< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

90/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 مسئله ششم المراد من الميته اعم مما مات حتف انفه او قتل او ذبح علي غيرالوجه الشرعي
 مراد از ميته چيست؟
  از اين مسئله فهمديم ميته به سه معناست 1. ميته اي که حيوان با حتف انف از دنيا برود حتف انف يعني کار جسمش به پايان رسيد و تمام شد از کهوليت. مرد به طور طبيعي انقدر عمر کرد تا مرد 2. معناي ديگر عبارت است از قتل و کشته شدن سم بخورد خفه بشود منخنقه و نطحيه باشد به اشکال مختلفي کشته بشود ازهاق روح جداشدن روح از جسد 3. عبارت است از ذبح بر غير وجه شرعي حيوان را سر برديد اما موازين شرعي رعايت نشده است اسم خدا برده نشده يا قطع اوداج اربعه صورت نگرفته يا استقبال نبوده.
 ميته در فقه ذبح غير شرعي است (غير مزکي )
  طبيعي است در فقه منظور از ميته همين قسم سوم است که ذبح غير شرعي باشد ذبح غير شرعي اعم از قتل به توسط الات قتل و حتف انف و سر بريدني که شرعي نباشد اين در برابر مزکي قرار مي گيرد که ذبح شرعي است
 روايت موثقه سماعه بن مهران
 و اين معنا را مرحوم شيخ انصاري (ره) مي فرمايد که از روايت موثقه سماعه بن مهران وسائل ج2 باب 49 از ابواب نجاسات حديث 2 استفاده مي کنيم باسناده عن الحسين بن سعيد عن الحسن عن زرعه قال:سآلته عن الجلودالسباع ينتفع بها؟قال: اذا رميت و سميت فانتفع بجلده اما الميته فلا. وقتي که شکار را با تير زدي و اسم خدا بردي مي شود مزکي و اما الميته فلا اسم خدا نبرديد و بيرون انداختيد غير مزکي است پس ميته در اين روايت به حيوان غير مزکي بکار رفته در هر صورت فقها مي فرمايند که درباره معناي ميته در فقه اختلاف وجود ندارد ميته همان غير مزکي است اين مسئله مورد توافق يا تسالم اصحاب است
 موضوع حکم ميته است يا غير مزکي
 و اما بحث در اين است که موضوع براي حکم چيست؟ موضوع حکم ميته است يا غير مزکي؟
 ثمره بحث .
 سيد الاستاددر کتاب تنقيح العروه جلد 2 صفحه 448 مي فرمايد که اين دو تا عنوان در جهت موضوع بودن براي احکام فرق مي کند مي بينيم براي ميته يا غير مزکي حداقل سه تا حکم بنابر مبنايي چهارتا حکم داريم 1. حرمت اکل 2. عدم جواز صلاه در اجزا و جلود ميته 3. نجاست ميته 4. که علي المبناست حرمت انتفاع ما گفتيم سيد الاستاد و فقهاي اخير انتفاع را قبول ندارند اما علي المشهور اين چهار يا سه تا حکم درباره ميته و غير مزکي فرق مي کند اگر ميته موضوع حکم باشد موضوع مي شود وجودي و اگر موضوع غيرمذكي باشد مي شود عدمي ثمره بحث اين است يک جلدي و يک پوستي را شک کرديد که اين پوست ميته هست يا مزکي در اينجا اگر موضوع حکم شما از لحاظ تعيين شرع غير مزکي باشد بدانيم چون شرع حکم را که بيان مي کند موضوع را براي حکم خودش تعيين مي کند مفصل گفتم که تعيين و تشخيص با هم فرق دارد اگر شرع بر حسب دليل براي اين احکام غير مزکي را موضوع تعيين کرده باشد در صورت شک استصحاب عدم تزکيه حکم به نجاست و حرمت اکل مي دهيم بحثش را مفصل کرديم که اينجا استصحاب عدم تزکيه مي تواند استصحاب عدم ازلي باشد و مي تواند عدم نعتي باشد اگر يک حيوان مشخصي بود يک وقت ديديم زنده بود الان مرده پوستي از ان حيوان موجوداست مشخصا مي دانستيم حالا شک مي کنيم مي شود عدم نعتي اما فقط يک پوست حيواني بود هيچي از سابقه اش اطلاع نداريم مي شود استصحاب عدم تزکيه مي شوداستصحاب عدم ازلي و اما اگر موضوع حکم بر حسب دليل ميته تعيين شد الان شک مي کنيم که اين جلد الان پاک است يا نجس است استصحاب ميته نمي شود چون ميته حالت سابقه ندارد و موضوع خود ميته است و استصحاب هم ندارد اصل که جاري نشد نوبت به قاعده طهارت ميرسدكه مي گويد طاهر است بر اساس استفاده از اصول چقدر کار فرق مي کند بين اين دو تا يک سوال و ان اين است که ميته و غير مزکي که متلازمين است از لحاظ شرعي خوب متلازمين ميته که بود غير مزکي است جوابش را در ضمن گفتيم: که موضوع حکم بر حسب دليل تعيين مي شود غير مزکي که موضوع تعيين شد ما به متابعت از شرع همان موضوع را مي نگريم تعبد مطلق است شناخته ايم انچه شرع بگويد درست است شناخته ايم عقل که چه علم که چه تمام دنيا دست به دست هم بدهد بالاتر از حکم شرع نظري نخواهد داشت
 سوال و جواب ان درباره نجاست و طهارتش هست سيد هم انجا گفت که اگر شما انجا استصحاب مي کنيد و مي گوييد اعضاي حيوان در حال حيات پاک و طاهر نبود دو صورت بيشتر ندارد يا با خون حيوان منضم است يا جداست اگر جداست ميته شده اگر منضم است ميته صدق نمي کند
 اقوال در مسئله
  الان رسيديم به بحث بعدي اقوال درباره مسئله
 قول صاحب مدارک غير مزکي با استصحاب ثابت نمي شود
 اولين قول مرحوم سيد صاحب مدارک کتاب مدارک جلد 2 صفحه 387 مي فرمايد که ولو موضوع غير مزکي باشد از لحاظ دليل غير مزکي با استصحاب ثابت نمي شود براي اينکه استصحاب غايت ما في الباب ظن بوجود مي اورد و ظن در باب نجاسات کاري نمي تواند از پيش ببرد چون در باب اثبات نجاست بايد علم باشد علم جزء‌موضوع است براي نجاست اين يک مطلب
 دو حديث از وسائل الشيعه در اين باب
 مطلب دوم مي فرمايد دو تا روايتي است دال بر اينکه ميته را تا احراز نکنيم علم حاصل نکنيم به ميته بودن و نجاست" موضوع براي حکم محقق نمي شود اين دو تا روايت در وسائل ج2 باب 50 از ابواب نجاسات حديث 2 و 4: حديث 2 صحيحه حلبي سند صحيحه است سالت اباعبدالله عليه السلام عن الخفاف التي تباع في السوق فقال اشترووصل فيها حتي تعلم انه ميته بعينه. خفاف جمع خف بمعني چکمه اي كه در بازار به فروش مي رسد. چقدر دلالت کامل است سند هم محکم مورد استناد هم هست شما اين نکته را داشته باشيد وقتي مي رويد در بررسي روايات صحيحه مي گوييد صحيحه است فرق مي کند از لحاظ صحيحه اعلايي و غير اعلايي فرقش اين است که بعضي از صحيحه ها مستند و معمول بهاست فقها به طور قابل توجهي به ان استناد مي کنند اين صحيحه جزء‌همين صحيحه است کثير الاستناد يک مزيت برتري دارد دلالتش که واضح بود تا علم حاصل کنيد که ان پوست ميته است بعينه اين کار از استصحاب ساخته نيست استصحاب چيزي در اين باب نمي تواند داشته باشد علم وجداني که حاصل نمي کند حديث 4 عن علي بن ابي حمزه است ابن ابي حمزه که بين دو نفر بهترين فرد و بدترين فرد ابوحمزه ثمالي که قدس الله روحه و رضي الله عنه از اجلا و اوتاد است از اولياست و ابي حمزه بطائني که درباره ايشان مي گويند کذاب کذاب جعال ابي حمزه ثمالي بيشتر از امام سجاد نقل مي کند اينجا امام صادق نقل شده اخر اين حديث امده به عنوان مويد قال جلوددواب منه ما يکون ذکيا و منه ما يکون ميته فقالك ما علمت انه ميته فلا تصل فيه. اين دو تا روايت و ان هم قدرت استصحاب. موضوع غير مزکي هم باشد با استصحاب نمي توانيم ما اين حکم و اين موضوع را ثابت کنيم يعني ميته بودن را ثابت کردن نياز به علم دارد اين فرمايش صاحب مدارک تا اينجا
 نظر مرحوم اقاي خويي در تنقيح
  سيد الاستاد در همان مصدر تنقيح 2 صفحه 448 مي فرمايد که اشکال ايشان وارد نيست اما استصحاب که اشکال مي کند که ظن مي اورد و ظن مفيد نيست اين اشکالي است که قابل مساعده نيست لا يمکن المساعده عليه چون حجيت استصحاب که از باب ظن نيست که گفته شود اين ظن است و لا يفيد بلکه حجيت استصحاب تابع دليل خودش هست دليل شرعي معتبري داردکه کسي که تفحص مي کند علم به حجيت پيدا مي کند
 فرق علم به حکم با علم به حجت حکم
 ملاك در صحت حکم علم به حجيت است علم به حجيت دليل دال بر ان حکم نه علم به خود حکم در اينجا علم به حجيت حاصل است علم به خود حکم مدار صحت حکم نيست خيلي مطلب دقيقي است و اما مطلب دوم رواياتي را ايشان استناد کرده اند که در ميته حصول علم شرط است حتي تعلم انه ميته ما هم قبول داريم مي گوييم که علم را جزء‌موضوع قرار دادند در قطع خوانده ايم که قطع موضوعي است جزء موضوع اين قطع را شرح بدهم بنابر مبناي صاحب کفايه و محقق عراقي قطع پنج قسم مي شود بنا به مبناي ميرزاي نائني قطع چهار قسم است بنا به مبناي محقق اصفهاني قطع سه قسم است
 توضيح انواع قطع از نظر صاحب کفايه
 اما مبناي معروف و مطرح که مبناي صاحب کفايه است شرح بدهيم بقيه را اشاره کرديم کافي است چون بحث اصولي نيست فقهي است در اقسام قطع قسم اول قطع طريقي است که انسان علم پيدا مي کند به حکم يا موضوع به عنوان راه کشف مي کند از يک حقيقت اين قطع طريقي است حجيتش هم خوانده ايم ذاتي قطعي ضروري به اختلاف تعابير انچه مي گوييم بگوييم مسلم ديگر بحث اصولي است که ذاتي چطوري است ذاتي باب ايساقوجي است ذاتي باب برهان است غريزي است و غيره شرح دارد که شما فقط بگوييم مسلم است قطع موضوعي در اصول راه ندارد جايش در فقه است در اصول فقط استطرادا به مناسبت تشابه لفظي امده و الا قطع موضوعي موضوع حکم جزء‌ادله نيست ما انجا بحث از ادله و امارات و حجج مي کنيم قطع موضوعي از امارات وحجت نيست اين يک نکته و بعد خود قطع موضوعي اقسامي دارد تقسيم اول اين است که قطع موضوعي يعني قرار گرفتن علم موضوع حکم 1. علم تمام موضوع قرار بگيرد 2. جزء‌موضوع قرار بگيرد 3. قطع موضوعي که تمام موضوع قرار گرفته به نحو کاشفيت قرار مي گيرد علم جزء‌موضوع است اما به عنوان اينکه کاشف از اين جزء ديگر به عنوان جزء‌موضوع قرار مي گيرد و يا به عنوان صفت که قطع جنبه کاشفيتش لحاظ نمي شود به عنوان يک صفتي از صفات نفس است صوره حاصله من الاشياء‌بالنفس به عنوان صفت نفس بدون جنبه کاشفيت جزء‌موضوع قرار مي گيرد بنابراين هر دو تا که دو قسم داشت مي شود چهار تا تمام الموضوع دو قسم شد جزء‌الموضوع هم دوقسم داشت صفتيت و کاشفيت چهار قسم شد اقسام قطع موضوعي در اينجا علم يا قطع جزء‌موضوع قرار گرفته براي ميته به عنوان کاشف و طريق و قطعي که جزء‌الموضوع به عنوان کاشف و طريق باشد مي تواند اماره حجت شرعي است قائم مقام ان بشود چون موضوع که نيست که فقط خودش باشد چيز ديگر جايش را پر نکند طريق است ان طريق خودش است نبود راه ديگر مثال زيارت حرم اين موضوع جايش را ديوار پر نمي کند سقف پر نمي کند فرش پر نمي کند زيارت حرم موضوع خود ان حرم به معناي خاص يعني ضريح مقدس حضرت معصومه اين موضوع است يا طريق مي گوييد برويد به سمت حرم ماشين نداريد با موتور يا چرخ يا پياده از ان راه راههاي متفاوت طريق است طريق هيچ وقت حصر نمي اورد چون طريق معنايش اين است که برود و انجا برسد موضوع اين استکه همان خودش نقش اصلي دارد تنها و تنها ان موضوع حکم چيز ديگر جايش را پر نمي کند در معناي موضوع و طريق که قطع موضوعي اماره قائم مقامش نمي شود و قطع موضوعي اگر به نحو طريقي بود اماره قائم مقامش مي شود بنابراين استصحاب که حجيتش از سوي شرع معتبر است مي تواند قائم مقام ان قطع موضوعي که به عنوان کاشفيت اخذ شده در صورتي که علم نبود استصحاب را جايش مي گيرد و اعتبار استصحاب از سوي شرع کافي است يک مطلب را کامل کنيم استصحاب که قائم مقام قطع موضوعي به عنوان طريق مي شود براي اين استکه طريق از سوي شرع بايد معتبر باشد و علم طريق معتبر بود استصحاب هم طريق معتبري هيچ اشکالي پيش نمي ايد قرار گرفتنش طبيعي است سوالي ندارد تا ما جوابش را بدهيم بنابر اين استحصاب قائم مقام اين مي شود و مطلب تمام عنوان بعدي ادله اثبات و تعيين موضوع براي احکام.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo