درس خارج فقه استاد مصطفوی
88/08/04
بسم الله الرحمن الرحیم
سيد طباطبائي يزدي ميفرمايد الماء المضاف مع عدم ملاقاه النجاسه طاهر ولکنه غير مطهر لا من الحدث ولا من الخبث ولو في حال الإضطرار درباره عدم مطهريّت ماء مضاف نسبت به حدث بحث کامل شد که اين مطلب يعني عدم مطهريّت مورد إجماع و مطابق با ظاهر کتاب است، و قول شيخ صدوق رحمه ا... که مخالف بود ميفرمود با ماء ورد عند الضروره ميتوان وضو گرفت، روايتي هم آمده بود، سند و دلالت روايت هم تقريباً لا بأس بهما بود نتيجه اعلام شد، اما يک روايت ديگر باقي ماند با قول ديگر، از ابن ابي عقيل، بحثش مفصل شد و آخر سر به اين نتيجه رسيديم که در تعارض مشکل ما چيست؟ مشکل ما يا تنافي است يا عسر است بين جمع کردن اطراف، اگر ما بتوانيم جمع کنيم و عسري نباشد عيبي ندارد احتياطاً. گفتيم عند عدم الماء مطابق با قول صدوق هم با ماء ورد وضو ميگيريم هم تيمم ميکنیم اين نتيجه، چيزي که باقي ماند قول ابن أبي عقيل بود، شنيدهايد ابن جنيد و ابن ابی عقيل فتاوايي ميدهند گاه گداري مطابق با رأي عامّه و فقيهند ابن أبي عقيل تقريباً به کلّ مايعات يا حدّاقل به نبیذگفته است وضو جائز است، صاحب جواهر ميفرمايد دليل و مدرکي براي قول ابن عقيل به طور وضوح نتوانستيم پيدا کنيم ولي حسب احتمال ممکن است از روايت عبدالله بن مغيره استفاده کرده باشد، روايت مذکور را در درسهاي قبلي گفتيم ابن مغيره عن الصادقين، عن بعض الصادقين، متن این است إذا کان الرجل لا يقدر علي الماء و يقدر علي اللبن، فلا يتوضوء باللبن، إنما الماء و التراب، تا اينجا گفته بوديم در بحثهاي قبلي مربوط ميشد که گفتيم روايات تحديد کردهاند طهارت حدثي را به ماء و تراب. از اين به بعد روايت ذيلي دارد ذيلش اين است، فإن لم يقدر علي الماء و کان نبيذ فإن لم يقدر علي الماء و کان نبيذ فإني سمعت حریزا يذکر في حديث ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قدّ توضوء بالنبیذ و لم يقدر علي الماء ترجمه نکنم مضمون واضح است، ظاهر اين روايت وضو گرفتن به نبيذ را در صورت عدم وجدان ماء مجاز ميداند، ظهورش کامل است خوب چه کنيم؟ آيا اعلام کنيم که نبيذ مطهر حدث است، قطعاً نميشود و امّا توضيح و توجيه اين روايت، اولاً صاحب جواهر ميگويد در اين روايت که نقل شده است عن بعض الصادقين، معلوم نيست ائمه باشد، بعض الصادقين بعد خودش جواب ميدهد ميفرمايد صاحب کشف اللثام گفتهاند الصادقين، الأئمه عليهم السلام. روايت عبدالله بن مغيره را ميخوانيم، اشکال اين است که در اين روايت، ابن مغيره گفته است عن الصادقين، صادقين و صاحب جواهر ميگويد معلوم نيست بعضي از صادقين از ائمه باشد، اما کشف اللسان ميگويد صادقين به اين مضمون عليهم السلام: ائمه است، تناسب حکم و موضوع هم اين را تأييد ميکند عبدالله بن مغيره است راوي معتبر، از اصحاب، عن بعض الصادقين، اين يک اشکالي بود که خيلي جا نيافتاد، در مجموع سلسله سند،لا باس به،نمیتوانیم اشکال در وثاقت روات اين سند بگيريم، اين عيب هم عيب و نقصي نبود که مشکل به وجود بياورد، اشکال دوم در دلالت اين روايت است اولاً ذيل روايت که ميگويد فإن لم يقدر علي الماء و کان نبيذ اين ذيل تا آخر فإنی سمعت حریزا اين ذيل معلوم نيست از امام باشد، ممکن است از خود عبدالله بن مغيره باشد، دقت کرديد؟ که عبدالله بن مغيره که روايت را از امام صادق نقل ميکند تا آن جا که إنما الماء و التراب بعد یک ذیلی است فإن لم يقدر علي الماء ممکن است اضافه از خود فرض کنيد راوي باشد به چه دليل؟ به اين دليل که امام صادق به حريز به قول حريز استناد نميکند معمولاً. فإني سمعت حريزاً يذکر في حديث عن رسول الله قد توضوء بالنبيذ ولم يقدر علي الماء قرينه دارد که ممکن است مال خود راوي باشد،ولوسلم که مال خود امام باشد معلوم است اين مضمون آخر،مخالف حکم فقهي قطعي و مطابق رأي عامه است. چطور مخالف حکم فقهي قطعي؟ نبيذ شرابي است گرفته شده از خرما. نبيذ است حرام و نجس است با مايع نجس وضو ميشود گرفت؟ مخالف حکم قطعي فقهي. ابن عقيل چنین چيزي ميگويد کلّا و ثانياً مضمون اين روايت موافق است با رأي عامّة. کتاب خلاف، جلد يک صفحه 55 ميفرمايد که رفع حدث به مايعات ديگر غير از ماء نميشود و به قال الشافعي الا اين که ابوحنيفه ميگويد همچنین اوضاعي ميگويد که به تمام انواع نبيذ وضو گرفتن جايز است نبيذ رفع حدث ميکند، تا اين جا مطلب تمام. اين روايت
- مخالف اجماع است
- اثبات استناد ذيل اين روايت به معصوم معلوم نيست،
- مخالف حکم قطعي فقهي است
- رأي عامّه است
- شيخ طوسي ميفرمايد اجمعت العصابه علي خلافه، معناي عصابه و طائفه و فقها و علما را ميدانيد عصابه در جايي گفته ميشود که منظور کل فقهاي اهل البيت باشد با اين نگاه عصابه ميگويند،اجمعت العصابه، يک نکته توجيهي جدير بالذکري سيد الخويي دارد لاباس بذکرهست ، ميفرمايد بر فرض تسليم که نسبت درست باشد و ذيل هم از معصوم صادر شده باشد. صياغت ذيل طوري است که کأنّه إمام استظهار ميکند احکامي را که مطابق رأي عامه است و مردود است و خلاف فقه اهلبيت است، اول ميگويد با لبن نميشود وضو گرفت، بعد ميفرمايد که بله با اين لبن که عامه که مثلاً ميگويد وضو گرفت، حتّي آنها طبق نقل بدون مدرکي ميگويد که با نبيذ هم ميشود وضو گرفت، اين يک استظهاريست که شاهد رد بر رأي عامه است،این استظهار يک استظهار درستي است و بسيار با ظرافت. البته کمي دقت هم ميطلبد، يک توجيه هم آورده اند آخر سر.ديده اند سند درست استدلال هم ظاهرش درست است یک تاویل توجیهی آورده اند و آن اين است صاحب جواهر ميفرمايد که بايد اين روايت حمل بشود بر نبيذي که آب مطلق است، ولي چند تا دانه خرما کوچکي داخل آن آب کثيف مياندازند براي خاصيت. يا از لحاظ رواني. روايت وسائل جلد يک صفحه 202 ابواب مضاف باب 2، حديث 1، همين حديث عبد الله بن مغيره، حديث 2 در همين باب در همين صفحه قصه و حکايت نبيذي بودن اهل مدينه، حدیث 2 به همين آدرس.مردم نبيذي بودند معتاد. آمدند پيش پيامبر شکايت کردند، طبيعت ما فاسد شد به هم ريخت مريض شديم، عبارت طبايع فاسده بيمار شدیم، بعد پيامبر دستور داد در ظرفهاي بزرگي که ظرفيتش از چهل تا هشتاد رطل عراقي بود، از اين تانکرهاي کوچک که الان هست بعد يک کف تُمَیرات خرمای کوچک تمیر اسم تصغیر است يک مشت خرما بريزد مدتي بگذارند تا اينها از نظر روحي خيال کنند که نبيذ میخورند، پس روايت چه شد؟ يادتان نرود، شما در جمع شنيده بوديد شاهد جمع در جمع بين أقوال شنيده بوديد شاهد جمع در تأويل تازه بشنويد شاهد تأويل اين شاهد تأويل است، نبيذ هيچ گاهي تعليل صحيح و بدون شاهد قبول نکنيد چه ميشود؟ تعليل بدون شاهد استحسان است، تاويل با شاهد تاويل وجه است، وجه وجيه است، اين نکته اصطلاحاتي دقيقاً برايتان گفته شد، الحمدلله نتيجه همان است که با نبیذ قطعاً توضوء جايز نيست، فرموده بود غير مطهر لا من الحدث ولا من الخبث، الان رسيديم فراز دوم ولا من الخبث، مطهرّ خبث هم نميتواند باشد،
جواب سوال: عصابه علما با اجماع اين شد که اگر اجمعت العصابه گفتيم در برابر فرق ديگر به کار ميبريم، اجماع را در محدوده خودمان بکار ميبريم، لذا هر موقع گفت اجمعت العصابه يعني آن گروهي از پيروان اهلبيت که در برابر پيروان مذاهب ديگرند، اماميه تقريباً اصطلاح شيخ طوسي است و رجالي ، اين مطلب را که گفتم براي شما ، رسيديم به بحث خبث.
سوال : شاهد تاويل کجا بود؟
ج : شاهد تاويل همين معناي نبيذ را به نبيذي آن جوري تاويل کرديم که میشود آب مطلق.شما چند تا دانه خرما جوشانده شود( خرما که جوشانده شود و شراب شود، نبيذ است) چند دانه خرما که بريزيم يک مقداري تفت کند و يک مقداري گرم شود باصطلاح ولي آب زياد چهل رطل تا هشتاد رطل اين را ميگويد آب نبيذ به آنها،سرگرم شوند از نظر روحي خوب ما نبیذ میخوریم بعد از اسلام هم اجازه داریم نبيذ بخوریم.[ برايتان بگويم رفع خبث اولاً از لحاظ اقوال فقهاء مشهور بلکه اجماع بر اين است که ماء مضاف رفع خبث نميکند، مطهر عن خبث نيست، صاحب جواهر ميگويد در حد اجماع ممکن است برسد .براي اين که بعضي از مخالفين از فقهاء، معلوم النسب هستند و بعضي از مخالفين احياناً منقرضند، بنابراين در عصر ما اجماع محصل ميشود ادعا کرد. اين مطلب اول، مطلب اول چون اجماع خيلي پرو پا قرص نبود سريع رد ميشويم و نکته را فراموش نکنيم تا عصر صاحب جواهر اجماع است، اين اجماع از عصر شيخ به اين طرف اجماع تعبدي نيست، مدرکي است اشکال به قوت خودش باقيست، دليل دوم که تقريباً اصليترين دليل است، خوب دقت کنيد. بر عدم مطهريّت ماء مضاف از خبث، ميفرمايد در روايات، رفع خبث تقييد شده است به ماء و تراب، ابواب نجاسات وسائل جلد يک، ابواب نجاسات باب 3 باب 12 باب 45 روايات کثير است. کاد أن يبلغ حدّ الإستفاضه اگر تواتر ادعا نکنيم تواتر اجمالي در حد استفاضه ميتوانيم دريابيم و يادتان هست سند اگر در حدّ تواتر و استفاضه بود ديگر راويها را دانه دانه وثاقتش را نياز نداريم بررسی کنیم، سند در اين حد تقييد شد ازاله خبث به ماء و تراب، لا يجزي رفع الخبث إلا الماء و التراب، بدين مضمون، اين روايت را که خوانديم به عنوان نمونه يک قسمت از رواياتي که گفتيم روايات زياد است فقط آدرس کلّيش را دادم محتواي حاصل از همه اين روايات تقييد رفع خبث به ماء و تراب. تمام است. سند در حدّ استفاضه، دلالتهاي ظاهر و احیانا صريح، پس تمام است مطلب، يک اشکال، اشکال فنيّ. گفته ميشود اين روايات با اين کثرت با اين دلالت لا باس بها قبول، اما اين روايات حصر نکرده اند، دلالت دارند که از مطهرات ماء و تراب است، اثبات شيء معروف بين طلبه ها، نفي ما عدی نميکند أحد الأفراد است، ممکن است أحد الأفراد ديگر، مايعات ديگر باشد، ازاله خبث کند، مضافاً بر يک دليل عقلي که يادتان است دليل عقلي فقه و اصول ،دليل عقلی فلسفي واقعي نيست، إزاله أمری وجداني است، مايع پر حجمي را بريزيد کاملاً شيئ خبث را از بين ميبرد، يک قطره خون افتاده است اينجا تازه، يک ليوان شير نسبتاً گرمي را رويش ميريزيم پاک پاکش میکند و همين طور الان ديگر نفت بريزيم، بنزين بريزيم پاک ميکند، ازاله هم وجدانيست، اين دو اشکال، خيلي اشکال مهمي است براي ما کار را سنگين ميکند که چه کنيم، لذا ابناء السنه مخصوصاً وهابیها در عمل،ازاله خبث را همان ازاله ظاهر ميدانند، مسجد الحرام ديدم خون افتاده پليس را صدا زدند آمد گفت که دستمال بگير پاکش کن، ازاله نجاست همين، ازاله به ماء نيست، هر چيزي که (خبث يک واقعيتي است) آن را پاک کند، اين حرف گفتنش شاید خوب نباشد عيبي ندارد براي تنوع. ميگويد افلاطون هم گفته است که چيز آلوده به پاک کردن از بين ميرود، علم هم ميگويد با پاک کردن از بين ميرود، علم هم ميگويد با پاک کردن و با فشار ميکروبش زائل ميشود، چه کار کنيم با اين حرف، اين مطلب. خوب گوش دهيد، جواب مطلب اين است که شما که ميفرماييد اين تقييدات در روايات منافات ندارد به اين که مطهر ديگري هم در کنار اين دو تا مطهر باشد براي اين که اين تقييدات مفهوم ندارد. اشکال این است مفهوم ندارد تا براي خودش حصر کند و بقیه را رد کند مفهوم ندارد چرا؟ چون عنوان، عنوان لقبي است، شما در اصول خوانديد که لقب مفهوم ندارد، اين کل اشکال با شرحي که صاحب جواهر داده است و اما جواب صاحب جواهر رحمه ا... با چيزهايي که بندگان ضعيف خدا احقرالعباد اضافه ميکنند، ميفرمايند اين جا منافات وجود دارد ولو تقييد به وسيله لقب باشد، چرا؟ براي اين که يک قاعده خوب را گوش دهيد، براي اين که فرق است بين تقييد و اطلاق و عام و خاص در صورتي مثبتين بودن، شنيدهايد در اصول که اگر عام و خاص مثبتين باشد چه ميشود؟ تعارضی ندارد دیروزقصه تعارض را دقيق برايتان گفتم که کجا تعارض کجا جمع، اين را هم اضافه کنيد به اين مطلب کامل شود، در عام و خاصي که ايجاب و سلب باشد، تخصيص به عمل ميآيد، مثبت و منفي باشد، اما اگر دو تا عام و خاص مثبت باشد، به آن ميگوييم مثبتين، گفتهاند بين مثبتين در عام و خاص تنافي و تعارض نيست، چون متعلقها متعددند، مأمور بها متعددند، مثل اينکه بگوييم اکرم العلماء و أکرم زيداً تنافي نیست، يک مثال بهتري بزنم که شما گاهي سوال ميشود از شما، هديً للناس که خودش سوال ابتدائي براي آيات خدا، خدا در قرآن ميگويد هدي للناس و يک بار ديگر ميگويد هدي للمتقين، چطور جمعش کنيم؟ خوب اصول بخوانيم، بين مثبتین تنافي نيست. تنافي بين مثبت و منفيست، عيبي ندارد هدي للمتقين را ممکن است بگويد هدايت ويژه. توجه کرديد؟ منافاتي نيست. اين را که فهميديد من اضافه نکردم چون صاحب جواهر اين مسير را رفته است با شما آمدم. ميفرمايد اطلاق و تقييد اين طوري نيست، در اطلاق و تقييد مأمور به واحد است، چند تا فرقي که بين عام و مطلق شنيده بوديد، چند تا مختفي و ظريفش را امروز اضافه کنيد، شنيده بوديد عموميّت عام به دلالت لفظيست و اطلاق مطلق به قرينه عقلي يا مقدمات حکمت است، اين نکته را شنيده ايد، نکات بعدي را که اضافه شده است گوش کنيد ، نکات جواهري را گوش کنيد ، ميفرمايد در آب مأمور به تعدد دارد ، در مطلق و مقيِّد مأمور به واحد است. دو: نکته دوم از نکات جواهر، در عام و خاص شنيده بوديد بيان هم متعدد است. مخصص متصل و مخصص منفصل، در مطلق و مقيّد قید در ضمن يک کلام ميآيد که مطلق را بيان ميکند، مثلاً ميگويد بيع العقدی لازمٌ. بيع العقدي لازم است، بحث حقوقي، خوب العقدي چه شد؟ قيد شد، يک کلام، دو کلام نيست، بعد هم چه شد؟ متعلق بيان، يک چيز است فقط بيع عقدي است، اين ديگر در کنار اين يک چيز ديگري اضافه کنيم به توسط همين قيد منتفي است، اگر بگوييم منافات ندارد با بيع المعاطاتی چرا؟ موضوع تعيين کرد، قيد در مطلق، تحديد ميکند موضوع را. دیگر بيع المعاطاتی خارج شد، لازم نيست، جايز است. خوب اين را که فهمیدید که نکتههاي خوب مقدماتي بود از اين برهان اصولي براي مدعاي خودش صاحب جواهر استفاده ميکند ميفرمايد تقييد در روايات از باب تقييد مطلق است، الخبث يزول بالماء و التراب إزاله خبث تقييد شده است، به ماء و تراب، تقييد است، تقیید،تمام آن چه خارج از موضوع باشد را منافات دارد، إزاله الخبث بالماء و التراب، إزالهخبث تقييد شده است به ماء و تراب، نتيجه تحقيق اين است که همان موضوع خودش، موضوع حکم است و خارج از موضوع خودش، خارج از محدوده بيان است، منافات دارد، اين جوابي بود که از اين تحقيق داده شده است، از اين اشکال، از اين اشکال اولاً و ثانياً. اما مضافاً بر اين دو تا نکته ديگر هم اضافه کنيد و آن اين است که ما در روايات متنهايي داريم که با مفهوم حصر آمده است، لا يزول الخبث الا بالماء و التراب، مفهوم حصر چه مفهوميست، اولين مفهوم، معتبرترين مفهوم در باب مفاهيم، مفهوم حصر است.و در بعضي از روايات با مفهوم شرط آمده که بنابر مشهور شرط مفهوم دارد، پس به غير ماء و تراب ازاله خبث طبق ظواهر روايات کثيره ممکن نيست، دو نکته را اضافه کنيم و تمام. اين بحث را کاملش کنيم، يک ايشان ميفرمايد استصحاب هم داريم، دليل سوم ما استصحاب، استحصاب نجاست، با مايعي نجاست را ازاله کرديم مثلاً شک ميکنيم که ازاله شد يا نشد، استصحاب ميکنيم، آن اشکالي که درباره استحصاب در شبهات حکميه داريم که سيد الخويي ميگويد به اسم سیدالخويي به ثبت رسيده است ولي من ديدم در گوشههايي از جواهر وجود دارد تقريباً هر چه فقها ميگويند بالاي نود و شش هفت درصد، در جواهر است، منتها بعضي هايش خيلي در گوشه و کنار است اين مسئله اصولي به نام سيد الخويي ثبت شده است که ايشان ميگويد استصحاب در حکميات شرعيه معارض است با عدم جعل همیشه اين نظر ايشان. ديدم در جواهر، استصحاب در شبهات حکميه جاري نميشود چون هميشه معارض است با استصحاب عدم جعل، نکتهاي که اضافه ميکنم اين است بر فرضي که اين نظر را قبول کنيم که خلاف مشهور هم هست يا خلاف بعضي حداقل، استصحاب در شبهات حکميه تکليفيه است، نه استصحاب در شبهات حکميه وضعيه، احکام وضعيه مثلاً اصاله الطهاره شک در طهارت بکنيد، استصحاب طهارت ميکنيد، استصحاب طهارت با استصحاب عدم جعل شرعي معارض نيست، چرا؟ چون طهارت خودش اصالت ذاتي دارد اصل طهارت است، دقت کرديد؟ نکته ها بسادگی بدست نمی آید دقيق بود. نکته دوم در نجاست هم همين طوري است، منتها فرقش چيست؟ أحکام وضعيه، موضوعات واقعيست نجاست مثلا. استصحاب در شبهات حکميه جاري نميشود و بعد هم در شبهات حکميه وضعيه جاري ميشود، مثال شک در طهارت زديم در نجاست رسيدیم. شکّ در نجاست، استصحاب ميکنيد نجاست را، ازاله نجاست را چرا؟ براي اين که احکام وضعيه از قبيل نجاست داراي واقعيتهاست، تکوینی است، حکم شرعي روي آن ميآيد بعد از تحقق موضوع، جعلش مثل جعل احکام تکلیفی بالأصاله و تأسيسي نيست، تابع واقعيتهاي موضوع است، اين معلوم شد؟ بنابر اين نجاست شيء تابع آن واقعيت خودش است، نميتوانيم بگوييم که اصل عدم نجاست است از سوی شرع اصل عدم وجود آن خباثت است.این که نمیشود. واقعیت تکوینی است. پس داستان عدم جريان استصحاب در شبهه حکميه به خاطر معارضه با عدم جعل در مورد احکام وضعيه جا ندارد استصحاب جاري ميشود و مطلب تمام. يک نکته، نکته ديگر حیف است نگویم خيلي مهم است، نکته دوم ايشان ميفرمايد قاعده شک. قاعده شک يکي از قواعدي پيش خود صاحب جواهر است معنايش چيست؟ دو معنا دارد يک شک در حجيّت هميشه مساوي با عدم حجيت است دو شک در تحقق شرط مساوي با عدم تحقق شرط است، ما شک ميکنيم که آن شرط واقعي ازاله محقق شد يا نشد، شک در تحقق شرط مساوي با عدم تحقق شرط است.