درس خارج فقه استاد مقتدايي
87/08/01
بسم الله الرحمن الرحيم
در آستانهي شهادت رئيس مذهب حضرت امام جعفر صادق (ع) هستيم. روز شنبه روز شهادت ايشان و تعطيل رسمي است و حوزه ها نيز تعطيل است. نظر ما اين بود تا آنجايي که امکان دارد تعطيلات کم شود ولي چنانچه گفتيم بعضي از وفيات جنبهي شعاري دارد. براي مثال مذهب ما جعفري است و لذا روز شهادت امام صادق به عنوان شهادت رئيس مذهب مناسب است تعطيل باشد و جلسات و مراسمي برگزار بشود حتما عزيزان در آن مجالس شرکت کنند خود ما در اصفهان حوزهاي که داريم به نام امام صادق (ع) است هر سال روز شهادت قبل از ظهر ساعت 9 تا 10 جلسهاي داير ميشود و من هم خودم شرکت ميکنم امسال هم روز شنبه چنين جلسهاي داير خواهد شد. امروز به اين مناسبت حديثي از آن حضرت براي تيمن و تبرک عرض ميکنيم.
قال ابو عبدالله(ع)[1]«من اشد ما افترض علي خلقه» از مجموعهي چيزهائي که خداوند بندگانش را به آن ملزم کرده است سه چيز است. در اين جا مراد از فرض به معناي واجب نيست که بگوئيم ترکش حرام باشد بلکه به معناي توصيه و لزوم در درجهي اخلاقي است اما الزامي است که خداوند خواسته و از مخلوقش مطالبه دارد و اينها بالاترين و مهمترين چيزهايي است که خدا از مردم خواسته و بر آنها فرض کرده است.
اول: ميفرمايد«انصاف المومن من نفسه» با مومنين با انصاف برخورد بکنند«حتي لا يرضي لاخيه المومن من نفسه الا بما يرضي لنفسه» براي برادر دينياش نخواهد چيزي را مگر آنچه را که براي خودش ميخواهد.
محبوبترين چيز نزد انسان حب ذات است انسان نسبت به خودش علاقه دارد هر چيزي را براي خودش ميخواهد براي صحت سلامتي و حفظ آبرو و حفظ حيثيت و حفظ مالش و حفظ جانش و حفظ فرزندانش هر چه ميخواهد دوست ميدارد براي خودش باشد. امام ميفرمايد مومن بايد برادر دينياش را به منزلهي خودش حساب کند هر چه را براي خودش ميخواهد براي او هم بخواهد مثلاً راضي نميشود کسي به او توهين کند و تحقيرش بکند دوست نميدارد کسي آبرويش را ببرد غيبتش را بکند نسبت به برادر دينياش همين طور باشد. جان ديگران آبرو و حيثيت ديگران مثل جان خودش و آبروي خودش باشد. اين انصاف است به همان اندازه که براي مال خودش ارزش قائل است و حاضر نيست از بين برود حيف و ميل بشود؛ نسبت به مال مردم همين گونه باشد و مال ديگران را از تلف شدن حفظ کند. براي ناموس ديگران احترام قائل باشد براي فرزند خودش چه جور علاقهمند است براي فرزند ديگري هم همين طور براي مال خودش چقدر حاضر است جان فشاني کند براي مال ديگران همين گونه باشد نگذارد غيبت کسي بشود چون دلش نميخواهد کسي غيبتش را بکند.
دوم:«و مواسات الاخ المومن في المال» مواسات يعني برادر ديني را مثل خودش و در رديف خودش قرار دهد چه جور اگر يک نيازي دارد از مال خودش نياز خودش را برطرف ميکند؛ برادر ديني او هم اگر نيازي دارد نيز از مال خودش نسبت به او اقدام بکند و کمک بکند حالا افراد مختلفند يک کسي توانايي مالياش زياد است ميتواند نسبت به ديگران کمکهاي چشمگيري بکند اين مواسات است به همان مقدار که اگر براي خودش نياز داشت مال خرج ميکرد براي برادر دينياش همان مقدار خرج کند.
در روايت آمده است امام حسن مجتبي(ع) در طول زندگي سه مرتبه اموالش را با فقرا تنصيف کرد يک سهم ميگذاشت براي فقرا يک سهم براي خودش ميگرفت.
هيچ کسي نبايد بگويد من که توانايي ندارم بلکه در حدي که توانايي دارد بايد عمل کند. پيغمبر (ص) در همان خطبهي شعبانيه[2] ميفرمود ماه مبارک رمضان افطاري بدهيد ثواب افطاري را بيان ميکردند اول اسلام بود مردم فقير بودند سر و صدا بلند شد و اصحاب گفتند ما چيزي نداريم که اول افطار دعوت کنيم و ديگران را افطاري بدهيم حضرت فرمود«اتق الله و لو بشق تمر» فرمود از خدا بترسيد و تقوي پيشه کنيد ولو به نصف خرما يعني براي آن کسي که نميتواند همان يک دانه خرما براي او افطاري حساب ميشود ثواب افطاري مومن را به او ميدهند.
در روايتي دارد در زمان بني اسرائيل يک خانمي نشسته بود غذا ميخورد يک لقمه خودش ميخورد يک لقمه هم به بچهاش ميداد وقتي غذا تمام شده و فقط لقمه از نان باقي ماند وآن زن برداشت که آخرين لقمه را در دهانش بگذارد سائلي آمد و از او کمک خواست گفت من هم گرسنهام به من چيزي بده آن زن گفت من چيزي ندارم همين يک لقمه باقي ماند بيا بگير اين يک لقمه را بخور يک لقمه براي اين که ميخواست بگذارد در دهانش از دهانش باز گرفت داد به سائل روايت دارد بعد بچهاش را گذاشت بيرون شهر ميخواست سر نهر آب برود لباس بشورد چه بکند بچه را گذاشت قسمت بالا رفت سر آب يک وقت ديد صداي گريهي بچه ميآيد بلند شد ديد يک گرگ بچه را در دهانش گرفت و برد در بيرون شهر اين زن کسي را نداشت لذا مانده بود که چه کند در روايت دارد يک وقت ديد سواري پيدا شد به گرگ نهيب زد آن بچه را از دهان گرگ گرفت و داد به اين خانم و گفت«لقمه بلقمة» تو يک لقمه از دهانت گرفتي به سائل دادي ما در مقابل بچهات را از دهان گرگ گرفتيم.
ملاحظه ميفرمائيد لقمه هم تاثير دارد. پس نگوييم ما توانايي نداريم.
سوم:«و ذکر الله علي کل حال» سوم چيزي که خداوند از خلقش مطالبه ميکند ذکر خداست به ياد خدا بودن بر همگان لازم است بعد امام ميفرمايد«و ليس سبحان الله و الحمد لله» مراد از ذکر خدا تنها اين نيست که تسبيح دست بگيري و سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر بگوئي«ولکن عند ما حرم الله» به ياد خدا باشد يعني آنجايي که يک حرامي پيش ميآيد اگر انسان به ياد خدا هست مرتکب نميشود هر قدمي که برميدارد اگر چيز حرامي براي او پيش ميآيد رها ميکند چون به ياد خداست هرگز نبايد از ياد خدا غافل شود. زيرا غفلت انسان را به تباهي و هلاکت ميرساند از غفلت بترسيم. وقتي انسان هر معصيتي پيش بيايد انجام ميدهد از ياد خدا غافل ميشود اما وقتي انسان به ياد خداست به خدا توجه ميکند و اعمال و وظايف و واجباتش را خوب انجام ميدهد محرمات را ترک ميکند.
نکتهي ديگري که بايد مورد توجه قرار گيرد غفلت از ياد خدا انسان را مبتلا ميکند. در حالات حضرت يوسف (علي نبينا و آله و عليه السلام) دارد به آن دو زنداني که در زندان خواب ديدند و تعبير خوابشان را از يوسف پرسيدند به يکي فرمود تو مقرب درگاه پادشاه ميشوي. همان هم شد. آن روزي که مأمورين آمدند به آن زنداني گفتند اشتباه شد که شما زنداني شديد و با يک تشريفاتي ميخواستند او را به قصر ببرند آمد با حضرت يوسف خداحافظي کند قرآن ميفرمايد«و قال للذي» حضرت يوسف که خوابش را تعبير کرد و گفت که نجات پيدا ميکند؛ خطاب به او گفت«اذکرني عند ربک» وقتي نزد پادشاه رفتي يادت نرود من را فراموش نکن بگو يک جواني هم بيگناه در زندان مانده است اين عمل از غفلت حضرت يوسف بود.
پيغمبر اسلام ميفرمايد تعجب ميکنم از برادرم يوسف چه جور اين غفلت براي او پيش آمد؟«فأنسيه الشيطان ذکر ربه» ضمير أنساه را بعضي به يوسف بر ميگردانند يعني شيطان باعث غفلت حضرت يوسف شد و يوسف را از خدا دور کرد. و ياد خدا را شيطان از ذهن يوسف برد و لذا مورد امتحان خدا قرار گرفت زيرا تا آن وقت حضرت يوسف تا آن زمان پنج سال در زندان بود يعني آن مرد از در زندان آزاد شد.
در روايت دارد عن ابي عبدالله (ع)«قال جاء جبرائيل» جبرائيل در زندان نزد يوسف آمد«قال يا يوسف من جعلک احسن الناس» کي به تو اين جمال را داد«قال ربي» يوسف گفت خدا«قال فمن حببک الي ابيک» اين محبتي که حضرت يعقوب به تو داشت چه کسي اين محبت را در دل يعقوب انداخت که از همهي فرزندانش تو را بيشتر دوست ميداشت«قال ربي» خدا«قال فمن السياره» وقتي برادرانت تو را در چاه انداخته بودند کي مسير قافله را جوري قرار داد که راه را گم کردند و سر چاه خشک بيآب رسيدند و در بيابان با ناباوري چاه را بررسي کردند که آبي بيابند«قال ربي» حضرت يوسف گفت پروردگارم«قال فمن» وقتي اينها رسيدند براي اينکه آزمايش کنند که آيا چاه آب دارد يا خير؟ سنگ بزرگي را در چاه انداختند که ببينند صداي آب ميآيد يا نه و حضرت يوسف ته چاه نشسته بود. در اين هنگام قبل از اينکه سنگ بزرگ فرود بيايد جبرئيل يوسف را کنار کشيد و نجات داد و الا همان جا تلف شده بود اکنون جبرئيل پرسيد چه کسي تو را از آن سنگ بزرگ دور کرد؟«قال رب» يوسف گفت پروردگارم، جبرئيل گفت وقتي آنها دلو را انداختند ته چاه آب بکشند چه کسي کمکت کرد که از دلو آويزان شوي؟«قال ربي» يوسف گفت پروردگارم«قال فمن» جبرئيل گفت در جريان خيانتي که ميخواستند به تو بکنند و درها را بستند اما تو فرار کردي و آن همه درها براي تو باز شد چه کسي نجاتت داد؟«قال ربي» يوسف گفت پروردگارم خوب تا اينجا همهاش خدا بوده خودت قبول داري که ربي«فان ربک ....» جبرئيل گفت خداوند تو ميفرمايد هر جا از ما کمک خواستي تو را نجات داديم اينجا هم ميخواستي بگويي خدا نجاتم بده. خيلي وقتها ميشود ماها توجه به غير خدا ميکنيم اين براي همه ما پيش ميآيد خداوند از يوسف که پيامبر است انتظار ندارد که غفلت کند و جبرئيل گفت خداوند ميفرمايد چون توجه به غير خدا کردي و رفتي در خانهي غير خدا ما هم واگذارت ميکنيم به همانها آن هم يادش رفت. يا در يک تعبير شيطان از يادش برد و يوسف پس از آن 5 سال هفت سال در زندان ماند. بعدها عزيز مصر خوابي ديد و به دنبال تعبير خواب خود بود در آن حال کسي که نجات يافته بود بعد از هفت سال به يادش آمد که يک کسي هم در زندان بود تعبير خواب بلد بود آمدند نجاتش دادند اين نتيجهي يک غفلت است اميدوارم انشاءالله توجه داشته باشيم در هر حال به ياد خدا باشيم.
در بحث ديروز گفتيم با توجه به عبارت امام در تحرير«لو شرب کرارا و لم يحد خلالها» دو فرع مطرح است.
فرع اول: اين بود کسي مشروب خورده است حال يا در دادگاه خودش اقرار کرد و يا دو نفر شهادت دادند مثلاً روز شنبه مشروب خورده است و دو نفر دوم شهادت ميدهند روز يکشنبه مشروب خورده است دو نفر سوم ميگويند روز دوشنبه مشروب خورده است و در لابلاي اين موارد حد بر او جاري نشد اين جا امام فرمود«کفا عن الجميع حد واحد» يک حد کافيست ديروز در بيان دليل کفايت يک حد گفتيم وجه اين است که موضوع وجوب حد شرب خمر هست من شرب الخمر يا شرب المسکر حالا خمر باشد يا غير خمر موضوع من شرب المسکر است طبيعت شرب خمر با يک دفعه ميسازد با ده مرتبه هم ميسازد يک دفعه شرب خمر کرد مصداق من شرب الخمر است دفعهي دوم هم شرب خمر کرد اين يک موضوع جديد نيست باز شرب الخمر من شرب الخمر دفعهي سوم يا چهارم يا پنجم يا دهم من شرب الخمر موضوع شرب خمر است تا حد جاري نشده مصداق من شرب الخمر عليه الحد است وقتي حد جاري شد اين طبيعت شکسته شد حالا از آن به بعد اگر شرب خمر نمود چيز دوم شروع ميشود موضوع براي شرب خمر.
بعضي از دوستان ديروز گفتند حالا اگر ثابت شد در محکمه که شرب خمر کرده است ولي فرار کرده و حد جاري نشد بعدا دوباره شرب خمر کرد آيا اين دفعهي دوم حساب ميشود يا جزء همان دفعهي اول است يک بار در محکمه حکم به لزوم اجراي حد داده شده بود اما قبل از اجراي حد فرار کرد. بعد دستگير شده در حاليکه براي بار دوم شرب خمر کرده بود آيا اين دفعهي دوم حساب ميشود و دو حد بايد جاري شود؟ براي اولي يعني شرب به اضافه محکوميت در دادگاه و تاخير در اجراء حکم يک حد و براي شرب با محکوميت فعلي حدي ديگر ميخورد در پاسخ اين پرسش ديروز در ذهنم آمد که دفعهي دوم حساب ميشود چون اولي محکوم شده بايد حد اجرا بشود حالا هم که دستگيرش کردند براي اين شرب دومي هم بايد حد را اجرا بکنند من ديشب در اين مورد کمي دقت کردم و لذا مناسب است توضيح بيشتري بيان کنيم و نظر صواب را مطرح کنيم.
مرحوم آقاي سيد احمد خوانساري (ره) در جامع المدارک همين نظر را دارد و ميفرمايد اگر ابتدا مشروب خورد و دستگير شد و عند الحاکم به اثبات رسيد حال يا حکم غيابي صادر شد و محکم حضور نداشت چنانچه مرحوم خوانساري مثال ميزند و يا فرار کرد و در حال فراري بودن براي بار دوم مشروب خورد و دستگير شد دفعهي دوم حساب ميشود و دوبار حد ميخورد زيرا وقتي اسباب تعدد پيدا کرد قاعدهاش اين است که مسببات هم تعدد پيدا کند تداخل اسباب خلاف اصل و عقل است مقتضاي قاعده اين است که هر سببي مسببي داشته باشد شرب خمر اولي که سبب است در دادگاه ثابت شد اين اقتضا ميکند مسبب را که حد باشد و اگر يک مشروب ديگري خورد و عند الحاکم ثابت شد آن سبب ثاني و مسبب ثاني را اقتضا ميکند پس حد دوم هم بايد جاري شود و در اين موارد اجراء شدن يا نشدن حکم تاثيري ندارد.
جواب کلام خوانساري:
حکمي که از طريق توليد سبب، ثابت ميشود دو صورت دارد.
صورت اول: اثبات مسبب بعد از ثبوت سبب به اعتبار فرد؛ يعني هر يک از افراد به تنهائي به عنوان سبب باعث ثبوت مسبب است براي مثال کسي که مال مردم را بخورد هر تصرفي يک حکم دارد نميگوييم طبيعت مال مردم خوردن حکم دارد بلکه هر جزئي از مال يک فرد از مال الغير است مقتضايش ضمان مال است.
صورت دوم: حکم روي طبيعت بار است نه روي فرد مثلاً در مورد کسي که محدث شده است«من احدث عليه الطهاره» حالا اين حدث ميخواهد بول باشد ميخواهد نوم باشد ميخواهد تعدد باشد چند دفعه بول چند مرتبه نوم طبيعت حدث موجب ميشود براي طهارت ده مرتبه هم حدث براي او حاصل بشود فقط يک طهارت دارد هر حدثي يک طهارت ندارد که اگر دو بار محدث شده دو تا وضو بگيرد سه بار محدث شده سه بار وضو بگيرد با تکرر سبب، مسبب تکرر پيدا نميکند. اين جا هم نظير احداث است اگر من شرب الخمر عليه الحد طبيعت شرب خمر گفتيم هم با قلت و کثرت مي سازد با تعدد هم ميسازد.
تبصره: ما ديروز موافق خوانساري حرکت کرديم اما امروز خلاف آن که ديروز در ذهنم بود عرض کردم.
خلاصه: اگر در محکمه با اقرار يا دو نفر شاهد ثابت شد که شخصي مشروب خورده است و قبل از اين که حد جاري بشود فرار کرد بعد دوباره به خاطر مشروب دوم دستگيرش کردند هر چند دوباره ثابت شد اما همان طبيعت شرب خمر است و طبيعت عوض نشده و مادامي که حد نخورده يک طبيعت به حساب ميآيد مثلاً روز پنجشنبه در محکمه ثابت شد که ايشان در طول اين هفته مشروب خورده است حد اجرا نشد بعد دو تا شاهد ديگر آمدند بعد از اجراي حد شهادت دادند که روز چهارشنبه هم اين شخص مشروب خورده است. و بعد براي شرب دوم دستگير شد تا مادامي که حد نخورده است اين يک حکم دارد اگر بعد از اينکه حد خورد دو مرتبه شروع کرد اين بحث بعدي است.
وصلي الله علي سيدنا محمد و آل محمد
[1] الحرالعاملي، وسائل الشيعه، ج12،ص27، باب مواساة الاخوان، ح 5
[2] مجمع البيان ذيل سوره يوسف