< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد مقتدایی

89/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: كتاب القصاص

 گفتیم در مسأله 27 سه فرع متصور است.

فرع اول:

در فرع اول اشاره کردیم که اگر کسی دست کسی را قطع کند و بعد مقطوع الید قاطع را عفو نماید و از قصاص بگذرد سپس همان قاطع عفو شده بجای تشکر و قدردانی مقطوع الید را بکشد، و ولی دم مقتول بخواهد قاتل را قصاص نماید؛ آیا میتواند قاتل صحیح و کامل دارای دو دست را بجای کسی که فقط یک دست داشت و کشته شد؛ قصاص کند یاباید ابتدا دیه یک دست را به قاتل بدهد و بعد او را قصاص کند؟

 وگفتیم اصل قصاص لا شبهة فیه است و اطلاقات ادله قصاص را جایز می دانند اما پرداخت دیه یک دست به قاتل مورد بحث است و در مسأله دو قول است:

قول اول: قصاص بعد از پرداخت دیه یک دست قاتل:

 محقق[1] در شرایع می فرماید «لایقتص منه الا بعد رد دیة الید الیه» قصاص جایز است اما باید دیه یک دست را به قاتل بپردازیم و سپس قصاص کنیم.

دلیل قول اول:

1- عمل به مقتضای قاعده:

صاحب جواهر[2] فرمود: «لایقتص العضو الکامل للناقص- الی أن قال- والاولی الحکومة فی ذلک وترک القصاص واخذ الارش» کامل در مقابل ناقص قصاص نمی شود مگر بعد از جبران و در اینجا دیه ید باعث جبران است.

 شهید در مسالک[3] با تشبیه محل بحث به قتل مرأة میگوید اگر مردی زنی را بکشد و اولیاء دم مرد بخواهند مرد را در مقابل زن قصاص کنند باید نصف دیه را بپردازنند زیرا دیه زن نصف دیه مرد است. در ما نحن فیه نیز اگر بخواهند کامل را در برابر ناقص قصاص کنند باید، با پرداخت دیه به عنوان تفاوت ناقص و کامل نقص موجود جبران شود.

2- تمسک به روایت:

محقق برای اثبات قول اول به یک روایت استدلال کرده است که در ذیل می آید.[4] «عن سورة بن كليب، عن أبي عبدالله(ع) قال: سئل عن رجل قتل رجلا عمدا وكان المقتول أقطع اليد اليمنى؟ فقال: إن كانت قطعت يده في جناية جناها على نفسه أو كان قطع فأخذ دية يده من الذي قطعها، فان أراد أولياؤه أن يقتلوا قاتله أدوا إلى أولياء قاتله دية يده الذي قيد منها إن كان أخذ دية يده ويقتلوه، وإن شاؤوا طرحوا عنه دية يد وأخذوا الباقي، قال: وإن كانت يده قطعت في غير جناية جناها على نفسه ولا أخذ لها دية قتلوا قاتله ولا يغرم شيئا، وإن شاؤوا أخذوا دية كاملة، قال: وهكذا وجدناه في كتاب علي(ع)»

 سورة بن کلیب عن ابی عبدالله ع قال سئل عن رجل قتل رجلا عمدا و کان المقتول اقطع الید الیمنی از امام در مورد قصاص مردی که انسان مقطوع الیدی را کشته است پرسیدند. امام(ع) در جواب صوری را برای مسأله طرح کرده و جواب هر یکرا بیان فرمودند.

صورت اول و دوم:

 فقال ان کانت قطعت یده فی جنایة جناها علی نفسه. او کان قطع فأخذ الدیة یده من الذی قطعه. ان اراد اولیائه ان یقتل قاتله ادوا الی اولیاء قاتله دیة یده الذی قید منها.

الف:

دست مقتول در مجازات جنایتی که انجام داده بود به عنوان قصاص قطع گردید.

ب:

دست مقتول در زمان حیات قطع گردیده بود و او دیه دست را دریافت کرد.

 در این دو صورت اگر اولیاء دم مقتول مقطوع ید بخواهند قاتل را قصاص کنند باید دیه یک دست قاتل را بپردازند و اگر خواستند قصاص را به دیه مصالحه کنند باید دیه یک دست را کسر کنند و باقی را از قاتل بگیرند.

صورت سوم و چهارم:

 و ان کانت یده قطعت فی غیر جنایة جناها علی نفسه ولا اخذ لها دیة؛ قتلوا قاتله ولایغرم شیئاً و ان شاؤوا اخذوا دیة کاملة.

الف:

قطع یدش به خاطر جنایت بر نفس خود نبود.

ب:

در برابر دستی که از او قطع شد دیه دریافت نکرد.

 در این دو صورت اولیاء دم مقتول مقطوع ید اگر خواستند قصاص کنند هیچ غرامتی نمیپردازند. و اگر خواستند به دیه مصالحه کنند دیه کامل دریافت میکنند.

 قال وهکذا وجدناه فی کتاب علی(ع) امام(ع) در آخر فرمودند حکم همین است که در کتاب حضرت علی(ع) یافتیم.

مناقشه در استدلال به روایت:

 ظاهر امر این است که فرضی که فتوای محقق بود خارج از این روایت است. روایت میگوید برای قصاص باید دیه ید بدهیم و بعد قصاص کنیم و در ما نحن فیه در فرض مسأله عفو جانی توسط مجنی علیه مطرح بود. در حالیکه در روایت دو فرض مطرح شد:

 1- با جنایتی که بر نفس خود کرده بود دستش قطع شد.

 2- دیگری دستش را قطع کرد.

 فرض ما هیچ یک از این دو مورد نیست و جریان اینکه مقطوع الید با عفوی که انجام داد به ثواب رسید پس نوعی دریافت شیئی است قابل رد است زیرا مربوط قیامت میشود و در دنیا منفعتی به دست نیاورده است. لذا میگوییم فرض ما از مصادیق این روایت نیست. و فرض اول این تفصیل محقق؛ دلیل ندارد.

قول دوم: قصاص قاتل بدون رد دیه:

حضرت امام فرمود: وهل هو بعد رد الدیة الید ام یقتل بلا رد؟ الاشبه الثانی.

 اشبه دومی است یعنی قاتل بدون دریافت دیه ید قصاص می شود.

دلیل قول دوم: مؤثر نبودن کیفیت در اجرای قصاص: اطلاق آیه:

النفس بالنفس[5] میگوید؛ اگر یک انسان کشته شد در مقابلش یک انسان کشته میشود و بدیهی است اجزاء و اعضاء مدخلیت ندارد یک نفس در برابر یک نفس است گرچه یکی دو دست و دیگری یک دست داشته باشد یعنی کیفیت نفس دخیل نیست.

بیان یک شاهد:

برای نمونه در قصاص طرف؛ اگر شخصی که دارای دست هنرمند است دست غیر ماهر را قطع کرد قصاص می شود و هیچ کسی بین دست هنرمند و عادی قائل به تفاوت نشد و نگفت و در مورد زن هم که تفاوت دریافت میشود دلیل خاص داریم.

نتیجه:

پس با توجه به اینکه آیه قرآن می گوید الحر بالحر[6] والنفس بالنفس[7] این استدلال که لایقتص الکامل للناقص عبارت غلطی است. و به نظر ما نیز قول حق قول حضرت امام است.

 دو فرض دیگر انشاءالله فردا.

 وصلی الله علی سیدنا محمد وآل محمد.

[1] محقق حلی، شرایع الاسلام، ج4، ص1006، استقلال تهران: «لو قطع يد إنسان فعفا المقطوع، ثم قتله القاطع فللولي القصاص في النفس بعد رد دية اليد. وكذا لو قتل مقطوع اليد، قتل بعد أن يرد عليه دية يده، إن كان المجني عليه أخذ ديتها أو قطعت في قصاص. ولو كانت قطعت من غير جناية ولا أخذ لها دية، قتل القاتل من غير رد، وهي رواية سورة بن كليب عن أبي عبدالله(ع)»

[2] شیخ جواهری، جواهرالکلام، ج42، ص338، دارالکتب الاسلامیة تهران.

[3] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج15، ص246، معارف اسلامی قم.

[4] حر عاملی، وسائل الشیعة، ج29، ص111، کتاب القصاص، ابواب قصاص فی النفس، باب50، ح1، ط آل البیت.

[5] مائدة(5): 45.

[6] بقره(2): 178.

[7] مائدة(5): 45.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo