درس خارج فقه استاد مقتدایی
95/06/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: ولایت فقیه (ولایت تشریعی)
در بیان انواع ولایت گفتیم قسم اول ولایت تکوینی است یعنی صحت تصرف در موجودات، و این استیلاء برای هرکسی هست و مراتبی دارد مرتبه پایین آن تصرفات جاری است یعنی افراد میتوانند اشیاء را در زندگی جابجا کنند یکی شیئی را از جایی به جای دیگر منتقل کنند و یا حتی ساخت و ساز کنند یا یک چیز را خراب کنند و امثال اینها. و گفتیم افرادی که ارتباطشان با خدا نزدیک است و مقرب عندالله هستند ولایت و استیلاء بیشتری به آنها داده میشود که میتوانند تصرفات خارق عادت در مخلوقات داشته باشند. مانند حضرت موسی(ع) که قرآن فرمود ﴿فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ﴾[1] [2] و یا حضرت عیسی(ع) میفرمود: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾[3] با گِل یک مجسمه مرغ و پرنده درست میکنم ﴿فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[4] در او میدمم و به اذن خدا پرنده میشود. و یا پیامبر اسلام(ص) که معجزاتی داشتند و حتی غیر انبیاء از اولیاء مثل آصف برخیا هم اینگونه تصرفات را میتوانستند انجام دهند و یا بزرگانی از علماء مانند کراماتی که برای علامه حلی نقل کردهاند که یکی از شاگردان او میگوید دیدم شب به طرف حرم امیرالمومنین(ع) میرود میدانستم حرم بسته است دنبال استاد رفتم دیدم به در که رسیدند قفل باز شد و استاد وارد شدند.
و گفتیم در کافی[5] هم روایت داریم که خداوند میفرماید «وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ» بندهام به واسطه نوافل به من نزدیک میشود «حَتَّى أُحِبَّهُ» من او را دوست میدارم «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ» وقتی او را دوست داشتم در این صورت «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا» که گفتیم به وجوهی این عبارت معنا شد و خلاصهاش این بود که وقتی انسان نزدیک به خدا میشود یک سعه وجودی و رفعت شأنی پیدا میکند و خدا به منزله چشم و گوش و دست و پا و اعضاء و جوارح او میشود. یعنی قدرت بر انجام کارهای خدایی پیدا میکند و از باب «المومن ینظر بنورالله»[6] میتواند بواطن امر را ببیند و کارهای خدایی از او سر میزند. حتی همانهایی هم که در ظاهر خداشناس نیستند با یک ریاضتهایی که میکشند به نوعی بازگشت به فطرت الهیشان پیدا میشود که میتوانند این کارها را انجام بدهند و بالاخره از طرف خدا میشود منتهی اگر مقدمات مشروع باشد مثل کار پیامبران و اولیاء مشروع است و اگر مقدمات نامشروع باشد نامشروع میشود.
ولایت تشریعی:
اکنون به بیان قسم دوم میپردازیم.
قسم دوم از اقسام ولایت؛ ولایت تشریعی است که مراتبی دارد.
1- ولایت بر تشریع و قانونگذاری (ولایت تقنین): در این قسم کسی که ولایت دارد میتواند حکم و قانون وضع کند و این ولایت مختص خداوند است. و کسی چنین ولایتی ندارد و در قرآن هم جاهای متعدد تکرار شده ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[7] [8] و یا ﴿لَهُ الْحُكْمُ﴾[9] [10]
اگر بگویید حکم به معنای زمامداری و سیاست مدن هم میآید پس چگونه میگویید در آیه مراد قانونگذاری است و مخصوص خداوند است؟
در جواب میگوییم در این آیات به قرینهای که ذیل آیه است مراد از حکم را قانونگذاری میداند چون در ادامه یکی از آیات که میفرماید ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[11] آمده است ﴿أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ﴾[12] پس معلوم میشود مراد از حکم قانونگذاری و مخصوص خداوند است.
حق حکم و قانونگذاری مختص خداست و پیامبر اسلام(ص) هم حق چنین کاری را ندارد و اینکه میگوییم غیر او حق ندارد و پیامبر فقط مبین و رسول و رساننده است شاهد قرآنی نیز دارد که در قرآن میفرماید ﴿وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[13] ما قرآن را به تو نازل کردیم تا احکام را برای مردم بیان کنی. قانونگذاری از طرف خداوند است که ذکر را نازل میکند و پیامبر وظیفه بیان آن برای مردم را دارد و لذا میفرماید قرآن را بر تو نازل کردیم که مجموعه احکام و تکالیف عباد است برای اینکه برای مردم بیان کنی نه اینکه خودت جعل کنی.
در عرف هم مجلس قانونگذاری و مجلس شورا داریم ولی اینها قانونگذار بر موازین شرع هستند و برای اداره کشور و برقراری نظم قانون مصادیق حکم شرعی را که از طریق فقهاء استخراج شده است؛ بیان میکنند و لذا شورای نگهبان بالای سر آنهاست که ببیند منطبق بر شرع باشد و از دایره شرع تجاوز نکرده باشد چرا که اصل وضع قانون برای خداوند است.
2- ولایت بر قضاء و فصل الخصومات:
قسم دوم از اقسام ولایت تشریعی ولایت علی القضاء و فصل الخصومات است قاضی ولایت دارد که حکم کند بین مردم و این ولایت بر حکم یک قسم ولایت تشریعی است و واجب بر مردم اطاعت است و تمرد از آن جایز نیست و این ولایت قطعا برای نبی گرامی و اهلبیت(ع) از طرف خداوند ثابت است و پیامبر و امامان هم افرادی را برای قضاوت در بین مردم انتخاب میکردند و شاهد این قسم هم قرآن است.
دو آیه از قرآن داریم:
آیه اول: میفرماید ﴿فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[14]
«لاَ» اول در «فَلاَ وَ رَبِّكَ» نفی است که دو امر را نفی میکند:
1. نرفتن برای قضاوت نزد پیامبر.
2. رفتن برای قضاوت نزد پیامبر و نپذیرفتن حکم پیامبر بعد از قضاوت.
آیه شریفه میفرماید:
اولا: حق ندارید نزد غیر پیامبر بروید.
ثانیا: اگر قضاوت کرد حق ندارید اطاعت نکنید.
و قسم به پروردگارت که ایمان نمیآورند و مؤمن نیستند تا اینکه تو را حَکَم قرار بدهند و بعد از این هم از قضاوت تو ناراحت نباشند و کاملاً تسلیم قضاوت تو باشند.
این اختصاص به پیامبر دارد و الاّ در قضاوتهای الان حق اعتراض دارند و بعد تجدید نظر میشود و این برای این است که پیامبر معصوم است و خطا نمیکند و قضاوت او عین واقع است ولی در قضات دیگر گرچه عادلند و عمدا میگوییم اشتباه نمیکنند چون شرط عدالت است اما ممکن است خطا کند البته در مورد پیامبر راه قضاوت گاهی بر اساس آنچه که خودش میداند بود و گاهی بر اساس بینه بود و در صورت دوم میگویند بر اساس ظاهر حکم نموده است. امام نسبت به قضات هم صورت حکم بر اساس علم قاضی و صورت حکم بر اساس بینه هر دو حکم ظاهری است.
آیه دوم: ﴿وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِيناً﴾[15]
وقتی پیامبر قضاوتی کردند مردم اختیاری ندارند که بگویند قبول داریم یا قبول نداریم و رد کنند اذا قضی الله همان قضاوت پیامبر است که برای استحکام میآورد که قضاوت خدا و پیامبر یکی است. شان نزول آیه راجع به ازدواج زید بن حارثه است که غلام حضرت خدیجه بود و قبل از بعثت پیامبر، خدیجه این غلام را خریده بود و هدیه کرد به پیامبر و زید مسلمان شد و طائفهاش او را طرد کرد پیامبر زید را –برای دلجویی– به عنوان پسرخوانده خود اختیار کرد و از مسلمانهای فعال بود و از فرماندهان لشگر اسلام شد و در جنگ موته بعد از جعفر بن ابیطالب فرمانده لشکر بود به شهادت رسید پیامبر صلاح دیدند که زینب دختر عموی خود دختر جهین را به ازدواج زید در بیاورند اما برای قریش سخت بود و برای دختر هم سخت بود حتی برادر دختر هم مخالف بود ولی زید اصرار داشت. ولی پیامبر برای سنت شکنی و شکستن سنت غلط دستور دادند و خانواده عموی پیامبر بعد از حکم قبول کردند ولی بعد از ازدواج زید با زینب اختلاف پیدا کرد و زینب را طلاق داد و پیامبر قبول کردند که طلاق جاری شود و زینب این امر طلاق را نپسندید که به خاطر دستور خداوند به ازدواج با یک برده راضی شود اما بعد از ازدواج همین برده او را طلاق داد و این باعث نگرانی زینب بود لذا آیه نازل شد ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا﴾[16] ما زینب را به تو تزویج کردیم که باعث افتخار زینب شد و همواره به دیگر زنان پیامبر گوشزد میکرد که شما را پدرانتان به ازدواج پیامبر درآوردند ولی مرا خداوند به ازدواج پیامبر در آورد و این هم شکستن یک سنت دیگر بود.
نتیجه: در این آیه و در این قضاوت دو سنت شکنی جاری شد یکی اینکه با غلام آزاد شده ازدواج را جاری کرد و دوم اینکه عرب ازدواج با عروس را جایز نمیدانستند ولی این را پیامبر جایز شمردند و جاری کردند و خواستند اعلان کنند پسرخوانده پسر نسبی نمیشود تا بحث محرمیت و عدم جواز ازدواج با عروس مطرح شود.
این دو آیه دلیل است که پیامبر میتواند حکم کند و ادله دیگری هم داریم که اختیاراتی که برای پیامبر ثابت بود برای ائمه هم ثابت است مانند حدیث غدیر[17] و روایت متواتر منزلت[18] «یا علی أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبیّ بعدی»
مرحوم میرحامدحسین صاحب عبقات[19] یک جزء را اختصاص به حدیث منزلت داده است که این روایت متواتر است همانطور که هارون وزیر موسی بود و تمام اختیارات موسی را داشت حضرت علی نسبت به پیامبر اینگونه بود از جمله ولایت بر قضاء را داشت.
این آیات و احادیث ثابت میکند که ولایت بر قضاء بر پیامبر ثابت است و برای ائمه نیز ثابت میکند. حال یا خودشان قضاوت میکنند و یا افرادی را مأموریت میدهند که قضاوت کنند.
3- ولایت بر مجتمع:
قسم سوم از اقسام ولایت تشریعی ولایت بر مجتمع یعنی زمامداری و حکومت است یعنی حق دارد ولایت بر مردم داشته باشد برای اداره کشور و اداره اجتماع و این ولایت بر مجتمع بحث اصلی ما در ولایت فقیه میباشد که اگر رئیس اجتماع شد ولایتهای دیگر هم پیدا میکند.
دلیل بر ثبوت و نحوه آن انشاءالله برای فردا.