درس خارج فقه استاد سید کاظم مصطفوی
94/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکم وسواسی
الوسواسی یرجع الی العرف
«الوسواسی یرجع فی التطهیر الی المتعارف و لا یلزم أن یحصل له العلم بزوال النجاسه». وسواسی را اجمالاً بحث کردیم حکمش را سید بیان میفرماید. میدانیم تطهیر در صورتی کافی است که محرز باشد، علم به تطهیر تاثیرگذار است. تطهیر مشکوک کافی نیست. و اما درباره کسی که وسواس دارد و خودش هم ناراحت و گرفتار که یک نوع بیماری است که اختلال روح و دستخوش شیطان قرار میگیرد، ممکن است خودش بماند که الان چه کند. جوابش را عروه الوثقی و رسالههای عملیه میدهد که برای شما حصول علم نسبت به تطهیر لازم نیست. به همین تطهیر مشکوک هم اکتفاء کنید تطهیر است. و در این رابطه روایتی است از امام صادق علیه السلام که عبدالله بن سنان میگوید «ذکرت لابی عبدالله علیه السلام رجلاً مبتلی بالوضو و الصلاه و قلت هو رجل عاقل فقال أی عقل له و هو یطیع الشیطان فقلت کیف یطیع الشیطان فقال سله هذا الذی یأتیه من أی شئ هو فانه یقول لک من عمل الشیطان».[1] خلاصه مضمون صحیحه این است که وسوسه از شیطان است از این حدیث استفاده کردیم که شیطان که بر آدم حاکم بشود عقل وجود ندارد، عقل دیگر حاکمیت ندارد. در اخلاقیات هم اگر کسی عصبانی میشود در حالت عصبانیت عقل وجود ندارد. عقل که وجود ندارد در حالت عصبانیت آدم کارهای دیوانگی و جنون را انجام میدهد. عاقل به کسی فحش نمیدهد، عصبانی که بشود عقل را که از دست داد فحش میدهد. عاقل به کسی اذیت و آزار وارد نمیکند عقلش را که از دست داد شیطان که حاکم شد کسی را اذیت و آزار میکند. خلاصه این حدیث این است که فردی که دستخوش شیطان است عقلش از کار میافتد. اما این هم نشانه این است که عقلش کار نمیکند، اگر از خودش سوال کنی که این چه کاری است که انجام میدهی؟ میگوید کار شیطان است. آدمی که عصبانی بشود کسی را فحش بدهد دعوا کند بعد از چند لحظه از او سوال کنی چرا این کار را کردی، میگوید کار شیطان است. عقل از کار میافتد. بنابراین این روایت را برای این خواندم که بعضی از عزیزان سوال کرده بودند که اگر وسوسه بیاید گفته شده است که این توحید است، ایمان است. الان این روایت را بگیرید، آن روایتی که درباره وسوسه در فکر آمده است آنجا که یک مومن مضطرب و ناراحت و نگران میشود که چگونه اعتقادش به مبدأ و معاد درست کند، آن اضطرابش که او را به نگرانی واداشته است آن اضطراب در طریق اعتقاد امام فرموده است که این عین اعتقاد و توحید است. چون در عمق روح طرف توحید است، دغدغهای برایش فشار وارد میکند به خاطر آن تشکیک و شکوک احتمالی که دغدغه به وجود میآید یعنی یک باطن محکمی دارد که این شکوک احتمالی را نمیپذیرد. از این جهت است که وسوسه در آن باب توحید به حساب میآید.
فصل فی حکم الاوانی
«فصل فی حکم الاوانی»، این فصل را درباره حکم ظروف عنوان میکنند. چرا حکم ظروف آمده است؟ به تبعیت از سلف صالح شیخ طوسی قدس الله نفسه الزکیه در کتاب المبسوط بحث اوانی را عنوان میکند.[2] و بعدش هم فقهای دیگر تا میرسیم به محقق حلی در شرایع هم بحث اوانی را مطرح کرده است. ولی آنچه ما درک میکنیم مناسبت این باشد که بحث از نجاست و طهارت است، اوانی که توسط مشرکین نجس میشود باید چه حکمی داشته باشد که توضیح میدهیم. و بعد از آن تداعی میشود ظروف ذهبیه که به مناسبت بحث میشود. این مناسبتی است که در این رابطه گفته میشود. لذا سید طباطبایی یزدی قدس الله نفسه الزکیه اوانی را که بحث میکند.
مسئله اول
مسئله اول ظروفی را عنوان میکند که از پوست نجس العین ساخته شده باشد. ما الان این مسئله را بحث میکنیم و در ضمن بحث اصول و قواعد میآید که استفاده میکنیم اما فعلاً در زمان ما ظرفی از پوست تقریبا وجود ندارد. آن زمان قدیم بود که ظروف آب و احیاناً ظروف ماست و کره و این چیزها از پوستها درست میشد الان دیگر در عصر ما نیست. ولی به تبع بحث کنیم و به قواعد و اصول برمیخوریم که استفاده میشود ان شاء الله. میفرماید «لا یجوز استعمال الظروف المعموله من جلد نجس العین أو المیته فیما یشترط فیه الطهاره من الاکل و الشرب و الوضو و الغسل»، اینها ظروفی است که شرط است در آن طهارت. «بل الاحوط عدم استعمالها»، احتیاط این است که استعمال نشود آن ظروف که از جلود نجس العین ساخته شده است «فی غیر ما یشترط فیه الطهاره ایضا»، ظرفی باشد دانه بگذارد برای مرغ و دام. «و کذا غیر الظروف من جلدهما»، ظرف نباشد فرش باشد از جلد نجس العین و میته بلکه میفرماید احوط عدم جواز و عدم استفاده سایر انتفاعات، هیچ نفعی نبرد غیر از استعمال یعنی انتفاعاتی که استعمال به حساب نیاید. انتفاعات غیر استعمالی مثال زدهاند که دام بگذارند برای شکار یا خوراک درست بکنند برای حیوانات اینها استعمال نیست ولی انتفاع است. منظور از استعمال این است که خود انسان آن جلد یا مصنوع جلد را مورد استفاده قرار بدهد مستقیماً، «فان الاحوط ترک جمیع الانتفاعات منهما»، احتیاط است که تمامی انتفاعات از آن نجس العین و میته ترک بشود. و «اما میته ما لا نفس له کالسمک و نحوه فحرمه استعمال جلده غیر معلوم»، میفرماید: اگر میته از حیواناتی باشد که خون جهنده و دم سائل نداشته باشد مثل ماهی و مثل ماهی مثلاً حشرات، فحرمه استعمال جلده غیر معلوم حرمت استعمال پوست این دسته دوم از میته که دارای نفس سائله نیست معلوم نیست. «و ان کان احوط» هرچند احتیاط این است که از پوست این گونه حیوانات هم اجتناب به عمل بیاید. متن معلوم است، نیاز به توضیح هم ندارد مگر سمک که آیا ماهی پوستی دارد که ظرف درست بشود؟ اگر آبزیان بود که درست بود فقط ماهی که سمک خاصّ است ماهی هرچند درشت هیکل باشد باز هم پوستی داشته باشد، چون از پوست ماهی ظرف درست بشود چیزی است که نیازی به بحث دارد. اما در کلّ اگر میته از حیوانات غیر سائله باشد این حیوانات ذاتاً طاهرند و جلد و اجزاء اینها قاعدتاً طاهر و پاک خواهد بود. بنابراین آن حرمتی که گفته شده است اختصاص دارد به میتهای که دم سائله دارد. و در این رابطه در عین حالی که مطلب از لحاظ تحقیقی کامل و در عین حال واضح است برای اینکه میته و اجزاء میته نجس است، نجس العین هم که نجس است، عملیات تطهیر هم که اینجا انجام نشده است که استحاله یا انقلاب باشد. ماهیت این اجزاء موجود است. اینها نجسند پس از اینکه نجس باشد اکل و شربی که خوردنیهای مایعات آنجا در داخل آن ظروف ساخته شده از جلد میته و نجس العین است گذاشته شود متنجس میشود و بدون هیچ شکی جایز نیست و حرام است اکل و شربی که در داخل ظرف از جلد میته باشد. و اما تفصیلی که بین میته نجسه و میته طاهره داده شده است باز هم میتوان گفت از واضحات است که میتهای از حیوانات دارای دم سائل باشد نجس است جزء نجاستهای معروف و مشهور فقه هست و شکی در آن نیست. و تمامی تاثیرات و اصابتهای مرطوب با آن نجس محکوم به نجاست است بلا شبهه و لا اشکال. اما میتهای که از حیواناتی باشد که طاهر الاصلند و دم سائل ندارند نجاست از اساس وجود ندارد. نجاست از کجا بیاید، منشائی ندارد و نجاست در کار نیست تا تنجیسی صورت بگیرد. نکته اصلیاش این است که نجاستی نیست در اصل تا تنجیسی بشود. ساختن ظرف که شئ پاک را نجس درست نمیکند. سمک که پاک است ذاتاً ظرف درست شود که با ساختن ظرف تنجیس نمیشود. زمینه برای تنجیس نیست. با این مقدار توضیح تقریباً جایی برای بحث باقی نخواهد ماند.
کلام سید الخوئی
اما مضافاً بر این وضوح سیدنا الاستاد قدس الله نفسه الزکیه به این مضمون دارد که فرق بین میته نجسه و میته طاهره از روایات استفاده شده است. برای اینکه ما در این رابطه روایاتی داریم که عدم جواز انتفاع از میته را اختصاص میدهد به میته نجسه.
دو روایت و استدلال و نقد آنها
از جمله این روایات روایت صحیحه محمد بن علی وشاء است. میفرماید: «سألت ابا الحسن علیه السلام و قلت له أن اهل الجبل تثقل عندهم الیات الغنم فیقطعونها قال هی حرام فقلت نستصبح منها»، ما چیز دیگری استفاده نمیکنیم، اکل و شربی نیست. «فقال أتعلم أنه یصیب الید و الثوب فهو حرام»،[3] میفرماید: هرچند در اکل و شرب استفاده نمیکنید ولی استعمال میکنید به دست و لباستان اصابت میکند تنجیس میشود و تنجیس برای نماز احیاناً اشکال ایجاد میکند و حرام است. روایت دوّم از کتاب تحف العقول که تقریباً دو سه صفحه است، این روایت طولانی را هم شیخ انصاری در کتاب مکاسب در بحث اقسام تجارت و انواع آن آورده است. روایت بسیار محتوای بلندی دارد. آن جملهای که اینجا مورد استشهاد ما است این است پس از که از ابن شعبه حرّانی از امام صادق علیه السلام میفرماید: آن چیزی که از وجوه نجس است اکل و شرب و بیع و تقلّباتش حرام است. تا این جمله «فجیمع تقلّبه ذلک حرام»، نسبت میته استعمال کند ظرف باشد یا استفاده کند استعمال هم نکند هر انتفاعی که از جلد میته انجام بشود حرام است. دلالت کامل است. منتها سیدنا میفرماید از این دو تا روایت استفاده میشود که ظروفی که از جلد میته و میته نجسه گرفته شود اشکال دارد. چون در این دو روایت تصریح شده است به میته نجسه. الیاتی که قطع میشود میته نجس است. از این جهت حکم اختصاص دارد به میته نجسه. اما میفرماید: این دو روایت را ما به آن اعتماد نمیکنیم. یکی دلالتاً و دیگری سنداً اما دلالتاً صحیحه وشاء سندش درست است اما دلالتش مشکل دارد. چون که در ذیل روایت آمده است «اما تعلم أنه یصیب الید و الثوب فهو حرام»، این خلاف ضرورت است. چون معنایش این میشود که تنجیس دست و نجس کردن دست و نجس کردن ثوب حرام باشد. نجس کردن ثوب و دست که حرام نیست به ضرورت شرع. پس اگر به ظاهر ذیل بگیریم خلاف ضرورت است. بنابراین دلالتش بر مطلوب کامل نباشد. یعنی جمیع انتفاعات حرام نباشد بلکه حمل کنیم به مکروه که ان شاء الله بحث میکنیم. و اما حدیث تحف العقول مرسل است، ابن شعبه حرّانی روایات را مرسل نقل میکند.[4] اما گفتهایم که موضوع حجیت عبارت است از وثوق به صدور. این وثوق به صدور به طور اغلب از طریق صحت سند به دست میآید اما میشود از طریق مجموعه امتیازات این را به دست آورد. کتاب تحف العقول خود مولّف کتاب یک امتیاز است. ابن شعبه حرّانی از اقدمین است و کسی است که میشود گفت در جلالت شأنش شکّی نیست. او روایت جعل نمیکند. و اما اشکالی که کردهاند که این نسبت درست نیست، جواب: نسبت از حدّ شهرت است. در نسبت کتاب و نسبت سند و نسبت نسب در این چند مورد شهرت به سیره متشرعه و عقلاء کافی است. شهرت کتاب، شهرت نسب و شهرت انتساب اینها براساس سیره عقلاء و سیره متشرعه کافی است. شهرتی که این کتاب دارد در نزدیک در حدّ اتفاق است. و گفتهاند همین روایت طولانی اضطراب دارد، اضطراب را ما که دیدیم اضطرابی که در رجال گفتیم در این روایت ما ندیدیم. روایت خیلی طولانی است. بله، در بعضی از قسمتهای روایت ممکن است مبالغههایی وجود داشته باشد. مبالغه اضطراب نیست. محمل دارد. اضطرابی هم دیده نشده. وانگهی سید صدر و علامه مجلسی و بعضی از محدّثین دیگر این کتاب را آنقدر تمجید و تجلیل کردهاند که گویا گفته میشود مانندی ندارد، اینقدر این کتاب با عظمت است. نکته دوّم این کتاب متون اخلاقی و متونی که در این روایات است آنقدر متین و عمیق و جالب که حقیقتاً یک انسانی که از یک تربیت صحیح برخوردار باشد کسی است که به محتوای روایات تحف العقول پایبند و مستلزم باشد. سیدنا میفرماید: این دو تا روایت را که ما اعتماد نکردیم سنداً و دلالتاً.
حمل نص بر ظاهر
اما روایت دیگری است صحیحه علی بن مغیره که دلالت دارد بر منع از انتفاع و در مقابل صحیحه بزنطی است که دلالت دارد بر جواز انتفاع بعد هم ایشان میفرماید که جمعی که بین این دو تا روایت بکنیم حمل ظاهر بر نصّ این است که روایات دالّ بر عدم جواز انتفاع را حمل به کراهت کنیم.
توضیح بحث
نصّ و ظاهر به دو گونه است: هر کجا تعارض بین نصّ و ظاهر باشد دو حالت داریم: یا قابل جمع است یا نیست. اگر قابل جمع بود میگوییم حمل نصّ بر ظاهر و اگر قابل جعل نبود میگوییم تقدم نص بر ظاهر. قاعده دیگر نصّ دو گونه است: 1. نصّی که از حروف استفاده میشود از لا و نعم نصّ در ایجاب و سلب است. 2. نصّی که از جمله استفاده میشود که به آن میگوییم تصریح. بعد ببینیم این مورد از قبیل حمل نصّ بر ظاهر است، این نکته را هم اضافه کنید که جمع عرفی و جمع تحلیلی یا جمع براساس معاییر اصولی. جمع عرفی همیشه حمل نصّ بر ظاهر است، در اینجا جمع عرفی است و اگر تحلیلی شد معنایش این است که در جمع براساس قاعده اجتناب از لغویت احد المتعارضین جمع صورت بگیرد.