< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

93/12/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیه 162 سوره آل عمران در موضوع اهل بیت علیهم السلام
آیه شماره 162 سوره آل عمران «أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ »

ترجمه
آیا برابر است کسی که متابعت کرده است رضایت و رضوان خدا را با کسی که روبرو است به غضب پروردگار که مأوای آن مغضوب جهنم است و سرانجام بدی است.

دقت در آیه
اما دقت بکنیم در این آیه دو تا موضوع مورد توجه قرار گرفته است رضایت و سخط. طبیعتاً کسی که رضای خدا را به دست آورده است با آن کسی که سخط خدا را برای خودش آماده کرده است فرق زیادی دارد و کسی که مورد سخط است جایش جهنم است و سرانجام بدی دارد.

رضوان الهی چیست
این رضوان الهی چه باشد؟ و این سخط الهی چه باشد؟ رضوان و سخط الهی را که خوب مطالعه کنیم برای ما هم می تواند نقش و ثمر عقیدتی داشته باشد و هم نقش و ثمر عملی. اهل رضوان خدا که طبیعتاً درباره رضوان خدا آیه دیگر می فرماید «یاءیتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»[1] آن کسی که بتواند رضایت خدا را به دست بیاورد، کسی که راضیه مرضیه باشد و دنبال رضایت خدا باشد، چه جوری آدم دنبال رضایت خدا باشد و آن کسب رضایتی که راضیه مرضیه می شود، چگونه است؟ تا جایی ما بفهمیم و تا جایی که از نصوص و مدارک استفاده کنیم. خیلی مطلب وسیع است و بسیار ارزشمند و بسیار سنگین. ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، یعنی اگر کسی بتواند رضایت خدا را کسب بکند این فردی که رضایت خدا را کسب کرده است در نهایت امر مرضی خدا می شود، خدا از او راضی می شود. به اعتبار اهل ذوق این رضایت دو سه تا نکته را باید داشته باشد: 1. پایبند به دستورات خدا مخصوصا امر و نهی که از طریق قرآن و عترت به ما رسیده است. امر و نهی را از پیامبر و ائمه و قرآن بگیرد و امر و نهی از پیش خودش و از احساسات و از استنباطات درست نکند. یک وقت احساساتی شدیم و حب و بغض ما زیاد شد، اگر قبحی هم ببینیم مرضی باشد. این مرحله دوم بحث ماست که امتحانی است بین کسب رضایت و سخط. 2. استمرار، یعنی این عمل را درست ادامه بدهد. به قصد اخلاص «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین»[2] اما اخلاص را فقهی بحث کنیم نه صوفیانه. اخلاص به معنای فقهی چیه؟ عمل براساس امر خدا باشد. این اخلاص است. نماز می خوانم امر خداست. آن نکاتی که در بعضی از روایات آمده با شائبه صوفی گری که هر چی آدم زحمت بکشد اخلاص محقق نمی شود، خدا مگر بنده خودش را تکلیف به محال می کند؟ «بعثت علی شریعه سمحه سهله»، داعی عمل امر خدا باشد این اخلاص است. و آن مورچه سیاه روی نمد سیاه شب تاریک این حدیث سند ندارد و بر فرض هم که باشد رجالی ثابت نیست بر فرض هم که باشد از مطلوبات تصوف است. خداوند بنده خودش را به آن مقدار کار اگر موظف بکند حداقل حرجی است اگر ناممکن نباشد، اخلاص می شود محرج. «ما جعل علیکم فی الدین من حرج»[3]. حرجی است. اخلاص فقهاً و کتاباً این است که عمل براساس امر الهی صورت بگیرد.

سوال:
پاسخ: اخلاص معنای فقهی آن مشخص است و آن شدت اخلاص برایش می گویید آن اضافات است و جزء معنای فقهی آن نیست. معنای اخلاص انجام عمل براساس امر الهی است. این خیلی مهم است. در رجال هم گفتیم که بعضی از احادیثی که بود از اساس سند ندارد «العالمون کلهم هالکون الا العاملون» پیدایش کردیم ریشه اش صوفی بود، یعنی اگر آن حدیث درست باشد دیگر کسی برای بهشت راه ندارد. بنابراین اخلاص فقهاً اصولاً کتاباً این است که به داعی امر باشد.

سوال:
پاسخ: این روایت از امام حسین است، نه برای بهشت است که می شود عبادت عبید نه برای جهنم است که بشود خوف فقط «وجدتک اهلا» که عبودیت را انجام مید هم برای اینکه تو را شایسته پرستش هستی این می شود عبادت احرار. این درست است. این با موازین فقه تطبیق می کند. ما مسلک ما سلوک ما عرفان ما تربیت ما عمل ما عقیده ما درست باید براساس موازین فقه اهل بیت باشد. اگر ما عرفان داریم آن عرفانی است که فقهاء می گویند اگر سلوک داریم آن سلوکی است که فقهاء می گویند. اگر سلوکی را غیر از فقهاء بگویند لغزش دارد. آنکه فقیه اهل بیت است آن عارف هم است. امام خمینی که فقیه بود عارف هم بود. آقای بروجردی که فقیه بود عارف هم بود، آقای خویی که فقیه بود عارف هم بود آقای گلپایگانی و الی آخر، همه اینها هم فقیه هستند و هم عارف. الفقهاء هم العرفاء. در اصل که آمده است الائمه هم العرفاء، الان که فقهاء اهل بیت هستند این ها عرفاء هستند. چیزی که مطابق با بیان و داده های قرآن و عترت نباشد نه به عنوان اقتضاء فقه و مذاق فقه نه عرفانش مورد تایید است و نه سلوکش. بنده حقیر موضع شدید و جدی و تند در برابر کسانی که ادعای سلوک و عرفان می کنند ندارم منتها معیار را می گویم. ممکن است آنها هم برسند مثل خیاطی ممکن است رد نمی کنم، ولی معیار واقعی این است. ولی راه درست و مورد اعتماد این است. لذا ما گفته ایم دنبال عرفاء اگر می روید اول ببینید فقیه است یا نه، فقیه بود اعتماد کنید. 3. کسب رضایت بشود هدف اصلی. و این هدف اصلی حاکم بر وجود و روح آدم بشود. آخرین دور کمال انسان چیست؟ آخرین دور کمال انسان کسب رضایت خداست. و بعد از معرفت به این هدف، هدف حاکم بشود بر روح آدم، یعنی آدم هر کجا حرکت می کند آن آیه ای را که شنیدید «أینما تولوا فثم وجه الله»[4] برای طائفه ای که هدف برایش مشخص شده است که دیگر ما جز یاد هیچ دیگر کار نداریم. ما در دو جهان غیر از خدا یار نداریم جز یاد خدا هیچ دیگر کار نداریم. اگر درس هم می آییم رضای خدا. فعالیت می کنید برای کسب معیشت قربه الی الله قصد کنید. به تعبیر شیخنا العلامه استاد شیخ صدرا قدس الله نفسه الزکیه می فرمود تمام امور مباحات می شود عبادت درست شد. تمام مباحات و خیلی از اعمال و افعال زندگی مان که مستحبات است. کار برای درآمد و تهیه معاش اینها که مستحبات است و احیانا هم واجب است اگر در حد کفائی باشد. ولی کارهایی بکنید برای خدمت، برای رشد، برای اعتلاء اینها همه اش یا مستحبات است و احیانا هم واجب است. مباحات هم اگر باشد قصد رضایت خدا بکنید تمام می شود عبادت. پس نکته سوم این شد که کسب رضایت خدا به عنوان یک هدف حاکم بشود بر روح ما. یعنی تمام کار و زندگی ما هر کجا می رویم فقط انگار یک گمگشته ای داریم و یک هدفی که ما را می کشد که رضایت خدا باشد. اگر اینگونه شد، این دیگر بر روح آدم حاکم شد اینجا می شود انسان به اصطلاح اهل سلوک می شود عشق به خدا. در این مرحله که رضایت خدا بر روح آدم حاکم بشود می شود عشق به خدا. اگر عشق به خدا برای آدم به وجود بیاید عشق تعریف ندارد، حد ندارد، شناسایی نمی شود، میزان ندارد، قراردادی نیست، عشق اشراق است. اشراق معنوی است. به روح آدم وارد می شود، خود آدمی که عاشق شده می داند، کس دیگر نمی داند. عاشق نگشته ای که ببینی خدنگ دوست، در مغز استخوان چقدر کار می کند. لذا آدم مسائل دنیا فرق می کند، ترک دنیا نمی کند مکتب تصوف نیست، ولی دنیا برایش بسیار ساده است. هیچ مسئله از مسائل دنیا را جدی نگیرید. ما این را فعلاً قصدی می گوییم اگر کسی عاشق بشود واقعی است. هر مسئله از مسائل دنیا جدی تلقی نمی شود. مشکلات است، فقر است، گرفتاری است، جدی نمی گیرید. بسیار ساده از کنارش حرکت بکند. می گوید حل می شود نشد هم که نشد، مسائل زندگی است. اتفاقا خیلی هم مفید است از لحاظ پزشکی هم گفته می شود که کسی که بیماری را جدی نگیرید اعتناء نکند، به طور عمده بیماری می رود. و اگر رو دادید امروز نمی توانم درس بروم، حالم خوب نیست امروز استراحت کنم، از این تعللات در عین حالی که وساوس است و از سوی دیگر اگر آدم گفتید حال ندارم انگار بیماری یک شخصیت حقوقی است، می شنود صدای ما را، گفتید حال ندارم پس از من استقبال می کنید در خدمت هستم، باز می گویید حالم بدتر شدم ان شاء الله بیشتر هستم همراه تان، حالم خراب خراب است، ول تان نمی کنم. این مطلبی که از نظر روانشناسی اعلام می کند و یک واقعیتی است. لذا کسی که جدی نگیرید، یکی از طلبه هاست خانه دارد و ماشین دارد چیزهای زندگی عادی دارد، در عمر خودش می گوید یک بار من در عمرم درباره خانه ام فکر نکردم. مسائل دیناست دیگر، اگر شد که شد نشد هم نشد. یادم نیست یک بار هم فکر کرده باشم، جدی گرفتن آن که فائده ندارد، خودم را مشغول نکردم. تمام قضایای دنیا را به طور عادی خونسرد دنبال نکنید. خدای نخواسته یک کمی کسالت دارید اعتناء نکنید. اگر یک کمی جدی شد مراجعه کنید به طبیب، با طبیب و معالجات مخالف نیستیم. یک وقتی چندین سال پیش یک فردی متخصص قلب آن هم نفر اول ایران، با یک واسطه آمد بنده حقیر را چکاب کند، آمد خانه و منزل نشستیم حدود یک ساعت صحبت کردیم، بعد از که از خانه بیرون رفته بود به آن واسطه گفته بود فلانی به طب و معالجات عقیده ندارد. بعد یک طبیب دیگر جواب داده بود که طب و معالجات طبی را قبول دارد ولی تبصره دارد تبصره اش قابل اجراء نیست. کسی که رضایت خدا بر روح او حاکم بشود، تمام مسائل زندگی را جدی نمی گیرد. حتی ممکن است برای یک مصیبتی اشکی هم بریزد اما جدی نمی گیرد. مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی را فرزندش را آسید حسن به شهادت رساندند بعد آمد قاتلش هم دستگیر شد، پیش آقا آوردند. اولا در حین تشییع جنازه طلبه مستمندی از دور صدا زد، بردند پیش آقا ترسید که نکند من متهم باشم. گفت نه، یک روز پیش مثلا مساعده خواسته بودی فرصت نشد الان مساعده ات را بدهم. شهادت فرزندش که گفته شد سید حسن قطعا مرجع بشود چنین استعدادی بود. اخلاق همیشه باید باشد، بالا و پایین نشود. کسی که رضایت خدا بر روحش حاکم است اخلاقش مستمر است، اخلاقش بالا و پایین نمی رود، با دوستش خوب با بزرگ تر خوب، با زیر دستش تند. یک وقتی اوقاتش تلخ است بد اخلاق است، مستحبات و مکروهات را رعایت نمی کند، یک وقت سر حال است خیلی خوب رعایت می کند. این رضایت حاکم نیست، که دومی این بود که تمام مسائل زندگی را جدی نمی گیرد. قاتل فرزندش را آوردند برخورد ایشان بسیار با خونسردی انگار یک مسئله شرعی برای یک آدمی که از جایی آمده جواب بدهد، گفت یک بنده خدا یک بنده دیگر خدا را به قتل رسانده هر چه حکم خدا است اجراء بکنید به من خیلی کار نداشته باشید. ببینید که مسائلی که در حد قتل فرزند آدم باشد، امام خمینی را که بارها شنیده اید که من خودم آن روز بودم، در فوت آقا مصطفی بودم، آن روزی که امام آمد در آن مسجد شیخ انصاری بحثش را شروع کرد و در مقدمه بحث هم گفتم بودم. آقا مصطفی که فوت شد خبری که دادند به امام خمینی مراسم تشییع آن را انجام بدهید و به آقای خویی بگویید که بیاید نمازش را بخواند. عادی و راحت، فردایش آمد درس. در ابتدای درس فرمود: فوت آقا مصطفی از الطاف خفیه الهیه است. این را می گویند رضایت خدا حاکم بر روح، مسائل دنیا اصلا جدی نمی گیرد، اشکی ناراحتی، تعطیل درس اصلاً برای اینکه مردم آنجا بودند که جلسه مسجد تقریبا جمعیت قابل توجهی بود. امتحان کنید اگر این دو تا علامت را داشت رضایت حاکم است. 3. هر کجا بروید قصدتان تحصیل رضایت خدا باشد. اگر اینجوری شد آدم می شود راضیه، از گروه راضیه می شود. این گروه راضیه در این حد که رسید می شود عشق و عشق که رسید در این حد دیگر ارباب فهم با استفاده از ایه قرآن گفته اند در این حد که برسند عاشق معشوق می شود و معشوق عاشق. راضیه مرضیه، تو عاشق بودی برگرد که معشوق و مرضی هستی، یعنی من به تو عشق دارم. گر تو بر من عاشقی ای محترم پرده برکن من به تو عاشقترم، زود آ می کشم من ناز تو، عرش و فرشم جمله پا انداز تو. این وضعیت رضایت خدا. بعد از که رضایت خدا در این حد بر انسان حاکم بشود نتیجه این خواهد شد که آدم از همین زندگی گرفتار که گفتم فلاسفه جدید می گویند جنس و فصل انسان را عوض کنید حیوان ناطق نگویید حیوان گرفتار بگویید، از همین گرفتاری آزاد می شود. مسائل است، راه خودش را می رود به ما ربطی ندارد من وظیفه ام را انجام بدهم. و بعد می فهمید که آن کاری که به درد آدم می خورد عبودیت است و ولایت است. علامه حلی در مکاشفه ای آمد و گفت برای فخر المحققین که لولا الالفین و زیاره الحسین لهلکت، ببینید آنجا چقدر کارایی دارد این ولایت. شعار ولایی و ارتباط ولایی زیارت سید الشهداء است. و الفین کتابی است که دو هزار مورد مدح درباره امیرالمومنین تالیف شده است. اگر این دو تا عمل نبود هلاک شده بودم. مدح مولی که فضائلش را بیان کند نه مدحی که مداح ها بگوید، منظور از مدح مدح صحیح ذکر فضائل اهل بیت به طور صحیح است.

تفسیر آیه
یک اشاره ای بکنیم به تفسیر این آیه کتاب تفسیر عیاشی عمار بن مروان «سالت اباعبدالله علیه السلام عن قول الله أفمن اتبع رضوان الله کمن باء بسخط من الله قال هم الائمه و الله یا عمار درجات للمومنین عند الله و بموالاتهم و بمعرفتهم یا عمار کمن باء بسخط من الله الی قوله بئس المصیر فهم و الله الذین جحدوا حق علی بن ابی طالب و حق الائمه منا اهل البیت فباوا لذلک سخطا من الله»[5]. این مصداق کامل این آیه در کتاب تفسیر شیخ عیاشی دیدیم و همینطور این آیه در کتاب اصول کافی موثقه عمار ساباطی «سألت اباعبدالله علیه السلام عن قول الله عزوجل أفمن اتبع رضوان الله تا آخر آیه فقال الذین اتبعوا رضوان الله هم الائمه و هم و الله یا عمار درجات للمومنین و بولایتهم و معرفتهم ایانا یضاعف الله لهم اعمالهم و یرفع لهم الدرجات».[6] یک نکته دیگر هم اضافه کنید در همین کتاب اصول کافی در روایتی آمده است ولایه الامام ولایه الله، ولایت اهل بیت در حقیقت ولایت خداست. نکته ای که استشهاد می کنند به شعر مرحوم شهریار که دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را. ولایت ائمه ولایت خداست به چه معنا؟ برای اینکه ائمه ما را به سوی خدا هدایت می کند و تنها راه به سوی توحید به معنای کلمه راه اهل بیت است. لذا ولایت ائمه ولایت رسول و ولایت الرسول ولایت الله است به معنای کلمه. تا وقتی که ما با این ولایت باشیم ان شاء الله در حصار ولایت و حصن حصینی است که نه آسیب مادی و نه آسیب معنوی می بینیم. ان شاء الله خداوند برای همه ما توفیق و عنایت کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo