< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مصطفوی

88/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

  مسئله اول في المياء،الماء إما مطلق أو مضاف.مطلق و مضاف يک اصطلاح خاص فقهي در باب مياء است.براي شما گفتم مطلق چند تا استعمال دارد: درباره‌ موجودات، مطلق که به کار رود در برابر محدود واقع مي‌شود،مطلق و محدود. اين از مسائل عقلي و فلسفي است و مطلق به اصطلاح فلسفي، نسبت به موجودات، يک مصداق دارد فقط،لا وجود إلا هو. چون معناي مطلق نامتناهي است.نامتناهي هم بيش از يک مصداق نيست و الا متناهي مي‌شود.اصطلاح و استعمال دوم باز هم از اصطلاحات عقلي است.درباره اوصاف انسان به کار مي‌رود:وصف مطلق و وصف نسبي. مثال بارزش مانند علم و هنر، فنّ. علم براي انسان يک وصفي است داراي اطلاق،يعني ارزشش هيچگاه از بين نمي‌رود. در هر جامعه از جوامع انساني علم ارزش خود را دارد.فنّ و هنر که در اصطلاح علمي مي‌گوييم فن، فارسي مي‌گوييم هنر،محدود به حدودي است.وابسته به شرائطي است.مثلاً فنّ تقويم نصّ، فنّ ويراستاري انشاء‌ فارسي،بستگي به اين دارد که در محدوده زبان فارسي واقع شود و الا ويراستاري فارسي اگر در قلمرو انشاء فارسي نباشد،از ارزش ميافتد.وصف مطلق، علم است، وصف علمي هنر است که ويراستاري را مثال زدم،‌ اصطلاح ديگر،‌ اصطلاح اصولي است:‌ مطلق و مقيّد.مطلق و مقيّد که اصطلاحش را بلديد شرح نمي‌دهم فقط دنبال اين هستم که براي شما نکته پيدا کنم.مطلق در اصول شما خوانده‌ايد مي‌گويد مقدمات حکمت، لازم نيست مقدمات حکمت بگوييد.مطلق در اصول به دلالت عقلي،اطلاقش بدست مي‌آيد، اسمش را مي‌گذارند مقدمات حکمت.عام به دلالت لفظي،مطلق به دلالت عقلي.دليل عقلي در فقه غير از دليل عقلي است که در خود معقول به کار مي‌رود.معقولات يعني منطق و فلسفه، در معقولات ادله‌ عقلي، براهين عقليه است.اصل اوّل معقولات که اصل الأصول و أول الاول است اصل تناقض است.ولي در اصول ادله‌اي را که بنام ادله عقليه بکار مي‌برند به طور عمده دو بخش است:
  1- ضرورت‌هاي عقلي که در بحث‌هاي قبل اشاره شد، آن ضرورت‌هاي عقلي را در منقول بديهیات مي‌گويند مثل اولويت و فحوا. درجه دوم عقلياتيست که در حقيقت اعتبار فقهي ندارد.برمجموعه‌آن عقليات استحسانات گفته مي‌شود،که عبارت است از يک ترجيحاتي که عقل ابتدايي انسان به آن مي‌رسد، مثلاً دو نفر مجتهدي متساوي هستند،مي‌گويد آن يکي به ما خدمتي کرده است، به مردم خدمت کرده، آن را بايد تقليد کنيم.دليلش يک خدمت شخصي است.اين يک دليل عقلي و يک استحسان است.هيچ اعتبار قانوني و فقهی ندارد.اما در اصول يک دليل عقلي ديگر به کار ميرود که داشته باشيد، آن از معقولات است ولي از باب کلام،معقولات علم کلام است.مثلاً حسن و قبح عقليين که در اصول مي‌خوانيم مثلاً قبح عقاب بلا بيان، عقلي است.اما مسئله کلامي است،کل قضيه را از باب عقل و عقليات اشاره کرديم نکته هايش را گفتيم.معلوم شد برايتان.الآن اطلاقي که درباره‌ آب بکار ميرود،‌ بچه معناست، مکرر گفتيم قانون تعرف الأشياء بأضدادها محکّم است، الآن اين مطلق را در برابر مضاف قرار داديم، مطلق يعني آن وصفي که بدون اضافه به شيء ديگر باشد، مضاف يعني آن وصف و لفظي که با اضافه معناي خودش را القاء کند، معنا را خوب فهميديم. مثالش هم مثال خود ماست، يک مرتبه مي‌گوييم الماء، ماء آب بدون هيچ اضافه، معناي خودش را ميرساند، همان جسم داراي سيلان پاک کننده و حياتي، يک مرتبه مي‌گوييم ماء الورد، ماء الرّمان اضافه شد، اوّلي مطلق است، دومي مضاف. در تعريف ماء و اقسام ماء مرحوم صاحب جواهر قدّس ا... نفسه الزکيه، اشارتهايي دارد که به عرض مي‌رسد، اول مي‌فرمايد ماء، خود لفظ ماء را بعضي از محققين که تجزيه و تحليل مي‌کنند و توضيح مي‌دهند لزومي ندارد چرا؟ براي اين که هيچ لفظي اوضح از خود لفظ ماء، نسبت به دلالت به معناي ماء نيست، شنيده‌ايد که توضيح واضحات از اصعب مشکلات است. اين از اين، اما معناي ماء را که توضيح لازم نيست، منتها مکانت و جايگاه ماء قابل ذکر است، ماء که يک نعمت بزرگ الهيست در مرحله‌ نشو و در مرحله‌ي نمو و در کار تنظيف و تطهير.در اين سه مرحله، مکانت و جايگاه دارد و نقش دارد، اوّل و خلقنا من الماء کلّ شيء حيّ، تمام حيوانات تمام زنده جانها، از آب آفريده شده است.اين آيه مکانت آب را که مي‌گويد از يک سو، از سوي ديگر يک معجزه‌ قرآني هم هست، الآن هم ثابت و مسلم است، ريشه‌ اصلي زنده جان‌ها در اصل از لحاظ علم آب است.آن موقع که علم نبود تجربه نبود، معجزه قرآن. مرحله‌ دوم اين نشو بود، مرحله‌ نمو همان که يک دانه گياه را مي‌بينيد از سر زدن تا جوانه زدن تا به بار و بر نشستن به تغذيه و شرب ماء نياز دارد. همانطوري که خود انسان هم زندگيش نیاز به آب دارد،مرحله نمو. سوم بحث فقهي است، مرحله تطهير و تنظيف، يک کلمه، شيئي است يک ماهيتي است که براي تطهير و تنظيف آمده است، حقيقتش براي اين کار ساخته شده، عجب نعمت بزرگي است. اين را که فهميديم الآن اقسام ماء به مطلق و مضاف که خوب معلوم شد،معناي مطلق،اثبات اطلاق براي لفظ ماء از چه طريق ميسر است؟ علم به وضع پیدا کنیم؟از عرف بپرسيم؟از قرآن استفاده کنيم؟ از لغت استفاده کنيم؟ از چه راهي؟‌ مرحوم محقق حلّي رحمه الله عليه ميفرمايد ماء مطلق عبارت است از آن مائي که اسم بر آن، بدون اضافه اطلاق شود.‌در اصطلاح اصولي يعني چه؟يعني صحت حمل داشته باشد، صحت حمل کافيست و ماء مضاف،مائي است که بدون اضافه و قيد، دلالت بر معنا نکند.مثلاً‌ ماء الرمان،ماء بگوييم ماء الرمان را مورد دلالت قرار نميدهد،بايد ماء الرمان بگوييد تا ماء الرمان مدلول شود.اين را که گفتيم اضافه و اطلاق که خصوصيت اين دو قسم شد، حالا يک اشکالي پيش مي‌آيد که ديروز هم اشاره کرديم، الآن کاملش کنیم و آن اين است که این آب مطلق هم اضافه مي‌شود، ماء البحر، ماء البئر، ماء العيون، اضافه شد. پس اگر فرق بين مطلق و مضاف همين اضافه‌ در لفظ باشد،ماء مطلق هم اضافه مي‌شود.چه جوابي داريد؟ جوابش چيست؟ مرحوم سيد الخويي،در برابر اين سؤال مطلب را اين طوري جواب مي‌دهد که اضافه‌ ماء مطلق، به بحر و عيون لالتعيين(برای تعیین) است، نه لصحه الإستعمال که صحت حمل باشد. همان اضافه را اگر بزنيد، کنار ماء بحر ايستاده‌ايد بگوييد ماء،دلالت مي‌کند بر معناي خارجي،ديگر اضافه،دخل در معنا ندارد، لالتعيين است.براي اينکه اين مطلب سيد الاستاد را کاملتر کنيم یا يک چيزهايي اضافه کنيم،دقت کنيد نکته هم هست.اضافه دو قسم است:
 1- اضافه‌ حقيقيه
 2- اضافه‌ لفظيه. اضافه حقيقيه عبارت است از اضافه‌اي که مضاف، وجود و تکوّنش وابسته به وجود مضاف إليه است.مثل اينکه ميگوييم عبدا..، مضاف است. مثال ساده مي‌گوييم ظل الشجره، ظل مضاف است شجره مضاف اليه است.وجود اين ظل وابسته به وجود شجره است.اين اضافه،اضافه حقيقيه است و اين موجود هم موجود مضاف است حقيقتا.ً قسم دوم اضافه لفظيه است که لفظاً کلمه‌اي به کلمه ديگري اضافه ميشود و اين اضافه فوائدي دارد. وابستگي وجود مضاف به مضاف إليه در کار نيست، فوائد ديگري دارد که شنيده ايد: اختصاص،تعيين، تصنيف. در اضافه‌اي که ما داريم که به آن مي‌گوييم ماء البحر، اضافه اضافۀ لفظيه است،يک صنفي براي آب،تعيين ميکند، امّا در ماء مضاف که ميگوييم ماء الرّمان،آن آب، وجودش بستگي به مضاف إليه دارد،‌ خوب فهميديد و بعد از اينکه معناي اضافه حقيقي و لفظي را فهميديم، اضافه لفظيه گفتم براي تعيين و تصنيف مي‌آيد صنف را مشخص مي‌کند. باز هم يک نکته بگويم برايتان، چه فرقي است بين نوع وصنف؟ نوع تحديد است بيان حدود است، به وسيله ذاتي و ذاتيات شيء. تحديد شيء به وسيله‌ ذاتي و ذاتيات شيء. مثلاً انسان نوع است، براي انسان تحديد مي‌کند انسان را، نوع انسان را تحديد مي‌کند و خودش ذاتي است. و امّا صنف، تحديد شيء هست و تعيين حدود شيء به واسطه ‌اضافه و نسبت به أمر خارجي .مثل اين که ميگوييم انسان الرّومي انسان الزنجي، نسبت به يک امر خارجي که منطقه روم است، اين مضاف ما به آن مضاف إليه که امر خارجيست اضافه مي‌شود.صنف تعيين مي‌کند.بنابر اين ماء‌ البحر صنفي از آب را تعيین کرد و مضاف و إضافه در لفظ و معنا در کار نيست.اين مطلب را شکر خدا کامل گفتيم. يک نکته هم مرحوم صاحب جواهر تعرّض ميکند و بعد تأييد نميکند، ببنيم بعد چه مي‌شود؟ مي‌فرمايد که بعضي از فقهاء اشکال کرده‌اند که ماء مطلق اضافه‌هايي دارد و پس از اضافه‌ها تعريف کامل نمي‌شود. از سوي ديگر ماء مضاف هم گاهي بدون اضافه بکار مي‌رود.شما يک ظرف آب رمان جلوي رويتان هست، مي‌گوييد ماء مي‌گوييد آب، خوب آب مطلق هم مضاف به کار مي‌رود، تعريف کامل نبود، خوب اين را چه کار کنيم؟ شما گفتيد صحت حمل ديگر، صحت حمل نتوانست حدود و ثغور را مشخص کند، آن با اضافه به کار مي‌رود مطلق، و مضاف بدون اضافه بکار مي‌رود.چه کار کنيم؟میگوید بعضيها گفته‌اند که صحّت سلب را بايد به ميدان آوريد،اگر صحت سلب در کار باشد و معیار قرار بگيرد، تعريف بلا نقص و عيب از کار در مي‌آيد.در همين مثالها، مثالي که گفتيم ماء مطلق، ماء البحر به شکل مضاف بکار ميرود، ميگوييم سلبش درست است بحر را بزنيد، ماء تنها بماند کافيست. در ماء الرمان که ماء گفتيد مسامحهً مي‌گوييد، صحت سلب دارد. با ديد دقيق مي‌توانيد بگوييد، هذا ليس بماء حقيقهً، صحت سلب دارد، اگر صحت سلب در کار باشد، اشکالي در تعريف و در تقسيم بندي مطلق و مضاف به وجود نمي‌آيد، ايشان ميگويد اين صحت سلب را بعضي از فقهاء اضافه کرده‌اند وليکن لازم نيست چرا؟ چون تعريف ما تعريف حقيقي نيست، تعريف لفظيست، سه گونه تعريف داريم، تعريف حقيقي، تعريف حقيقي ،تام و ناقص به حد و رسم تام به حد تنها ناقص يا به رسم تنها. و تعريف لفظي داريم و تعريف شرح الإسم داريم، تعريف لفظي عبارت است از تعريف به لوازم و خصائص، برون از حدّ ذاتيات جنس و فصل. که تعریف حقیقی تعریف به حد و رسم است .تعريف شرح الإسمي پايين تر از تعريف لفظيست، شرح الإسمي از مرز ترجمه يک مقداري جلوتر برويم، ترجمه را چند کلمه توضیح دهیم، شرح الإسمي است، اسم کلمه را توضيح مي‌دهد مي‌گويد تعريف ما تعريف حقيقي که نيست، مي‌فرمايد تعريف، تعريف عرفيست. حالا تعريف عرفي يک تعريف جدا در برابر اين اقسام هست که گفتم برايتان يا نه؟ تعريف عرفي همان تعريف لفظي است؟ بدانيم تعريف لفظي، همان تعريف عرفيست، مسامحاتي در کار هست، مي‌خواهد مفهوم روشن شود، ديگر اطّراد و انعکاس کامل در تعريف لفظي و تعريف عرفي مطرح نيست، از آن جا که تعريف، تعريف عرفيست، همان تعريفي که محقق حلّي گفته است، کافيست. صحت حمل و عدم صحت حمل. نياز به اضافه کردن صحت سلب نداريم. اما سيد الخويي رحمه الله در تعريف ماء مطلق صحت سلب را اضافه کرده است که کامل شود، مي‌فرمايد ماء به ماء المضاف اگر استعمال شود، استعمالش مجازيست، به وسيله قرينه است و صحت سلب دارد. صحت سلب أقوی دليل بر مجازيت آن لفظ نسبت به اين معناست، اين قسمت کامل شد. رسيديم به يک نکته ديگر، يک اشکال خيلي عمده و قوي بنده حقير با تتبع ناقص نديدم که فقهاء اين را تعرض کرده باشند و آن اين است استعمال ماء در اصطلاح قرآن يک استعمالات ديگريست، به اين شکل نيست، کلمه‌ ماء به مايعهاي ديگري در قرآن به کار مي‌رود، ماء دافق، ماء دافق مضاف نيست، اضافه، اضافه‌ لفظيه است، دافق و دفق و جهندگي باعث وجود ماء که نمي‌شود، باعث تعيين وصفش مي‌شود، اضافه اضافه‌لفظي است، ماء حقيقتا ماء است ماء دافق، مطلب زياد دارد، ماء در قرآن اضافات زيادي دارد، ماء مسکوب، ماء مهين، ماء حميم، ماء غدق، ماء ثجاج، ماء‌ منهمر، يازده صنف آمده است براي ماء در قرآن که اين اصناف در تعريف ماء مطلق و مضاف نيست و بعد هم ماء علي الاطلاق به کار رفته است ، به ماء نطفه انسان مثلاً. خوب اين را چه کار کنيم؟ يک مشکل مهم، تمام تعاريف ما ماء مطلق و ماء مضاف را به هم ريخت، ماء مطلق ماء دافق است، چه کار مي‌کنيم؟آن توضيحي که اين بنده حقير خدا دارد اگر توجه کنيم، حلّ اصلي مسئله است و آن اين است که ما در اصطلاحات معروفمان فقط مي‌گوييم اصطلاح لغوي و معناي لغوي و معناي اصطلاحي، يا اصطلاح شرع، يا اصطلاح عرف، اینقدر مي‌گوييم. اگر يادتان است در بحث رجال گفته بوديم برايتان که اصطلاح ديگري داريم که عبارت است از اصطلاح قرآن، قرآن يک مصطلاحاتي براي خودش دارد که نه لغويست و نه اصطلاح عرفي و شرعی. اصطلاح خودش است. اين نکته را که دقت کرديد و قلمرو و واديهاي استعمالات الفاظ را سه قسم در نظر گرفتيم، مشکل ما حل شد. ميگوييم ما با اصلاح شرعي و عرفي کار داريم، در اصطلاح شرعي و عرفي مطلق و مضاف همين است که محقق حلّي و صاحب جواهر مي‌گويد .امّا در اصطلاح قرآن، مطلق يک تعبير ديگري دارد،مختصّ به اصطلاح قرآن است.هر موقع خواستيم طبق مصطلح قرآن در وادي الفاظ قرآن بحث کرديم مي‌گوييم ماء مطلق،به اصطلاح قرآن،اين استعمالات را دارد.جواب جز اين ديگر نيست، راه استخلاص جز اين ديگر نمي‌تواند باشد. اين مطلب را هم کامل کرديم، چند دقيقه مختصري که وقت داريم، تقسيم مطلق و مضاف را برايتان بگويم. ماء مطلق را اصحاب يا مشهور از فقهاء به سه قسم تقسيم کرده اند.گفته‌اند ماء يا جاريست، ماء‌ مطلق،
  1. جاري
  2. بئر
  3. محقون،
 محقون از حقن پاکي از طهارت، اين تعريف محقون است. ماء الجاري، ماء البئر، و ماء المحقون ماء الجاري که احکامي داريد و آثاري، چرا تعريف مي‌کنيم؟ براي اين که هر کدامش آثار شرعي دارد، براي تغيير لون براي نزح و براي تطهير مرهً و کراراً آثاري دارد، اين‌ها بحثش مفصل است سه قسم شد، ماء محقون، دو جزء دارد قليل و کثير، کثيرش کرّ است. قليلش قليل است کمتر از کر، اين سه قسم تعریف مشهور. مرحوم سيد چهار قسم کرده است ماء مطلق را.ميفرمايد ماء مطلق يا جاري است، يا بئر، يا محقون، قسم چهارم،‌ نابع راکد، نابع غير جاری.نابع از منبع،سيد الخويي ميفرمايد که تقسيم سيد طباطبايي درست است.چرا؟‌ براي اينکه اندراج نابع به جاري يا به ماء بئر درست نيست، چرا؟‌ چون آثارشان از لحاظ تطهير و از لحاظ نزح فرق میکند.تعريف نابعه را که ماء نابع عبارت است از آبي که اساس و ريشه دارد در زير زمين،مثلاً سفره زير زميني دارد منتها روي زمين که آمده است در شکل چشمه سار جاري نشده، فقط همانجا هست، محدود سر جاي خودش است، ممکن است که شما بگوييد کم اتفاق مي‌افتد.عیب ندارد اتفاق میافتد ولو کم باشد، قلت مصداق دلیل بر انکار حقیقت نمیشود.اتفاق مي‌افتد، اين را که گفتيم،دو تا فرق دارد با ماء بئر: ماء بئر کثرت دارد يک مقدار تحرّکات وضعي دارد يعني در وضعيت موجود خودش، و زير زمين در عمق زمين است.عمق زمين تعريف چاه يعني، عمق زمين حفاري بايد شود. ماء نابع روي زمين است بدون حفاري و تحريک و تحرکي ندارد سر جايش راکد است، منتها راکد عرفي و نه راکد فلسفي.حرکت‌هاي غیرملموسي که دارد اين فرق واقعی این دو تا بود. مشهور،گويا نابع را به ماء بئر محلق کرده اند، و نابع همان ماء بئر است ديگر، منبع که دارد ماء بئر هم سر جاي خودش است جريان ندارد، نابع هم سر جاي خودش است و جريان ندارد. ولی سيد الخويي مي‌گويد نخير،‌ تقسيم سيد طباطبائي درست است چون احکامش فرق مي‌کند، نزحي که درباره‌ بئر آمده است درباره‌ نابع نيست، تطهير مرهً که از احکام بئر هست از احکام نابع نيست‌ مثلاً. خوب ما اين جا خيلي مشکل خاصي نداريم گير نمي‌دهيم مطلب واضح و روشن است يک چيزي را سيد الخويي اضافه مي‌کند، مي‌گويد که در کنار اين مياء، ماء حمام را هم بايد بياوريم که يک قسمي است، از مياء طاهره است. بله در فقه هم آمده است، اين مياء طاهره که ماء الحمّام به آن ميگويند در اصطلاح فقهي و بحث مفصلي دارد طهارتش، حياض صغيره است مرتبط به حوض کبيري که به اندازه کر هست يا کل حياض صغیر با هم مرتبطند در مجموع به اندازه کر مي‌شود اين در حمام‌ها بوده، حالا ايشان مي‌فرمايد ممکن است اين منبع اصلي داشته باشد که به ما له مادّه وصل باشد يا منبع جعلي وصل باشد،که يک منبع بزرگي تانکر آبي که چند برابر کر هست وصل باشد.فرق نميکند اینها محکوم به طهارت است.شما حوض کوچکي به اصطلاح حوضچه‌اي داريد و دست متنجس داخل آن حوضچه، مي‌خواهيد از اين آب استفاده کنيد.از گوشه‌اي وصل است به حوض ديگر، تا به کر اين نجس نمي‌شود. بحث مفصلي هم دارد،تفسير و توضيحاتي دارد ايشان هم اين را اضافه کرده‌اند.فقهاي ديگري هم اين را گفته‌اند.منتها ايشان مي‌گويند این را در تقسيمات مياء بياوريد که خودش يک نوع يک صنف از اصناف ماء‌ مطلق است که ما اضافه مي‌کنيم، حقيقت مطلب اين است که ما باکمال ادب و احترام ما اين را بحث نمي‌کنيم چرا؟ براي اين که خيلي روشن است، فعلاً در جهاني که ما زندگي مي‌کنيم از اين گونه حمام اثر و خبري نيست، سالبه منتفی به انتفاء موضوع است. اين شکل حمّام‌هاي عمدتاً عراق و نجف بود، من قبلاً در جوانیهایم دیده بودم از آن حوض يک تک حوض بزرگي داشت که چند نفرمي‌رفتند داخلش و اما از اين قبيل حوضچه‌ها رسم آن خطه بود.الآن تمام اين ساخت و ساز‌ها از بين رفته هيچ مصداقي ندارد همچنان که ما در مکاسب که مي‌رسيم مي‌گوييم بحث أمّ الولد را حذف کنيد، ديگر از ام الولد هيچ خبري نيست، يا در شرح لمعه که توصيف کنيم مي‌گوييم شما که مطالعه مي‌کنيد، بحث بحث عبيد واماء را بحث نکنيد، چرا زحمت مي‌کشيد؟ هيچ مصداقي ندارد همچنين که ما در اصول مي‌رسيم براي شما مي‌گوييم رسائل را که بحث مي‌کنيم ادله انسداد را با آن عرض و طول ديگر بحث نکنيد.اصلاً هيچ زمينه‌اي در عمل ندارد.ماء حمام را هم با اجازه ديگر مورد بحث قرار نمي‌دهيم چون سالبه منتفي به انتفاء موضوع است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo