درس خارج فقه استاد مقتدايي
88/02/30
بسم الله الرحمن الرحيم
ارتحال ملکوتی حضرت آیت الله العظمی جناب آقای بهجت را به پیشگاه مقدس حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و به همه حوزه های علمیه و به مراجع تقلید و رهبر معظم انقلاب و اساتید و طلاب و به همه علاقمندان و مقلدین ایشان و نيز خانواده ایشان بلکه به جهان تشیع تسلیت عرض می کنیم.
رحلت آن بزرگوار خسارت بالایی برای حوزههای علمیه بود. فردی که از نظر علمی از تحصیل کردههای كربلا و نجف و قم بود و در محضر اساتید بزرگی در نجف و همچنین قم تحصیل داشته و یک عمر با برکت و طولانی به تدریس مشغول بود از نظر تقوایی جدّاً یک زاهد و یک عارف و یک سالک بود. او فردی بود که زندگیش میتوانست برای همه علاقمندان به علم و عمل الگو باشد خداوند انشاءالله ایشان را رحمت کند روحش با ارواح طیبه ائمه اطهار محشور باشد و خداوند امثال ایشان را بعنوان مدرس و معلم اخلاق و الگوی زهد و پارسایی و عرفان در حوزة علميه فراوانتر عنايت فرمايد.
گفته شد تعداد زیادی از مواعظ و نصایح ایشان جمع آوری شده است و از ما خواستند که اینها را تا چهلم هر روز به صورت پیام کوتاه برای بیش از 60 هزار نفر از طلاب روزانه از طريق مديريت حوزه بفرستند. من موافقت نکردم و گفتم این اقدام کار خیلی کم نفعی است زيرا یک پیامک كه میفرستید به طوري كه گفتند براي چهل روز هزینه بالایی در حدود بیست میلیون تومان دارد ممکن است بعضی اصلاً این پیامک را نخوانند یک کسی هم كه می خواند یک مرور می کند فردا هم پاک میکند و برخي نيز تلفن همراه ندارند. لذا من گفتم شما همین مواعظ و نصایح کافی شافی که ایشان داشتند را جمع آوری کنید و به صورت کتابچه (يا كتابي) در بیاید که بماند حتی میتواند در مدارس علميه جزء برنامه درسی باشد اگر واقعا بتوانند به صورت يك كتاب درسي تدوین کنند که به عنوان درس اخلاق در حوزهها تدریس بشود و نشر داده بشود خیلی کمتر از این هزینه میبرد و منفعت عامتر و باقی ماندني و ماندگار دارد البته روی آن دارند تصمیم گیری میکنند بلکه انشاءالله این کار بشود. به هر حال یکی از همان مواعظ که به من دادند تا ملاحظه كنم را انتخاب کردم که امروز بعنوان همان بحث اخلاقی چهارشنبهها چون مناسبت رحلت ایشان است استفاده کنیم. ایشان میفرماید؛
«جماعتی از اینجانب طلب موعظه و نصیحت میکنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوییم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر بگوییم و بشنوند؛ حقیر عاجز است و بر اهل اطلاع پوشیده نیست»[1] یعنی اگر فقط بنشینیم و یک چیزی بگوییم و آقایان هم بنشینند و بشنوند و بلند شوند و بروند اينگونه موعظه و نصيحت بينتيجه و بيفايده است.
«و اگر بگويند كلمهاي ميخواهيم» يعني يك موعظه و نصيحتي ميخواهيم «كه امالكلمات باشد» امالكلمات يعني يك كلمه پر منفعت و قابل استفاده اينكه طلب مي كنند و ميگويند ما را موعظه و نصيحت كنيد اگر مرادشان اين است كه يك كلمهاي بگوييم كه امالكلمات باشد «و كافي براي سعادت مطلقه دارين باشد» يك كلام نصيحت و موعظهاي كه هم گوينده در مقام اين باشد كه واقعا ارشاد بكند هم شنونده در مقام اين باشد كه بشنود و در مقام عمل قرار بدهد نه فقط بشنود و رد بشود بلكه بخواهد كلمهاي بشنود كه براي سعادت مطلقه دارين مفيد باشد «خداي تعالي قادر است كه از بيان بنده حقير آن را كشف فرمايد و به شما برساند توفيق پيدا كنيد كه به آن كلمه عمل كنيد» خوب پس قبول ميكنند كه موعظه موعظهاي باشد كه هم گوينده در مقام اين باشد كه واقعا ارشاد و هدايت بكند يعني نصيحت پايدار باشد و هم شنونده در مقام استفاده باشد. ميفرمايد؛
«پس عرض ميكنم؛
1- غرض از خلق، عبوديت است» غرض از خلق يعني خلقت خداوند متعال كه انسانها را خلق كرده هدف از اين خلقت انسان عبادت بوده كه قرآن ميفرمايد «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» پس غرض از خلقت و هدف اصلي انگيزه خلقت انسان عبادت انسان بوده و او را خلق ميكند كه عبادت بكند اين يك مطلب كه غرض از خلق و خلقت عبوديت است.
2- «و حقيقت عبوديت ترك معصيت است» پس وقتي خلقت انسان براي اين است كه عبادت بكند، ميگوئيم مراد از عبادت اين است كه مطيع خدا باشد تحت عبوديت و بندگي مطلق خداوند باشد غرض از عبادت اين است كه آنچه خدا خواسته و مورد رضاي اوست انجام دهد و قطعا خداوند معصيت را نخواسته است پس اگر گفتيم حقيقت خلقت عبادت است يعني يك بنده خودش را بنده بداند عبادت بكند بندگي بكند بالاخره به بندگي خود عمل كند وظايف بندگي اين است كه مخالفت خدا را نكند آنچه رضاي اوست انجام دهد پس انجام واجبات مسلم و ترك معاصي حقيقت عبادت است يعني هم «در اعتقاد كه عمل قلب است و در عمل جوارح» عبادت كند هم قلبا بنده خدا باشد و قلبش تسليم اوامر و نواهي خدا باشد و به آنچه كه خلاف حق و واقعيت است معتقد نشود چه اينكه معصيت جوانح (قلب) همين است كه انحراف در اعتقاد پيدا كند و همچنين در اعضا و جوارح مطيع باشد هر عضوي از اعضاي انسان وظيفه عبادتي خودش را انجام بدهد و ترك معصيت كند. ترك معصيت دو جزء دارد يك وقت انسان غيبت نميكند يعني تصادفا امروز به ذهنش افتاد كه غيبت نكند يا يك دروغي پيش ميآيد امروز ميگويد من دروغ نميگويم اما يك وقت است ترك معصيت ملكه انسان ميشود يعني خارج از اختيارش شده و خواه ناخواه به طرف معصيت نميرود و يك ملكه يعني طبيعت ثانوي در او ايجاد شده است. تا چشمش به نامحرم ميافتد بدون اراده سرش را مياندازد پايين تا ديد مجلسي، مجلس معصيت است اگر ميتواند جلوگيري ميكند و اگر نميتواند بلند ميشود ميرود يا اگر غيبتي يا تهمتي پيش بيايد بصورت يك حالت ثانوي و طبيعت ثانوي از معصيت گريزان است. پس خلقت براي عبادت است و مراد از عبادت ترك معصيت و مطيع بودن است «و ترك معصيت حاصل نميشود بطوريكه ملكه شخص بشود»
3- «و ترك معصيت به اين صورت نميشود مگر در اثر (دو چيز؛ الف:) دوام مراقبت» كه انسان مرتب به خودش تلقين بكند به گونهاي كه برايش مشكل نباشد بطور طبيعي از اينگونه معاصي دوري كند چشمش را هم ميگذارد زبانش را نگهداري ميكند گوشش را از حرام نگه ميدارد اعضاء و جوارحش را از حرام حفظ ميكند بطور طبيعي عادت و ملكهاش شده است و اين نميشود مگر با مراعات مراقبت يك روز و دو روز و يك ماه و شش ماه هم نيست بلكه يك مراقبت دائم ميخواهد كه به خودش تلقين كند كه من موظم كه از معصيت پرهيز كنم اول مشكل است اما كم كم اين مشكل را تحمل ميكند تا برسد به آنجايي كه ترك معصيت برايش يك طبيعت ثانوي و يك حالت عادي ميشود.
ب: پس حقيقت بندگي عبادت است و غرض از خلقت عبادت است حقيقت عبادت ترك معصيت ترك معصيت نميشود مگر با دوام مراقبت و دوام «ياد خدا» انسان زماني ميتواند بطوري كه برايش ملكه ايجاد بشود از معصيت پرهيز كند كه يكي مراقبت دائم داشته و يكي هم دائم به ياد خدا باشد و خدا را حاضر و ناظر و شاهد اعمالش ببيند خودش را در محضر خدا ببيند قلبا اعتقاد جازم و قطعي داشته باشد كه خدا او را مي بيند مثلاً اگر بخواهد دستش را دراز كند به طرف مال مردم هيچكس هم خبردار نيست و ميتواند يك مالي را بردارد اما مي گويد خدا ميبيند در محضر خداست جرات نميكند هيچ خيانتي ولو در خفاء انجام نميدهد چون ميداند كه خدا آگاه است. لذا هر حرامي كه پيش ميآيد وقتي به ياد خداست و مي داند اين مخالفت با خداست و حرام است و فرمود نكن نخور اجتناب ميكند پس براي اينكه ترك معصيت ملكه انسان شود بايد دو چيز را داشته باشد يكي مراقبت دائم يعني خودش را كنترل كند و دائماً به خودش تلقين كند كه من بايد اينگونه باشم و يكي هم به ياد خدا بودن است. آنوقت اشاره به آن روايت مربوط به دوام مراقبت ميكنند و اشاره ميكنند كه دوام مراقبت «با ياد خداست در هر حال در هر زمان و در هر مكان در ميان مردم در خلوت» هرجاست به ياد خدا باشد آنوقت اشاره به اين روايت دارد و ميفرمايد «لا اقول سبحان الله و الحمد لله لكنه ذكر الله عند حلاله و حرامه» روايتي است يك بار هم خوانديم كه راوي از امام در مورد ياد خدا ميپرسد امام ميفرمايد مراد از ياد خدا كه قرآن روي آن تأكيد ميكند و ميفرمايد «اذكر الله كثيرا» زياد به ياد خدا باشيد مراد ذكر «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر» نيست «و ان كان منه» گرچه اين ذكر «سبحان الله و الحمدلله» گفتن هم به ياد خدا بودن است ولي مراد قرآن كه ميفرمايد به ياد خدا باشيد «ذكر الله عند حلاله و حرامه» يعني در موقع پيش آمدن حلال و حرام هر عملي پيش ميآيد هر فعل جزئي يا كلي كم يا زياد كوچك يا بزرگ براي انسان پيش ميآيد حلال باشد ميگويد حلال است انجام ميدهم حرام باشد اجتناب ميكند اين ياد خداست كه موجب رفعت مقام انسان نزد خداوند ميشود. آن مرحوم در ادامه نصايح مطالبي دارند تا ميرسند به اينجا كه ميفرمايد «پس كيمياي سعادت ياد خداست» اينكه انسان را به حقيقت سعادت ميرساند ياد خداست «و او محرك عضلات به سوي موجبات سعادت مطلقه است» وقتي انسان به ياد خداست تمام اعضاء و جوارح انسان به طرف همان چيزي كه خداوند ميخواهد تحريك ميشود عضلات به سوي موجبات سعادت مطلقه و تمسك به وسايط استفاده از منبع خيرات شوق پيدا ميكند كه هم به ياد خدا باشيم و هم توسل به آنهايي كه واسطه فيض هستند پيدا كنيم و به روايات آنها اتكاء نماييم و رهرو راه آنها باشيم تا كامياب شويم.
به هر حال ايشان از اين گونه مطالب كافي و شافي زياد دارند بحمدالله اينها ثبت و ضبط شده است و اگر به صورت يك جزوهاي دربيايد تحت عنوان درس اخلاق چه در مدارس علميه قم و چه در مدارس شهرستانها بعنوان كتاب درسي مورد استفاده قرار بگيرد ميتواند مفيد باشد و فيض عام به همه از بيانات ايشان برسد. خداوند انشاءالله ايشان را رحمت كند.
بحث فقهي:
گفتيم يكي از چهار حد قرارداده شده براي محارب صلب است و ظاهر آيه قرآن اين است كه صلب قسيم قتل است نه قسمي از قتل. ميفرمايد «ان يقتلوا او يصلبوا» يا قتل يا صلب اگر بگوييم مراد از صلب كشتن است منتهي به كيفيت دار آويختن اين ميشود قسمي از قتل كه القتل علي قسمين يا بوسيله گلوله يا بوسيله دار زدن و اين خلاف ظاهر است بلكه ظاهر آيه اين است كه صلب قسيم قتل است چنانچه قسيم «قطع من خلاف» و «نفي بلد» نيز هست پس وقتي قسيم باشد نميتوانيم بگوييم مراد اين است كه او را بكشند وقتي او را به دار آويختند غرض اين نيست كه حتماً بميرد بلكه ممكن است نميرد و هيچ منافاتي هم ندارد زيرا در رجم آنجايي كه با اقرار ثابت شده باشد ميگويند برويد آمادهاش كنيد گودال درست كنيد افراد جمع بشوند سنگ به دست بگيرند رجم بكنند اگر در حال رجم توانست از گودال بيرون بيايد و فرار كند كاري به او نداشته باشيد.
راوي از امام ميپرسد اگر از آن حفيره بيرون آمد و فرار كرد «يرد او لايرد» برگردانيم او را يا نه؟ حضرت فرمود «يرد و لايرد» بعضي جاها بر ميگردانيد و بعضي جاها بر نميگردانيد. اگر حكم رجم با اقرار خودش ثابت شده باشد در اين صورت اگر از آن گودال بيرون آمد و رفت، كاري نداريم. اينجا هم هدف اين است دار بزنند اگر مرد چيزي بر عهده كسي نيست و اگر زنده ماند رهايش ميكنند منتهي روايات مي فرمايد بيش از سه روز نبايد بر دار بماند و گفتيم نهي هم ظهور در حرمت دارد و نيز اجماع داشتيم كه حرام است بيش از سه روز بماند پس بعد از سه روز اگر پايين آوردند و مرده بود غسل و كفن و نماز و دفنش انجام ميشود. بحث اينجا بود كه؛
اگر زنده ماند تكليف چيست؟ مرحوم شهيد در مسالك[2] و صاحب كشف اللثام[3] گفتند «اجهز عليه» يعني تسريع در قتلش ميكنند اما مرحوم صاحب جواهر[4] فرمود «لم اجد عليه دليل» هيچ دليلي بر تجهيز نداريم. زيرا هدف كشتن نبود بلكه هدف صلب بود و صلب هم انجام شد. امام هم در تحرير فرمودند حكم به تجهيز مشكل است.
احتمال ديگر اين بود كه بماند تا بميرد و گفتيم خلاف روايات است بلكه بايد بعد از سه روز بياوريم پايين.
و احتمال اينكه همانند متداول امروز در حكم تخييري صلب نيز طناب دور گردنش بياندازند و زير پا را خالي كنند و آويزان شود و چند دقيقه بعد خفه شود؛ خلاف ظاهر است، و هيچ دليلي نداريم. براي اينكه هدف اين نيست كه با دار زدن بكشيم لذا نبايد كاري بكنيم كه بميرد بلكه بايد بماند تا ظرف سه روز يا بميرد يا زنده بماند پس لايبقي الا اينكه رهايش كنند برود و آزادش كنند.
مرحوم آقاي گلپايگاني(ره) عين همين فتوي را دارند مي فرمايند «امكن ان يقال» ممكن است يك كسي اينگونه بگويد «بانه علي هذا» بنابر اينكه نبايد بگذاريم بيش از سه روز سر دار بماند «فلابد ان ينزل هذا المصلوب من خشبته» بايد محكوم را از دار بياوريم پايين «و يخلي سبيله» رهايش بكنيم برود «لان مفاد الآيه الكريمه هو الصلب» زيرا مراد از آيه يقتلوا او يصلبوا صلب است نه كشتن «و صريح الروايات علي عدم الابقاء اكثر من ثلاثه ايام» و روايات صراحت بر عدم ابقاء دارد. پس بايد براساس دليل و قرآن دار بزنيم بيش از سه روز هم روايات ميگويد حرام است بماند «فلو لم نقل بما قالا» اگر به اين دو عبارتي كه صاحب رياض و مسالك فرمودند قائل نشويم (1- صاحب رياض گفت بماند تا بميرد بالاي دار ولو ده روز باشد اين را نميتوانيم بگوييم روايات ميگويد حرام است 2- صاحب مسالك هم ميگفت تجهيز «اجهز عليه» آنهم گفتيم دليل ندارد) يك احتمال هم امام اضافه كرده بودند كه بگوييم جوري به دار بزنيم كه بميرد آنهم وجهي ندارد. اگر اينگونه نبود «لم يبق طريق» باقي نميماند راهي «الا ان يخلي سبيله» رهايش كنند برود «حيث انه لميصرح في الايه بانه يصلب حتي يموت» قرآن نفرمود دار بزنيد تا بميرد فقط صلب است «بل المعيار هو الصلب لظاهر الآيه و كونه ثلاثه ايام» روايات هم فرمود بيش از سه روز نباشد «و علي هذا فيخلي سبيل هذا المصلوب الذي بقي حيا بعد انقضاء ثلاثه ايام» بنابراين اين مصلوبي كه بعد از سه روز ماندن بر دار هنوز زنده مانده است بايد رها شود «يكفي في حده كونه مصلوبا في مدة ثلاثه ايام» حد دومي كه براي محارب قرارداده شده همين است دار بزنند بيش از سه روز هم نباشد «و لايجوز صلبه اكثر من ذلك فان المصلوب المذكور في روايت الصحيح الذي حكم عليه بانزاله بعد الثلاثه جنس محلي بالف و لام و هو يفيد العموم» در روايت به نحو مطلق فرمود «لا تدعوا» رها نكند او را بالاي دار بيش از سه روز ميخواهد مرده باشد ميخواهد زنده بايد بياورند پايين و هيچ استثنائي نداريم كه بگويد اگر هنوز نمرده است بگذاريد باشد تا بميرد.
اقول: به نظر مي رسد كه همين فتوا را ما تقويت ميكنيم حالا اين عملي كه در خارج الان انجام ميشود به دار ميزنند به اين كيفيت يك وقت است كه دادگاه يك نفر را به جاي اينكه بگويد بكشيد ميگويد به دار بزنيد يا مواد مخدري است جناياتي كرده حكم ميكند به دار بزنيد اين قتل است و هدف اين است كه بكشند لذا به همان كيفيت طناب را دور گردنش مياندازند و خفه ميشود و ميميرد و چون هدف قتل بود اشكال ندارد. اما اگر محارب است و حاكم براي محارب حد به دار آويختن را با اين كيفيت انتخاب كرد جايز نيست او را به گونهاي به دار بزنند كه فوري خفه شود آنكه محكوم به قتل است و قاضي محكوم ميكند به قتل منتهي كيفيت را تعيين ميكند و ميگويد به دار بزنيد اين اشكال ندارد كاري كنند سريع خفه شود اما آنجايي كه محارب است و قاضي از باب تخيير حكم صلب داد نبايد كاري كنيم كه فوري خفه شود صريح فتواي امام در تحرير هم ميگويد اشكال دارد.
و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
[1] گفتني است فقط جملاتي كه بين گيومه«» واقع شده است متن نصايح حضرت آية الله العظمي بهجت است.
[2] الشهيد الثاني، مسالك الافهام، ج15، ص16.
[3] الفاضل الهندي، كشف اللثام، ج10، ص643.
[4] الشيخ الجواهري، جواهرالكلام، ج41، ص589.