درس خارج فقه استاد مقتدایی
95/12/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ولایت فقیه (شرائط ولی فقیه: مراد از اعلمیت)
بحث فقهی: ولایت فقیه: بررسی ضعف روایات داله بر اعلمیت:
در بررسی روایات داله بر اعلمیت برای ولی فقیه که حدود بیست روایت بود و برخی از آنها را خواندیم که تعدادی صحیحه بودند. دیروز روایت عبدالکریم بن عتبه[1] را مورد توجه قرار دادیم و گفتیم گرچه لفظ «أعلم» در روایت آمده است اما با قرینهای که در خود روایت وجود دارد مراد از «أعلم» عالم است و افعل تفضیل مراد نیست. اکنون در ادامه به بررسی روایت صحیحه عیص بن قاسم میپردازیم. البته روایت طولانی است و ما به یک بخش از آن، که صدر روایت است استناد میکنیم.
«عِيصِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ(ع) يَقُولُ عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ»
عیص بن قاسم گوید از حضرت امام صادق(ع) شنیدم که میفرمود تقوا پیشه کنید و از خدایی که شریکی ندارد بترسید و مراقب نفس خود باشید. «فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِيهَا الرَّاعِي فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِي هُوَ فِيهَا يُخْرِجُهُ وَ يَجِيءُ بِذَلِكَ الرَّجُلِ الَّذِي هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِي كَانَ فِيهَا»[2]
این روایت تقریبا با روایت بعدی مسیر ما را در روش بحث عوض میکند چه اینکه گرچه روایت قبلی را توجیه کردیم و گفتیم از روایت عبدالکریم بن عتبه شرطیت اعلمیت استفاده نمیشود اما روایت حاضر (روایت عیص بن قاسم) و روایت بعدی (روایت سلیم بن قیس هلالی) ممکن است به گونهای باشد که ما شرطیت اعلمیت را بپذیریم. در این روایت امام در مقام مثال برای رهبری و زعامت امر مسلمین قسم یاد میکنند که به خدا قسم ممکن است کسی گله گوسفندی داشته باشد و شبان هم برای آن تعیین کرده ولی پس از آن یک شخص دیگری را پیدا میکند و میبیند که بهتر بلد است شبانی نماید در این صورت شبان فعلی را اخراج میکند و شبان جدید را میگمارد.
از این استفاده میشود که امام احاله به یک امر عرفی و عقلایی میکنند یعنی هم عقل حکم میکند و هم عرف حکم میکند که اگر اعلم موجود بود باید به اعلم مراجعه نمود پس در شریفترین پست که زمام امور مسلمین است باید به طریق اولی اینگونه باشد.
از این جهت دلالت روایت بر اعلمیت زمامدار امر روشن است و سند هم صحیح است. مثالی که میزنند برای اداره گوسفندهاست که بناء عقلاء این است که در همه شؤون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی در مدیریت کردن؛ اعلم انتخاب میشود و در زمام امور مسلمین هم در شؤون کار ولیّ امر است که یکی از آنها عالم بودن و فقیه بودن است. آن روایت که دیروز خواندیم گفتیم قرینه دارد که مراد از اعلم افعل تفضیل نیست ولی اینجا این قرینه موجود نیست.
نتیجه: این روایت تام الدلالة و تام السند است.
روایت دیگر هم داریم که خواندیم سلیم بن قیس هلالی[3] [4] عن امیرالمومنین «أَ فَيَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْخَلِيفَةُ عَلَى الْأُمَّةِ إِلَّا أَعْلَمُهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[5] ، وَ قَالَ: ﴿وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ﴾[6] ، وَ قَالَ: ﴿ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[7] ، وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ قَطُّ أَمْرَهَا رَجُلًا وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ يَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا»[8]
این روایت طولانی است و امام(ع) برای اثبات خلافت خود طلحه را مورد خطاب قرار میدهد و در ادامه میفرماید آیا سزاوار است غیر اعلم به کتاب خدا و سنتش خلیفه شود؟ و تا این مرحله کلام در مقام اثبات خلافت امیرالمؤمنین(ع) است و در وصف ائمه(ع) است. امیرالمؤمنین(ع) در ادامه به چند آیه استشهاد میکنند که آن هم برای اثبات خلافت برای ائمه(ع) است و در ذیل از پیامبر(ص) نقل میکند که فرمود «مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ قَطُّ أَمْرَهَا رَجُلًا وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ يَذْهَبُ أَمْرُهُمْ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا»[9] اگر غیر اعلم بر امت ولایت پیدا کند در حالی که در آن امت اعلم وجود دارد ولایت غیر اعلم در اینجا موجب سستی و سقوط و انحطاط امت میشود.
و این یک بیان کلی است و همه دورهها حتی دورههای غیبت و زمان ولایت فقیه را شامل میشود.
این روایت از نظر سند صحیحه است و دلالت آن هم تام است و آن قرینه هم که در بعضی روایات بود و نشان میداد مراد افعل التفضیل نیست اینجا وجود ندارد. در نتیجه این روایت هم صریح در دلالت بر اعلمیت است.
توجیه روایات مطلقه:
آن اطلاق که در روایات قبلی در مورد ادله نصب بود و اعلمیت را شرط نمیدانست که میگفت «فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا»[10] و نفرمود افضل روات؛ به دو جهت قابل توجیه است:
جهت اول: امام در مقام بیان شرایط نبوده لذا در آنجا که باید مراجعه به عالم نماییم آیا اعلمیت هم شرط است یا خیر بحث دیگری است و آن اطلاقات ناظر به شرائط نیست و شرائط باید از جای دیگر مشخص شود.
جهت دوم: بر فرض بگوییم اطلاقی هست و در مقام بیان است، در توجیه اطلاقات میگوییم این دو روایت که سند آنها صحیحه است و دلالت بر اعلمیت دارد میتواند آن روایات را مقید نماید و البته موجب رد بناء عقلاء نمیشود بلکه همان بناء عقلایی موجود است که مورد تایید است منتهی مورد تقیید قرار گرفته است بنابراین دو روایت مقید آن اطلاقات است در نتیجه مستفاد ما از ادله این میشود که در مقام اعمال ولایت امر، اعلمیت شرط است.
بررسی اجماع یا شهرت بر خلاف شرطیت اعلمیت:
یک نکته باقی میماند که آیا اجماعی بر خلاف یا شهرت بر خلاف شرطیت اعلمیت در ولیّ فقیه داریم یا خیر؟
مرحوم سید در عروه فرمود «لا یعتبر الاعلمیه فیما یرجع فیه الی المجتهد»[11]
اما در مقام بیان فرمود در مسأله تقلید اعلمیت شرط است و در مورد ولایت مسأله را منحصر در امور حسبیه نظیر ولایت بر مجانین و غیره میکند و میگوید اعلمیت شرط نیست و در مورد ولایت مطلقه فقیه اصلا بحث ندارد و محشین هم هیچکدام حاشیه ندارند چون خصوص ولایت بر اموری است که امر حسبی است لذا فرمود اعلمیت معتبر نیست و حتی امام هم حاشیه نزدند که اعلمیت شرط باشد.
مرحوم حکیم[12] همین را استدلال کرد و بعض روایات دیگر را هم ذکر نمود اما میفرماید در این امری که مرحوم سید فرموده مطلب همین است بلکه مسأله اجماعی است یعنی این ادعای اجماع در امور حسبیه است اما در ولایت فقیه ادعای اجماع نکرده است. یعنی میخواهد بگوید در مورد ولایت بر مجانین و غیره اجماعی است که اعلمیت شرط نیست اما اجماع را در مورد ولایت مطلقه فقیه ادعا نمیکند.
مرحوم خویی[13] فرمود مشهور قائلند که اعلمیت معتبر نیست و مستند ایشان هم همان کلام صاحب عروه است که مخصوص امور حسبیه است و ما هم در این امور بحثی نداریم منتهی در ولایت مطلقه فقیه دلیل اجماع و شهرت نمیگویند که اعلمیت شرط باشد پس اطلاقات ادله که صاحب جواهر[14] به آن تمسک کرد مقید شد. و ادعای اجماع حکیم و ادعای شهرت مرحوم خویی مخصوص مورد حسبه است. پس برای ولی فقیه که امر به رجوع به روات احادیث شده اعلمیت شرط است و در مقابل نه اجماعی داریم و نه شهرت، فقط اشکالی که باقی میماند ادعای قطعیتی است که صاحب جواهر داشتند که میگوییم فرمایشی است که نظر شریف خودشان است و دیگران نگفتهاند.
پس شرط اعلمیت را ثابت میدانیم برای ولی فقیه اگر ولی فقیهی داشته باشیم نه تنها در امور حسبه بلکه در بقیه امور هم باید دخالت نماید.
نکته: در زمان مرحوم آقای بهشتی خود من در دستگاه قضایی بودم جلسهای در دادگستری تهران داشت و تمام روحانیون دستگاه قضاء را جمع کرد و همین مسأله را مطرح کرد که ولی فقیه چه اختیاراتی دارد و نسبت آنها با مراجع دیگر چیست و مراجع دیگر مقلدینی دارند که مورد احترام هستند ولی در مقام امور حکومتی آنها دیگر دخالتی نمیکنند و ولایت آنها شأنی است و اگر فعلی شد میتواند دخالت نماید و تناقض هم نیست اما ولایت خود اینها شأنی است یعنی اگر گوشهای به هر علت خالی بود و یا ولی امر مبسوط الید اجازه داد مراجع تقلید دخالت میکنند یعنی وقتی ولی امر رها میکند و تنفیذ میکند موردی ندارد. پس نتیجه بحث این است که اعلمیت شرط است.
بحث دیگر مطرح است که مراد از اعلمیت فقط در امور فقاهت است یا امور دیگر را نیز شامل است؟ که اجمالاً برای بعد اشاره میکنیم انشاءاله.