< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

93/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرح و توضیح واجب تخییری

محقق خراسانی قدس الله نفسه الزکیه پس از بحث مقدمات واجب و بحث ضد و ترتب و نسخ، بحث واجب تخییری را مطرح می فرماید.
واجب تخییری در برابر واجب تعیینی است
واجب تخییری در برابر واجب تعیینی قرار دارد. اگر یک واجب به نحو متعین مطلوب شرع باشد مثل نماز صبح، آن واجب عبارت است از واجب تعیینی که عینی و نفسی هم است. و اما اگر از سوی شرع یک عملی واجب اعلام بشود ولیکن عدلی داشته باشد که از سوی شرع اعلام شده باشد یکی یا هر کدام از این موارد را که انجام بدهید، واجب انجام شده است . مثل اینکه در شرع بگوید «أطعم ستین مسکینا أو صم شهرین متتابعین» که خصال کفاره است. امر دائر است بین دو شئ یا اشیاء که «اعتق رقبه» هم در آن باشد. در این شرائط موجود خطاب متعلق به دو چیز است و «اعتق رقبه» در آن نیست.

سوال: در واجب تخییری وقتی ثمره ای نیست، چرا بحث می شود
چرا واجب تخییری را بحث می کنیم؟

اشکال در واجب تخییری چطور امر تعلق می گیرد به عنوان مردّد
جواب آن این است که یک اشکال معروفی وجود دارد و آن اشکال این است که در شرع واجب تخییری آمده است. مثال بارز آن «صم شهرین متتابعین أو اطعم ستین مسکین»، اما به حسب تصور و مقام ثبوت، تصور این امر به اشکالی برمی خورد که این متعلق امر شئ مردد می شود و شئ مردد وجود ثابت و مستقر ندارد تا امر به آن تعلق بگیرد. بنابراین در واجب تخییری چگونه می شود تصور کرد که امر تعلق می گیرد به یک عنوان مردد که نه وجود مفهومی دارد و نه وجود مصداقی؟ در تحقیقات اصولی گفته می شود که تردید واقع ندارد و غیر از تردید چیزی نیست. بنابراین چیزی که واقعیت ندارد، متعلق حکم واقع نمی شود. پس از این اشکال، اصولیون و صاحبنظران واجب تخییری را توجیه و معنا کرده اند.

اما جواب
محقق خراسانی می فرماید: برای واجب تخییری چند معنی ذکر شده
محقق خراسانی می فرماید: برای واجب تخییری سه معنا گفته شده است که در بعضی تحقیقات پنج معنا هم ذکر شده است.

معنی اول تعلق واجب به کل واحد است و این قول مشهور است
معنای اول این است که می فرماید: واجب تخییری عبارت است از تعلق وجوب به کل واحد من الفردین، پس متعلق «کل» است. بنابراین واجب از اول همان کل است منتها کل من الفردین. فرد نیست که خلاف واجب تخییری باشد و احدهما نیست که مردد باشد. این قول نسبت داده شده به مشهور. صاحب فصول قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: این قول مشهور است عند الاصحاب.

معنی دوم تعلق می گیرد به احد الفردین لا بعینه
قول دوم: گفته می شود که در واجب تخییری، وجوب تعلق می گیرد به احد الفردین لا بعینه. این قول نسبت داده شده به بعضی از محققین و اشاعره. که می فرماید: متعلق در واجب تخییری، احدهما یا احدهاست ولیکن لا علی التعیین. احدهما که تخییری است و لا بعینه که تعیینی نیست و نتیجه آن می شود تخییر.

معنی سوم تعلق می گیرد به کل واحد من الفردین علی التعیین
اما قول سوم: گفته می شود که واجب تخییری تعلق می گیرد به کل واحد من الفردین علی التعیین. قول اول این بود که کل واحد من الفردین علی التخییر و قوم سوم متعلق وجوب کل واحد من الفردین علی التعیین است، منتها با این خصوصیت که اگر یک فرد را مکلف انجام داد، از فرد دیگر وجوب ساقط می شود. بنابراین «یسقط الوجوب عن احدهما بواسطه فعل الآخر». این سه تا قول که قابل ذکر و بحث است.

معنی چهارم واجب تخییری یک فرد است و معلوم عند الله
اما قول چهارم، می گویند: واجب تخییری آن واجبی است که فی علم الله متعلق حکم قرار می گیرد. به عبارت دیگر متعلق واجب تخییری یک فرد است ولی معلوم عند الله و لا یکون معلوما عندنا. فرد معین و معلوم عند الله و مردد عندنا می شود واجب تخییری و اشکال اینگونه رفع شد که دیگر تردید نیست، چون وجوب و حکم تعلق می گیرد به فرد معین بدون تردید، منتها آن معین عند الله است و عندنا مردد است.

معنی پنجم همان معنی چهارم است و آن همان است که مکلف اختیار می کند
قول پنجم که در کفایه الاصول نیامده است، که عین قول چهارم است با یک فرق و آن این است که همان فرد خاصی فی علم الله متعلق وجوب است و آن همان است که مکلف اختیار می کند که می شود تصویب.

برای اثبات قول اول، رد اقوال دیگر است
در بررسی اقوال محقق خراسانی قول چهارم و پنجم را ضعیف و بی پایه تلقی می کند که گفته می شود داعی برای بحث نداریم. این قول اینقدر واضح البطلان است که مخالف ظاهر بیان و یک مطلبی که با موازین شرعی و عقلی نامنطبق است. برای اینکه رأی مورد نظر محقق خراسانی اثبات بشود که قول اول است، باید قول دوم و سوم را باید باطل کرد. بنابراین در بررسی گفته می شود که قول دوم که عبارت بود از تعلق حکم باحدهما لا بعینه، اشکال اصلی این است که این قول تصریح به این مطلب است که متعلق امر شئ مردد است. یک تصور مفهومی غیر اصلی است و مفهوم کلی متأصل هم بر این عنوان ثابت نیست بلکه یک مفهوم انتزاعی است که دارای اصل نیست. و اما مصداقا، طلب تعلق می گیرد به یک متعلق مشخص و معین. این احدهما لا بعینه با آن متعلق مشخص تطبیق نمی کند. مردد است و در برابر طلب مشخص قابل انطباق نیست. بلکه گفته می شود این عنوان زمینه اصلی برای اشکال اساسی است که اگر بگوییم حکم تعلق می گیرد به احدهما لا بعینه، آن اشکال وارد است که مردد متعلق قرار نمی گیرد. بنابراین در صورتی که امر مردد متعلق قرار نگیرد، از اشکال جواب داده نمی شود. ما با تصور و دقت لازم می بینیم که به امر مردد صفات حقیقیه و صفات اعتباریه تعلق می گیرد.

فرق صفات حقیقیه و اعتباریه
صفات حقیقیه، ذات الاضافه است. صفات اعتباریه، منشأ دارند و اضافه و مضاف ندارد. صفات حقیقیه مثل علم، جود، کرم که اضافه دارد و مضاف و مضاف الیه دارد، علم الفقیه، کرم الولی یا علم المحقق. اما صفات اعتباریه مثل وجوب، حرمت که اینها فقط از اعتبار نشأت می گیرد و تابع اعتبار معتبر است و تعلق به شئ خارجی ندارد. وجوب و حرمت با خارج فقط امر می آید که انجام بدهید و با آن متعلق خارجی ارتباط واقعی ندارد و از اعتبار شرع ناشی شده است.



شئ مردد قابلیت برای تعلق طلب و انبعاث ندارد
می فرماید: هرچند به شئ مردد، صفات حقیقیه تعلق می گیرد، مثلا علم اجمالی که علم به یکی از این دو شئ دارد، و همینطور صفات اعتباری هم قرار می گیرد، وجوب یکی از این اشیاء است اما در مقام بعث و طلب حقیقی که در اصطلاح اصول تحریک و انبعاث به سوی یک متعلق مشخص است، این شئ مردد قابلیت برای تعلق طلب به معنای تحریک و انبعاث ندارد. چون تحریک و انبعاث در خارج یک متعلق معین و مشخصی، طلب انشاء می شود و اگر یک طلب مشخص نباشد، در خارج تحریک صورت نمی گیرد. بنابراین وجه دوم از اساس تحقیقی و دقیقی برخوردار نیست، لذا نمی توان ملتزم شد که منظور از واجب تخییری آن واجب تخییری است که به معنای تعلق وجوب باحدهما لا بعینه باشد.

سوال: از نظر عرف، ظاهر این نیست.
جواب: اصول، تحقیق می کند و دقت بکار می برد. عرف یعنی دید تسامحی که این درست است در فقه اما در اصول بحث استدلالی و دقیق است. در فقه اگر به مصادیق عمل و مطلوب و به دلالت های لفظی توجه کنیم، باید براساس آن نگاه عرفی عمل کنیم. اما اگر به بحث استدلالی اصولی رسیدیم، می شود بحث می شود از ادله استنباط. در جهت استفاده از ادله و نحوه ثبوت و سقوط بحث می کنیم که این باید دقت و تحقیق بکار برود. که دقت و تحقیق تا جایی است که احراز بشود یعنی اعم از احراز وجدانی و احراز تعبدی. احراز وجدانی، علم است و احراز تعبدی، اطمینان است.

احتمال عقلی در فلسفه و عقلائی در اصول مورد بررسی است
و اما فرق دقت اصول با دقت فلسفه این است که در اصول احتمال عقلایی دنبال می شود و در فلسفه احتمال عقلی دنبال می شود. در اصول، ادله از حیث اعتبار شرعی دقت می شود و در فلسفه از حیث براهین مورد بحث قرار می گیرد که می شود از باب عقل نظری.

فرق عقل نظری و عملی
فرق بین نظری و عملی این است که عقل نظری به مواد ثلاث (وجوب، امکان، امتناع) مرتبط می شود و عقل عملی به تحسین و تقبیح ضروری مرتبط است. ما در اصول از حکم عقلی که استفاده می کنیم و می گوییم حکم عقل یکی از ادله اربعه است، حکم عقل عملی است.

اما قول سوم اتیان یکی باعث سقوط غرض از دیگری نمی شود
قول سوم این بود که متعلق حکم کل واحد من الفردین علی التعیین، درباره بطلان قول سوم یک تصور بشود و آن اینکه کل واحد آیا هر یکی دارای غرض کامل است یا نیست؟ اگر نیست، کل واحد مطلوب نباید باشد چون دارای غرض نیست. و اگر کل واحد دارای غرض کامل است، پس هر یکی به طور مستقل مطلوب است، پس تخییری نیست. و اتیان احدهما باعث سقوط غرض از دیگری نمی شود، چون هر یکی غرض جداگانه دارد. بنابراین این قول سوم وجهی ندارد و فقط توجیه محض بوده است برای فرار از اشکال. اما قول اول که عبارت بود از اینکه واجب کل واحد منهما علی التخییر، به این صورت که هر یکی باید انجام بگیرد و ترک جایز نیست، الا اینکه بدل انجام بگیرد. تا بدلی انجام نگیرد، ترک هیچ کدام جایز نیست. بنابراین منظور از این کل هم باید جامع باشد براساس قاعده «الواحد لا یصدر الا من الواحد».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo