوم از نکات تکمیلی التزام به وجود موضوع واحد در علم اصول،

 

سوال:

پاسخ: ماهیت جنس و فصل است جنس و فصل کل اشیای عالم و کل مسائل که حیوان ناطق نیست. هر جنس و فصلی متناسب به خودش است جنس و فصل برای هر امری متناسب با خودش است. معنایش این نیست که امور حقوقی، اموری که عند العقلاء به عنوان یک حقائق یک قاعده ها یک امور اصلی و قانونی است. معنا ندارد که اینها تعریف نداشته باشد تعریف که داشت هر امر عقلائی حقوقی است ولی در عالم اعتبار یک حقیقتی است اینها دارای حقیقت اند و جنس و فصل و ماهیت شان هم مطابق خودشان و به تناسب خودشان است.

 

التزام به وجود موضوع واحد در علم اصول

نکته دوم که درباره التزام به موضوع واحد در علم اصول: این نکته ای که مورد بحث اصولی هاست، در این رابطه بحث و نظر اختلاف و اصطکاک دارد: به طور عمده بحث در این است که ما پس از که ثابت کردیم منطق و فلسفه بالاتفاق اصولیون هم اعترافاتی دارند که هر علم موضوعی که دارد موضوع واحدی دارد این یک امر واحد بودن موضوع یک امر مفروغ عنه است به این معنا که اگر یک علم چند تا موضوع داشته باشد یک امر غریب و نا مانوس و خلاف واقع است. لذا طبق نکته ای که استادنا العلامه شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه داشتند که منطق را می گویند موضوعش معرف و حجت است پس دو تا می شود موضوع که دو تا نیست، جواب: این معرف و حجت را تحت یک عنوان می آوریم به اش می گوییم معقولات ثانویه که شد موضوع واحد. این شاهد مثال تایید برای این مطلب بود که وحدت موضوع یک امر مفروغ عنه است. اما به طور دقیق دلیل اقامه کنیم: 1. استقراء، تمامی علوم را بروید استقراء کنید می بینید موضوعی دارد و موضوع واحدی دارد. و دلیل دوم ما هم اتفاق نظر صاحب نظران که در حد مشهود صاحب نظران فلسفه و منطق می گویند موضوع در هر علم موضوع واحدی است. اصولیون هم مثل محقق نائینی و محقق اصفهانی به این مطلب اشاره دارند. بنابراین مضافا بر این یک برهانی هم داریم که اینجا به کار می بریم تحت عنوان برهان سنخیت، بنابراین برهان سنخی یا برهان سنخیت آن برهان سنخیت سه تا تعبیر دارد یک تعبیر آن که می فرماید: «الواحد لا یصدر الا من الواحد» علم که غرض واحد دارد صادر از صلب موضوع است باید موضوع هم واحد باشد نمی شود یک غرض از چند تا منشا به وجود بیاید. پس کشف می کند این قسمتش می شود طبق اصطلاح منطق برهان انّی کشف می کند از وحدت موضوع. این دلیل ما بود، اتفاق و استقراء و برهان. یک اشکال و یک جواب: ما می بینیم که در خود علم اصول موضوع متعدد است، محقق خراسانی در جمله اول «موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه» را بیاندازید که جمله معترضه است «موضوع کل علم هو نفس موضوعات مسائله» پس مسائل است یک مسئله نیست. یک نکته را بگویم احتمالاً نسبت به صاحب کفایه اعلام شده است که ایشان قائل به موضوع واحد نیست یا اعلام شده باشد که ایشان بین دو تا بیانش تعارض است این را می خواهم حل کنم که نه تعارض است و نه قائل به تعدد موضوع است. محقق خراسانی که وارد بحث می شود در بحث خودش می فرماید: نفس موضوعات مسائل است اما از باب کلی طبیعی نسبت به افراد. پس این مسائل علم اصول که در حقیقت مصداق برای کلی طبیعی باشد کلی طبیعی کلی واحدی بود که صدق خارجی اش به توسط فرد و مصداقش بود. اینها مصداق هایی از همان کلی واحد است در خارج. تعددی نیست هر فرد از انسان در خارج کلیات متعدد نیستند یک کلی هستند. بنابراین ایشان در آخر که پس از این مطلب را می فرماید اعلام می کند «فانقدح ان موضوع علم الاصول هو الکلی الذی ینطبق علی مسائله کانطباق الکلی الطبیعی علی افراده» وانگهی با این شرحی که دادیم ورودی مسائل گفت اما ما یک کمی که تامل می کردیم اشکال نمی کردیم مسائل است اما مسائل مصادیق برای کلی است. و در آخر می دیدیم که خودش که تصریح کرد در ابتداء از طریق مصداق وارد شد در انتها مفهوم را اعلام کرد. این شکل معکوس که ابتداء از مصداق وارد بشود و انتهاء از مفهوم بحث کند یک مقدار تجدد گرایی و برای افرادی هم سوال خلق می کند. سوال نیست ایشان قائل به وحدت موضوع است کلی،

 

اشکال

اما برای رفع اشکال یا ابهام یک ابهامی در ذهن شان آمده است یا سوالی که شما ممکن است سوال کنید که این کلّی که مسائل علم اصول را پوشش می دهد اسمش چیه، اسمش را بگویید. می فرماید: فقط کلی، خود همین کلی، اسم خاص نمی خواهد. این هم یک مطلبی دارد که خود کلّی، کلّی که در بردارنده علم اصول است کلّی اصولی. و این گونه نیست که بگوید اصلا نمی خواهد اسم خاص دیگری لازم ندارد همین کلی کافی است. لذا در تعبیر محقق نائینی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: تعریف علم اصول «کلّما کان»[2] عیناً کلّی که محقق خراسانی گفتند «کلّما کان عوارضه فی طریق استنباط الحکم الشرعی»، «عوارضه» یعنی امور مربوط به آن و امور دارای صله به آن. «ما کان عوارضه فی طریق استنباط الحکم الشرعی» پس فرمودند «کلّ» یعنی موضوع واحد تحت عنوان کلّ. این رای اول گفته شد. رای دوم که رای سیدین جلیلین سیدنا الاستاد و امام خمینی قدس الله انفسهم الزاکیات، سیدنا الاستاد این مطلب را کامل بحث می کند اما از الان بگویم که حسن ختام دارد آخر سر با سه تا تنزل می رسد چیزی می گوید که ما اعلام می کنیم. ایشان می فرماید: التزام به وجود موضوع واحد در علم اصول دلیل و برهان ندارد: 1. برهان سنخی قابل استفاده نیست، چون برهان سنخیت از براهین فلسفی و طبق تعبیر اصول در طبیعت بکار می رود در امور طبیعت، اصطلاح دقیقش برهان سنخیت در حقیقت برهانی است که مختص به رابطه علّی است. سنخیت بین علّت و معلول را بیان می کند که چند تاست که سنخیت کامل حتی در وحدت. یعنی یک معلول واحد نمی تواند غیر از یک علت واحد داشته باشد که برهاناً ثابت شده و جزء برهان های علّی است یعنی مربوط به بحث علت و معلول. ربطی به بحث حقوقی و اعتباری و عرفی ندارد. می شود اینجا اصلاً غرض که به عنوان یک اثر است از یک مجموعه کارها به وجود بیاید و به دست بیاید. تعدّد موثر اعتباری در اثر واحد اعتباری مانع و اشکالی ندارد. بنابراین برهان سنخیت از اساس قابل استفاده در بحث اصول نیست در امور اعتباری جا ندارد. پس این برهان از اساس منتفی است. و اما دلیل دوم بر عدم التزام به موضوع واحد این است که اگر ما موضوع واحد ملتزم بشویم در عین حالی که مسائل اصول متشتت و پراکنده است باید یک جامع ماهوی تصویر کنیم و جامع ماهوی که بتواند تمام این مسائل را امارات، اصول لفظیه، حجج، اصول عملیه همه را به عنوان جامع ماهوی که یعنی جامع در همه آنها هست باید چیزی اضافه هم هست[3] این مطلب را محقق عراقی[4] فرموده اند که سیدنا الاستاد در این منبع تایید کرده. بنابراین با نظر این دو بزرگوار و تایید امام خمینی در کتاب مناهج الوصول این می شود که موضوع واحد ملزم ندارد و دلیلی بر آن نداریم. بعد خود سید اشکال می کند که اگر شما بگویید که وحدت علم دائر مدار وحدت موضوع است بنابراین ما چه کار کنیم به چه صورت وحدت علم را اعلام بکنیم؟ اینجا جواب آن را نمی دهد که وحدت علم به وحدت غرض است آن نکته سوم است، می فرماید: وحدت در منطق خواندید سه تا بود: وحدت شخصی، وحدت نوعی، وحدت عنوانی. ما در اصول این را دو قسمش می کنیم می گوییم: وحدت حقیقی و وحدت اعتباری. وحدت حقیقی در مرکّب ذی اجزاء است یک درخت تمام شاخ و برگ و ریشه و تنه و شاخه ها یک مرکب حقیقی است در خارج وحدت حقیقی دارد. و اما وحدت اعتباری ما برای نماز یازده جزء اعتبار می کنیم وحدت واقعی نیاز به اثبات دارد در امور واقعی که هست اما در امور اعتباری وحدت یک واقعیت نیست، وحدت به اعتبار معتبر است. می شود تمام این مسائل را معتبر اعتبار کند که اینها یک مجموعه است یک وحدت اعتباری. بعد می فرماید: «ان ابیت الا ان نقول بان لکل علم موضوعاً واحدا فاردا» می فرماید اگر تنزل کنیم که موضوع علم اصول یک موضوع واحدی باشد می گوییم مانعی ندارد موضوع علم اصول یک جامع منتزع است انتزاع می شود از مسائل و مجموع مسائل علم اصول. یک عنوان انتزاع می شود یک جامع انتزاعی و آن جامع انتزاعی را می توانیم اسم بگذاریم بگوییم «الجامع ما تقع نتیجه البحث عنه فی طریق الاستنباط» بنابراین در آخرین گام به اینجا رسیدیم که وحدت در موضوع علم اصول را ایشان قبول کردند نه قبول کردند که اسم اعتباری هم برایش اعلام کردند «و هذا هو المطلوب». بنابراین موضوع علم اصول عبارت است از یک کلی که خود محقق خراسانی گفته است قابل انطباق بر مسائل آن «کانطباق الکلی الطبیعی علی افراده». نکته سوم محقق خراسانی فرموده است که «تمایز العلوم بالاغرض» تمایز هر علم به غرض آن علم است. می فرماید: اگر غرض واحدی داشته باشد می گوییم این یک علم دارای یک غرض، استنباط مسائل متشتت و مختلف است یک غرض دارد استنباط و می شود یک علم. سیدنا الاستاد در همین بحث با یک دقت بسیار خوب و تحقیق میدانی مطلب را کامل بیان کرده است که «لقد اجاد ما افاد قدس الله نفسه الزکیه» و آن این است که مشهور اصول گفته اند بلکه اتفاق که شناسایی یک علم به وسیله موضوعش است این حرف درست است این مشهور است برای اینکه ابتداءً شناسایی از آن پیشانی وند شروع می شود پیشانی هر علم موضوعش است اما اختصاص ندارد گاهی به وسیله غرض هم یک عمل تشخیص داده می شود. کلام درستی است. مضافا بر اینکه می گوییم تشخیص یک علم و شناسایی یک علم به موضوع و به غرض آن است هیچ اشکالی ندارد ما دو تایش را می گیریم می گوییم هم به موضوع است هم به غرض است ولی به موارد فرق می کند احیاناً موضوع برجسته است به توسط موضوع می شود احیانا غرض برجسته است به آن می شود و گاهی هم به وسیله هر دو هیچ مانعی ندارد. بنابراین پنج تا امر را گفتیم اهمیت علم اصول، تاریخ علم اصول، و موضوع علم اصول، غایت علم اصول، تعریف علم اصول. این پنج تا را گفتیم. پنج تای دیگر باقی است که ان شاء الله فردا که از رئوس عشره فارغ بشویم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo