< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

95/11/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی مقدمه‌ی موصله/چه مقدمه‌اي واجب است؟/ فصل چهارم: مقدّمه واجب/ مقصد اول: اوامر/ اصول فقه

بحث درباره‌ی اين بود که چه مقدمه‌اي واجب است؟

مشهور در میان اهل اصول اين است که ذات مقدمه واجب است، بنابراين اگر بگوييم مقدمه وجوب عقلي يا وجوب شرعي دارد، ذات مقدمه واجب است.[1]

اما براي شبهه‌ی مرحوم آقا شيخ محمدرضا مسجدشاهي که گفته بود اگر ذات مقدمه واجب باشد، لازم مي‌آيد کساني که مقدمه‌ی حرام به جا مي‌آورند، مانعي نداشته باشد، مسأله اختلافي بود.

مرحوم شيخ انصاري فرموده بودند: مقدمه‌ی مراده واجب است؛ يعني مقدمه‌اي واجب است که براي ذي‌المقدمه اراده کرده باشد.[2]

اما ما اين حرف را هم نپذيرفتيم؛ براي اينکه ذي‌المقدمه متوقف بر مقدمه است، نه بر داعي آن و نه بر نيت و قصد آن، پس ذات مقدمه لازم است، نه مقدمه‌ی مراده.

اما عمده، حرف صاحب فصول است که خيلي از بزرگان تابع صاحب فصول شده‌اند. صاحب فصول فرموده است: مقدمه‌ی موصله؛ يعني مقدمه‌اي واجب است که ما را به مقصود برساند.[3] اين صفت که ما را به مقصود برساند،‌ جزء است و واجب است. ذات مقدمه نه، مقدمه‌ی داعي که شيخ مي‌گويند نه، بلکه مقدمه‌اي که ما را به مطلوب برساند واجب است. به اين مقدمه‌ی موصله گفته‌اند. لذا کساني که از کوفه به کربلا آمدند، آمدنشان حرام بوده؛ براي اينکه برای ياري کردن عمر سعد آمدند. کساني مثل مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر هم که براي ياري ابي‌عبدالله (‌عليه السلام) آمدند، آمدنشان واجب بوده است.

یکی از کساني که به صاحب فصول ايراد کردند، شيخ انصاري (رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) است که تقريباً ده ايراد به صاحب فصول کرده‌اند.[4] يکي از اشکالات شيخ انصاري را مرحوم آخوند در کفايه آورده‌اند و گفته‌اند: مقدمه‌ی موصله واجب نيست. گفته‌اند: مقدمه‌ی موصله قبل از آنکه ما را به مطلوب برساند، واجب نيست؛ براي اينکه مقدمه‌ی واجب نیست. بعد از آنکه ما را به مطلوب رساند هم‌ باز واجب نيست و تحصيل حاصل است. لذا مقدمه‌ی موصله هيچ‌گاه نبايد واجب باشد. قبل از رسيدن به مطلوب که مقدمه نيست و واجب نيست و بعد از رسيدن به مطلوب هم که به مطلوب رسيده و تحصيل حاصل است و محال است. پس چه وقت مي‌خواهيد بگوييد مقدمه‌ی موصله واجب است؟[5] اگر کفايه را مطالعه کرده باشيد، خلاصه‌ی حرف مرحوم آخوند اين است که عرض کردم و مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) حرف را از شيخ انصاري گرفته‌اند. شيخ انصاري در مطارح الأنظار خيلي مفصل مرحوم صاحب فصول را ردّ کرده‌اند.

صاحب فصول انصافاً ملاّ بوده است و کتاب فصول، کتاب بالايي است. صاحب فصول و صاحب هداية المسترشدين، دو برادر اصفهاني و از مسجدشاهي‌ها بوده‌اند و اين دو برادر، مخصوصاً در اصول خيلي ملاّ بوده‌اند. شيخ محمدتقي هداية المسترشدين را نوشت که انصافاً‌کتاب پرمحتوايي است و شیخ محمد رضا هم فصول را نوشت که انصافاً کتاب پرمحتوايي است. لذا شيخ انصاري چون ‌ديده‌اند صاحب فصول خيلي ملاّ است، لذا به کلمات ایشان خيلي ور رفته‌اند. از اين جهت ده ايراد به مقدمه‌ی موصله‌ی ايشان کرده که ابت کنند مقدمه‌ی موصله واجب نيست. مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) يکي از ده ايراد شيخ انصاري را آورده و آن اين است که اين مقدمه‌ی موصله قبل از اينکه ما را به مطلوب وصل کند، واجب نيست؛ بعد از اينکه ما را وصل کرد، واجب نيست، پس چه وقت مقدمه‌ی موصله واجب مي‌شود؟

ايرادي که به مرحوم آخوند است، اين است که صاحب فصول مي‌گويد: قبل از اينکه ذي‌المقدمه را به جا بياوري، مقدمه‌ی موصله واجب است؛ براي اينکه مقدمه يعني آنکه تو را به ذي‌المقدمه مي‌رساند و مقدمه‌ی موصله تو را به ذي‌المقدمه مي‌رساند. تصور مي‌کني، تصديق مي‌کني، ‌شوق پيدا مي‌کني، اراده پيدا مي‌کني و راه مي‌افتي؛ اين راه افتادن شما متوقف است بر تصور و تصديق و شوق و عزم و همه‌ی اينها مقدمه‌ی موصله است. پس اينکه شما مي‌فرماييد: مقدمه‌ی موصله واجب نيست، صاحب فصول مي‌گويد: مقدمه‌ی موصله قبل از اينکه به مقصود برسيم، واجب است و بايد آن مقدمه را به جا بياوريم تا به مقصود برسيم. لذا ايراد مرحوم صاحب کفايه به صاحب فصول، وارد نيست؛ براي اينکه همه‌ی حرف‌ها در اين است که ذات مقدمه واجب نيست، بلکه مقدمه‌ی موصله واجب است.

استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) مقدمه‌ی موصله را قبول داشتند و الان در تقريرات هست که مقدمه‌ی موصله را لازم و واجب مي‌دانند و ذات مقدمه را واجب نمي‌دانند. ايشان براي اينکه کلام صاحب فصول را درست کنند، مي‌فرمودند: اين مقدمه علت براي ذي‌المقدمه است؛ همه‌ی حيثييات تعليليه به حيثيات تقييديه برمي‌گردد. علت ناقصه است و الان که علت شد، پس قيد است؛ براي اينکه حيثيت تعليلي است، يعني مي‌گوييد واجب است، زيرا علت است. معنايش اين است که واجب است،‌ چون قيد است. اینکه حيثيات تعليله به حيثيات تقييديه برمي‌گردد، معناش اين است که بايد بگوييم: علت است،‌ پس قيد است. الان که قيد شد، ذات مقدمه واجب نيست، بلکه مقدمه‌ی موصله واجب است.[6]

ايرادي که ما به استاد بزرگوارمان حضرت امام داريم، ايرادی مبنايي به اصل مطلب است و می‌گوییم: اينکه حيثيات تعليليه به حيثيات تقييديه برمي‌گردد، علت قيد براي معلول نيست، بلکه علت غير از معلول و معلول غير از علت است. بين علت و معلول تضايف است و مثل «غلامُ زيدٍ» است. «غلامُ زيدٍ» تضايف است. تصور غلام بدون زيد و زید بدون غلام ممکن نيست، اما غلام زيد را تقييد نمي‌کند، زيد هم غلام را تقييد نمي‌کند. علت قيد مي‌زند و قيد ا براي معلول نيست. در هر چيزي تصور مي‌کند که اين کار خوب است و تصديق مي‌کند که اين کار درست است؛ شوق پيدا مي‌کند بر اينکه درست است به جا بياورد و عزم پيدا مي‌کند که به جا بياورد و اراده پيدا مي‌کند که به جا بياورد و اراده موجب مي‌شود که امر را به جا بياورد. من مدعي هستم همه‌ی اينها علت تامه است؛ تصور علت تامه براي تصديق و تصديق علت تامه براي شوق و عزم و شوق و عزم علت تامه براي اراده و اراده علت تامه براي معلول است. آقايان فرموده‌اند: جزء العلة است، ولی تفاوتي در بحث ما ندارد. تصور جزء العلة، تصديق جزء العلة و شوق جزء العلة است تا اينکه برسد به اراده و اراده جزء العلة است. اراده علت تامه درست مي‌کند، لذا مي‌گويند: جزء اخير علت تامه است و علت تامه فعل درست مي‌کند؛ يعني معلول مي‌آورد. حال هيچ‌کدام از اين سلسله مراتب قيد نيستند، اما همه‌ی آنها دخالت دارند. لذا علت قيد براي معلول و معلول قيد براي علت نيست، اما درحالي که قيد نيستند، وابسته هستند و تضايف است. تصور علت، تصور معلول است و تصور معلول، تصور علت است. لذا فرمايش استاد بزرگوار ما که مي‌گويند حيثيات تعليله به حيثيات تقييديه برمي‌گردد ، کليت ندارد و خيلي جاها حيثيت تعليله به حيثيات تقييديه برنمي‌گردد. همه جا از باب تضايف است، نه از باب قيد و مقيّد و از باب اينکه او وابسته به ديگري باشد.

بله،‌ روي حرفي که ما مي‌زنيم، اين‌طور مي‌شود که ذات المقدمه واجب است، زيرا علت است و ذات علت، معلول درست مي‌کند، خواه اراده کند يا اراده نکند. بعض اوقات علت و معلول مغفولٌ‌عنه است، اما بالاخره علت معلول مي‌آورد و معلول هم علت مي‌آورد و وابسته به هم هستند، اما نه علت قيد معلول است و نه معلول قید براي علت است،‌ بلکه از باب تضايف است. خيلي اوقات مقدمه را تصور مي‌کند، اما معلول مغفولٌ عنه است. مي‌بيند که مي‌خواهد به طبقه دوم برود و آسانسور هست، اما آسانسور مراد است و مراد با اراده‌اش او را به طبقه بالا مي‌رساند. خواه اراده کند يا اراده نکند، وقتي دکمه‌ی آسانسور را زد، به طبقه دوم مي‌رسد. پس ذات مقدمه واجب است.

اگر حرف ما را بزنيد، ما منکر همه‌ی اينها هستيم. ما گفتيم: اصلاً مقدمه واجب نيست، نه واجب عقلي است و نه واجب شرعي است. ما گفتيم: مقدمه بايد آورده شود، اما اينکه از طرف واجب، وجوبي روي آن آمده باشد، يعني وقتي مي‌گويد بيا، اراده کرده باشد که با ماشين بيا يا با هواپيما بيا، هم خودش مغفولٌ عنه است و هم کسي که به او امر مي‌کند، چه رسد به اينکه بخواهد اراده کند. صيغه‌ی افعل و مابمعناه را در شرح امثله خوانديم که دلالت بر وجوب مي‌کند؛ اما صيغه‌ی افعل و ما بمعناه دلالت نمي‌کند بر وجوب ذي‌المقدمه و وجوب مقدمه تا اينکه واجب شرعي شود.

عقل هم همين‌طور است؛ عقل مي‌گويد: اگر بخواهي روي پشت بام بروي، بايد نربان يا آسانسور باشد. اما اين را قيد از براي آن نمي‌داند. عقل مستقلا حکم مي‌کند که مقدمه لازم است،‌ اما اينکه واجب است به اين معنا که اگر مقدمه را طي نکرد،‌ عقلاً‌ و شرعاً کتک مي‌خورد، مي‌گوييم اينطور نيست. لذا وقتي عقل، مقدمه را نياورد، ذي‌المقدمه را نمي‌آورد. حال به او مي‌گويد: بيا و اين بايد راه را طي کند و برود و اما نرفت. به او مي‌گويد: چرا نيامدي؟ اگر مقدمه واجب عقلي باشد، بايد اول بگويد چرا راه را طي نکردي‌؟ و هيچ عقلي اين را نمي‌گويد، بلکه عقل مي‌گويد چرا نيامدي. در همين مثال مي‌گويد: فردا ساعت هشت بيا با تو کار دارم. اما او ساعت هشت نمي‌رود. بعد به او مي‌گويد: چرا نيامدي؟ اما نمي‌گويد: چرا راه را طي نکردي؟ اگر برای نيامدنش عذر بياورد و بگويد نتوانستم، يا ماشين پيدا نکردم، فبها و اما اگر اين عذر را نداشته باشد و تنبلي کرده باشد، کتک مي‌خورد؛ اما کتک را روي نرفتن مي‌خورد. عقل هم مي‌گويد اين کتک روي نرفتن است و اما اينکه چرا مقدمات را طي نکرد و روي هر مقدمه‌ای يک کتک باشد، مسلّم اين‌طور نيست. اگر مقدمه واجب باشد، بايد عقاب باشد و وقتي عقاب نيست، اصلاً‌ امر نيست و از همين جهت ما به تبع آقاي بروجردي مي‌گفتيم: هيچ‌کدام از اينها امر نيست، بلکه همه‌ی اينها، چه مقدمات داخلي و چه مقدمات خارجي، تبيين و شرط و جزء است. گفته است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ»[7] اما واقع و نفس‌الامر اين است که «الوضوء شرط للصلاة». لذا اگر وضو نيامد، کتک مي‌خورد بر اينکه چرا نماز باطل خواندي، اما اين‌طور نيست که نماز باطل بخواند و هم روي وضو نگرفتن کتک بخورد و هم روي نخواندن نماز کتک بخورد. پس واجب عقلي و واجب شرعي نيست. مثل اجزاء و شرايط است که عقل و شرع مي‌گويد: اجزاء و شرايط را بياور. شرع مقدس اسلام مي‌گويد: وضو بگير. حال اگر او وضو نگرفت، آيا روي آن کتک مي‌خورد؟ نماز بدون وضو خوانده و به او مي‌گويند: چرا نماز بدون وضو خواندي؟ اما اگر بگويند چرا وضو نگرفتي،‌ مي‌گويد من نمي‌خواستم بگيرم و کتک بزن روي اينکه چرا نماز نخواندي.

لذا روي اجزاء و شرايط کتک نيست و وقتي کتک نيست، وجوب هم نيست. عقل و شرع کتک نمي‌داند، بنابراين اصلاً روي شرايط و اجزاء امر نيست و همه‌ی اينها تبيين شرايط و تبيين اجزا است. علي کل حال به اندازه‌ی حرف يک تصور در ذهنتان باشد که خيلي جاها به درد شما مي‌خورد و خيلي جاها مي‌توانيد از آن استفاده کنيد.

بحث فردا اين است که آيا امر به شيء مقتضي نهي از ضد است يا نه؟

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo