< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

91/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 مسئله ششم : نجاست خون موجود در اخلاط سينه
 سيد طباطبايي در مسئله ششم از فصل كيفيت تنجس متنجسات مي فرمايد: «اذا خرج من انفه نخاعه غليظه و كان عليها نقطه من الدم لم يحكم بنجاسه ما عدا محله من ساير اجزائه» اگر كسي از دماغش خلطي بيرون آمد كه غليظ هم باشد،‌ يك نقطه خون ديده شود،‌ محكوم به نجاست نيست و فقط همان محلي كه نقطه خون قرار دارد، نجس است و محيط اطرافش و بقيه خلطي كه بيرون آمده، محكوم به نجاست نيست.
 بحث سرايت نجاست فوق به اطراف
 سر اين مسئله را در بحث قبلي گفتيم كه: موضوع حكم، سرايت است. مايعات مسريه ي كه سرايت آنها احراز شود، موجب تنجيسمي گردد.است اما در مايعاتي كه سرايت احراز نشده ، نجاست ثابت نيست. و اين مطلب اجماعي و ارتكازي و مقتضاي نصوص و مقتضاي واقعيت وجداني است كه دو شئ (يك شئ طاهر و يك شئ نجس) دو حقيقت است و تا سرايت صورت نگيرد، تنجيسي نيست. «فاذا شك في ملاقاه تلك النقطه لظاهر الانف لا يجب غسله» و همين طور اگر شك كنيم كه آن نقطه خون به ظاهر بيني اصابت كرد يا نه؟ حكم به نجاست نمي شود چون شك در ملاقات مساوي با عدم ملاقات است لذا شستن آن واجب نيست.
 حكم وجود ذره خون در ذرات سرفه
 «و كذا الحال في البلغم الخارج عن الحلق» اخلاط سينه كه بيرون بيايد در آن ذره اي خوني ببينيد حكم به نجاست صادر نمي شود سر مطلب همان است كه گفتيم كه سرايت موضوع حكم است و سرايت ثابت نمي شود.
 حكم لباس و فرشي كه آغشته به غبار نجس باشد
 مسئله هفتم: «الثوب او الفراش المتلطخ بالتراب النجس يكفيه نفضه و لا يجب غسله و لا يضر احتمال بقاء شئ منه بعد العلم بزوال القدر المتيقن» لباس و فرشي كه آغشته به خاك نجس شده كافي است كه تكانده شود تا خاك آن بريزد و شستن آن واجب نيست و گرد و خاك كه تكانديد اگر احتمال بدهيد كه چيزي باقي مانده، به اين احتمال اعتنا نكنيد بعد از كه علم داريد كه اين مقدار قدر متيقن بود و بيشتر از اين محتمل است كه به آن احتمال اعتنا نكنيد. سيد الاستاد [1] مي فرمايد: اين مطلب اولا طبق قاعده هست. مضافا بر قاعده، نص خاصي هم در اين رابطه داريم كه دلالت دارد بر اينكه اين مورد با تكاندن پاك مي شود و نياز به شست و شو ندارد.
 منظور از قاعده در استدلالهاي فقهي يعني طبق عمومات و مقتضاي آن
 در بحث استدلالي كه مي گوييم طبق قاعده هست، هميشه قاعده فقهي نيست. يك بار اين اصطلاح را به كار مي بريم كه مطابق اصل است يا مطابق ظاهر. منظور از اصل و ظاهر در اصطلاح قبل از تطور اصول، اصل مطابق با طبيعت حال است و ظاهر قرينه حاليه است كه در شرح لمعه هم برمي خوريد. اما بعد از تطور اصول اصل و ظاهر معناي ديگر دارد. اما وقتي مي گوييم مطابق قاعده است يعني ادله اوليه و مقتضاي عمومات. هرچند اگر قاعده را به طور مطلق بكار ببريم در اصطلاح بعد از تطور مي شود قاعده فقهيه. سيد الاستاد مي فرمايد: اولا اين مطلب مطابق قاعده است يعني همان عمومات طهارت و عمومات عدم تنجيس مگر در صورتي كه علم باشد.
 روايت وسائل الشيعه در مورد رسيدن ذرات عذره بر لباس توسط باد
 مضافا بر آن اين مورد به طور خاص (گرد و خاكي كه متنجس است و به ثوب و لباس برسد) نص خاص دارد: صحيحه علي بن جعفر عليه السلام از برادرش موسي بن جعفر در اين حديث آمده است كه وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَمُرُّ بِالْمَكَانِ فِيهِ الْعَذِرَةُ فَتَهُبُّ الرِّيحُ فَيَسْفِي عَلَيْهِ مِنَ الْعَذِرَةِ فَيُصِيبُ ثَوْبَهُ وَ رَأْسَهُ أَ يُصَلِّي قَبْلَ أَنْ يَغْسِلَهُ قَالَ نَعَمْ يَنْفُضُهُ وَ يُصَلِّي فَلَا بَأْس‌ [2] مي گويد مردي عبور مي كند از جايي كه مدفوع انسان وجود دارد و با گرد و خاك مخلوط شده است و باد مي وزد در حدي كه از آن گرد و خاك به سر و لباس اين عابر مي رسد با اين وضعيت آيا مي تواند در آن لباس نماز بخواند قبل از اينكه آن لباس بشويد؟ امام فرمود: بله آن لباس را مي تكاند و نماز مي خواند بدون اينكه لباس را بشويد. سند صحيحه است و دلالت هم كامل و مربوط به همين مسئله.
 س: آيا اگر شك داشته باشيم كه ذرات مدفوع به لباس چسبيده يا نه بايد تكان داده شود يا بايد يقين يا اطمينان داشته باشيم به وصول ذرات مدفوع به لباس؟
 ج:امام مي فرمايد: غسل لازم نيست و تكاندن كافي است در صورتي است كه علم داشته باشيم به وصول و الا در صورت شك جاي بحث نيست.
 بحث تحقيقي با توجه به نظر مرحوم آقاي خويي در حمل نجس در نماز
  سيد الاستاد مي فرمايد: شرح اين بحث نياز به توجه به دو نكته دارد: امر اول اين است كه در بحث حمل نجاست گفته شد كه حمل نجس براي مصلي مانع صحت صلاه نيست. مثلا مصلي دستمالش آلوده است يا بند ساعتي هست كه چرم خارجي است،‌اين حملش در حال صلاه مضر به صلاه نيست. دليلش اين است كه لباس مصلي نيست و دليلي بر مانعيت ندارد. مانعيت كه از احكام شرعيه است،‌ نياز به دليل خاص دارد.
 سوال و جواب: دو مطلب است يكي حمل نجس است و يك اينكه لباس هم هست ولي ساتر نيست كه آن را از لباس جدا مي كنيم مثل جوراب كه مشهور اين است كه اشكال ندارد. اما مثلا گوشه دستمالتان نجس شده باشد اين حمل نجس است. مي فرمايد: اگر ذراتي از نجس را باد به لباس بياورد،‌ اين را بايد بتكانيد كه غايت ما في الباب حمل نجس است و حمل نجس كه مانع صلاه نيست
 اشاره به نص خاص و تعبد در اين موضوع
 پس مشكل بوجود مي آيد در مورد اين روايت كه سيد مي فرمايد اين را بايد توجه كنيم: اولا نصا و ثانيا تحليلا. اما نصا در اين مورد نص خاص داريم و ما كه مي دانيم كل بشر عقلش هيچ است و عقل كل و كل العقل پيامبر و اهل بيت است. تعبدا گفته است اين مورد با اين كيفيت مانع صحت صلاه است.
 استدلال تحليلي در حمل نجس
 و ثانيا تحليلا پس از بحثي كه ما كرديم به اين نتيجه رسيديم كه حمل نجس آلوده شدن لباس به نجاست نيست اما در اين مورد كه باد گرد و غبار به لباس انسان مي آورد،‌ اين حمل نيست و يك نوع آلوده شدن لباس به نجس است بنابراين راه تطهيرش را شرع گفته بتكانيد. سرايتي هم در كار نيست مي شود. لباس نجس كه مانع صحت صلاه است ولي حمل نجس مانع صلاه نيست. اين لباس آلوده مي شود ولي چون سرايت نيست نياز به غسل ندارد. اين يكي از مؤيدات بر مطلب ما مي شود كه سرايت موضوع حكم است. پس مانعيت براي صلاه از اين باب است براساس نص خاص و براساس اينكه ثوب آلوده شده و حمل نجس نيست بلكه تلوث لباس به نجاست است.
 شك در بقاي نجاست آورده شده همراه باد
 امر دوم: ما درباره بقاء اجزاء آن نجاست اگر شك كنيم مثلا يقين داشتيم كه اجزاء ريز آ‌ن نجاست به لباس آمد و اگر گرد و غبار در حدي است كه اجزاء نجس مشهود و قابل تشخيص نيست، از باب استهلاك است و مانعي ندارد. مثال بارز در مورد استهلاك هم همين بود. مثلا در بازار قصابي ها كه عبور مي كنيد مي بينيد آلودگي به نجاست هست و گرد و غبار هم قطعا در حال حركت است، احتمال يا اطمينان يا علم داريد كه از اين گرد و غبار مصون نيستيد كه اعتنا نمي كنيد به دو دليل:1. استهلاك 2. عسر و حرج.
 تطبيق استصحاب كلي قسم سوم در ما نحن فيه و شك در حدوث
 پس اگر ذرات ريز در لباس آدم توسط باد برسد در حد اطمينان (اطمينان علم تعبدي و علم تنزيلي است به اعتبار عقلاء و به اعتبار شرع) كه ذرات نجس است بعد تكانديم لباس را، اينجا پس از تكاندن شك مي كنيم كه قدر متيقن هم بود كه از لباس بيرون رفت، آيا چيزي اضافه اي بود كه باقي مانده باشد؟ استصحاب مي شود از قبيل استصحاب قسم سوم. استصحاب سوم اين بود كه شك بكنيم كه اين مقدار كه رفت كه قطعا رفته،‌چيز اضافه اي هست كه مانده باشد، شك در چيز اضافه مي شود شك در حدوث. قسم سوم اين است كه شما يقين داشتيد يك موجودي داخل اين اتاق بود مثلا زيد و رفت الان شك مي كنيد كه يك عمروبود يا هم زمان زيد آمد يا نيامد. ما يقين داريم كه قدر متيقن كه زيد بود و تكانده شده حالا آن مقدار اضافي هم بود يا نبود، شك در حدوث آن اضافه مي شود و مي شود از قسم سوم و استصحاب در اين صورت جاري نيست چون استصحاب قسم سوم برمي گردد به شك در حدوث نه شك در بقاء. اما پس از كه امر دوم را گفتيم كه درباره بقاء شك مي كنيم،‌ بقاء دو صورت دارد كه صورت اولش را گفتيم قدر متيقن را انجام داديم و شك در اضافه داريم و صورت دوم اين است كه قدر متيقن عدد مشخصي داشت مثلا دو مثقال بعد شك مي كنيم كه آيا دو مثقال تكانده شد يا نشد؟ شرح دارد جلسه آينده.


[1] 1. تنقيح العروه الوثقي ، جلد 3 ، صفحه 198.
[2] . وسائل الشيعه ، جلد 2 ، باب 26 ، حديث 12. 2. تنقيح العروه الوثقي ،‌جلد 3 ، صفحه 198 و 199.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo