< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد سید کاظم مصطفوی

95/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث و بررسی فروعات مسئله بیست و هشتم

سید طباطبایی قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: «وإن كان عدم التمكن من المسح بالباطن من جهة عدم الرطوبة وعدم إمكان الأخذ من سائر المواضع أعاد الوضوء»[1] این فرعی است که متفرع بر ابتدای مسئله است. ابتدای مسئله این بود که اگر مسح به وسیله باطن کف ناممکن بود به وسیله قروح و جروح مثلا منتقل می شود به جای دیگر مثلا از باطن به ظاهر کف و اگر ظاهر هم امکان نداشت به ذراع. دلیل مشهور قاعده میسور بود اما دلیلی که سیدنا الاستاد فرمودند قاعده اطلاق و تقیید بود. و اما می فرماید سید طباطبایی قدس الله نفسه الزکیه که عدم تمکن برای مسح به وسیله باطن کف اگر از جهت عدم رطوبت باشد کف دست یا باطن کف خشک شده، طبیعتاً مسح نمی شود. حالا آب از سایر اعضاء هم قابل انتقال نباشد مثلا پشت دست هم خشک شده اعضای دیگر وضو مثلا خود دست، ذراع رطوبت دارد ولی رطوبتش این گونه نیست که بگیرد از ذراع و پا را مسح کند. یک رطوبت مّایی دارد که فقط می شود مثلا با آن مسح کرد. رطوبتی نیست که با کف دست از او اخذ شود و بعد روی پا مسح بشود. در این صورت از مسئله می فرماید: وضو را باید اعاده کند. اینجا که دیگر تعذر نیست خشک شدن است با ذراع نمی شود مسح اش کرد، باید وضو را اعاده کند. دلیل بر این مطلب: سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه این مسئله و فروعات بعدی را شرح می دهد می فرماد: اینکه سید فرموده اند درست است. برای اینکه در این عمل مکلّف مامور است که وضوی درست بگیرد. و در صورتی که کف دستش خشک بشود و نتواند آب وضو از موضع دیگر بگیرد نمی تواند این وضو را دست انجام بدهد. و این فرد این مورد از وضو درست انجام نمی شود. و معنایش این نیست که این موضع از وضو اگر درست انجام نشد به ناقص اکتفاء بشود برای اینکه می تواند یک وضوی مجدد بگیرد قدرت بر انجام صحیح فرد دیگری دارد. این فرد یعنی این وضویی که در دقائق اول انجام می شد نقص پیدا کرد معنایش این نیست که این وضوی ناقص کافی باشد پس وضو انجام نشده و قدرت بر انجام وضو دارد. وضوی ناقص قبلی کالعدم تلقی می شود. نقص برداشته و نشده، برود از اول یک وضوی کامل انجام بدهد. دیگر اینجا تعذر نیست که یک عضو قطع بشود یا ناممکن باشد تا وظیفه منتقل بشود به جای دیگر. ممکن است در صورتی می شد با ذراع مسح کرد که مسح به وسیله باطن کف ناممکن باشد. اینجا کار ناممکن نیست عمل ناقص درآمده که ناقص دربیاید کنار گذاشته شود یک عمل وضوی درستی انجام بگیرد لذا با خشک شدن کف دست وظیفه قاسط نمی شود و وظیفه به جای دیگر منتقل نخواهد شد. چون که مسح کردن با باطن کف ناممکن نیست مجددا می تواند وضو بگیرد و با همان باطن کف دست مسح انجام بدهد. لذا فرع اول که مسح به وسیله باطن کف ناممکن باشد مسح منتقل می شود به ذراع، فرع دوم که مسح کردن به وسیله باطن کف ناممکن نیست ولی مسح مانعی پیدا کرده است یعنی رطوبتی ندارد در این صورت وضو و مسح با باطن کف کار ناممکنی نیست مجددا وضو بگیرد. لذا این دو مسئله فرقش واضح و روشن است که در فرع اول منتقل بشود فریضه از جابه جایی از کف دست به ذراع، در فرع دوم انتقالی نیست خود وظیفه متعین است برای کف دست اما چون نقص داشته باید مجددا به طور کامل انجام شود.[2] بعد در ادامه می فرماید: «وكذا بالنسبة إلى ظاهر الكف فإنه إذا كان عدم التمكن من المسح به من جهة عدم الرطوبة وعدم إمكان أخذها من سائر المواضع لا ينتقل إلى الذراع ، بل عليه أن يعيد». [3]

 

سوال:

پاسخ: فرض ما این بود که کف دست و پشت دست هر دو خشک شده باشد. این مسئله دو صورت دارد: صورت اول این است که اگر باطن کف دست خشک شده است فوراً به ظاهر دست منتقل نمی شود. چون که متعذر نیست و امکان انتقال رطوبت برای باطن کف هم وجود ندارد. و بعد هم فرمودند که نوبت به ظاهر کف رسید اگر ظاهر کف خشک شد آنگاه خشک شدنش متعذر نباشد به وسیله گرما و سرما خشک شده، اگر این خشک شدن مانع بود نمی تواند الان مسح را به وسیله ذراع انجام بدهد. چون وضویعمل ناقص عضو غیر از عمل ناممکن است اگر عمل ناممکن بود منتقل می شود به ذراع، اگر عمل ناقص بود جایی برای انتقال نیست. صورت کاملش ممکن است و شما وظیفه دارید وضوی کامل انجام بدهید.

 

مسئله 29

مسئله بیست و نه: «إذا كانت رطوبة على الماسح زائدة بحيث توجب جريان الماء على الممسوح لا يجب تقليلها ، بل يقصد المسح بإمرار اليد وإن حصل به الغسل ، والأولى تقليلها»[4] در مسئله بیست و نه مطلبی را که سید می فرماید از این قرار است که اگر وضو گرفتید به سرعت، دست چپ تان را به سرعت شستید دست ها پر از آب بود مسح که بکنید آب جریان پیدا کرد پس از مسح، اینجا مسح صدق می کند؟ یا این غسل می شود. مسح آن است که رطوبت اصابت کند به ممسوح بدون جریان و غسل آن است که آب روی مغسول جریان پیدا کند. اینجا که چنین قضیه ای پیش بیاید مسح کنید و بعد از مسح آب زیادی دست تان که از روی پا برداشتید روی پا جاری شد غسل صدق کرد چه می شود؟ آیا این مسح است یا درست نیست؟

 

فرق مسح و غسل و نسبت اعم و اخص من وجه

سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: بین مسح و غسل هرچند دو مفهوم متخالف است ولکن نسبت اعم و اخص من وجه است. گاهی مسح صدق می کند و اصلا غسل صدق نمی کند مثل مسح عادی، گاهی هم که غسل است آب را مستقیما می ریزید روی پایتان و مسح نیست. گاهی هم قابل جمع است مثل فرض مورد بحث. آب دردست به اندازه کافی وجود دارد موقعی که مسح می کنید پشت سر مسح غسل هم صورت می گیرد. پس نسبت اعم و اخص من وجه است. در صورتی که اعم و اخص اعم و اخص من وجه بود در مثل چنین موردی که مسح انجام بشود و در عمل مسح غسل هم صورت بگیرد مشکلی وجود ندارد. چون که مسح صورت گرفته، خود مسح که صدق کند کافی است. در این رابطه شهید قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: اگر اکثار داشته باشد آب، در حدی که روی پا پس از مسح غسل صدق بکند اشکال ندارد. «لصدق المسح» برای اینکه مسح صدق می کند و قصد غسل هم در کار نبوده، مثل اینکه کسی پایش را مسح کند بعد بلا اختیار داخل جوی آب قرار بگیرد بلافاصله، این غسل بعد از مسح بدون قصد مسح کرد و پایش لیز خورد داخل جوی آب، این غسل پس از مسح بلا قصد اشکال ندارد که عمده ترین نکته در کلام شهید قدس الله نفسه الزکیه صدق مسح بود.[5] در این رابطه سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه مطلب را اعلام کردند که جمع بین مسح و غسل ممکن است. توجه کنید در بحث غسل پا و مسح پا که ان شاء الله از مسئله مسح که فارغ شدیم می رسیم به جایی که بگوییم غسل جایز و کافی نیست و بحث می کنیم که آیه «فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ»[6] دلالت بر مسح سر و پا دارد نه دلالت بر غسل، که ان شاء الله بعد از اتمام مسئله مسح است.

 

ضرورت مذهب

در مورد مسح و غسل یک مطلب مسلم فقهی داریم که ضرورت فقهی مذهب اهل بیت است که غسل پا از مسح کفایت نمی کند. چون مسح و غسل دو مفهوم متخالف اند. مسح چیزی است و غسل چیز دیگر. به هیچ وجه غسل قائم مقام مسح نمی شود. و بعد در مرحله عمل که برسیم می بینیم غسل و مسح از نظر واقع دو عمل جداست عمل هم در واقع فرق می کند. این شرحی که می دهد در حقیقت شرح و توضیحی است نسبت به بیان سیدنا الاستاد نه رد و انتقاد. آنجایی که می گوییم ماده اجتماع دارد هم مسح است و هم غسل دو مفهوم متخالف یک جا جمع نمی شود. در منطق اگر مراجعه کنید اینجا ماده اجتماع نیست، در حقیقت مقارنه است نه وحدت. دو مفهوم تقارن پیدا می کند. مسح ابتداءً انجام می شود پشت سر مسح فورا غسل می آید نه اینکه یک عمل است و آن مسح و غسل که امکان ندارد. بنابراین توضیح فرمایش ایشان این شد که در ماده اجتماع یک تقارن زمانی و یک وصل و اتصالی بین مسح و غسل در کار است که سید الحکیم قدس الله نفسه الزکیه می فرماید: مسح و غسل اینجا مختلط نشده است تا اشکال کنید که این غسل است و غسل قائم مقام مسح نمی شود بلکه مصاحبت است مصاحبت یعنی همراهی. دست شما آب زیادی دارد عمل مسح را که انجام دادید آب زیاد دست شما پس از مسح می ریزد روی ممسوح آنگاه غسل صورت می گیرد همراهی است که ما گفتیم تقارن زمانی. لذا به هیچ دلیلی غسل با آن واقعیتی که دارد مسح هم با آن واقعیتی که دارد دو حقیقت جدا از هم در خارج تحت عنوان یک حقیقت در نمی آید والا موجب خلف می شود، دو حقیقت مختلف اگر متحد بشوند موجب خلف است و امکان ندارد. پس منظور از ماده اجتماع و عدم وجود اشکال در این فرض از مسئله این است که ابتداء مسح انجام شده پشت سرش بلافاصله غسل یک عمل اضافی صورت گرفته است که صورت گرفتن و تحقق یک عمل اضافی ایجاد اشکال نمی کند.[7]

 

سوال:

پاسخ: اگر در واقع این گونه تصور کنیم که دست پر از آب که تازه دست چپش را شسته و بعد با دو انگشت سرش را مسح کرد با دست جمع پر آب روی پا گذاشت قبل از اینکه دست به روی پا برسد آب ریخت روی پا و جریان پیدا کرد این غسل است اینجا مسح نیست ولی فرض ما این نیست، فرض ما این است که این دست آب زیادی دارد بعد از مسح یک جریان مختصری هم پیدا می کند که مطلق جریان محقِّق موضوع غسل است. سید می فرماید: «لا یجب تقلیلها» واجب نیست که ما آب کف دست را تقلیل کنیم و آن را کم کنیم تا فقط مسح انجام بشود و شبهه ای در کار نباشد. «بل یقصد المسح بامرار الید و ان حصل به الغسل» بلکه با همان دست پر از آب مسح را انجام می دهید به وسیله امرار دست هرچند غسل هم در پی آن حاصل بشود. «و الاولی تقلیلها» اولی این است که تقلیل بشود.

 

فرق اولی و احوط

اولی غیر از احوط است. احوط معنایش این است که در خود دلیل حکم شبهه و ابهامی وجود داشته است و برای اینکه از شبهه و ابهام بیرون بیاییم احوط اعلام می کنیم، احوط متعلق به خود حکم است. و اما اولی این است که خلاف و اشکال رفع بشود اولی کارش رفع اشکال است. جهت احوط رعایت حکم است و یقین به امتثال، جهت اولی دفع و رفع اشکال است. می فرماید اولی این است که آب کف دست را تقلیل کنیم تا رفع اشکال بشود. بنابراین این مطلب معلوم شد و آنچه که در متن آمده است درست است و دلیل ما یعنی عمومات صدق مسح کافی است و اشکالی در کار نیست. اما اولی تقلیل است هرچند حکم به احوط نمی کنیم. مسئله سی: «يشترط في المسح إمرار الماسح على الممسوح فلو عكس بطل»[8] معنای مسح چیست و خصوصیات آن کدام است ان شاء الله فردا.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo