< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد مصطفوی

91/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 استعمال لفظ در غير معناي حقيقي بالطبع است نه بالوضع
 درباره استعمال الفاظ به معناي غير موضوع له بحث مي كرديم. محقق خراساني فرمودند: استعمال لفظ در غير معناي حقيقي بالطبع است نه بالوضع، و در اين رابطه دو دليل اقامه شد، دليل اول عدم وجود وضع از سوي واضع نسبت به معاني مجازي است. دليل دوم شهادت وجدان، دليل سوم همين امر چهارم هست كه در حقيقت دليل سوم براي اين است كه لفظ در غير معناي موضوع له كه استعمال بشود، و لو قرينه اي وجود نداشته باشد، طبع قبول كند،‌ درست است. اين امر رابع يك واقعيت را اعلام مي كند مربوط به صحت استعمال لفظ در غير موضوع له بدون قرينه و بالطبع. اين را تحت عنوان امر رابع آورده است، كه صاحبنظران مي گويند اين مربوط به امر قبلي است. در اين امر ايشان مي فرمايد «لا شبهه في صحه اطلاق اللفظ و اراده نوعه أو سنخه أو مثله» اين موارد استعمالاتي است در غير موضوع له ولي صحيح هست. استعمال لفظ در نوعش ، نوع معناي لفظ كه نيست، پس غير موضوع له مي شود. استعمال لفظ در صنف لفظ، كه صنف معناي لفظ نيست و استعمال در غير موضوع له مي شود. فرق بين نوع و صنف: نوع ذاتي است، از ذاتيات ماهيت است مثل انسان كه نوع هست. و صنف عبارت است از اتصاف و انتساب به چيزي خارج از ذات كه مثال معروفش عبارت است از رومي كه طائفه رومي، يك صنف است،‌ تهراني مي شود يك صنف ، قمي مي شود صنف كه نسبت و اضافه داشته باشد، شي خارج و آن نسبت يك مجموعه و يك گروه تشكيل دهد. پس از اين محقق خراساني مثال مي زند، استعمال لفظ و اراده نوع مثل «ضرب فعل ماض» لفظ «ضرب» هست نوع فعل ماضي هست. فعل ماضي معناي ضرب نيست، استعمال درستي است و طبع سليم قبول مي كند. «ضرب» فعل ماضي يا لفظ استعمال بشود در صنف او مثلا بگوييم «زيد في ضرب زيد فاعل» فاعل نسبت به زيد مي شود صنف، زيد لفظ است، فاعل صنف است، لفظ به صنف خود استعمال شده بدون هيچ قرينه و بالطبع. مثال سوم در استعمال لفظ در مثل خود مثل « هذا الزيد في ضرب زيد فاعل» استعمال شد در مثل خودش. بعد مي فرمايد: از لفظ «ضرب» لفظ را قصد كنيم كه لفظ ضرب فعل ماضي است. مي فرمايد صحت استعمال لفظ در شخص لفظ، استعمال نياز به تأمل دارد. استعمال لفظ در شخص خود محقق خراساني مثالش اين است كه «زيد لفظ» لفظ يعني همين «ز ي د» كه ايشان مي فرمايد اين استعمال محل تامل و اشكال است.
 اشكال دال و مدلول
 اشكال مي شود بر سبيل قضيه منفصله حقيقيه است، مي فرمايد: اين استعمال يا به اشكال اتحاد دال و مدلول برمي خورد كه زيد كه دال هست، لفظ هم كه مدلول است يك چيز است در حالي كه دال و مدلول كه دو چيز است. اشكال اتحاد دال و مدلول بر مي گردد به خلف، دال و مدلول را كه دو تا اعلام كرديد در واقع يكي است . هر چيزي را كه اعلام بكنيد و واقعش خلاف آن باشد، مي شود خلف. اگر گفتيد يك نوع تعددي هست، مشكل ديگر هست كه قضيه كه حقيقت اش داراي سه عنصر است، نسبت و منتسبين در اينجا فقط مي شود نسبت و منتسب، قضيه مركب از موضوع و محمول و نسبت. اينجا قضيه فقط محمول است و نسبت، موضوعي نيست. زيد لفظ يك نسبتي آمده بين محمول، موضوعي وجود ندارد. پس قضيه تركيب مي شود از دو جزء ، در حالي كه قضيه داراي سه جزء هست.
 سوال و جواب: نسبت بين دو چيز است، شما دو لفظ را مي بينيد ولي اگر خوب دقت كنيد اين مبتدا و خبري به معناي قضيه داراي اسناد نمي شود. اشكال اين است كه يك لفظ است و يك زيد، لفظ خود زيد است و «ز ي د» خود لفظ است حمل شي بر نفس شي كه نمي شود. نسبت بين منتسبين به اين معناست كه يك معنايي را به معناي ديگر، نسبت بدهيم، اگر بگوييم «زيد زيد» اين حمل درست نيست؛ چون نسبت بين شخص و خود شخص نسبتي نيست. حذف نسبت است. بنابراين زيد لفظ مثل اين است كه بگوييم زيد زيد‌، نسبت ندارد. نسبت يك معنا به معناي ديگري نيست.
 جواب از دو اشكال متن كفايه
 دو تا اشكال محقق خراساني در متن كفايه اعلام مي كند و بعد ايشان جوابهايي در اين رابطه ارائه مي كند. جواب اشكال اول كه اشكال عبارت بود از اتحاد دال و مدلول: در اين رابطه گفته مي شود كه دال و مدلول در اينجا از لحاظ لفظ و معني تعدد ندارد؛ چون معنا يكي است اما به اعتبار صدور و اراده تعدد به وجود مي آيد و در دال و مدلول تعدد اعتباري كافي است. «زيد لفظ» به اعتبار اينكه از متكلم صادر شده است، به اعتبار صدور مي شود دال،‌ و به اعتبار اينكه متكلم آن را اراده كرده است،‌ مراد متكلم است مي شود مدلول. بنابراين، دال و مدلول به عنوان دو حقيقت اعتباري خودش را نشان مي دهد و اين تعدد براي ما كافي است. سيد الاستاد هم اين بيان محقق خراساني را تاييد مي فرمايد كه در تعدد بين دال و مدلول تعدد اعتباري كافي است.
 جواب نهايه الدرايه
 مضافا بر اين جواب و اين توجيه، جواب ديگري را محقق اصفهاني در كتاب نهايه الدرايه جلد 1 صفحه 22مي فرمايد كه اين اشكال اتحاد دال و مدلول وارد نيست؛ براي اينكه در تقابل تضايف فرق دارد با تقابلات ديگر.
 تقابل چهار قسم است
 تقابل چهار تاست 1. تقابل سلب و ايجاب كه لا يجتمعان و لا يرتفعان كه نقيضين هست. 2. تقابل تضاد كه لا يجتمعان و يرتفعان كه تقابل بين وجوديين هست. 3. تقابل بين عدم و ملكه كه ايجاب و سلب با قابليت محل است. مثل عماء و بصر 4. تقابل تضايف كه مقبابلين منتسب و اضافه به هم ديگر دارند از اين جهت متضايفين گفته مي شود مثل ابوت و بنوت، تصور هر كدام مستلزم تصور ديگري است. محقق اصفهاني مي فرمايد: در متضايفين هميشه تعاند نيست. مثلا در مورد محب و محبوب يا حبيب و محبوب كه متضايفين هست. اين در يك موضوع قابل جمع است، مثال خودتان خودتان را دوست داريد كه خودتان محبوبيد و خودتان محب هستند. بنابراين دال و مدلول از قبيل متضايفين بدون تعاند است. دال و مدلول جمع مي شود در دعاي صباح آمده «يا من دل علي ذاته بذاته» هم ذات خدا دال هست و هم ذات خدا مدلول است پس اين موردي كه گفتيد اتحاد دال و مدلول به اشكالي برنمي خورد.
 نظر سيد الاستاد در مصباح الاصول
 سيد الاستاد در كتاب مصباح الاصول جلد 1 صفحه 92 مي فرمايد: كه اين اشكال اتحاد دال و مدلول رفع شد اما در بحث ما تطبيق نمي شود. چون بحث ما درباره قضيه لفظيه است. شكل قضيه لفظيه ارتباط بين لفظ و معناست. اما مطلبي كه محقق خراساني و محقق اصفهاني فرمودند درست است ولي از باب قضيه لفظيه نمي شود،‌از باب فناء لفظ در معنا نيست بلكه اين تعدد را عقلا استخراج مي كنيد، دلالت عقليه مي شود، آنجايي كه مي گوييد مدلول هست به اعتبار اراده متكلم، با كمك عقل كشف مي كنيد كه متكلم كلام را عن اراده گفته است . وجود اراده متكلم كشف مي كند از مراد عقلا، ولي در دلالت لفظ نيست. بنابراين، اين توجيه خارج از محدوده بحث لفظي است.
 جواب دوم از اشكال تركب قضيه از جزئين
  جواب دوم از اشكال تركب قضيه از جزئين: مي فرمايد در قضايا مي بينيم، كه لفظ است و معنا، و لفظ در حقيقت حكايت از معنا مي كند. حاكي است مثل زيد قائم، اين قضيه لفظيه درست است، هر لفظي معنايي دارد و لفظ زيد حاكي از معناست كه جسم زيد باشد. قائم از حالات كيفي خاص زيد باشد، قيام. اين واقعيت است و گاهي مي شود موضوع قضيه حاكي نباشد، نفس موضوع باشد. در مثالي كه زديم «زيد لفظ» زيد حاكي نيست كه معناي زيد را در خارج كند، همين «ز ي د» موضوع است پس مي شود خودش را موضوع قرار بدهيم. ذهن در اثر كثرت مصاديق انس گرفته است به موضوعي كه حاكي باشد، و لو به طور نادر، مي شود موضوع ، موضوع باشد،‌ نه حاكي از معناي خارجي. بنابراين، زي د بدون حكايت از معنا مي شود موضوع. بعد از كه دو تا اشكال تركب و تعدد هم حل شد بنابه شرح محقق خراساني،
 توضيح كامل شيخ صدرا
  بعضي از محققين و اساتذه ما مرحوم شيخ صدرا در اين رابطه توضيحاتي دارد كه مطلب را كامل تر بيان مي كند مي فرمايد: معنا و لفظ در حقيقت يك ارتباط القاء و ملقي دارد. معنا ملقي است و لفظ ابزار القاء. نقش لفظ افاده است كه از لفظ معنا استفاده بشود، اين واقعيت قضيه است. در محاورات و گفت و شنودها واقع كار اين است كه معنا از سوي متكلم به مخاطب،‌القاء شود و اين القاء واسطه مي خواهد كه گاهي باللفظ و بالاشاره و بالكتابه و بالتصوير مثلا با نوشته اي و اشاره اي معنا را اعلام مي كند يا با تصوير يا با لفظ و گاهي هم مشترك مي شود جزء بالاشاره و جزء باللفظ؛ با دست اشاره مي كنيم مي گوييم هذا زيد، گاهي هم به كتابت يك جزءش را لفظ مي گوييم و يك جزئش را مي نويسيم،‌ مي گوييم زيد، مي نويسيم عالم. و گاهي هم به تصوير . و ايشان مي فرمايد گاهي جزء موضوع، وجود خارجي مي شود و جزئي هم كتابت. ايشان مي فرمايد در مورد بحث ما كه مي گوييد «زيد لفظ» دو قضيه است؛ يك قضيه لفظيه است كه صورت اين زيد لفظ هست. يك قضيه ذهنيه است، زيد لفظ كه در ذهن هست. قضيه لفظيه آنچنان جايگاهي ندارد در قضايا و تصديقات و اراده ها ، آنچه جايگاه دارد، قضيه ذهنيه است. در قضيه ذهنيه كه مي گوييد «زيد لفظ» ، يك جزء از قضيه كه موضوع باشد، آن را در ذهنمان قصد مي كنيم. مثلا «زيد لفظ» قصد كرديم اين زيد را، قصد ما كه تعلق گرفت، مقصود مي شود موضوع. و اين در عالم ذهن ما محقق است و داراي سه جزء . به عبارت ديگر در ذهنمان زيد را قصد مي كنيم، زيد مقصود مي شود موضوع، بنابراين، قضيه داراي سه جزء مي شود زيد مي شود حاكي ؛ چون در ذهن خودمان كه قضيه ذهنيه شكل بگيرد متعلق قصد است، و زيد مقصود، يك معناست اين لفظ زيد حاكي از آن زيد مقصود است ولو لفظ است و شخص نيست. جواب سيد را داده كه شما توجه كنيد قضيه لفظيه اگر دو تا جزء داشت به قضيه لفظيه اشكال نكنيد، قضيه لفظيه در حد لفظ است، صورت واقعي آن صورت ذهني قضيه است كه آن داراي سه جزء است و للكلام تتمه .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo