< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

94/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسي اشكالات آيه نبأ

تحقيق و بررسي درباره اشكالات مربوط به دلالت آيه نباء بر حجيت خبر واحد گفته شد طبق بيان شيخ انصاري قدس الله نفسه الزكيه كه دو اشكال در دلالت آيه قابل حل نيست، اشكال اوّل عبارت بود از اينكه در قضيه شرطيه ساختار آيه از قبيل شرط مسوق در بيان تحقق موضوع است و عند انتفاء شرط سالبه منتفي به انتفاء‌ موضوع است. و فرق قضيه‌اي كه در آن سالبه منتفي به انتفاء موضوع است و عدم آن اين است كه در قضيّه‌اي كه زمينه براي مفهوم وجود دارد موضوع داراي دو حالت است و خود موضوع ثابت است، شرط كه منتفي شد يك حالت منتفي مي‌شود. نكته دوم هم اين بود كه در قضيه كه سالبه منتفي به انتفاء موضوع مي‌شود خصوصيت آن است كه شرط دخل به تحقق موضوع دارد «ان رزقت ولدا» دخلش هم مستمر است حدوثاً‌ و بقاءً. يعني شرط در حدوث موضوع دخل دارد و در بقاء موضوع هم دخل دارد. «ان رزقت ولداً» در حدوث موضوع دخل دارد و در بقاء‌ هم دخل دارد رزق ولد كه نباشد يعني ولد وجود ندارد. محقق خراساني فرمودند كه يك تقريري داريم كه اصلا بگوييم منظور از «ان جائكم فاسق، ان جائكم منبئ فاسق» همان حرفي كه ميرزاي قمي گفته يعني الجائي بگوييد. اگر اين گونه باشد سالبه منتفي به انتفاء موضوع نيست و مخبر است و داراي دو حالت است. و بعد هم فرمود بر فرضي كه بگوييم تعليق حكم مربوط است به نبأ و اين نبأ مجرد نيست نبأ مضاف است، نبأ مضاف به فاسق معنايش اين مي‌شود كه مجي فاسق به آن نبأيي كه آن فاسق آورده است وجوب تبين دارد. پس اگر مجي فاسق نباشد موضوع ديگري باشد وجوب تبين ندارد. اين را به جهت ظهور در انحصار مي‌گوييم.

بحث تضاد در جواهر و اعراض

يك سوال شد از ضدين لا ثالث لهما، اولاً‌ ضدين يا در جواهر است يا در اعراض. در جواهر ضدين تقسيم به ثالث لهما و لا ثالث لهما نمي‌شود. دو موجود خارجي دو جوهر يعني دو موجود خارجي است آنجا ديگر زمينه ندارد فقط موجوديّان است ابدان امران وجوديان لا يجتمعان و يرتفعان، مثل آب و آتش اين در جوهرهاست. اگر تضادّ بين جواهر بود كه تقسيم بندي ندارد. اما اگر تضاد بين اعراض بود آن تقسيم بندي مي‌آيد كه ثالث لهما است يا نيست. گاهي ثالث لهما دارد ضدين كه مثل سياهي و سفيدي كه ثالث هم دارد رنگ قرمز، سبز. و گاهي ضديني كه لا ثالث لهما مثلاً‌ فقر و غناء نسبت به يك فرد. يك آدم فقير است يا غني است نگوييد متوسط الحال هم پيدا مي‌شود آن حرف عاميانه است علي التحقيق يا آدم نيازمند است يا بي نياز، ثالث ندارد.

سوال و جواب

الان تطبيق مي‌كنيم درباره عدل و فسق گفتيم در آيه آمده است «إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا»[1] مفهومش مي‌شود كه «ان جائكم عادل بنبأ فتبينوا» اين حرف وقتي درست است كه بين عادل و فاسق تضاد باشد به نحو كه لا ثالث لهما ولي ما احتمال مي‌دهيم كه ثالثي دارد، عادل نيست مجهول است بنابراين آنچه كه براي ما مقصد و مطلوب است اثبات حجييت براي خبر عادل است ولي مفهوم فاسق يعني نفي فاسق ملازم با عادل نيست. ممكن است فاسق نباشد عادل هم نباشد. مجهول باشد. پس نفي فسق در قضيه شرطيه ملازم با ايجاد يا وجود و تحقق خبر عادل نيست. چون ثالث دارد. مي‌گوييم «ان جائكم فاسق» خب اگر فاسق نيامد تبين واجب نيست. ممكن است فاسق نيامده باشد اما عادل هم نيامده باشد. در جواب اين سوال سه تا توجيه گفته شده است. توجيه اوّل در كلام سيدنا الاستاد ضمن همين بحث دلالت آيه نبأ فقط اشاره شده است كه ما از آن اشاره مطلب را استفاده مي‌كنيم. مي‌فرمايد: منطوق اين است كه اگر فاسق آمد تبين كنيد همچنين اگر مجهول الحال آمد. اگر مجهول الحال آمد تبين كنيد و اگر عادل بود تبين نكنيد. معنايش اين مي‌شود كه ما از اين مفهوم مطلب خودمان را براساس مفروض الوجود استفاده مي‌كنيم يعني اگر عادل آمد، فاسق تبين لازم دارد بعد مفهوم مستقيم آن را تعرض نمي‌كنيم اگر عادل آمد مفروض الوجود، اين تبين واجب نيست. چون در فاسق كه واجب است به جهت فسق‌اش است در عادل ديگر واجب نيست. و در ضمن تبين از مجهول‌ها چرا لازم است؟ تبين از مجهول الحال لازم است توسط مناسبت حكم و موضوع. جهل مجهول و تبين، تبين با مجهول مناسبت دارد. نياز به ذكر هم ندارد. مجهول بود طبيعتاً زمينه براي تبين است، مناسبتش مناسبت خيلي دقيق و وثيقي است. بنابراين تبين از مجهول الحال به وسيله تناسب حكم و موضوع يك امر قطعي و تقريبا ارتكازي است بين محققين يعني در ذهن‌ها مرتكز است و نيازي به اظهار ندارد. جواب سوم كه جواب تحقيقي همين جواب سوم است كه عدل و فسق از ضدين لا ثالث لهما است. براي اينكه مجهول الحال در مرحله جدايي است. مرحله ما مرحله فاسق و عادل است، ما مخبر داريم اين مخبر اگر مجهول الحال باشد مرحله مقدماتي است. پس از اين مرحله مقدماتي كه راوي شناخته شده است آن مرحله مقدماتي در قلمرو آيه دخلي ندارد، در مقدمات شرائط راوي داشته باشد مجهول نباشد اين مراحل مقدماتي است اما بعد از مرحله مقدماتي راوي كه شناخته شده است از دو حالت بيرون نيست. يا كاذب است يا صادق، محقق نائيني منظور از فاسق و عادل اين دو عنوان را مي‌گيرد كه يا كاذب است و يا صادق و بين اين دو ديگر فاصله وجود ندارد. لذا اين قضيه كه عبارت است از وجوب تبين نسبت به فاسق و عدم وجوب تبين نسبت به عادل امرش دائر است بين ضدين لا ثالث لهما.

نظر محقق نائيني نسبت به آيه نبأ

اما در ادامه اين مطلب رأي محقق نائيني درباره مفهوم شرط نسبت به آيه نبأ. محقق نائيني قدس الله نفسه الزكيه مي‌فرمايد: اگر آيه نبأ از قبيل سالبه منتفي به انتفاء موضوع باشد طبيعتاً مفهوم ندارد وا گر اين قضيه به شكل ديگري در نظر گرفته شود مفهوم خواهد داشت. مي‌فرمايد: امر در آيه نبأ دائر است بين اينكه نبأ در آيه ركن باشد يا قيد، اگر ركن باشد مفهوم شرط محقق است و اگر قيد باشد مفهوم شرط محقق نيست سالبه منتفي به انتفاء موضوع مي‌شود. منظور از جايگاه ركن و قيد در مثال از اين قرار است: اگر گفتيم «العالم يجب اكرامه» در اين صورت عالم ركن قضيه است كه اگر در قالب ادبيات بياوريد بگوييد مبتدا مسند اليه نهاد و اگر اصولي بحث كنيد بگوييد محور اصلي و موضوع بحث. اين ركن است. و اگر قيد باشد كلمه يا وصف در آخر جمله وصف براي يكي از اركان است، وصف براي مثلاً براي خبر قرار مي‌گيرد. مثل اينكه بگوييم «اكرم زيدا العالم» كه عالم مي‌شود قيد. در بافت بيان ركن اوّل جمله مي‌آيد معمولاً‌ و قيد آخر جمله و نقش‌اش هم ركن يك طرف از قبيل مسند يا مسند اليه جمله است و قيد يك وصفي اضافي براي ركن. مي‌فرمايد: اگر نبأ در آيه نبأ ركن باشد قضيه شرطيه مفهوم دارد براي اينكه مي‌گوييم نبائي كه «جاء به فاسق، نبأ الّذي الجائي به فاسق» ركن مي‌شود نبأ و بعد از كه نبأ ركن شد احكام و قضيه در محور ركن تنظيم مي‌شود مي‌گوييم «الجائي به فاسق تبيّنوا» اينجا سالبه منتفي به انتفاء‌موضوع نشد چون كه موضوع ثابت درست شد كه الجائي يا المخبر يا المنبئ باشد. و اما اگر قيد باشد كه بگوييم «اذا جائكم فاسق بنبأ» نبأ قيد باشد ديگر در اين صورت قضيه مسوق مي‌شود در جهت تحقق موضوع كه اگر فاسق به خبر آمد يعني خود فاسق دخل دارد به تحقق خبر. كه در سالبه منتفي به انتفاء موضوع شرط حدوثاً و بقاءً با موضوع ارتباط دارد، «اذا جائكم فاسق بنبأ» در اين صورت «اذا لم يجئ» اگر فاسق نيامد نه فاسقي است و نه خبري. ظاهر آيه اعلام مي‌دارد كه نبأ قيد است ركن نيست، ظاهر آيه نشان مي‌دهد كه آيه نبأ قيد است ركن نيست، بنابراين مفهوم ندارد. بعد مي‌فرمايد اين حرف درستي است، ظاهر بدوي اين است اما در تفسير آيه و فهم دقيق آيه دقت نظر لازم است اگر ما نظر را دقيق بكنيم در اين رابطه مي‌دانيم كه آيه دلالت دارد بر ركنيت نبأ از ناحيه قرينه خارجيه، فرق نمي‌كند دلالت آيه از خود لفظ باشد يا از قرينه مربوط به آن بيان. ما درباره اين آيه يك قرينه خارجيه داريم كه مربوط به اين آيه است با كمك گرفتن از آن قرينه مي‌دانيم كه نبأ ركن است. بنابراين آيه دلالت دارد بر ركنيت نبأ با استفاده و استعانت از قرينه خارجيه مرتبط با آيه و آن عبارت است از شأن نزول. وليد بن عقبه كه شأن نزول است قبل از وليد بن عقبه و آمدنش خبر مطرح بوده، خبري بوده يعني نبأ ركن بوده ركن اين است كه اوّل باشد و كلّ قضيه مربوط به آن بشود، خبري بوده و يك خبري واقعيت داشته كه بني مصطلق زكات مي‌دهند يا نمي‌دهند، مسلمان‌ مانده‌اند يا مرتدّ شده‌اند. خبر قبلاً بوده وليد خبر آورده «الجائي به وليد فاسق» با اين خصوصيت كه ركن بشود نبأ به اين نتيجه مي‌رسيم كه اين آيه نبأ مفهوم دارد و از قبيل سالبه منتفي به انتفاء موضوع نيست چون نبأ كه ركن شد المنبئ الفاسق مي‌آيد. اين ساختار بسيار عالي و دقيق است و رأي ايشان هم بر اين است كه آيه نبأ مفهوم دارد.[2] شيخ انصاري نظرش اين است كه آيه نبأ مفهومش ناقص است، آيه نبأ براساس رأي ايشان مفهوم ندارد براساس رأي محقق خراساني آيه نبأ با توجيه مفهوم دارد براساس رأي محقق نائيني هم آيه نبأ مفهوم دارد مفهوم شرط، و براساس رأي سيدنا الاستاد آيه نبأ مفهوم ندارد. بعد از بيان اين مطلب كه محقق نائيني اين مطلب را فرمودند يك اشاره‌اي هم مي‌كند درباره اشكال دوم

نقد محقق خراساني و محقق نائيني نسبت به اشكال دوم

اشكال دوم اين بود كه عموم تعليل يعني اصابت به جهل شامل خبر عادل و خبر فاسق مي‌شود، خبر عادل هم علمي نيست پس عموم تعليل فرامي‌گيرد و اجازه به ورود مفهوم نمي‌دهد. در جواب اين اشكال محقق خراساني مي‌فرمايد اين اشكال وارد است در صورتي كه منظور از جهل غير علم باشد وليكن جهل كه به لغت مراجعه كنيد جهل عبارت است از سفاهت، به غير علم به كار برده مي‌شود و ضد علم هم است ولي ضد علم تعريف به اجمال است، تفصيلش مي‌شود سفاهت. اگر سفاهت شد معناي تعليل اين مي‌شود كه اگر كسي امري را تلقي كند يعني خبر كه باعث سفاهت است آن علتش است كه بايد تبين بكند كه باعث سفاهت مي‌شود و اگر تبين نكند باعث سفاهت مي‌شود، سفاهت در صورتي است كه تبين نكند كه خبر فاسق را تبين نكند اين سفاهت است اما اگر خبر عادل آمد عدم تبين سفاهت نيست. عاقلانه است كه خبر عادل تبين نشود، تبين نداشته باشد. محقق نائيني همين مطلب را ادامه مي‌دهد در جواب اين اشكال سه تا جواب دارد، جواب اول همين جواب محقق نائيني كه محقق خراساني است كه مي‌گويد اشكال وارد است در صورتي كه منظور از جهالت عدم علم باشد و اگر سفاهت باشد تعليل مشكل ندارد چون كه اخذ به خبر عادل بدون تبين سفاهت نيست و اخذ به خبر فاسق بدون تبين سفاهت است و غير عاقلانه. اين را تاييد مي‌كند و كامل. دو جواب ديگري را هم اضافه مي‌كند كه ادامه بحث براي فردا.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo