< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 ادله بساطت مشتق
 بعد از كه ادله دال بر تركب مشتق را بيان كرديم و نقض و ابرامي كه در آن مورد وجود داشت بحث كرديم، بحث ادله دال بر بساطت مشتق را بحث كنيم. مدعا اين است كه مشتق بسيط است و لفظ «كاتب» به عنوان يك لفظ مشتق تركب ندارد و داراي اجزاء نيست و حقيقتي است داراي يك هويت متفرد. اما ادله دال بر اين مدعا: به طور كلي آنچه از فرمايش محقق خراساني و از ضمن بيانات سيد الاستاد استفاده مي شود، به اين شرح است:
 1.عدم تكرر در موصوف
 دليل اول براي بساطت مشتق عدم تكرر در موصوف است. به اين معنا كه در ادب و بلاغت تكرر وصف براي موصوف واحد جايز است كه مثلا بگوييم«زيد عالم عادل زاهد» اما تكرر موصوف براي وصف واحد جائز نيست كه يك وصف باشد نه كلي براي چند موصوف در يك جمله ادب و بلاغت نمي پذيرد كه بگوييم «زيد عمرو بشر متكلم الان» و قصد ما هم از وصف يك وصف باشد و متكلم مفهومي نباشد و متكلم مصداقي باشد كه يك متكلم در يك «آن» سه نفر نمي تواند باشد. بنابراين اگر بگوييد كه مشتق مركب است مستلزم اين است كه بگوييم «زيد زيد كاتب» كه تكرر وصف مي شود كه يك زيد كه موضوع است و يك زيد هم كه در ضمن محمول است و تكرر وصف مي آيد. از آنجا كه تكرر وصف درست نيست،‌ اين هدف را به دست مي آوريم كه مشتق بسيط است و مركب نيست تا موصوفي داشته باشد و موصوف تكرار بشود.
 2. ظهور وضعي
  2. ظهور وضعي. هر لفظ وضعي دارد و هر هيئت وضع خاصي دارد. در بحث مشتق هيئت فاعل مثل كاتب وضعي دارد كه از آن تعبير مي كنيم به ظهور وضعي. ظهور وضعي يك مشتق فقط يك وصف است و مثلا «كاتب» يك وصف است و يك چيز است. مثلا اسماء، ذات است و اوصاف، صفات است كه زيد يك ذات است و كاتب يك صفت است، بنابراين وضع شده است اين لفظ مشتق به عنوان يك صفت و بيشتر از يك صفت نيست. از آنجا كه اتصاف كه به عمل بيايد و به آن بگوييم «زيد كاتب» انس ذهني ما يك اشتباه در تلقي مي شود كه فكر مي كنيم كه «كاتب» شخصي را در ضمن دارد. «كاتب» وقتي كه محمول بشود،‌ موضوع دارد كه «زيد كاتب» بشود اما كاتب كه تنها هست بدون حمل، يك وصف است و اين ظهور وضعي است. اما اگر شما بگوييد كه با تامل عقلي تجزيه مي شود و همين كاتب با دقت عقلي «من له الكتابه» هست و دو جزء پيدا كرد و مركب شد، جوابش اين است كه ما در دلالت لفظ بحث مي كنيم. دلالت لفظ از مسير ظهورات به دست مي آيد و دلالت لفظ كه منشأش وضع يا استعمال هست، با تامل عقلي كاري ندارد و الا محقق خراساني مي فرمايد كلمه حجر و شجر كسي در بساطت حجر و شجر شك ندارد و اين بساطت هم از ظهور استفاده مي شود. همين حجر و شجري كه در بساطتش شكي نيست اگر تامل كنيم مي شود «شئ له الحجريه» و «شئ له الشجريه». اين تامل عقلي را در وادي الفاظ و دلالت لفظيه و ظهورات وضعيه راهي نيست. بنابراين ما از ظهور وضعي استفاده مي كنيم كه مشتق وضع شده است براي معناي بسيط و به عبارت ديگر معناي مشتق بسيط است نه مركب.
 3. عدم فرق بين مبدأ و خود مشتق از حيف مفهوم
  3. عدم فرق بين مبدأ و مشتق از حيث مفهوم. همان طوري كه مبدأ كه كتابت است كه مفهوم بسيطي است و هيچ گونه تركب در مفهوم كتابت راه ندارد وجدانا و كسي هم ادعا نكرده است و اگر ادعاي تركب بشود خلف و خلاف واقع است. مي گوييم مشتق همان مبدأ است و فرقي نمي كند و فرقش فقط به لحاظ است. لحاظ خارج از حدود مفهوم است و لحاظ معنا جزء معنا نيست. لحاظ خصوصيت و لحاظ شرط و لحاظ اشتراط خارج از اصل مفهوم است. اصل مفهوم مشتق و مبدأ يك صفت است اما مبدأ لحاظ شده است بشرط لا و مشتق لحاظ شده است لا بشرط. بشرط لا يعني بشرط عدم حمل كه حمل بر موضوعي نشود و مشتق حمل شده است لا بشرط يعني مي تواند حمل بشود و مي تواند حمل نشود و فرق اين دو فقط بوسيله لحاظ است.
 اشكال صاحب فصول و جواب محقق خراساني
  اشكالي را صاحب فصول دارند كه مي فرمايند: لحاظ در جهت حمل و عدم حمل نمي تواند موثر باشد بلكه بين مبدأ و مشتق يك فرقهايي ماهوي بايد در كار باشد. لذا اگر ما مشتق را بشرط لا لحاظ كنيم چون لحاظ مانعي ندارد و هر موقع لحاظ ممكن است اما اثر نمي كند و مشتق حملش را دارد چه بشرط لا لحاظ كنيم يا لا بشرط پس يك واقعيت ديگري است و آن طبق واقعش هست. بنابراين فرق مشتق و مبدأ بايد يك فرق واقعي باشد. در ادامه صاحب فصول مي فرمايد: و در ملاحظات مي بينيم كه لحاظ قيد و عدم لحاظ قيد يك امر متداولي است در ادب و بلاغت كه با لحاظ بشرط لا و لا بشرط تطبيق نمي كند. مثلا ما اگر به شرط شئ اگر چيزي را لحاظ كنيم مي گوييم «اعتق رقبه مؤمنه» كه قيد مي آورد كه غير از رقبه مؤمنه خارج مي شود از قلمرو امر. اما اگر لا بشرط لحاظ كنيم و بگوييم «اعتق رقبه» كه رقبه مومنه و غير مومنه را شامل مي شود كه تابع لحاظ است. اما مشتق اينچنين نيست و كاتب يك خصوصيتي دارد كه قابل حمل است چه لحاظ كنيد يا لحاظ نكنيد و به لحاظ خضوع نمي كند پس كشف مي كنيم كه حقيقت مشتق فرق دارد با مبدأ. اين اشكال را محقق خراساني جواب مي دهد كه لحاظ فرق مي كند،‌ لحاظ خارج از مفهوم و لحاظ دخيل در مفهوم. در مشتق لحاظ دخيل در مفهوم است و مقوم مفهوم است. مفهوم مشتق از مقوماتش لا بشرطيت است. اين لا بشرط مقوم مفهوم و لحاظي است كه در اصل مفهوم دخيل است. لذا اگر لحاظ خارج از مفهوم بياوريد و با جعل اضافه كنيد تاثيرگذار نيست. و در «اعتق رقبه» لحاظ خارج از مفهوم است و تاثير گذار است و مفهوم لحاظ خاصي ندارد. در نتيجه مبدأ و مشتق دو وصفي هستند كه يكي لحاظ شده است از حيث مفهوم بشرط لا و ديگري لحاظ شده است لا بشرط. لحاظي كه توسط واضع در نظر گرفته شده است، اصل معنا را تغيير نمي دهد كه اصل معنا همان وصف است و يك جزء و يك حقيقت و تركبي نيست.
 نقد و بررسي ادله بساطت
  اما نقد و بررسي ادله دال بر بساطت:
 اما نقد دليل اول
 درباره دليل اول كه عبارت بود از عدم تكرر موصوف همان طوري كه قبلا اشاره كرديم سيد الاستاد فرمودند كه مفهوم شئ هست نه مصداق شئ. «زيد شئ له الكتابه» تكرار موصوف نيست و زيد چيزي است و شئ به عنوان ماهيت مبهمه چيز ديگري است كه كلام خوبي بود. اما تحقيق در جواب اين است كه در فرض تركب دو جزئي كه «من له الكتابه» باشد داراي يك نسبت ناقصه است و هر دو جزء مركبا صفت واحده مي شود و نياز به اين نداريم كه قائل بشويم كه «شئ له الكتابه» شئ مبهم است و تكرار نيست بلكه دو جزء اصلا با داشتن نسبت ناقصه مجموعا مي شود يك صفت و موصوفي در ضمن تركب نيست. براي اينكه در ادبيات خوانده ايم كه صله و موصول مركبا مي شود صفت. اين كاتب كسي كه داراي كتابت هست در حقيقت يك صله و موصولي است مثل «الله الذي خلقكم ثم رزقكم» [1] كه صله و موصول مي شود خبر يا صفت و مركبا يك صفت و داراي نسبت ناقصه و نياز به اين نداريم كه شئ را مفهوم بگيريم از آن طريقي كه سيد الاستاد مشي كردند بلكه مشتق به عنوان يك ماهيت مركب داراي دو جزء و در حقيقت يك تركبي است از قبيل صله و موصول كه مركبا صفت واحده براي موصوف واحد كه همان زيد باشد در مثال. بنابراين اين تكرر موصوف دليلي كه براي بساطت گفته شده بود و اشكالي براي تركب اعلام مي شد قابل التزام نيست.
 نقد دليل دوم
  اما دليل دوم كه ظهور وضعيه بود. بعد از كه شما گفتيد كه ظهور وضعي است و براي ما همين ظهور عرفي كافي است، گفته مي شود كه تركب با انحلال است و خارج از قلمرو بحث الفاظ
 كلام امام خميني
 چنانچه امام خميني [2] مي فرمايد: التركّبُ انحلاليٌّ. انحلال تامل عقل است و يك هيئت مشتق كه عبارت است از كاتب، منحل مي كنيم به عنوان و معنون كه عنوان خود مشتق و صفت و معنون «من له الكتابه» هست. پس با انحلال است و تركب از ظهور استفاده نمي شود. فرمايش ايشان با اين تعبير كوتاه به نحوي تاييدي است براي رأي محقق خراساني.
 كلام محقق اصفهاني
 اما صاحبنظران اين مسلك را مورد انتقاد قرار مي دهند، محقق اصفهاني [3] مي فرمايد: بحث ما در جهت اثبات بساطت حقيقيه است براي مشتق نه بساطت عرفيه. مي فرمايد: در بساطت عرفيه كه اشكالي وجود ندارد كه عرف بسيط مي بيند و عرف ديد تسامحي دارد و حقايق را به دقت دنبال نمي كند. ما ديد عرف را ملاك و معيار قرار نمي دهيم و الا اشكالي وجود ندارد كه در استعمالات عرفي، مشتق معناي بسيط بدهد. ما بايد بساطت حقيقيه را ثابت كنيم و الا از اطلاق بساطت عرفيه به دست مي آيد و نياز به استدلال نداريم.
 كلام سيد الخويي
 و همين طور سيد الاستاد [4] مي فرمايد: محل بحث ما مباحث معقولي است. منشا اين بحث از شرح مطالع آمد و استكاك آراء بين شيخ الرئيس و فارابي بود پس بحث بحث معقول است و خواستگاه و ماهيت و استدلالات و برهانها عقلي است و بحث وضعي نداريم و در بحث لغوي كه نياز به برهان عقلي نيست. بنابراين اينجا جايي براي ظهور عرفي نداريم و ماهيت بحث ما از سنخ معقولات است لذا بايد بساطت و تركب با تامل عقلي مورد بررسي قرار گيرد. بنابراين دليل دوم هم به اثبات نرسيد.
 سوال و جواب: در اصول مسائل عقليات دارد و عقلايي دارد و بلاغي دارد و فلسفي دارد كه اينها را پوشش اصول مي دهد. ما در اصول بحث هاي عقلي و عقلايي داريم منتها جهت اصولي مي دهيم. اينگونه نيست كه در اصول اصلا از معقول بحثي نكنيم حتي در اصول نظر مي دهيم كه آن مسائل عقلي كه در فلسفه گفته شده است در اصول نقد مي كنيم و كم و زياد مي كنيم لذا محقق خراساني موارد زيادي را خلاف مشهور معقول بيان مي كند.
 اما دليل سوم
  دليل سوم كه عدم فرق بين مبدأ و مشتق به عنوان فرق ماهوي بلكه فرق،‌ فرق لحاظي است.گفته مي شود مشتق و مبدأ در اين حد نيست كه شما مي گوييد كه فقط فرقش در اثر لحاظ باشد بلكه هر كدام وضع جدا و تركيب جدا و هيئت جدا لذا در فلسفه مشهور اين است كه مبدأ عرض است و مشتق عرضي است. عرض در برابر جوهر است و عرضي در برابر ذاتي است و هر كدام بار معناي جدايي دارد. لذا اگر فرق فقط لحاظ بود احتمال حمل وجود داشت و مي توانستيد بگوييد «الكاتب كتابه» كه يك لحاظ تخلف مي شد مشكلي ندارد در حالي كه اين حمل درست نيست. و فرقي كه شما اعلام مي كنيد كه فرق بين مبدأ و مشتق از جهت لحاظ هست، اشتباه در تطبيق است. سيد الاستاد مي فرمايد كه آن فرق، فرق بين مصدر و اسم مصدر است نه فرق بين مبدأ و مشتق. مبدأ و مشتق فرق ماهوي و اساسي دارد. فرق بين عرض و عرضي يك فرق واضحي است كه نمي شود يكي را جاي ديگري گذاشت. و اگر در اصطلاح گفته شود كه عرض و عرضي يكي است كذب است. بنابراين دليل سوم هم به اثبات نرسيد. اما تحقيق و جمع بندي ان شاء الله جلسه آينده.


[1] 1. سوره زمر ، آيه 40.
[2] 2. مناهج الاصول ، جلد 1 ، صفحه 221.
[3] 3. نهايه الدرايه ، جلد 1 ، صفحه 150.
[4] 4. مصباح الاصول ، جلد 1 ، صفحه 219.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo