< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

90/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 ادامه بحث از شروط اسلام آوردن فرزند كافر
 سيد طباطبائي يزدي فرمودند اسلام اوردن فرزند كافر مشروط به عقل و تميز و بصيرت است در اين رابطه اختلاف نظر محدودي بين فقهاي بعد از سيد يزدي با سيد وجود داشت كه شرح داديم و گفتيم كه بصيرت شرط است. آنچه را كه سيد الاستاد فرمودند كه ايمان و اسلام با هم فرق دارند در ان رابطه شكي نداريم و نصوص باب هاي اول كتاب ايمان و كفر در جلد دوم اصول كافي و آيه قرآن سوره حجرات آيه شماره 49 قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم اين آيه دلالت واضح دارد كه اقرار به شهادتين از سوي اعراب جاهلي آن روز اسلام بوده نه ايمان ايمان آن تصديق قلبي است كه در قلب و دل بوجود بيايد و درباره اسلام فقط اقرار به شهادتين كافي است و تصديق قلبي لازم نيست تصديق قلبي محقق ايمان است گفتيم در اين رابطه شكي نداريم اما منظور از بصيرت در اقرار عن بصيره تصديق قلبي نيست بلكه قصد معناست عن بصيره باشد يعني معناي شهادتين را قصد كند كه بدون قصد اقرار صدق نمي كند در نتيجه با بررسي اين اختلاف كوچك نتيجه اين شد كه فرزند كافر اگر اسلام اختيار كند محكوم به طهارت است اين حكم بين فقهاي عصر اخير از سيد طباطبايي و سيد بروجردي تا فقهاي معاصر قدس الله اسرارهم اختلافي وجودي ندارد
 استصحاب نجاست فرزند كافر
 و لكن اشكالي مطرح شده است كه مقتضاي استصحاب درباره فرزند كافر نجاست است سيد الشهيد صدر در كتاب بحوث في شرح العروه جلد 3 صفحه 300 مي فرمايد كه استدلال شده است بر طهارت فرزند كافر پس از اسلام آوردن بر اينكه 1. كفر نيازي به دليل دارد منشا و علت مي خواهد يا خود كافر و عنوان كافر است كه اگر خود عنوان محقق بشود كافر حكمش مترتب خواهد شد كه نجاست است 2. تبعيت فرزند كافر از والدينش مي فرمايد درباره فرزند كافري كه اسلام آورده است نه عنوان كافر به عنوان يهود و نصاري صادق است ونه ديگر فرزند كافر بالتبع است چون اسلام اختيار كرده بنابراين دليلي بر نجاست وجود ندارد مي فرمايد اين دليل كه گفته شده است طهارت را ثابت نمي كند تحليلي است دال بر عدم نجاست و از سوي ديگر استصحاب نجاست داريم به اين صورت كه مستصحب ما جسم ولد كافر است آن جسم فرزند كافر حالت حدوثيش با حالت بقائيش يك چيز است يك موضوع است فرق نكرده است وحدت عرفي درباره موضوع قضيه متيقنه و قضيه مشكوكه در استصحاب يكي است جسم فرزند كافر يقين در نجاستش داريم قبل از اسلام آوردن الان شك مي كنيم مستصحب فقط همان موضوعي است كه در عرف هيچ تغييري درباره موضوع بوجود نيامده اما اسلام و كفر از حيثيات تعليليه است يعني حيثيت تقييده نيست كه قيد موضوع بشود تا به اضافه شدن و كم شدن قيود موضوع، موضوع تغييير پيدا كند آنگاه مي فرمايد عنوان كافر را كه مقوم موضوع است الان اسلام آمده مقوم موضوع كه از بين رفت موضوع فرق كرد مي گويد درست است عنوان مقوم موضوع است كه در اصطلاح مي گوييم وصف عنواني اما مستصحب ما عنوان كافر نيست مستصحب ما ولد كافر است ولد ديگر عنوان نيست خود همان جسم خارجي است ان وجود خارجي در عرف همان است الان كه قبلا بود موضوع تغيير نكرده بعد مي فرمايد كه خود ولد مستصحب ماست اين استصحاب ادامه دارد عرف مي گويد همان نجاستي كه درباره ولد بود الان همان ولد است و همان نجاست نسبت به همان موضوع ادامه دارد استصحاب مي شود اگر بگوييد كه ما قائل به شرعيت عبادات صبي شديم اسلام اوردن صبي را قبول كرديم مي گوييم درست است قبول داريم يعني برفرض كه قبول كنيم كه اسلام آوردن صبي صحيح است با آن هم نياز به يك دليل اجتهادي داريم تا بتواند استصحاب را محكوم كنيم دليل اجتهادي نداريم دليل اجتهادي بايد به اين شكل باشد كه كل مسلم طاهر مثلا بگوييم قال المعصوم يا قال الولي كل مسلم طاهر همچنين دليلي نداريد دليل اجتهادي كه نداشتيم استصحاب حاكم است اسلام بودنش قبول اما طهارت ثابت نيست بنابراين ايشان حكم را در اينجا اعلام مي كند فتوايش را نديدم در اينجا صريحا حكم اعلام مي كند كه فرزند كافر كه غير بالغ باشد و اسلام بياورد نجاستش باقي است ولو قائل بشويم كه اسلامش درست است اين راي مخالف بود در برابر اتفاق نظر فقهاي عصر اخير
 تحقيق مطلب
  اما تحقيق اين است كه اين استصحاب جاري نيست و اشكالات زيادي در اين رابطه وجود دارد اولا نكته اي كه شهيد صدر فرمودند كه حيثيت اسلام حيثيت تعليليه است
  توضحيي درباره حيثيت تعليليه و حيثيت تقييديه
  به اين مطلب توجه كنيم كه حيثيت تعليليه از ارتباط علي و معلولي برخاسته است شي اي كه با شي ديگر ارتباط علييت داشته باشد همان ارتباطش را مي گوييم حيثيت تعليليه مثلا اكرم زيدا لعلمه اينجا ارتباط زيد با علم يك حيثيت است حيثيت تعليليه علت براي حكم مي شود 2. حيثيت تقييديه كه وصف قيد براي موضوع قرار مي گيرد جزء الموضوع از قيود موضوع مي شود مثلا مي گوييم اكرم زيد العالم عالم وصف شده است از قيود موضوع جزء الموضوع مي شود پس از شرح اين دو تا حيثيت آنچه كه واقع مسئله هست اين است كه حيثيت تقييديه و تعليليه فرقي كه دارند مربوط مي شود به كيفيت جعل و انشاء اما از حيث ترتب حكم به موضوع هر دو نقش همسان د ارند مثلا در همين مثال كه گفتيم كه فرق بين حيثيت تقييديه و تعليليه مربوط است به كيفيت جعل و انشاء اگر جاعل وصف را به عنوان اسم مصدري مفهوم وصف را تصور كند و علت براي صدور حكم بشود اينجا شكل شكل تعليلي و حيثيت تعليليه مي شود كه جاعل علم را با حالت اسم مصدري كه يك وصف است ان وصف را با حالت اسم مصدري تصور كرده و علت براي حكم قرار داده گفته اكرم زيد لعلمه وصف را به عنوان اسم مصدر تصور كرده علت براي صدور حكم اكرام براي موضوع قرار داده گفته است اكرم زيدا لعلمه اين حيثيت تعليليه اما حيثيت تقييديه جاعل وصف را با ارتباط به ذات تصور مي كند در حالت اشتقاقي يعني مشتق آنگاه داعي براي جعل حكم قرار مي دهد آن وصف اشتقاقي يا مشتق تصور مي شود و داعي براي حكم قرار مي گيرد مي گويد اكرم زيد العالم بنابراين با اين شرحي كه داده شد فرق بين حيثيت تعليليه و حيثيت تقييديه فقط در مقام جعل و انشاء‌ است اما در مرحله ارتباط با حكم همان نقشي كه حيثيت تعليليه در ترتب حكم به موضوع دارد همان نقش را حيثيت تقييديه نسبت به ترتب حكم به موضوع داريم علم چطوري در ترتب حكم يعني اكرام براي زيد نقش دارد بودنش موجب ترتب حكم نبودنش موجب انتفاء‌ و يا شك در ثبوت حكم. حيثيت تقييديه هم همين نقش را دارد وجودش يعني قيد نقش دارد در ترتب حكم كه اگر زيد عالم بود قطعا حكم اكرام هست اگر عالم نبود اكرام يا منتفي است و يا مشكوك است بنابراين حيثيت تقييديه و تحليليه همان طوري كه مرحوم محقق اصفهاني غروي صاحب نهايه الدرايه مي فرمايد كه حيثيت تقييديه برمي گردد به حيثيت تعليليه به اين معناست كه در ترتب حكم دو تا يك موقعيت يك مكانت و يك جايگاه را دارد بنابراين در صورتي كه حيثيت تعليليه هم باشد با تبدل يا با انتفاء ان حيثيت نسبت به ترتب حكم براي موضوع اختلال بوجود مي آيد پس موضوع استصحاب در صورت وجود حيثيت تعليليه با صورت عدم حيثيت تعليليه فرق مي كند اين اولا جواب اصلي كه فرض كنيم حيثيت تعليليه باشد و ثانيا مي گوييم در فرزند كافر حيثيت تعليليه نيست بلكه تقييديه است كه مي گوييم ولد الكافر وصف را با ارتباط به ذات با حالت اشتقاقي به كار مي بريم نمي گوييم او نجس است لكفره بلكه مي گوييم ولد الكافر كافر بالتبع فهو نجس سيد الشهيد كانما اين نقطه را التفات فرموده آنجا كه مي فرمايد كه اگر بگوييم عنوان مقوم موضوع است عنوان در نظر بگيريم كافر كه حيثيت تقييديه مي شود مي گويد اگر ان را بگوييم كه قطعا همان است مي فرمايد جواب همان است كه دادم كه كافر مستصحب نيست بلكه ولد مستصحب است در اين مورد گفته مي شود كه تحقيق اين است كه ولد بدون هيچ وصفي فقط ولد زاده شده همين است اينكه قطعا نيست اضافاتي دارد حيثيتاتي دارد لذا ولد به ما هو ولد نيست بلكه ولد كافر است و مضافا بر اينكه ولد كافر است ما گفتيم و ثابت شد و شما هم قبول داريد كه ولد الكافر كافر اين ولد كافر كافر است منتها كافر بالتبع پس ولد تنها نيست ولد كافري است كه عنوان ان كافر الولد كافر است صفت و موصوف است نه مضاف و مضاف اليه منتهي كافر بودنش را بالتبع گفتيم پس مستصحب ما ولد نيست الولد الكافر مستصحب ماست بالوجدان بدون هيچ شك بنابراين مستصحب ما كه الولد الكافر بود در مرحله بقاء الولد الكافر ديگر نيست اسلام آورده موضوع فرق كرده عوض شده ولو تنزلنا باز هم كه تنزل اشكال ديگري فرض كرديم مستصحب فقط ولد در مرحله حدوث ولد بدون هيچ وصفي الان در مرحله بقاء‌ يك وصف عنواني اضافه شده يك قيد به موضوع وارد شده الولد المسلم ولد مسلمان اتصاف پيدا كرده به مسلمان بودن چون اسلم اسلام اورده بعد از اسلام اوردن وصف عنواني گرفته الولد المسلم الذي اسلم و صح اسلامه پس قيد وصف عنواني كه اضافه شد موضوع در مرحله بقاء غير از موضوعي است كه در مرحله حدوث بوده آن هم با فرضي كه تسليم بشويم و بگوييم بر خلاف واقع است ولد بدون هيچ اتصافي بنابراين استصحاب جاري نيست در آخر ايشان مي فرمايند كه ما اسلام آوردن صبي يعني فرزند بالغ نشده كافر را صحيح مي دانيم با آن هم استصحاب جاري مي شود چون كه در اخر شرعيت اسلام صبي كافر هم مورد قبول باشد با آن هم ما نياز داريم به يك دليل اجتهادي كه حاكم بر استصحاب بشود دليل اجتهادي نداريم ما پس از كه استصحاب را شرح داديم ديگر اينجا نيازي نيست اما فرض كنيم اين اشكالات نبود حالا مي گوييم شما كه مي فرماييد نياز به دليل اجتهادي داريم بله وليكن در ان صورتي است كه دليل بر طهارت عدم دليل بر نجاست باشد نه عنوان كافر و نه تبعيت
 جواب از اشكال شهيد صدر به استدلال دوم (عدم دليل بر نجاست)
  اما ما اين دليل را كه سيد الاستاد فرموده و شما به ان دليل توجه كرديد او در جهت تحكيم مسئله بود اصل دليل برطهارت عدم دليل نجاست نبود بلكه اقرار به شهادتين و اسلام اوردن دليل بر طهارت است مستند ما دليل بر طهارت است نه عدم دليل بر نجاست تا شما از ما دليل اجتهادي بخواهيد مي گوييم اقرار به شهادتين با ضرورت فقه و تسالم اصحاب موضوع مي شود براي يك عده آثار از آثارش طهارت حليت ذبائح تجويز مناكح و مواريث و غيرها اين آثار مترتب است بر خود اسلام ما مي گوييم فرزند كافر كه اسلام آورد ديگر ترتب آثار قطعي است ضروري است متسالم عليه عند الاصحاب بنابراين شك در طهارت و نجاست نمي كنيم زمينه براي استصحاب نجاست پس از تحقق اسلام باقي نخواهد بود لذا فقها مي گويند اسلام از مطهرات است بنابراين حكم همان است كه ساير فقهاي عصر اخير گفته اند كه اسلام اوردن صبي كافر يعني فرزند نابالغ كافر موجب طهارت آن مي شود درست مطابق قواعد و نصوص و اجماعات است همان طوري كه در متن سيد طباطبايي قدس الله نفسه الزكيه آورده است كاملا درست و صحيح است بعد از اينكه اين فرع را بيان كرديم اسلام آوردن فرزند كافر سوالي مطرح مي شود كافر شدن فرزند مسلمان
 شروط كافر شدن فرزند مسلمان
 اين را جلسه بعد بحث كنيم

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo