درس خارج فقه استاد سید کاظم مصطفوی
94/11/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مسئله دهم مصاديق اواني
مسئله دهم، سيد طباطبايي يزدي قدس الله نفسه الزكيه در مسئله دهم مصاديق اواني را بيان ميكند كه بحث استدلالي آنچناني ندارد عبارت را ميخوانيم. «الظاهر ان المراد من الاواني ما يكون من قبيل الكأس و الكوز السيني و القدر و السماور» سماور لفظ روسي است نه فارسي و نه عربي. «و الفنجان و ما يطبخ فيه القهوه» در عراق و در نجف يك چيزي مسي است شبيه كتريهاي استوانهاي كه قهوه داخلش درست ميكنند و به آن ميگويند «ما يطبخ فيه القهوه»، «و امثال ذلك مثل الكوز القليان بل و المصفاه و المشقاب و النعلبكي دون مطلق ما يكون ظرفا» اين مصاديق را خواندم، مشقابش كه همان مشقاب است نعلبكي كه نعلبكي است و مصفاه هم كه چايي صاف كن است، و همه اينها كوزه قليان كه آن بدنهاي است كه آب را داخلش ميگذارند و قليان استفاده ميكنند كوزه قليان. اين ظروف را به عنوان مثال آوردند. مسئله از لحاظ مفهومي جايي براي بحث ندارد. اگر ظرف از طلا و نقره باشد استفادهاش حرام و محرم است
معناي آنيه چيست؟
اما اواني چيست؟ در لسان روايات آنيه آمده است، آنيه و اواني چه باشد؟ مساوي با ظروف است يا معناي ديگري دارد، گويا معروف اين است كه منظور از اواني ظروف باشد وليكن سيد طباطبايي ميفرمايد كه اواني با ظروف مترادف نيست، ميشود چيزي ظرف باشد و اناء نباشد. و پس از كه معناي اواني معلوم نبود اين كلمه ميشود مجمل. قاعده در مجمل اين است كه اخذ به قدر متيقن ميشود. هر كجا شك بكنيم كه اين شئ اين وسيله ظرف است يا ظرف نيست، رجوع ميكنيم به اصاله البرائه. اصاله البرائه هم برائت شرعي و هم برائت عقلي. اين مقدار شنيدهايد برائت شرعي آن است كه دليل اعتبارش حديث رفع است و برائت عقلي آن است كه دليل اعتبارش قاعده قبح عقاب بلا بيان است. اين كافي نيست، با اين مقدار نميتوانيم فرق بين برائت عقلي و برائت شرعي را اعلام كنيم. براي اينكه اگر يك چيزي را درباره تكليف بودنش كه شك بكنيم آنجا هم طبيعتاً هم بلا بيان است و هم ما لا يعلمون است، پس نميشود تشخيص داد كه برائت شرعي كجاست و برائت عقلي كجاست.
برائت عقلي و برائت شرعي و فرقشان
فقط اين مقدار گفتيد كه برائت شرعي آن است كه مدرك اعتبارش حديث رفع است و برائت عقلي آن است كه مدرك اعتبارش قاعده قبح عقاب بلا بيان است اما ما ميگوييم كه شك در جزئيت استعاذه براي نماز، شك ميكنيم استعاذه جزء نماز است يا نيست، اينجا برائت جاري ميكنيم هم «لا يعلمون» است و هم بلا بيان است. پس فرق بين برائت عقلي و شرعي فقط اسم است و رسم نيست. فرق اصلي برائت شرعي و عقلي اين است كه اگر يك حكم از سوي شرع قابليت جعل و وضع داشت جا براي برائت شرعي فراهم ميشود و اگر قابليت جعل نداشت قابليت رفع هم ندارد و جا براي برائت شرعي نيست. بين جعل و رفع تقابل عدم و ملكه است قابل جعل بود قابل رفع است و قابل جعل نبود قابل رفع نيست. لذا ميگوييم درباره شك در جزئيت قصد امر يا قصد قربت براي صلاه برائت شرعي جاري نيست چون قابليت جعل ندارد، چون قابليت جعل ندارد قابل رفع هم نخواهد داشت.
سوال:
پاسخ: اگر عرف جواب نداد شك كرديم كه اين اناءاست يا نيست عرف هم جواب نداد، شك از هر منشأيي بيايد، در تشخيص مصداق اناء جزء از قلمرو كار عرف است كار عرف تشخيص معاني الفاظ كه قاعده كلي اين بود كه عرف مرجعيت دارد در تشخيص معاني الفاظ نه در تطبيق مفاهيم كلي بر مصاديق كه آنجا به اين دليل مرجعيت ندارد كه آنجا ديد تخصصي لازم دارد، ديد عرف كارايي ندارد، رمز عدم اعتبارش هم اين است.
سوال:
پاسخ: تطبيق مفاهيم كلي بر مصاديق يك مطلبي است و انطباق كلي طبيعي بر مصاديق معلوم و واضحش مطلب ديگري است. «وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ»[1] كه خداوند بيع را حلال كرده است، عرف مفهوم كلي نيست، لفظ بيع است، لفظ بيع به چه چيز صدق ميكند. اين مفهوم كلي نيست. مفهوم كلي اين است كه مثلاً درباره مفهوم حدث و مفهوم تعبد و مفهوم توسل از مفاهيم كليه كه به عنوان مفهوم لفظ كار نداريم لفظ تعبد معلوم است، به عنوان مفهوم كلي كه خودش داراي وسعت تعقلي است اين را عرف نميتواند اين كار را بكند بايد از طريق خودش و از طريق تعقل حالا عقل كلامي باشد، عقل فلسفي باشد، مقدمات و موخرات مربوط به آن باشد، بايد از طريق خودش حل كند، آن لفظ بيع است و كلي نيست، لفظ بيع به چه صدق ميكند. آن مصداق خارجياش كه تعدد پيدا ميكند آن تعدد افراد معنايش اين نيست كه عرف آن تعدد الفاظ را آورده، تعدد فرد غير از مفهوم كلي است، يك فردي لفظ واحدي است مثل بيع، لذا در بيع ميگوييد عموم نيست چون خود كلمه بيع عموم ندارد مفهوم كلي نيست اطلاق دارد. بنابراين لفظ بيع اگر ما بخواهيم به عنوان تبيين از عرف لفظ بيع را سوال بكنيم عرف ميگويد معناي لفظ اين است. اين معناي تطبيق مفهوم كلي بر مصاديق نيست. اگر يك لفظي آمد مثل اناء اين لفظ است و مفهوم نيست، لفظ خاصي است براي مصداق خودش يا براي مصاديق خودش. به لغت مراجعه كنيم، لغت گفته شده است كه اجمال دارد، مصباح المنير ميگويد كه اناء يعني وعاء ظرف ولي باز هم ابهام دارد چه ظرفي، ظرف از ظرف اكل و شرب بگيريد تا ظرف كتاب و لباس و تا قلب و دل آدم كه در روايت آمده قلوب مومنين اوعيه هستند، دل آدم ظرف است. پس معنايي براي اناء از لغت استفاده نشد به طور مشخص. معناي عرفش را در نظر ميگيريم، عرف براي ما مرجعيت دارد درست است، ظرف اكل و شرب را ميگويد ظرف است اناء است، اما اگر گفتيم سيني ظرف است نعلبكي ظرف است يا كوزه قليان ظرف است كه اگر طلايي بود نقره بود جايز نيست مثلاً كوزه قليان كه اگر نقره بود قديمها شايد داشتند اين ظرف است كه استعمالش حرام باشد يا ظرف نيست. عرف جواب نداد، بايد به اصل مراجعه كنيم، اصل ما طبيعتاً شبهه حكميه تحريميه است و در شبهه حكميه تحريميه بلا اشكال برائت جاري ميشود. برائت عقلي و برائت شرعي، برائت عقلي و برائت شرعي از لحاظ مورد اعم و اخص من وجه هستند. اينجا محل اجتماعشان هست. برائت عقلي و شرعي را فهميديم كه از لحاظ مورد شناسايي ميشود.
مصاديق ذكر شده در عروه آيا موضوع است يا فتوي
اما اينجا خود سيد در كتاب فتوائي آورده است كه اواني عبارت است از سماور و فنجان و ديگ و كاسه و كوزه كه كاسه و كوزه ظرف است. اين فتوا نيست بلكه كمك براي مقلدين است، خواسته براي مقلدين يك كمكي بكند. شما اگر يك مرتبه به جايي رسيديد كه گفتيد سيني ظرف نيست، عمل به رساله در اين مسئله واجب نيست، براي اينكه رأي مجتهد در استنباط احكام اعتبار دارد نه در تشخيص موضوع. نفوذ رأي مجتهد در بيان و استنباط حكم است نه در تشخيص موضوع. كه ميگوييم تشخيص موضوع كار مقلد است و بيان حكم كار مجتهد اما دخالت فقيه در موضوع ممنوع نيست وليكن در قالب يك فرد عادي نه در قالب يك مجتهد صاحب نظر. يك نفر از افراد عرف ميتواند بگويد فنجان ظرف است از ديد عرف ميگويد و اما فتوا اعلام بشود كه سيني ظرف است فتوائي نيست و اين مجتهدينند كه براي مقلدين كمك ميكنند و مصداقها را بيان ميكند اينها به عنوان كمك است و الا بايد از عرف استفاده بشود. اولاً خود عرف از ادله لبيه است جايي كه رأي قطعي بدهد اعتبار دارد اگر عرف يك كمي لغزش داشت ولو معارض نداشت محقق نشده است و همين طور اگر عرف معارض داشت اما اين را بدانيم در معاني الفاظ عرف هر منطقه و هر جايي كه قلمرو آن الفاظ باشد اعتبار دارد
عرف معاصر
لذا به تعبير استادنا العلامه شيخ صدرا قدس الله نفسه الزكيه عرفها معتبر و متعدد است به اعتبار تعدد مناطق، عرف نجف براي چايي يك چيز خاصي قائل است عرف قم براي چايي يك نوشيدني سبك قائل است، آن اگر در عرف آنجا گفتيم چايي، همان كه در نجف است در قم همان كه در قم است، عرف هر كجا براي همان منطقه خودش اعتبار دارد اين اعتبار را هم ببينيم چه اعتباري است؟ عرف معاصر عبارت است از عرف موجود در منطقه آن زبان و لغت. اينجا مثلاً فارسي است و در عرف همين زبان لغت و فارسي از يك لفظ مردم چه معنايي را ميفهمند اين عرف معاصر است و اين اعتبار دارد. در ذهنتان اشكال و شبهه ندارد كه اينها ريشه در شرع ندارد، اشكال زمينه ندارد، چون عرف درب ظهور است، ظهور حجيتش وابسته به عقلاء و تاييد شرع است. بنابراين هر عرفي ميشود درب براي تشخيص ظهور لفظ و اعتبار ظهور لفظ هم عقلائي است و آن اعتبار هم مورد امضاء شرع است.
سوال:
پاسخ: عرف يعني تشخيص مردمي، مردم آشنا به معاني الفاظ، فرقش با سيره اين است كه سيره جنبه عملي است و عرف جنبه عملي لذا ميگوييم فهم عرف، عرف عرف از الفاظ معاني عرفيه آن است ملاك اين است كه مردمي باشد آشنا و عامه مردم از آن لفظ آن معنا را بفهمد اين ملاك اعتبار عرف است با آن دو شرط كه قطعي باشد و معارض نداشته باشد.
سوال:
پاسخ: بعد از كه لفظ اجمال داشت اخذ به قدر متيقن ميشود اين قدر متيقن است، قيد نيست. اين لفظ اواني كه معد و آماده براي اكل و شرب است اين مقدار قدر متيقن است. اخذ به قدر متيقن ميشود. آنچه ما زاد بر قدر متيقن شد و شك بكنيم مورد اصاله البرائه است. «فشمولها لمثل رأس القليان و رأس الشطب» نيزه «و قراب السيف» غلاف شمشير، «و الخنجر و السكين و قاب الساعه و ظرف الغاليه» يعني صندوقچه كوچكي كه براي اشياء قيمتي و براي جواهرات يك صندوقچه كوچكي ميگيرند «و الكحل و العنبر و المعجون و الترياك» ظرف ترياك كه بافور است، بافور ظرف است كساني كه با بافور آشنا هستند ميدانند كه ظرفيتي هم دارد «و نحو ذلك» اين ظروفي كه مثال زدم «غير معلوم» كه اينها از اواني باشد. «و ان كانت ظروفاً» هرچند اينها ظرف است و ظرفيت دارد اشكال ندارد. «اذ الموجود في الاخبار لفظ الآنيه و كونها مرادفا للظرف غير معلوم» آنيه مرادف با ظرف باشد معلوم نيست «بل معلوم العدم» كه آنيه عين ظرف نيست «و ان كان الاحوط في جمله من المذكورات الاجتناب» احتياط اجتناب است احتياط جاي خودش را دارد، احتياط مستحبي. «نعم لا بأس بما يصنع بيتاً للتعويذ اذا كان من الفضه بل الذهب أيضا و بالجمله فالمناط صدق الآنيه و مع الشك فيه محكوم بالطهاره» درباره قدر متيقن از اواني آنچه كه ما در نصوص ديديم اين بود كه در نص كه داشتيم آمده بود كه «سألت ابالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام عن آنيه الذهب و الفضه فكرههما فقلت قد روي بعض اصحابنا»[2] از اين حديث استفاده ميشود كه آنيه ظرف است براي اكل و شرب نه مطلق ظروف. ظرفي كه فقط براي اكل و شرب باشد البته در نص حصر نيامده وليكن اشاره شده است كه منظور از آنيهاي كه استعمالش جايز نيست آنيهاي كه معد براي اكل و شرب باشد كه حديث صحيحه علي بن جعفر ميفرمايد: «انما يكره استعمال ما يشرب به»[3] در اينجا حتي حصر هم شده است كه آن آنيهاي كه استعمالش حرام و محرم است اگر از جنس طلا و نقره باشد آن آنيهاي است كه «يشرب به» اينجا حصر آمده است. بنابراين اين هم اگر نگوييم دلالت اقلاً اشعار دارد كه منظور از ظرف طلا و نقرهاي كه حرام و محرم است آن ظرف طلا و نقرهاي است كه معد براي اكل و شرب باشد و اما درباره بيت التعويذ كه قاب دعا نويسها دعاهايي مينوشتند و قاب و پوشهاي از نقره ميگرفتند و به باز و سينهاش ميبستند در قديم، اين را الان در متن آورده «نعم لا بأس بما يصنع بيتا للتعويذ» اسمش را گذاشتند خانه تعويذ، اين را ميگويد اشكال ندارد. دليل بر اين مطلب هم داريم اولاً اين ظرف به حساب نميآيد هرچند لفظ لغوي است ولي اناء ديگر نيست، اناء را ديديم در نص كه اناء معد براي اكل و شرب بود، ظرف است ولي اناء نيست. اولاً اناء نيست و ثانيا در نص خاصي اين بيت تعويذ اعلام شده است كه اشكالي ندارد. صحيحه منصور بن حاذم عن ابي عبدالله عليه السلام «قال سألته عن التعويذ» دعايي مينويسند و در قديمها گفته ميشد تعويذ، «يعلق علي الحائض» از آن جهت سوال شد كه تعويذ كلمات الله دارد و آيات قرَآن دارد اگر بر شخص حائض آويزان شود و آن استفاده كند جايز است يا جايز نيست امام فرمود: «قال نعم اذا كان في جلد أو فضه أو قصره حديد»،[4] خود پوشه نقرهاي هم اينجا ذكر شد. اگر در يك پوشهاي از نقره باشد استفاده كند اشكالي ندارد. بنابراين تا به اينجا سيد طباطبايي يزدي قدس الله نفسه الزكيه مثالها را گفتند و حكم را بيان كردند كه «و مع الشك فيه محكوم بالبرائه» اين مسئله تمام شد.
مسئله يازدهم اكل و شرب مباشرتاً باشد يا نه؟
مسئله يازده: «لا فرق في حرمه الاكل و الشرب من آنيه الذهب و الفضه بين مباشرتهما لفمه أو اخذ اللقمه منها و وضعها في الفم بل و كذا اذا ودع ظرف الطعام في السيني من احدهما و كذا اذا وضع الفنجان في النعلبكي من احدهما» ميفرمايد: در حرمت اكل و شرب از آنيه و ظرف طلا و نقره فرق نميكند كه مباشرتاً انجام بدهد يا با واسطه استفاده كند. مباشرتاً معنايش اين است كه مثال ميزند كه مثلاً ظرف پر از آب است ظرف نقرهاي ليوان نقرهاي است، مستقيما لبش را گذاشت به لب آن استكان يا ليوان مستقيما از آن ليوان نقرهاي آب خورد اين ميشود مباشرتاً حرام است يا نه بالواسطه باشد كه اگر در داخل ظرف نقرهاي مثلاً غذا بود يك لقمه از غذا برداشت اين واسطه خورد به دست خودش برداشت بعد به دهانش گذاشت فرق نميكند. چون صحت استناد در عرف محقق است. براي ضمانات و براي ارتكاب فعل محرم صحت استناد لازم است عرف ميگويد الان از اين ظرف استفاده كرد با دست خودش يا با لب خودش فرق نميكند. صحت استناد در هر صورت محرز است. «بل و كذا اذا وضع ظرف الطعام في السيني» يك پشقابي از چيني را مثلا پر از غذا گذاشت داخل يك سيني كه از طلا و نقره است اين را ميگويد استفاده كردن از اين ظرف مباح كه از مس يا مثلا چيني است، روي ظرفي كه از نقره است گذاشته شده باز هم اشكال دارد چون در عرف ميگويد از ظرف نقره و طلا استفاده شد. «و كذا اذا وضع الفنجان في النعلبكي» فنجان را داخل نعلبكي بگذارند نعلبكي نقره باشد طلا باشد «و كذا لو فرغ ما في الاناء من احدهما في ظرف آخر» بگيرد از استكان داخل نعلبكي بريزد چايي را از نعلبكي بخورد نعلبكي چيني است اما استكانش نقرهاي، اگر براي اكل و شرب اين عمليات را انجام بدهد دقيقاً استعمال از ظرف طلا و نقره است در فهم عرف و اشكال دارد. بعد ميفرمايد: اما اگر در جهت اكل و شرب نباشد مثلاً بخواهد از آن استكان نقرهاي به استكان غير نقره مثلاً استكاني از چيني منتقل كند آن چايي و آب را نوشيدني در اين صورت كه قصدش تفريغ باشد يعني ظرف نقرهاي كه است خالي كرده نه به قصد خوردن اين را خالي كند به ظرف ديگري كه بگذارد از آن ظرف ديگر استفاده كند اشكال ندارد. براي اينكه در اين فارغ كردن كار حرام انجام نگرفته است قصدش فارغ كردن بوده تخلص از حرام بوده، بعد در ظرف دوم هم فرض ما اين است طلا و نقره نيست استفاده كردن جايز است اشكالي ندارد.
سوال:
پاسخ: به عرف مراجعه كنيد اگر صدق ظرف بكند اشكال دارد اما اگر صدق ظرف نكند اصاله البرائه. اين مطلب تا به اينجا مشكلي ندارد همهاش عبارت بود كه بخوانيم. «فان الظاهر حرمه الاكل و الشرب» در آن مثالهاي قبلي سيني بود نعلبكي بود و امثال آن، «لان هذا يعد ايضا استعمالا لهما فيهما» استعمال از آن نقره و طلا است در اين دو ظرف، «بل لا يبعد حرمه شرب الجاري في مورد يكون السماور من احدهما» اينجا هم سماوري كه پر از آب جوش كرده است و سماور از نقره است آب را ميگيرد از سماور به چيز ديگري به قوري يا به استكان منتقل ميكند اينجا هم عرفاً استفاده از ظرف نقره باشد اشكالي داشته باشد. تا «و الحاصل» كه مطلبي دارد ان شاءالله فردا.