< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مقتدایی

91/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: كتاب الديات (اخلاقی: تبديل اخلاص در عمل به ريا و بطلان عمل
 فقهی: ضابطه عصبة)
 بحث اخلاقی: تبدیل اخلاص در عمل به ریا و بطلان عمل:
 در موضوع بحث اخلاقی در مورد اخلاص در عمل مطالبی بیان شد و نیز نسبت به نقطه مقابل اخلاص در عمل یعنی ریا در عمل؛ صحبت کردیم.
 امروز به ذهن میرسد یکی از مصادیق احتمالی ریا را مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم آیا در مورد آن ریا صدق میکند یا نه؟
 در مورد تبدیل خلوص به ریا و یا بطلان عمل چند صورت مطرح است:
 صورت اول: افشاء عملی که خالصانه انجام شد:
 گاهی انسان عملی را لله و در پنهانی و سرّاً انجام میدهد و کسی هم با خبر نیست اما بعد از مدتی خودش آن را بازگو میکند مثلا در ماه رجب چند روز روزه گرفت بعد از ماه رجب در حضور دیگران که نمیدانستند میگوید الحمدلله روزه گرفیتم یا یک شب حالی پیدا کرد و تهجد و مناجاتی داشت و بعد برای دیگران نقل میکند که موفق شدم نماز شب بخوانیم یا در مسجد الحرام بیتوته کرده است بعد که از سفر برگشت نقل میکند خداوند توفیق داد یک شب در حرم بیتوته کردیم یعنی موقع انجام لله و خالص بود و اکنون بازگو شده است. بحث این است که آیا بازگو کردن عمل مضر به خلوص عمل است یا خیر؟
 در پاسخ میگوئیم روایتی از امام باقر علیه السلام داریم: «قال الابقاء علی العمل اشد من العمل قلت وما الابقاء علی العمل قال یصل الرجل بصلة وینفق نفقة لله وحده لاشریک له فکتبت له سرّاً ثم یذکرها فتمحی فتکتب له علانیة ثم یذکرها فتمحی ویکتب له ریاء» [1]
 امام باقر علیه السلام فرمود نگهداری کار انجام شده و محصول به دست آمده سختتر است از انجام کار خوب. راوی میگوید پرسیدم ابقاء بر عمل یعنی چه؟ امام فرمود برای نمونه انسان صله رحم انجام میدهد یا انفاق میکند این عملش به عنوان یک کار سرّی و لله به نامش ثبت میشود اما پس از مدتی خودش آن عمل مخفیانه را بازگو میکند خداوند هم سرّی بودن آن عمل را حذف و به عنوان یک چیز علنی ثبت میکند پس از مدتی همچنان در به رخ کشیدن آن اصرار میکند و خداوند هم آن را از مجموعه اعمال علنی حذف و جزء اعمال ریائی ثبت میکند.
 ملاحظه میفرمائید این هم یک مرحله از ریا است که باعث بطلان عمل میشود.
 صورت دوم: افشاء انجام عمل خالصانه سرّی توسط دیگران:
 گاهی انسان عملی را انجام میدهد و انگیزهاش هم فقط خداست و خودش هم جایی نقل نمیکند ولی دیگران میفهمند که چنین کاری کرده است و نقل میکنند و مثلا در فرصتی که با این آقا روبرو میشوند به این شخص میگویند در فلان مجلس ذکر خیر شما بود که چنین کاری کردهای و او نیز از اینکه دیگران تعریفش میکنند خوشش میآید که تعریف کنند که در عبادت خلوص دارد یا تبلیغ که رفته است مؤثر واقع شد یا فلان انفاق را کرده است. آیا این مقدار خوشحالی هم مضر است یا خیر؟
 مرحوم مجلسی اول در روضة المتقین که شرح من لا یحضره الفقیه است [2] این بحث را نقل میکند و میگوید «اعلم ان النیة هی الباعث للعبد للعمل» انگیزه اصلی انسان در عبادت نیت است «فان کان الباعث له هو رضا الله» اگر انگیزه و محرک عبد رضایت خدا باشد «فالعمل صحیح» عمل او صحیح و برای خدا است «ان سر برؤیة الغیر عمله» اگر حالتش طوری باشد که اگر دیگران او را در حال عمل ببینند خوشحال میشود یا بشنود در فلان مجلس از او تعریف میکنند خوشحال شود «الظاهر ان هذا السرور من لوازم الطبیعة والانفکاک متعذر الا من اولیاء الله» [3] ظاهر این است که اینگونه خوشحالی از لوازم طبیعت بشر است و شاید هیچ انسانی نتواند در چنین مواقعی جلو خوشحالی خودش را بگیرد مگر اینکه از اولیاء الله باشد.
 از این عبارت به دست میآید که تکلیف ما لا یطاق است اگر بگوییم به صرف خوشحال شدن بعد از انجام عمل خالصانه عمل انسان از بین برود. و نظر مرحوم مجلسی این است که این یک چیز طبیعی است و مضر به خلوص عمل نیست.
 مرحوم مجلسی در ادامه یک روایت مخالفی را نقل میکند و سپس روایت را توجیه میکند که مربوط به اولیاء الله است «رواها الخاصة والعامة جاء رجل الی النبی فقال انی اتصدق واصل الرحم ولا اصنع ذلک الا لله فیذکر ذلک منی واحمد علیه فیسرنی ذلک فسکت رسول الله ولم یقل شیئا فنزل انما اله الهکم واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فالیعمل عملا صالحا ولا یشرک بعبادة ربه احدا [4] » [5]
 شیعه و نیز عامه نقل کردهاند که مردی نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت من گاهی صدقه میدهم و صله رحم انجام میدهم و این کارم را خالصاً لله انجام میدهم اما بدون اینکه خودم به کسی بگویم دیگران آن را اینجا و آنجا بیان میکنند و از من تعریف میکنند و من نیز در درون خوشحال میشوم (آیا این خوشحال شدن به خلوص عملم آسیب میرساند؟) پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ساکت شد و جواب نداد در همین حال آیه شریفه نازل شد و فرمود: خدایتان واحد است و هرکس مایل است به لقاء پروردگار برسد باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت هیچ چیز را شریک خداوند قرار ندهد.
 ملاحظه میفرمائید روایت غنی و پربار است واقعا اینگونه است که اگر در روایت دقت کنیم همه چیز در روایات هست در این روایت علاوه بر نکات مهم این نکته گویا مسلم است که این آیه در جواب آن سائل و بعد از سکوت پیامبر نازل شده است.
 مرحوم مجلسی میفرماید میتوان گفت در ارتباط با روایت دو معنا در آیه احتمال دارد:
 معنای اول: میتوان با توجه به جریان سکوت پیامبر از جواب و منتظر ماندن فهمید که آیه نوعی جواب سؤال راوی است که عمل انسان باید خالص برای خدا باشد و کار تو اشکال دارد چون عمل تو عمل خالص نیست زیرا وقتی شنیدی خوشحال شدی پس نیت غیر خدائی پیدا کرد.
 معنای دوم: آیه میگوید عمل باید خالص باشد و طبیعی است مرادش خلوص هنگام انجام عمل است و تو هم گفتی خالص انجام دادی پس خوشحالی بعدی مضر به خلوص ایجاد شده نیست.
 مرحوم مجلسی معنای احتمالی اول را ترجیح میدهد و میفرماید «فالحق ان المکلف بهذه الرتبه المقربون الذینهم فی المشاهدة اوصلنا الله» [6] گرچه میپذیریم احتمال اول مناسبتر است زیرا حتی داخل کردن غیر خدا در عمل ملاک است این دخول غیر مطلق است اگر هنگام عمل باشد عمل قبول نمیشود و اگر بعد از عمل باشد عمل را باطل میکند اما مورد خطاب روایت خواص هستند و برای اولیاء الله است و برای همه نیست یعنی چه در حین عمل یا بعد از عمل اگر ناخالصی در عمل اولیاء الله پیدا شود باعث بطلان عمل میگردد.
 بحث فقهی: ضابطه عصبة:
 گفتیم در معنای عصبة در مسأله سه قول مطرح است [7] :
 قول اول: مشهور میگویند عصبة یعنی خویشان ابوینی یا ابی تنها.
 قول دوم: محقق [8] نقل کرده است گروهی گفتهاند مطلق ورثه عصبه هستند و سه روایت هم داشت که جواب دادیم.
 قول سوم: محقق نقل کرد بعض اصحاب میگویند عصبة یعنی ورثهای که با تسمیه (فرض) ارث میبرند نه با قرابت که شش دسته بودند و در قرآن هم ذکر شده است [9] و اگر ورثه تسمیهای موجود نبودند مطلق الورثه یعنی همه خویشان پدری و مادری عصبه هستند و به صورت اثلاث یعنی ابوینی باید دو برابر أمّی دیه بپردازند.
 قائلین به قول سوم به روایت سلمة بن کهیل [10] استدلال میکنند «قال اتی امیرالمومنین برجل قد قتل رجلا خطائا فقال له من عشیرتک وقرابتک» یک شخصی را که مرتکب قتل خطای محض شده بود نزد امیرالمؤمنین آوردند امام فرمود بستگان و فامیلانت چه کسانی هستند تا دیه را بپردازند «فقال ما لی بهذا البلد عشیرة والقرابة قال انا رجل من اهل الموصل ولدت بها ولی بها قرابة واهل بیت» آن مرد گفت من در این شهر عشیره ندارم من اهل موصلم در موصل به دنیا آمدم و در آن شهر بستگان و عشیره فراوان دارم « فکتب الی عامله اما بعد ... قتل رجلا خطأ .... اذا ورد علیک کتابی ... فافحص عنه فان کان رجل منهم یرثهم له سهم من الکتاب لایحجبه عن میراثه احد من قرابته فلزمه الدیة نجوما فی ثلاث سنین فان لم یکن له قرابته احد کان له قرابة من قبل ابیه وامه سواء ففض الدیة علی اهل الموصل» امام به نماینده خود (حاکم موصل) نوشتند قاتل خطأیی را به همراه یک مأمور فرستادم. بررسی کن وارث انسانی با این مشخصات چه کسانی هستند و وارث تسمیهای و فرضی این مرد یعنی کسانی که در ارث بردن حاجب ندارند را پیدا کن و دیه قتل خطائی این مرد را بر عهده آنان بگذار و اگر وارث تسمیهای نداشت همه وارثان قرابتی این مرد به صورت اثلاث یعنی ابوینی دو برابر أمّی باید دیه را با مهلت سه ساله بپردازند.
 منتهی در ذیل روایت مطلبی است که هیچ قائلی ندارد یعنی هیچ فقیهی به ذیل روایت عمل نکرده است میفرماید «ففض الدیة علی اهل الموصل» از کسانی که در موصل متولد شده و زندگی میکنند اگر در شهر هیچ وارثی ندارد از اهل موصل دیه را بگیر.
 البته ممکن است گفته شود مراد این است که از بیت المال دیهاش را بپردازد اما این یک احتمال است در حالیکه صریح روایت میگوید از اهل موصل دریافت کن است.
 مناقشه در استدلال به روایت:
 اولا: اشکال روایت این است که سًلَمَة [11] مورد اختلاف است میگویند بتری و مذموم است و نقل میکنند که در زمان امام باقر علیه السلام خدمت امام آمد و برادر امام باقر علیه السلام زید نشسته بود سلمه به همراه جمعی اقرار کردند که ائمه را را دوست داریم و دشمنان ائمه را دشمن میداریم و زید او را تشویق کرد و گفت مرحبا بعد در ادامه گفتند ابابکر و عمر را هم دوست داریم و دشمنان آنها را دشمن میداریم زید عصبانی شد و گفت آیا فاطمه زهرا را هم دشمن میداری؟ و زید فرمود «بترتم أمرنا بترکم الله» [12] شما امر امامت را بدون دنباله قطع کردید - و به دوازده امام نرساندید - خداوند نسل - یا ادامه حیات اجتماعی - شما را قطع کند.
 از آنجا این گروه که به نوعی علاقه مندان به زید بن علی یا قائلین به امامت زید بن علی بعد از امام سجاد علیه السلام بودند و زیدیه نیز نامیده میشوند معروف به بتری شدند.
 ثانیا: روایت مطروح است و فقهاء به آن عمل نکردند.
 پس میماند قول اول که حق همین است که عصبه خویشان ابوینی یا ابی تنها هستند.
 وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.


[1] الکافی 2: 296، دارالکتب الاسلامیة.
[2] مرحوم مجلسی دوم مرآه العقول را نوشته که شرح اصول کافی است
[3] روضة المتقین 12: 143، کوشانبور.
[4] الکهف: 110.
[5] روضة المتقین 12: 143، کوشانبور.
[6] روضة المتقین 12: 143، کوشانبور.
[7] اقوال مختلفی در مسأله وجود دارد اما مرحوم محقق یک مورد را مطرح و دو مورد دیگر را تحت عنوان قیل آورده است و ما همانها را تحت عنوان سه قول مطرح کردیم.
[8] شرایع الاسلام 4: 1052، استقلال طهران.
[9] النساء (4): 12.
[10] وسائل الشیعة 29: 392، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب2، ح1، آل البیت.تهذیب الاحکام 10: 171، دارالکتب الاسلامیة.من لا یحضره الفقیه 4: 139، جماعة المدرسین.الکافی 7: 364، دارالکتب الاسلامیة: «عن سلمة بن كهيل قال: اتي أمير المؤمنين عليه السلام برجل قد قتل رجلا خطأ فقال له أمير المؤمنين عليه السلام: من عشيرتك وقرابتك؟ فقال: مالي بهذه البلدة عشيرة ولا قرابة قال: فقال: فمن أي أهل البلدان أنت فقال: أنا رجل من أهل الموصل ولدت بها ولي بها قرابة وأهل بيت قال: فسأل عنه أمير المؤمنين عليه السلام فلم يجد له بالكوفة قرابة ولا عشيرة قال: فكتب إلى عامله على الموصل أما بعد فإن فلان بن فلان وحليته كذا وكذا قتل رجلا من المسلمين خطأ فذكر أنه رجل من الموصل وأن له بها قرابة وأهل بيت وقد بعثت به إليك مع رسولي فلان بن فلان وحليته كذا وكذا فإذا ورد عليك إن شاء الله وقرأت كتابي فافحص عن أمره وسل عن قرابته من المسلمين فإن كان من أهل الموصل ممن ولد بها وأصبت له بها قرابة من المسلمين فاجمعهم إليك ثم انظر فإن كان منهم رجل يرثه له سهم في الكتاب لا يحجبه عن ميراثه أحد من قرابته فألزمه الدية وخذه بها نجوما في ثلاث سنين فإن لم يكن له من قرابته أحد له سهم في الكتاب وكانوا قرابته سواء في النسب وكان له قرابة من قبل أبيه وأمه في النسب سواء ففض الدية على قرابته من قبل أبيه وعلى قرابته من قبل أمه من الرجال المدركين المسلمين، ثم اجعل على قرابته من قبل أبيه ثلثي الدية واجعل على قرابته من قبل أمه ثلث الدية، وإن لم يكن له قرابة من قبل أبيه ففض الدية علي قرابته من قبل أمه من الرجال المدركين المسلمين ثم خذهم بها و استادهم الدية في ثلاث سنين فإن لم يكن له قرابة من قبل أمه ولا قرابة من قبل أبيه ففض الدية على أهل الموصل ممن ولد بها ونشأ ولا تدخلن فيهم غيرهم من أهل البلد ثم أستاذ ذلك منهم في ثلاث سنين في كل سنة نجما حتى تستوفيه إن شاء الله، وإن لم يكن لفلان بن فلان قرابة من أهل الموصل ولا يكون من أهلها وكان مبطلا فرده إلي مع رسولي فلان بن فلان إن شاء الله فأنا وليه والمؤدي عنه ولا أبطل دم امرئ مسلم.»
[11] سلمة بن کهیل الحضرمی گویا از اصحاب امام سجاد علیه السلام بود فقط رجال برقی او را مدح کرده است و رجال طوسی از او نام برد و هیچ مدح یا ذمی ندارد. اما در رجال ابن داوود و کشی و حلی زیدی مذهب و ضعیف شمرده شده است.
[12] من لا یحضره الفقیه 4: 544، جامعه مدرسین.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo