< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

92/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 تحقيق تكميلي درباره امر بين الامرين
 بحث جبر و اختيار كامل شد و ادله اي كه دال بر رد جبر بود و همين طور ادله اي كه دال بر رد تفويض است، گفته شد. پس از ابطال دو مسلك جبر و تفويض به طور طبيعي مسلك امر بين الامرين تقويت مي شود. تمامي ادله اي كه نقش رد بر آن دو مسلك را داشت،‌ از جهت ديگر درباره اثبات مسلك عدليه به شمار مي آيد. بعد از به ثمر رسيدن بحث توضيحاتي را در جهت فهم كامل معناي بين الامرين در نظر گرفته ايم با استفاده از بيانات سيدنا الاستاد [1] قدس الله نفسه الزكيه كه فرمودند مسلك جبر نفي عدالت مي كند و با عدل الهي قابل تطبيق نيست و مسلك تفويض نفي سلطنت يعني با سيطره پروردگار نسبت به عباد خودش سازگار نيست و قطع رابطه مي شود.
 نكته
  در اين جهت يك نكته گفته شد كه بعضي از عزيزان سوال داشتند كه اگر قائل به تفويض بشويم تفويض به معناي مسلك فلسفي كلامي اين نتيجه را مي دهد كه عباد الله از سيطره و احاطه پروردگار بيرون رفته باشد،‌ اگر همچنين مفهومي را قصد كنيم كه خداي متعال فردي را يا نوعي را از محدوده ي نظارت و رعايت خودش بيرون انداخته باشد و به آن نوع مهلت داشته باشد تا روز قيامت، آن نوعي كه رانده شده هستند عبارت است از شيطان كه ديگر مكلف نيست و تحت الرعايه نيست اما اينكه خداوند قدرت مطلقه اش قادر علي الاطلاق هست و «علي كل شئ قدير» مطلب جداست. اين نوع را خداوند براساس نظام آفرينش خودش از محدوده رعايت خود و ارتباط امر و نهي خود و معامله خود بيرون مي كند. شيطان الان در عمل آن قدرتي را كه دارد كه در آيه قرآن مي گويد: «وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين‌إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين» ‌پس او يك تواني دارد كه آن توان از سوي خداست و به وجهي براساس مقدمات و مؤخراتي نسبت به خدا پيدا مي كند، خداوند آن نوع از موجود را براساس نظام آفرينش و مصلحت خلقت از دايره بيرون كرده است كه اين مي شود مفوض. اين مثال براي توضيح گفته شد كه سوال شده بود.
 امثله سه مسلك
  اما سيدنا الاستاد مي فرمايد: الهمني الله خدا براي من الهام كرده است كه مثال هايي بزنم. (قطعا يكي از جاهايي كه الهام خودش را نشان مي دهد، در هنگام درس است. درس و بحث وقتي كه براي خدا باشد، در حين بحث مطالبي الهام مي شود كه در حالت عادي نيست و الهام الهي است). مي فرمايد: براي من الهام شده است امثله اين مسلك: اما مثال براي جبر مي فرمايد: مسلك جبر در مثال به اين صورت است كه دستي مرتعش باشد. در حالت ارتعاش كه هيچ گونه مالك آن دست، تسلط بر حركت دست خودش نداشته باشد و ارتعاشش بلا اختيار باشد. اگر كسي مثلا فردي مقتدري بيايد شمشيري را به دست مرتعش ببندد و آن دست هم خودش حركت مي كند، پس از كه شمشير بسته شد، يك طفلي آنجا نشسته بود دست كه حركت مي كرد، با آن شمشيري كه بسته شده بود گرفت به دست آن طفل و سر او را بريد. اينجا مي فرمايد: اين فعل استناد داده مي شود به سبب نه به مباشر. به خود صاحب دست اين عمل مستند نيست چون هيچ اراده و اختياري از خود نداشته است. و اما مثال تفويض از اين قرار است كه مولي مي داند كه اين فرد، شخص مورد عداوت خودش را به قتل مي رساند و علم دارد، شمشير برّان به دست اين فرد مي دهد، اين فرد كه شمشير را مي گيرد مي رود دنبال مي كند آن فرد را و او را سر مي برد. مي فرمايد: اينجا قطعا فعل مستند به مولي نيست و فعل قطعا مستند به مباشر است. اما مثال براي امر بين الامرين: دستي است كه كم توان و اين دست را به وسيله كهربايي يا برق وصل مي كنند و نيرو مي گيرد از برق، دست از خود فرد است و حركت هم دارد منتها محدود و حركت اصلي از برق مي گيرد آن هم نقش ايفاء‌ مي كند، اينجا يك نوشتاري صورت مي گيرد كه اين فرد در درس نشسته و درس را مي نويسد، مي گوييم امر بين الامرين كه خودش هست و دست او است و يك نيروي كمكي دارد. پس اين فعل مي شود امر بين الامرين. اين سه مثال را ايشان فرمودند بسيار دقيق و عالي و جميل جدا و مطلب كامل است.
 انواع مثال توضيحي و تحقيقي
 تحقيق اين است كه اين امثله، مثال هاي توضيحي است نه مثال هاي تحقيقي. دو نوع مثال هست: 1. مثال توضيحي كه يك شئ را توضيح مي دهيم و مي گوييم مثلا آب داراي سيلان است و اثر پاك كننده دارد مثل اينكه يك چيز مماسي در بدن بيايد و آن آلودگي را از جسم پاك كند، آب هم همين طور پاك كننده است، اين مثال توضيحي است و الا آب با يك جسم مماسي كه پاك كننده باشد يا با مواد شوينده حقيقت اش فرق مي كند و توضيحي است. اگر در مفهوم ابهامي باشد، مثال توضيحي خوب است اما اگر در مفهوم ابهامي نباشد و موضوع يا مطلب از مطالب عقلي علمي باشد، مثال توضيحي كارساز نيست. هرچند از دور توضيح مي دهد اما حقيقت مطلب را روشن نمي كند. مثلا ما براي انسان مثال بياوريم كه انسان يك جسمي است مستقيم القامه و سايه دارد و قدي دارد، اين مثال براي معرفي حقيقت انسان كافي نيست. بايد به تعبير فلاسفه بگوييم «حيوان ناطق» است و به تعبير عرفاء بگوييم داراي معرفت و تربيت است كه جنس و فصل انسان از ديد عرفا‌ء‌ مي شود معرفت و تربيت. بحث ما بحث تحقيقي است و مثال توضيحي با واقع مطلب تطبيق نمي كند. امر بين الامرين با مثالي كه سيدنا الاستاد زدند توضيح كامل بود اما با واقعيت تطبيق نمي كند. يك انسان مكلف مثل يك دست مشلول نيست و يد سالم است. يك انساني مختاري كه داراي اراده است، دست مشلول نيست. بنابراين مثال كه گفته شد مثال ها توضيحي بود.
 مثال تحقيقي براي فاعل بالاختيار
  اما مثال تحقيقي براي فاعل بالاختيار: فاعل بالاختيار و امر بين الامرين به عنوان مثال تحقيقي، يك مثال دارد و آن انسان است. خودش دليل بر خودش هست كه مي گويد (آفتاب آمد دليل آفتاب گر تو را درك است از وي رخ متاب). درباره فاعل مختار و امر بين الامرين كه مثال واقعي و حقيقي براي پيدا مي كنيم،‌يك مصداق دارد و آن انسان است. و اين انسان است كه مورد سوال شده است در بين دانشمندان تاريخ معاصر كه آنها از طريق علم و رشد و تكامل، زندگي را دنبال مي كنند، مي گويند يك معما حل نشد و آن اين است كه انسان چرا اراده دارد؟ فقط انسان اراده دارد كه تصور مي كند و تصديق مي كند و رشد مي كند و از كوخ نشيني تا مريخ نشيني رفته است و اما حيوانات شعور بسيار پيشرفته دارد كه ساختمان لانه زنبور عسل از مهندسي فوق تخصص برخوردار است اما ثابت است و يك شكل است و يك مواد است و قرنها اين مهندسي تغيير نمي كند براي اينكه اراده ندارد. شعور بي نهايت دقيق اما اراده ندارد. سوال علمي دوم: دقيقا تمامي موجودات عالم براي نفع و سود انسان آفريده شده است. از حيوانات مضر تا مفيد و از گل و گياه تا آب و خاك. اين گردش فصول و اين رستني ها و اين حيوانات مثلا يك مار سمي پادزهر براي سلامت انسان است. يك مار سمي سموم منتشر از فعل و انفعالات فيزيكي جذب مي كند و بعد پادزهر تحويل مي دهد. در علم معماست. تمامي موجودات اين همه خرج و اين گردش و تمام جمع شده يا مستقيم يا غير مستقسيم در محوريت يك موجود است. علم مي گويد اين معنا ندارد و علم مي گويد تكامل است و هر چيزي در بعد خودش برسد به كمال، اينكه همه جمع بشوند در خدمت يك محور باشد از فهم علم بيرون است و مي گويد بايد يك مديريت از بالا باشد. اين نظم و آفريده و اين تركيب و تنظيم كرده است كه جوابش را قرآن مي گويد. خداي جواب اين مسئله را داده است: «هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً» [2] او كسي است كه آفريده است براي نفع شما آنچه هست در زمين همه را. اين انسان با اين هزينه كه تنها موجودي است كه داراي اراده يا عقل هست، اين مطلب مصحح تكليف مي شود. چون اراده دارد و مكلف است. پس تنها مثال براي فاعل مختار خود انسان است. فاعل مختار كسي را مي توانيم پيدا كنيم كه داراي اراده باشد و آن از نظر علمي و تحقيقي و قطعي و ضروري فقط انسان است و آن اراده مصحح تكليف مي شود و آن موجود اشرف موجودات است و كل هستي خرج اوست و او اين خرج را دارد و هدف بالاتر از اينهاست و به جايي مي رسد كه اين خرج ها چيزي نباشد كه به قول مولانا: (بار ديگر از ملك پران شوم آنچه در وهن نياد آن شوم). او مقام قرب مي رسد و رسيدن به مقام اين خرج ها را توجيه مي كند.
 سه بخش بودن خلقت
 گفته مي شود خلقت سه بخشي است: مفوضه و جبريه و اختياريه. جبريه حركت افلاك است «وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليم ‌وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديم ‌لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي‌ لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ في‌ فَلَكٍ يَسْبَحُون» [3] كه اين يك نظمي است براي آفرينش للانسان منتها اين حركتش جبري است و اين جبر كه اشكال ندارد. جبر موقعي اشكال دارد كه از انسان تكليف خواسته بشود. و همين طور جمادات و نباتات و حيوانات. قسمت دوم كه مفوضه هست: شعوري كه تفويض شده براي حيوانات و نباتات. شعوري فوق العاده پيشرفته دارند مثلا يك مورچه را ببينيد يا يك پشه را ببينيدكه مسافرت هاي طولاني براي زندگي فصلي و توليد نسل و دفاع هاي عجيب و پيدا كردن تغذيه با يك راه و رسم فوق العاده محير العقول اما از بدو تاريخ يك شكل است و شعور دارد و از پيش داده شده است و فيضي از سوي خدا به او رسيده و ديگر كاري ندارد.
 فرق شعور و اختيار
 سوال و جواب: اراده اين است كه بتواند يك فعل را انجام بدهد و بتواند ترك كند و اگر قدرت بر ترك و فعل نداشت انتخاب و اختياري نيست. شعور مثل يك نواري است براي يك دستگاه كه از پيش يك نرم افزار برايش داده شده كه فقط همان كارايي خودش را انجام بدهد و خودش قدرت انتخاب ندارد و نمي تواند قطع و وصل كند و نمي تواند تغيير بدهد. شعور از اين قرار است كه از اول كه بوده است لانه هاي يك پرنده در شكل خاصي و حيوانات هم همين طور، زندگي شان و تعاملاتشان و مديريت خانوادگي و بچه داري شان در شكل بلا تغيير است كه اين شعور است. شعور اين است كه يك درك خاصي در يك كيفيت خاصي از پيش داده شده و هيچ قابل تغيير نيست و اما اراده قدرت و اختياري است كه مي تواند يك فعل را تصور كند و تصديق كند و انجام بدهد يا ترك كند يا بالاتر برود يا آن را بدل كند به چيز ديگري، اين مي شود اختيار. شعور و اختيار فرقش اين است كه شعور در حيوانات است و اختيار در انسان است.
 تمثيل ديگر
 تمثيل ديگر اين است كه حديثي را كه قبلا خوانديم «إِنَّ اللَّهَ رَكَّبَ‌ فِي الْمَلَائِكَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَكَّبَ فِي الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَكَّبَ فِي بَنِي آدَمَ كِلْتَيْهِمَا فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ». خداوند تركيب كرده است يعني اين عقل را در وجود فرشتگان قرار داده كه فقط عقل است و شهوت كه در كنارش نبود،‌عقل خالي و عقل مجرد از شوائب اوهام و خرافات و اخطارات و فقط خير و خوبي را درك مي كند. اين يك فيض الهي است. و اما بهائم «و ركب في البهائم شهوه بلا عقل» اينها مجبور هستند و اين ديگر فيض نمي گوييم و براساس نظام خلقت بازدهي دارد براي انسان از منافع و فوائد. كه مي گويد يك گوسفند يك ذره وجودش اضافي نيست و تمام براي فائده انسان كه اين جبر است و فقط مسير حيات حيواني اش را طي كند و ديگر راه انحرافي را نمي تواند كه برود و همان است كه هست. و سومي انسان است كه او اراده دارد و هر دو را دارد «فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكه و من غلبت شهوته عقله فهو شر من البهائم». تكمله پاياني اين بحث جلسه آينده.


[1] 1. مصباح الاصول ، جلد 1 ، صفحه 275.
[2] 1. سوره بقره ، آيه 29.
[3] 2. سوره يس ، آيات 38 تا 40.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo