< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

89/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 جواز فروش اعضاي بدن ميت مسلمان
 درباره جواز استفاده از اعضاي ميت مسلمان بحث مي کرديم از بحث جواز بيع اعيان نجس کشيده شد بحث ما تا به اينجا
 وصيت ميت مسلمان
 جلسه ديروز ادله عدم تجويز و ادله تجويز گفته شد عمدتا ادله عدم تجويز دو تا مطلب است 1. احترام ميت مسلمان 2. احکام ديات اعضاء‌نسبت به قطع عضو ميت هم شمول دارد و نصوصش هم گفتيم که در فقه مسلم است اگر ميتي را جرح یا قطع عضوي به وجود بيايد وجود اورنده بايد ديه پرداخت کند نصوص گفته شد فتوا هم قطعي است ادله تجويز عبارت بود از عمومات صحت معامله درباره اشياء‌و اجناسي که منفعت محلله مقصوده داشته باشد و مفسده اي هم در کار نباشد دليل عمده ما که سيد الاستاد (ره) به ان اعتماد کرده اند ادله وصيت است و نفوذ وصيت نسبت به قطع عضو
 قاعده سلطنت
 دليل ديگري هم براي تجويز اشاره شد الان کاملتر کنيم و ان عبارت است از قاعده سلطنت بر اموال و انفس شما قاعده سلطنت را اجمالا به عنوان يک قاعده مسلم فقهي اشنا هستيد که از نصوص و سيره عقلاء‌و اجماع استفاده مي شود که انسان نسبت به مال و ملک خودش مسلط است هر تصرف مشروع و مجاز و محدوديتي هم در کار نيست
 سلطنت بر مال و سلطنت بر نفس
 و از اين قاعده ضمنا و شخصا استفاده مي کنيم اما ضمنا همين عموم اموال که دست ادم يا پاي ادم اعضاء‌و جوارح ادم ملک و مال ادم است که شرحش را داديم و هم شخصا استفاده مي کنيم که قاعده اي که بگويد انسان تسلط بر اموال خودش دارد قطعا تسلط بر نفس خودش خواهد داشت بالفحوي در اين رابطه سيد الحکيم (ره) کتاب مستمسک العروه جلد 10 صفحه 17 درباره مشروعيت عبادات صبي مشروط به اذن ولي مي فرمايد اين اذن خلاف قاعده سلطنت است قاعده سلطنتي که سلطنت به اموال را ثابت مي کند سلطنت به انفس بالفحوي درست مي کند الانسان مسلطون علي اموالهم و بگوييد علي انفسهم
 مراد از نفس در ( ان الله اشتري من المومنين اموالهم و انفسهم )
  و مويد بلکه دليل بر اين مطلب يعني تسلط بر اموال و انفس ايه قران ان الله اشتري من المومنين اموالهم و انفسهم بان لهم الجنه فورا اشکال طلبگي شروع شد که معامله با خداست فرق مي کند نوعش فرق مي کند چه استدلالي است جواب يک نکته از ضمن اين ايه استفاده می شود وان اين است که مشتري که خداست طرف مالک مال و مالک نفسش هست ملکيت مال و ملکيت نفس از اين ايه ولو نوع معامله يک معامله ويژه اي باشد عرفايي و سلوکي يک خريد و فروشي که ان خريد و فروش نفس که معامله با خداست انسان را
  (اهل معرفت مي گويد که هر کسي در اين دنيا خودش را مي فروشد متوجه نيست منتها ادم بايد توجه کند که خودش را به خدا بفروشد به خدا فروختن يعني که فروخته شد خودم هيچي نيستم هر چه خدا بخواهدتسليما لامره به قول مولا (علیه السلام) الدين شجره اصلها التسليم و رداء)‌خوب از ايه ملکيت انسان نسبت به اموال و انفس ثابت شد اين مقدار در اين قسمت از بحث براي ما کافي است
 سوال و جواب نوعش را نشان نمي دهد ولي سنخيت و وحدت تنسيق شاهد بر اين استحکام بحث است
 سوال ايا از انفس که جان و روح است اعضاء‌استفاده مي شود جواب نفسي که در فلسفه و عرفان مطرح است ان نفسي که در اموال و انفس مي ايد فرق دارد نفس ناطقه نيست انفس و نفس خود ادم است که قطعا جسم ادم هم در ان است منظور از نفس معامله نفس معامله خود ادم موجودي مرکب از جسم و روح مطلبي که جواب سوال ديروز شما بگويم اين است که خوب عموم سلطنت دست ادم را باز گذاشته است هر گونه تصرف جائز است
 حکم سوزاندن پول اسکناس از نظر وضعي و تکليفي
 در اصطلاح اورده اند که کسي در کشتي نشسته باشد مالش را به اب دريا بندازد مسلطون علي اموالهم مشکلي ندارد سوال که ديروز عزيزان پرسيدند مثلا انسان پول نقدي دارد مي تواند اتش بزند يک امر غير معقول و غير متعارف و خلاف سيره امري است مجنون وار به عبارت ديگر سفهايي جواب اين مطلب را که کامل بگويم از ديد فقه معاملات معامله سفهي ممنوع است معامله سفهايي ممنوع نيست اين گونه معاملات معاملات سفهايي است شبيه اين است شما يک جنسي مي خريد از کسي مي دانيد قيمتش فرض کنيد هزار تومان است ده برابر مي خريد اين مي شود سفهايي بيع سفهايي باطل نيست مثال هم زياد داريم اين بيع سفهايي در حقيقت پولش را دور انداختن است اين يک مطلب مطلب ديگر زاويه ها و ديدگاه ها مختلف است ما از ديد وضعي يا فقه معاملات بحث مي کنيم از نگاه فقه معامله صاحب مال اين گونه تصرف اگر بکند جواز وضعي دارد يعني زماني در کار نيست ضامن نيست کار سفهايي انجام داده که داده اما از ديد اخلاقي و حکم تکليفي زاويه اخلاق و حکم تکليفي جداست انجا که بياييم خوب زير حوزه اسراف قرار مي گيرد و يا کار غير عقلاني وغير عقلايي است به عنوان ثانوي يا اولي مطلبي است خلاف مذاق شرع اين حرفها را بزنيد جاي خود دارد اينها حکم تکليفي دارد حرمت و جائز نيست از لحاظ اخلاقي واز لحاظ تکليف اما از لحاظ وضعي بلا اشکال ضمان ندارد اين کامل شد اين دو تا دليل که کامل شد الان يک جمعي بکنيم بين دو تا دليل و بعد تطلبيق
 جمع ادله جواز و عدم جواز
 اما جمع بين دو دسته از ادله ادله دال بر عدم جواز عمدتا حرمت و وجوب ديه بود ادله مجوزه ما در اين مسئله عموم عيسي و قاعده سلطنت براي شما به عرض برسانم جمع بين عموم وصيت و احترام بدن ميت و ديه اعضاء‌جمع نيست بلکه اين دو تا دليل در حقيقت اگر دقت کنيد قلمرو شان جداست استکاک ندارند در ديد ابتدايي تعارض مي نمايد ما که دقت بکنيم به خوبي درک مي شود به لطف خدا که ادله ديه اعضاء‌ان مورد را مي گيرد که اعتداء‌در کار باشد عن اعتداء‌قطع اعضاء‌شده باشد ان مواردي که قطع اعضاء‌عن اعتداء‌نباشد مثلا اگر جراحي باشد قطع عضو پاي را قطع مي کنند قند دارد اين را مي گويند قطع عضو ديه قلمرو اش جداست درست مثل اتلاف مال غير و تصرف به مال غير ماذونا دو تا قلمرو است انجايي که ديه اعضاء‌از سوي شرع بريده شده جايي است که قطع عضو عن اعتداء‌بدون رضايت بدون وصيت باشد واما انجايي که وصيت امده و رضايت امده موضوعا اعتداء‌نيست بنابراين قلمرو هر کدام جداست استکاکي ندارد تا ما جمع کنيم حرمت بدن ميت هم تقريبا به همين منوال هست بدن ميت احترام دارد ما مي گوييم در صورتي که قطع عضو بشود با وصيت خودش يا با مصلحتي که در کار باشد در اين صورت از ديد عرف و عقلاء‌هتک حرمتي نيست اين دو تا دليل قلمرو هايشان جدا شد
 حکم وصيت بر اهداء‌اعضاء‌متوفي و صور ان
  مسئله دوم رسيده بوديم که انسان وصيت به استفاده کردن از اعضاي او پس از مرگش
 توضيح فروع مسئله فوق
  اين مسئله سه تا فرع دارد فرع اول وصيت نسبت به اهداء‌يا فروش عضوي از اعضايش کليه را بگيريد بفروشيد بچه ها خرج کنيد کمک زندگي باشد يا اهداء‌کنيد براي مستمندان فرع دوم توصيه به تشريح کالبدشکافي بکند در حيات سودي نداشتم در ممات کمک بکنم به علم و دانش فرع سوم وصيت بکند کسي که دم دم مرگش هست يقين دارد که مي ميرد هم خودش هم خبره مي گويد از مرگ نجاتي نيست الان ايذاء‌هست خودش اذيت مي شود بستگان اذيت مي شوند عقلا و خارجيها حکم مي کنند خلاصش کنيد اين يک ادمي است اميدش هم قطع شد تمام مي گويدکه خلاصش کنيد يک تير خلاص يا يک سوزن نهايي اين مطلب اين سه تا فرع را ان شاء‌الله بحث کنيم فرع اول را اين فرع شکر خدا بر مبناي سيد الاستاد مسير هموار ادله گفته شد و فتوا هم ايشان داده اگر کسي وصيت کند به قطع عضوش پس از مرگش که اهدا بشود و يا فروش بعد وصيتش نافذ است و قطع عضو هم ديه ندارد اين مطلب ادله اش گفته شد فتوايش هم هست اما فرع دوم که وصيت بکند براي تشريح که کالبد شکافي بشود اين فرع از نظر قواعد و ادله اش که الان شرح داديم حکم جواز است مانعي وجود ندارد ادله وصيت رضايت مالکي مالک بعد موت خودش هم مالکيتش نسبت به مالش باقي است اگر منتقل نشود اينجا منتقل به ورثه نمي شود با رضايت مالکي و وصيت هتک حرمت که بوجود نمي ايد مضافا بر ان همان قطع بعض اعضاء‌با تشريح فرقي مشهود و قابل توجهي که فرق در حکم را بوجود بياورد ديده نمي شود از لحاظ ادله و تنظير کامل به قطع عضو تشريح هم بايد جائز باشد مانعي اصلا وجود ندارد منتها درباره تشريح فتوا از فقها به اين صورت امده گفتيم مقتضاي قاعده فتوا نگفته ايم نه بنده مسئوليت شرعا به عهده مي گيرم و نه شما فتوا تلقي بکنيدفقها فتوايشان اين است که تشريح بدن مسلمان بدون ضرورت جائز نيست اما در صورت ضرورت اشکالي ندارد ببينيد ما يک راه باريکي را پيدا کرديم در صورت ضرورت تجويز شد هر چيزي که صورت ضرورت داشت بدانيد که کاملا راه بسته نيست بنابراين اين را در قبلها هم جوانيها سوال مي شد و حقير هم بر مي خورديم که مسلمانها چرا تشريح را جائز نمي دانند علم که واجب کفايي است جوابش را مي گفتيم از خارج مي اورند الان بعضي از دانشجويان علوم پزشکي که با بنده اين قضيه را صحبت کرده اند به اين مضمون گفته اند که جسد از خارج مي خرند مخصوصا از هند که خيلي مبذول و ارزان هست همه اجناس و جنس جسد ميت هم ارزان است گويا
 اشکال در تشريح در مجهول الهويه در کشورهاي اسلامي
 و در ضمن ميتهاي مجهول الحال در فتوا اين است اصل هم اين است فتواي سيد الاستاد (ره) هم اين است که مقتضاي اصل هم هست اگر شک در اسلاميتش کرديم مقتضاي عدم اسلاميت است حکم عدم اسلام را جاري مي کنيم و تشريح جائز است لذا مجهول الهويه داخل هم تشريح هم قرار مي گيرد از اين جهت هم مشکلي نيست اما قاعده جواز فتوا گفته اند تجويز در صورت ضرورت لذا در مقام فتوا حکم به جواز تشريح خلاف احتياط است
 سوال و جواب اصل بقاء‌ملکيت قطعي است از ان مال اعتباري نيست ان مال به ارث که تعلق بگيرد يک سوم است مالي که به ارث نرسد يک سوم ندارد ملکيتش باقي است
 سوال و جواب خودش وصيت مي کند تشريح بکنيد پولش را نگيرد يا پول اگرگرفتيد پولش را مي دهيد به ورثه ورثه ان پول را که مي گيرد سهم الارثش هست بعد از که پول را گرفت طبق وصيت متوفي ان پول مي شود ارث يا مال الوصيه
 اشکال در وصيت که ميت تا يک سوم حق وصيت دارد
 سوال اگر بگويد اهدا کنيد يک سوم ان مي شود جواب نه يک سوم در اينجا نيست که مالي که قابل انتقال به ارث باشد وصيت يک سوم مالي که ملک حقيقي است ولي قابل انتقال به ورثه نيست انجا يک سومي درکار نيست در نسبت به کل ان مال وصيت نافذ است که ان مال فقط جسد ادم است
 سوال و جواب ما اعتباري که نمي شود منتها انها جسد مسلمان از اول از دائره بيرون است احترام ندارد خريد و فروش در کار نيست ما يک معامله اي مي کنيم که جسد را بياوريد و از ان استفاده کنيم
 سوال اين که فرموديد شک در اسلام حکم به عدم اسلام مي شود جواب اسلام عنوان وجودي است نياز به احراز دارد شک در ان مساوي با عدم است
 سوال اين با سوق و اولاد مسلمين محکوم به اسلام است جواب در بلاد مسلمين اجزاي حيواناتي است در بلاد مسلمين قاعده سوق درباره لحوم و جلود است بعد از که احراز کنيد مسلمان بودن يک فردي است يا در کشور اسلامي يا در خارج از کشور هاي اسلامي شک در اسلاميت مي کنيد احتمال عدم اسلاميت هم مي دهيد قاعده سوق اسلام ثابت نمي کند اسلام عنوان وجودي است انها قاعده سوق نفي نجاست مي کند عدمي است عنوان وجودي قابل اثبات به اصل نيست بايد احراز بشود قاعده اين است شک در اسلام مساوي با عدم اسلام است فتواي سيد (ره) هم همين است مبناي ايشان همین است مبناي درست هم همين است ان شاء‌الله
 سوال اگر در کشور اسلامي به ميتي برخورديم بايد هم دفن شود و هم به ان نماز خوانده شود جواب در اين شک از ان قبيل شک نيست اين را ما اصلا شک نمي گوييم جنازه هايي که به طور متعارف در بين مردم با قرائن و شواهد قرار مي گيرد اينها محل شک نيست فرض کنيد فردي است اين ادم عقائد تزلزل شد ولي در جامعه اسلامي زندگي مي کرد مثل فدائيان خلق يا مجاهدين خلق يا بعضي از معتادها که اصلا چيزي نمي فهمند تا بگوييم اينها عقيده دارند اينها اصلا ساقط است فهم ساقط است تا بگوييد عقيده دارد اين جسد هايي متعارفي که اينجا هست اينها که با قرائن و شواهد محل شک مي شود محل شک اين است که شما منشا شک عقلايي داشته باشيد مثل کمونيستها که حد اقل شک داريم در عقائد منشا شک عقلايي باشد اين شک فلسفي مي کنيد اين شک عقلي است شک عقلي موضوع حکم نيست اين شک که شما مي گوييد شک عقلي است اما رسيديم به فرع سوم نتيجه اين شد اين فرع تشريح از نظر ادله درست فتواي فقها در حالت ضرورت و فعلا از لحاظ ادله درست و از لحاظ فتوا احتياط مي شود فتوايي صادر نمي شود اما فرع سوم صورت دوم کسي که الان در معرض فوت شدن هست مرض سرطان يا فرض کنيد مرگ مغزي قلبش کار مي کند مغزش ديگه از کار مي افتد يا سرطانها مي گويند شخص يقين دارد و کارشناسان خيلي واردکه مي ميرد يک ماه کمتر يا بيشتر عقلا و دانشمندان دور از دين چرا زنده بماند عقلا مي گويد اذيت را کمک کنيد هم اعضاي خانواده اذيت مي شوند و هم خودش تير خلاص احتمال حيات وجود ندارد اگر احتمال حيات وجود داشت اين خارج از فرض ماست احتمال حيات از لحاظ علمي نيست بنابراين شما اگر همچنین فرضي را داشتيد عقلا مي گويد هم خودش اذيت مي شود و هم بستگان را خسته مي کند خلاصش کنيد خودش هم اجازه بدهد رضايت بدهد از لحاظ ادله و علم و عقل رضايت هست تصرف هست و علم و عقل مي گويد هيچ مانعي ندارد علم و عقل اين اجازه را اجازه داراي مصلحت تلقي مي کند عموم سلطنت هم مي گويد رضايت دارد و تصرف مي کند يک مانع اصلي حرمت انتهاد اين مانع اصلي است در اين رابطه چه مي توانيم بکنيم انتهار حرمتش از ضرورات دين است قتل نفس حرام محرم به هيچ وجه هم جائز نيست البته تخصيص خورده درباره جهاد و تعارض با حفظ دين يا ناموس هم گفته شده است در اين فرض ادله مي گويد جواز عموم سلطنت مي گويد رضايت مي گويد عقلا هم تاييد مي کند کار هم داراي مصلحت است هيچ مشکلي پيش نيامده مرگ قطعي بود اما حرمت انتهار را چه کنيم در حرمت انتهار شک نداريم تخصيص فقط در مورد جهاد است اما حرمت انتهار عمده اش لا تلقوا بايديکم الي التهلکه اينجا فرض ما اين است که وقوع در تهلکه هست صدق در القاء‌نمي کند القاء‌اين است که ادم سالم باشد يا احتمال عقلاييه نجات داشته باشد لا تلقوا بايديکم الي التهلکه اين وقوع در تهلکه هست قطعا احتمال خلاف نيست پس دليل القاي تهلکه نمي گيرد اين دليل که اصلي ترين مانع وجود دارد و اگر فقها بحث مي کنند و مانع احساس مي کنند همين است اين مانع را ديديم اينجا مانعيتي ندارد چون اين قضيه پس از وجود تهلکه است لذا مانع شرعي و اصلي فقهي درباره اقدام به اين امر وجود ندارد لذا عقلا و خارجيها به عنوان عاقل اين مطلب را تاييد مي کند و عمل مي کنند اما فقها از باب احتمال اينکه قتل نفس به حساب بيايد فتواي به تجويز نداده اند هر چنداز لحاظ ادله مشکلي ديده نمي شود اگر کسي فتوا بدهد بايد از يک اعتبار حقوقي فوق العاده بالايي برخوردار باشد و الا مشکل خواهد بود اين مسئله که کامل شد صورت سوم وراث پدر از دنيا رفته مثل خارجيها فرزندش مي ايد جسد پدرش را بفروشد اين مسئله از لحاظ ادله ممکن است ادله و وجهي براي جواز ارائه شود اما اين مسئله حکم عدم جواز است 1. مخالفت سيره قطعيه مستمره تا زمان مشرع اصلي رسول الله الاعظم و اهل بیت پیامبر 2. هتک حرمت فروختن جسد پدر هتک حرمت است اگر گفتيد که سيره درباره قطع اعضاء‌بر عدم قطع اعضاء‌گفتيم انجا سيره دليل داشت بر جواز استثناءداشت استثنايش دليل بود رضايت و وصيت اينجا دليلي نداريم بنابراين 1. خلاف سيره قطعيه است 2. هتک حرمت است 3. ذلت و بي ابروي براي خود فرد است اگر مسلمان باشد مسلماني که جسد مورثش را بفروشد باعث ابرو بري خود ان فروشنده قطعا خواهد بود حفظ ابرو در کنار حفظ دماء‌قرار دارد حفظ ابرو هم پس از اعراض و دماء‌حفظ ابرو براي انسان واجب است و قطعا در عرف مسلمانها باعث ابرو ريختن و ذلت و زبوني فرد فروشنده خواهد بود

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo