درس خارج فقه استاد مصطفوی
88/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما اين بود که در ابتداء بحث فقه، مقدمتاً بايد کار فقه و فقيه را بدانيد اينها را بحث کرديم و کليات را گفتيم، عرف و عقلاء و فهم اصحاب و نقش اينها را گفتيم رسيديم به سنّت، سنت را هم گفتيم که بايد اصول ثلاثه کامل شود اصالة الصدور، أصالة الظهور، أصالة الجهة.و گفتيم موضوع حجّيت خبر، وثوق به صدور است. این کلمه کلیدی است یادتان نرود. بنابراين اعتبار روايت منحصر به اعتبار سند نيست.هر چند در تلقي ابتدائي ميگويند سند که ضعيف بود روايت دور انداخته شود اما ممکن است از طرق ديگر وثوق به صدور حاصل شود. براي شما گفتم كه ضعف سند يا ضعف مستند به روايت، مساوي با جعل نيست. اجمالاً بدانيد از دو طريق سند اعتبارش ثابت ميشود که ميگويند توثيق خاص و توثيق عام. توثيق خاص مربوط ميشود به اظهار نظر عده معدودي از مشايخ و اجلّه قدماء که آخرينشان، شيخ طوسي است. شيخ مفيد، نجاشي، ابن قولويه، شيخ صدوق، مرحوم برقي، علي بن ابراهيم و شيخ کليني است. اينها بعنوان اهل خبره جزء خبرگان هستند.قرب زمانی تحقیق کافی، بر این شده اند که علماء حديث و فقهاء تسالم دارند که توثيق اين عده از مشايخ مورد اعتماد است. اينها را ميگوئيم توثيق خاص که عمدتا در کتب رجالي معتبر مثل رجال برقي، رجال کشّي، رجال نجاشي و فهرست شيخ توثيقات خاصه وجود دارد.قسم دوم از راه اعتبار سند،توثيق عام است، توثيق خاص اگر بدست آمد روايت را ميگوئيم صحيحه يا موثقه.اما گر توثيق عام داشت روايت را ميگوئيم معتبره، اما علي المبنا است، عليالاطلاق نيست. اين توثيق عام عبارت است از توثيقاتي که توسط ابن قولويه در مقدمه کاملالزيارة يا توسط علي بن ابراهيم قمّي در مقدمه تفسير قمي استفاده شود، اين دو بزرگوار در مقدمه کتابشان آوردهاند، جعفر بن محمد بن قولويه آورده به اين مضمون كه رواياتي که در سند اين زيارات آمده است همه آنها موثق و معتمدند. يک توثيق کلي است و علي بن ابراهيم قمي هم در مقدمه تفسير آورده است که من راويهائي که نقل ميکنم به اين مضمون وثاقتشان را احراز کردهام بطور کل. اگر يک راوي توثيق نداشت شما ميخواهيد توثيقش را پيدا کنيد مراجعه ميکنيد به مقدمه تفسير علي بن ابراهيم يا به مقدمه کاملالزيارة مراجعه ميکنيد اگر اسمش آمده باشد توثيق عام شده است. اين را ميگويند توثيق عام. بر مبناي تحقيق محققين تاريخ معاصر مثل سيدنا الاسناد آقاي خوئي توثيق عام را اعتماد ميکنند و بعضيها هم کم و بیش اشکال کردهاند. توثيق عام را ما هم بر اين شديم، نه اينکه گفتم موضوع حجيت خبر، وثوق به صدور است اگر توثيق عام آمد و قرائني هم داشتيم مثلاً فقهاء از آن روايت کم و بيش استفاده کنند، مورد اعتماد ميشود اين مسئله توثيق عام و خاص بود که اجمالاً فهميديد.در إصالة الظهور رسيديم به اينکه يک روايت بايد سه اصل داشته باشد تا مورد اعتماد در استدلالهاي فقهي باشد. أصالة الصدور را گفتيم آنهم از جهت سند و از جهت اعتبار گفتيم که اثبات اعتبار ده راه دارد.اما أصالة الظهور قبلاً گفتيم که دو مرحله دارد، ظهور يک مرحله،کار عرف است، يک مرحله کار عقلاء، تشخيص ظهور کار عرف است و قلمرو و تخصصشان و خبرويّت اهل محاوره است، عرف يعني اهل محاوره آن زبان. لذا تحقيق اين است که عرف با لغت فرق دارد.لغت علم است و عرف اهل محاوره، بعضي خلط کردهاند بين اين دو بعد گفتم حجيت ظهور،بر اساس بناء عقلاء است يک نکته هم در روايت اضافه ميکنم تشخيص عرف بناء عقلاء که آمد درباره دلالت روايت،فهم اصحاب را اضافه کنيد تا کامل شود.گفتم به اصطلاح نجفيها، اجتهاد فهم اقوال فقهاء است فهم اصحاب را ضميمه کنيد، چه ميکند؟ فهم اصحاب هم خبرويّت در مصطلحات روائي دارد و هم اطمينان براي کسي که صدور حکم ميکند يعني نظر اجتهادي دارد اين مرحله دوم اصالة الظهور.مرحله سوم أصالة الجهة: نکته جديد، شنيدهايد که اصالة الجهة اين است که کلام مولي در جهت بيان حکم شرعي باشد نه در جهت تقيّه. کاملترش اين است که جهت دو نوع است:
1ـ جهت حکم
2ـ جهت متعلّق حکم .
بيان در جهت حکم كه باشد همان است که گفتيم در جهت بيان حکم واقعي شرعي است،در مقام تقيّه و اهمال و اجمال نيست، اهمال متعلق به متکلم است و اجمال متعلق به کلام. اما نوع دوم از جهت: جهت نسبت به متعلّق حکم، ما در اصول گاهي ميگوئيم اين دليل جهتش به اين سمت و سو است پس متعلق هم نياز به جهت دارد يک مثال فقهي که فقهاء و اصوليين ميگويند در کتاب عزيز آمده «فَكُلُوا مِمَّا أمْسَكْنَ» آن شکارهائي را که کلاب شکاري ميگيرد امسکن، کلوا بخوريد نتيجه و اطلاقش ميشود نياز به تطهير نيست، جاي دهان صياد پاک است پس بايد تطهير نکنيد درحالي که اين خلاف ضرورت فقه است. كلب نجس العين است. سؤرش آنطوري است (يعني نيمخوردهاش نجس است) چطور ميشود فکلوا، جوابش را داديم جهتيابي ميکنيم، آيه قران در جهت طهارت و نجاست نيست در جهت حلّيت و حرمت است. فکلوا يعني حلال است مثل اينکه ذبح شرعي شده باشد که به حلّيت اعتماد کنيد اما طهارتش دليل جداگانه ميخواهد، پس جهت اول جهت حکم، دوم جهت متعلق حکم. نکته ديگر اين سه اصل که درباره روايت درست و کامل شد،وانگهی مستند ميشود براي استنباط حکم شرعي و دليل براي استنباط حکم شرعي.بدانيد بالاي نود درصد، ادّله استنباط ما روايات است. آن جملهاي که از امام خميني شنيدهايد که فرموده فقه ما سنّتي است فقه ما جواهري است منظور از سنّتی، رسوم قديم نيست. سنتي يعني مبناي فقه ما، سنّت رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) و سنت ائمه معصومين عليهمالسلام است، روایت است. سنت به آن معنا. سه تا مصداق دارد.و آن حرفي که بعضي از ابناء سنت ميزنند که فقه شيعه عقلي است و ما سنتالرسولي هستيم اشتباه فاحشي است. منابع معتبر و جوامع معتبر روائي ما چهار تا است ولي جوامع معتبر روائی سنّيها شش عدد است. اگر مرور کوتاهي کنيم عدد کل روايات صحاح سته کمتر از 16 هزار روايت است. تنها عدد روايات اصول کافي بيشتر از 16 هزار است. عدد کل روايات کتب اربعه ما حدود 43 هزار روايت است. ما به سنت و روايت متکي هستيم يا آنها؟ ما در استنباط بيش از نود درصد به روايت متکي هستيم و تقريباً کمتر از ده درصد بظاهر آيات يا احياناً بسبک صاحب جواهر به اجماعات متکي هستيم. روايت که حجيتش تمام شد و اعتبار بدست آورد، دليل استنباط حکم ميشود. و روايتِ حجت، از أمارات است. فرق بين أماره و اصول گفته شد. نتيجه و مفاد روايت يا به عبارتي مؤداي روايت حکم واقعي است. و روايت معتبره از امارات شرعيّه است و مؤدايش حکم واقعي است.
نکته: حکم واقعي در اصطلاح شرعي به چه معني است؟ اين باز هم خلط ميشود،فکر ميکنند واقعي علمي، واقعي عقلي همان واقعي شرعي است. اينطور که فکر کردهاند نيست.اين يک اشتباه روشن است.حکم واقعي گاهي از ديد فلسفي يا علمي و گاهي واقعي به اصطلاح شرعي است. واقعي در اصطلاح فلسفي از باب تعرف الاشياء بأضدادها، در برابر خيالي و ذهني قرار ميگيرد و در فلسفه ميگويند آثار متعلق وجود واقعي است نه متعلق وجود خيالي و ذهني. مثلاً درخت يک وجود واقعي دارد در سينه و بستر تکوين، سايهاي دارد و بار و بري دارد،آثاري دارد. اين مصطلح واقعي در فلسفه است. يک مرتبه همين درخت در ذهن ما هست، يک درخت تصور کنيد.آثار مال وجود واقعي است، نه وجود خيالي و ذهني. مصطلح واقعي در بستر علم(منظور از علم، علم حقوق است) است. ميگويند واقعي در برابر اعتباري است. وجود واقعي است يا اعتباري.يک تعبير ديگري هم دارد كه گفته ميشود حقيقي و حقوقي. مثال: ميگويند الان از اين چهار راه رفتن ممنوع است. اين ممنوعيّت يا حقيقي است يا حقوقي. حقيقي يعني نرده کشيدهاند، بتون گذاشتهاند نميتوانيد برويد.اين حقيقي است.حقوقي اينست که تابلو نوشتهاند رفتن ممنوع يا چراغ قرمز گذاشتهاند. تکويناً ممنوع نيست، اعتباراً ممنوعيت دارد. در علم، واقعي به معناي حقيقي،در برابر حقوقي و اعتباري واقع ميشود. در اصطلاح شرعي، واقعي عبارت از حکم اصلي مجعول عندالشارع است. با اين تذکري که داده شد حکم واقعي در شرع يک حقيقت اعتباري دارد. يک چيزي نيست مثل موجودات تکويني، واقعيت تکويني ندارد. واقع شرع يعني همان اعتبار اصلي شرعي. واقعي يعني حکم معتبر شرعي. وقتي اين معلوم شد خيلي از مسائل تصويب،کشف از حکم واقع براي شما حل ميشود. ما الان اگر اعتبار حقوقي داشتيم با همين معني که حقيقتاً معناي واقعي در بستر شرع اعتبار است نه واقعيت و تکوين اصلاً تصويب و بحث تصويب زمينه ندارد. بنابراين معناي حکم واقعي در شرع معلوم شد. ما قانوني در منطق داريم تعرف الاشیاء باضدادها ضد حکم واقعي در اصطلاح شرع شد،حکم ظاهري.حکم ظاهري چيست؟حکم ظاهري يک مسامحه در تعبير است. حکم نيست.از باب مسامحه در تعبير ميگويند حکم.وظيفه فعلي مكلف براي بيرون آمدن از شک و حيرت است. دليل ندارد،راه براي حکم واقعي ندارد،در حيرت و شک است.علم اجمالي هم تکاليف درست ميکند، ميگويند اين اصول، وظيفه فعلي ما عمل به آن اصول است و حکم ظاهري حکم نيست وظيفه فعلي است به فهم اصحاب. شکر خدا مطلب تمام شد.در مقدمه بحث فقه گفتيم کار فقه و فقيه را بدانيم بعد وارد بحث فقه شويم الان با لطف خدا و عنايت آقا امام زمان (عج) مسئله اول فقهي را شروع ميکنيم به سبک عروة الوثقي مرحوم سيد محمدکاظم طباطبائي يزدي دو تا محمد کاظم بودند، ما سبک سيدنا الاستاد آقاي خوئي و فقهاي نجف را دنبال ميکنيم. قدماي اصحاب كه فقه را بحث ميکنند از طهارت شروع ميکنند، طهارت همان که در شرح لمعه و شرايع و مبسوط و تذکرة ديدهايد. از فقهاي متاخرين که بر اساس تتبع ناقص اين حقير اولين فرد که در اين ميدان ابتکار عمل به خرج داد سيد طباطبائي يزدي است که بحث را از مطهرات شروع كرد و اولين بحث را از آب و اقسام مياء به مبان آورد. بعد در تحريرالوسيله امام خميني، در منهاج آقاي خوئي و در وسيله مرحوم سيد اصفهاني همين سبك را دارند يعني از آب شروع کردهاند. اجتهاد و تقليد را از ابتداء حذف کردند. اين يک نکته. نکته دوم هم دليل بر حذف بحث اجتهاد و تقليد اين است كه در آخر اصول بحث ميشود. آخرين بحث کفايه هم اجتهاد و تقليد است. بنده حقير هم در مقدمه بحث اجتهاد و تقليد، مطالبي كه در اين چند جلسه با شيوههاي علم روز در مقدمه گفته شد از اولويات بود كه به عرض شما رسانده شد. محمدکاظمين هر دو معاصر بودند. محمدکاظم خراساني کفايةالاصول را نوشت و عَلَم در اصول شد. محمدکاظم طباطبائي يزدي عروة را نوشت که محور درس خارج نجف و قم شد. تنها كسي که تمام دوره فقه را از اول تا آخر استدلالي و مبسوط نوشته است فقط صاحب جواهر است. در کل فقهاء شما ببينيد کتاب صلاة و طهارت چقدر زياد است. فقهاء طهارت و صلاة را بحث ميکنند ولي عمر کفايت نميکند. تنها کسي که موفق شد کل اين 24 باب را مبسوط و مفصّل بنويسد صاحب جواهر بود. شيخ جواد مَغنيه ميفرمايد الجواهر معجزه. در وقت ارتحال صاحب جواهر از خواص و شاگردانش كه آنجا بودند، صدايي شنيد كه هاتفي ميگفت: هذا عرف شيئاً من فقه آلالبيت (صلي الله عليه و آله).کل جواهر کل فقه را اینجوری نوشته هاتف میگوید هذا عرف شیئاً .شیئاً عظمت فقه را ببينيد تا کجا است. يک نفر ديگر هم در زندگي موفق شد که کل ابواب فقه را استدلالي تدريس کند اين خيلي عجيب است زيرا نوشتن وقت کمتري ميگيرد تا تدريس. تدريس خيلي سخت است. يک نفر موفق شد حدود 40 الي 45 سال مستمر کل ابواب فقه را تدريس کند ايشان سيدالاستاد ابوالقاسم خوئي بود. در سنين 23 سالگي ميدان دار درس شد. از اول صلاة و طهارت که شروع کرد، کل فقه را دور کرد و آخرش تکرارش را شروع کرد كه عمرش تمام شد و به رحمت حق واصل شد. بر سبک اين فقهاء متاخرين ما از مياء شروع کرديم. سيد يزدي مسئله اول را عنوان ميکند.
فصلٌ في المياء
مياء جمع ماء است. مساله یک : الماء إما مطلق او مضاف، تقسيم اصلي، اين تقسيم معروف است. مشهور از فقهاء طبق تتبع اين حقير ماء را همين طور تقسيم کردهاند. مطلق چيست؟ مضاف چيست؟ همين امروز ميگويم. آنچه من ديدهام در اين تعريف يک مقدار توسعه توسط سيدالاستاد آقاي خوئي آمده است. ايشان از مسئله ماء يک قدم بالاتر رفت فرمود: المايع علي قسمَين، إما ماء أو غيرماء و الماء علي قسمَين، مطلق او مضاف. مايعات بر دو قسم است. يک قسم از مايعات آب نيست، غير ماء، مثل لبن، نفت و گازوئيل. يک نکته را ايشان ميگويد آنجا خوب مقام علمي ايشان کجا و ذره بي مقدار کجا. منتها به عرض ميرسانم که فقه ابناء سنت را انگار توجه نکردهاند. میفرمايد کسي پيدا نميشود كه بگويد مايع غير ماء، مطهر است. در حاليکه در فقه ابناء سنت، لبن از مطهرات است. از نظر علمي هم بعضي از دوستان ميگويند اگر لکهاي باشد شير روي او بريزد آنرا ميبرد قدرت اذهاب دارد. علي کل حال حرف ايشان نسبت به فقهاء آل البيت درست است.قسم دوم که ميفرمايد تقريبا همان تعريف سيد يزدي است با يک مقداري توضيح بيشتر ميفرمايد آب دو قسم است يا مطلق است يا مضاف. مطلق آن است که به تعبير صاحب جواهر صحت حمل داشته باشد بدون قيد. بدون هيچ قيدي آب گفته شود. منظور از مطلق يعني لفظ به معني، صحت حمل داشته باشد بدون قيد و قرینه. مضاف آنست که در فهم معناي خودش مضافاليهي به عنوان قيد داشته باشد. مثلاً ماءالرمان، ماءالبطّيخ. يک اضافه دارد. پس ماء مطلق:
1ـ صحت حمل دارد.
2ـ بدون قيد است.
و ماء مضاف:
1ـ بدون قيد و قرينه، لفظ دلالت بر معنا نميکند يعني اگر فقط ماء بگوئيم بدون اضافه رمان، ماءالرمان نميشود.
2ـ صحت سلب دارد و ميتوانيم بگوئيم ليس بماء. آقاي خوئي يک نکته را تعرض کرده بعد جواب را خودشان اشاره ميکنند. نکته اين است: ماء مضاف مضافاليه دارد، ماء مطلق هم مضافاليه دارد مثلاً ماءالبحر، ماءالبئر. جواب ميدهد ميگويد: ماء مطلق يک قسم است، ماء مضاف دو قسم است. يک مضافي است که بدون مضافاليه به او اطلاق ماء نميشود مثل ماءالرمان. و يک ماء مضافي مثل ماءالبحر که با مضافاليه هم اطلاق ماء ميشود و اگر مضافاليهاش را برداريم هم ماء به او صدق ميکند. اين تعريفي بود از اين اعاظم. مطلق چند اصطلاح دارد: مطلق در برابر مقيد، مطلق در برابر نسبي و مطلق در برابر مضاف که اصطلاح فقهي است. مضاف دو مصداق دارد كه شرحش انشاءا... براي فردا.