< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله مظاهری

95/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تقسیم واجب به واجب مطلق و واجب مشروط/ امر سوم: تقسیمات واجب/ فصل چهارم: مقدمه واجب/ مقصد اول: اوامر/ اصول فقه

مقدمه‌ی واجب را به اقسامی منقسم کرده بودند که درباره‌اش صحبت کرديم. بحث امروز به بعد راجع به خود واجب است.

می‌فرمايند: واجب به اقسامي منقسم می‌شود: يکی تقسیم واجب به مطلق و مقيّد است.[1]

اين بحث واجبی که جلو آورده‌اند، بحث مقدمه واجب نيست و از اين جهت که مطلق و مقيد است، بحث را در مقدمه‌ی واجب آورده‌اند و گفته‌اند: واجبات دو قسم است: يک قسمت بی‌مقدمه است و يک قسمت مقدمه دارد و اسمش را واجب مطلق و واجب مقيّد گذاشتند. ما نتوانسته‌ايم واجب مطلق پيدا کنيم. شما کار کنيد و ببينيد آيا می‌توان واجبی کرد که اصلاً مقدمه نداشته باشد، تا به آن واجب مطلق بگوييم. برای اينکه واجب اگر جزء هم نداشته باشد، يا شرايط شرعی هم نداشته باشد، اما بالاخره شرايط عامه‌ی تکليف را دارد. همين که فقهاء در فقه راجع به هر مسأله‌ای که وارد می‌شوند، اول می‌فرمايند: «يشترط فيه الشرايط العامة للتکليف»[2] و شرايط عامه را هم می‌فرمايند بلوغ و عقل و قدرت و علم است. بالاخره فقها وقتی وارد هر مسأله‌ا‌ی می‌شوند، می‌فرمايند: «يشترط فيه الشرايط العامة للتکليف»؛ لذا يک جا را پيدا نمی‌کنيم که شرايط عامه‌ی تکليف نباشد و تکليف باشد. آدم بی‌عقل و آدم نابالغ و جاهل تکليف ندارند و اگر بخواهيم برايشان تکليف درست کنيم، بايد بلوغ داشته باشند، عقل داشته باشند و علم داشته باشند. لذا من نتوانستم واجب مطلقی که در اصول آمده است، پيدا کنم. مرحوم شيخ انصاری تقسيم کرده‌اند، مرحوم آخوند هم تقسيم کرده‌اند و اولش هم چيزی ندارد و بعد رفته‌اند در مسأله‌ی فوق‌العاده بغرنجی که ما نتوانستيم واجب مطلق پيدا کنيم. همه‌ی واجبات، مقيّد است و لاأقل شرايط عامه‌ی تکليف است. حال واجب مطلق و واجب مقيّد را فهميديم.

حرفی که خيلی معرکه آرا شده، اين است که آيا اين قيودات- چه قيودات داخلی و چه قيودات خارجی؛ يعنی چه قيوداتی که ما به آن شرط می‌گوييم و چه قيوداتی که به آن جزء می‌گوييم- به هیأت می‌خورد يا به ماده؟ مثلاً در «إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ».[3] آیا اين وضو قيد برای هیأت «أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ» است يا برای صيغه‌ی افعل و ما بمعناه است و يا برای ماده‌ی «أَقِيمُواْ» است که صلاة باشد؟

اختلاف عجيب است و اختلاف به اندازه‌ای بالا است که مرحوم شيخ انصاری می‌فرمايند: همه‌ی قيودات بايد به ماده بخورد، نه به هیأت. بعد می‌فرمايند: اما عرف همه‌ی قيودات را به هیأت می‌زند.[4]

همين جا با شيخ انصاری حرف داريم که اگر عرف قيودات را به هیأت می‌زند، حال شما بگوييد دليل داريم قيودات به ماده می‌خورد، اما اين چه فايده دارد؟ برای اينکه عرف که بايد بيان مصاديق کند، می‌گويد: اين قيد برای هیأت است، نه برای ماده. اگر فرمود: «صَلِّ»،[5] ‌ يا «صُمْ‌»،[6] يا «أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ»[7] و یا «آتُواْ الزَّكَاةَ»[8] و غيره، شرايطی که برای نماز و روزه و خمس و زکات و غيره آمده است، به ماده می‌خورد. حتی مرحوم شيخ می‌فرمايد: محال است که به هیأت بخورد. بعد می‌فرمايد عرف تمام قيودات را به هیأت می‌زند. آيا می‌گويند شارع مقدس عرف را تخطئه کرده است؟ يا می‌گويند درحالی که همه‌ی قيودات عرفاً به هیأت می‌خورد، اما شارع مقدس گفته است به هیأت نزن، بلکه به ماده بزن؟ برای نتيجه‌اش هم مرحوم شيخ می‌گويند: اگر قيودات را به هیأت زديم، واجب و وجوب هر دو استقبالی است و اما اگر به هیأت نزديم و به ماده زديم، وجوب حالی و واجب استقبالی می‌شود. «إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ»[9] به نماز می‌خورد و به هیأت «أَقِيمُواْ» نمی‌خورد و وقتی انسان بالغ شد، علاوه بر اينکه بايد نماز بخواند، بايد بداند که اين وجوبش حالی است. نماز وقت دارد، اما وجوب، حالی است.

گفته‌اند: مثل استطاعت است؛ در استطاعت هم همين است؛ «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً».[10] لذا گفته‌اند: وجوب حالی و واجب استقبالی است. مثلاً کسی که مکه برايش واجب است، الان حج برايش واجب است و وجوب حالی است و واجبش که آوردن مناسک باشد، استقبالی است و در ماه ذی‌الحجه است. اما طبق «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً»،[11] گفته‌اند: وجوب حالی و واجب استقبالی است. مرحوم شيخ انصاری می‌فرمايد همه‌ی واجبات مثل باب حج است. اگر به عرف مراجعه کنيم، تمام قيودات به هیأت می‌خورد؛ اما اگر به دليل مراجعه کنيم، همه‌ی قيودات به ماده می‌خورد. لذا وجوب حالی و واجب استقبالی می‌شود.

شيخ انصاری برای اثبات اينکه قيودات به ماده می‌خورد، نه به هیأت، سه چهار دليل می‌آورند.

عمده دليلشان اين است که می‌فرمايند: معانی حرفيه،‌ معانی آلی است و استقلالی نيست و اصلاً نمی‌شود تصورش کرد و نمی‌شود لحاظش کرد؛ همين‌طور که در خارج نمی‌شود موجود شود الاّ به واجب، از نظر لحاظ هم نمی‌شود لحاظ کرد. وقتی نشد لحاظ کنيم، اگر بخواهيم به آن قيد بزنيم، محال است.

دليل ديگر ايشان اين است که معانی حرفيه استقلالی از خود ندارند و وابسته به قبل و بعد هستند. مثلاً در«سرتُ ‌من البصرة الی الکوفة»، می‌فرمايند: «مِن» وقتی معنا پيدا می‌کند که «سرتُ الی البصرة» پيدا شود، آن‌وقت «من البصرة» معنا پيدا می‌کند. «الی» هم وقتی معنا پيدا می‌کند که کوفه پيدا شود. مفهوم، مفهوم آلی است. وقتی مفهوم آلی شد، اصلاً نمی‌شود تصور کرد، تا اينکه به آن قيد بزنيم. معانی حرفيه مثل انشاءات، يک معنای آلی دارد. انشاء يعنی ايجاد و اين که می‌خواهد ايجاد کند، بايد نماز و اجزاء‌ و شرايط را لحاظ کند و بعد بگويد: «أَقِيمُواْ»؛ اما اگر بخواهد بدون لحاظ اينها، انشاء‌ را لحاظ کند، محال است. از همين جهت ايشان تعليق در انشاء‌ را محال می‌داند می‌فرمايد: تعليق در انشاء محال است؛ برای اينکه تصور انشاء استقلالاً نمی‌شود. وقتی نشد، پس وقتی می‌توانيم قيودات را به آن بزنيم که مثل سير و مثل کوفه و کربلا و اينگونه مفاهيمی که مستقل به معنا است، مستقل بالمفهومية باشد، آن‌وقت می‌توانيم به آن قيد بزنيم و بگوييم: «من البصرة الی الکوفة». اما اگر آلی باشد و استقلالی نباشد،‌ محال است تصور کنم، تا اينکه بخواهم به آن قيد بزنم.

ايراد سومی که مرحوم شيخ انصاری دارد، اين است که می‌فرمايند: ما در باب حروف گفتيم: وضع خاص است، موضوعٌ له هم خاص است، استعمال هم خاص است و اگر خاص شد، معنايش اين است که متوقف بر قبل و بعدش است و وقتی متوقف بر قبل و بعدش شد، تا قبل و بعدش را تصور نکني، نمی‌توانی خودش را تصور کني. اگر يادتان باشد مرحوم آخوند از اين اشکال فرار کردند و گفتند: وضع عام و موضوعٌ‌له عام است. ما هم گفتيم: موضوعٌ له عام و مستعملٌ فيه خاص است. اما مرحوم شيخ انصاری می‌فرمايند: وضع خاص است، موضوعٌ‌له هم خاص است، مستعملٌ فيه هم خاص است و وقتی چنين شد، محال است که لحاظ کنيم تا قيد به آن بزنيم. اينها حرف‌های مرحوم شيخ انصاری است که اگر مطالعه کرده باشيد مرحوم آخوند (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) در کفايه آورده‌اند.

اولین حرفی که ما داريم، حرف ديروز است که جمع بين لحاظين و اينکه محال است وضع عام باشد و وضع بايد خاص باشد و امثال اينها مربوط به عقل و تکوينيات و خارجيات است و مربوط به انشاءها نيست. انشاء ‌يک امر اعتباری است و اصلاً در خارج وجود ندارد؛ منشأ آن هم در خارج وجود ندارد. مثلاً وقتی مولی به کسی می‌گويد بيا، اين امر خارجيت پيدا نمی‌کند، ولی عرف از اين می‌فهمد که او بايد برود؛ اما مثل آنجا نيست که کسی پشت گردنی به او بزند تا او را ببرد. يک امر اعتباری است و عقلا از آن اعتبار می‌کنند و او را به جای آقايی که می‌خواهد او را ببرد، می‌نشانند. گاهی می‌گويد: بيا و گاهی می‌گويد: او را بياوريد. اين امر به جای اين است که بگوید او را بياوريد؛ يعنی چيزی او را می‌برد و اين چيز در خارج واقعيت ندارد و یک امر اعتباری است. وقتی امر اعتباری شد، جمع بين لحاظينِ آن طوری نيست و اگرچه از معانی حرفی است، ولی مسلّم معنای مِن را تصور می‌کند و بالاخره معنا هم دارد.

مرحوم آخوند در کفايه می‌فرمايند: «مِن» به معنای ابتدا است که يک معنای اسمی است.[12] حال اگر آن را نگوييم و همين معنای حرفی را بگوييم و مثلاً «الی» را «به سوي» معنا کنیم، اگر شما مرتب بگوييد: «الي»، از شما می‌پرسند، اين به سوی يعنی چه؟ می‌گويند: معنای حرفی گفتی و معنايی گفتی که اگر بخواهی تمام شود، قبل و بعد می‌خواهد و مثلاً باید بگويی: «سرتُ‌ من الاصفهان الی الکربلاء».

لذا همه‌ی اين حرف‌هایی که مرحوم شيخ انصاری فرموده‌اند و مرحوم آخوند در کفايه نقل کرده‌اند، مشياً علی غيرطريق است و ما می‌گوييم: تمام قيودات می‌تواند به هیأت بخورد، چنانچه تمام قيودات می‌تواند به ماده بخورد. اما حقيقت مطلب اين است که بعضی از قيودات به ماده می‌خورد و هیأت رها می‌شود و وجوب حالی و واجب استقبالی می‌شود. گاهی هم قيودات به هیأت می‌خورد؛ وقتی هیأت قيد پيدا کرد، وجوب و واجب هر دو استقبالی می‌شود و اين زياد است که وجوب حالی و واجب استقبالی و يا هر دو استقبالی و يا وجوب و واجب هر دو حالی باشد. به عنوان مثال می‌گويد: الان بيا. مخصوصاً اگر گفتید، امر دلالت بر فور دارد، اين قيد به هیأت می‌خورد؛يعنی پيش من بيا. اگر قيد ديگری هم داشت و گفت: يک ساعت ديگر بيا، قيد به هیأت می‌خورد. اگر گفت: با زيد بيا، قيد به هیأت و ماده می‌خورد و اگر بی‌قيد باشد، قيد به هيچ‌کدام- يعنی هیأت و ماده- نمی‌خورد. اينکه همه‌ی قيودات بايد به هیأت بخورد و يا همه باید به ماده بخورد را قبول نداريم، بلکه همه‌ی قيودات گاهی به هیأت و گاهی به ماده می‌خورد. در لحاظ می‌بيند «سرتُ من البصرة الی الکوفة» يک معنای اسمی دارد و يک معنای حرفی دارد و آن ابتدا مثل «از» يا «مِن» است. او می‌بيند، اگر بگويد: «سرتُ» و «من البصرة» را نگويد، بی‌معنا است. اگر «من البصرة» را بگويد و «سرتُ» ‌را نگويد، باز بی‌معنا است،‌ بنابراين همه‌ی اينها را لحاظ می‌کند و می‌گويد: «سرتُ من البصرة الی الکوفة». تمام اينها را استقلالاً لحاظ می‌کند؛ يعنی معانی اسمی را استقلالاً ‌و معنای حرفی را استقلالاً‌ تصور می‌کند، آن‌وقت جمله می‌سازد و می‌گويد: «سرتُ من البصرة الی الکوفة».

بعضی از بزرگان مخصوصاً آقای داماد (رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» اصرار داشتند که قيد را به انشاء ‌نزن، بلکه به مُنشأ بزن. اين خيلی عالی درمی‌آيد. اين انشاء که می‌کنی مُنشأ دارد و مُنشأ معنای اسمی است، پس قيد را به مُنشأ بزن. اما همه‌ی اين قيودات که معنای حرفی دارد، در خارج معنای حرفی دارد، ولی در لحاظ معنای حرفی ندارد، بلکه معنای اسمی دارد. يکی بگويد: «از»، یا اينکه يکی بگويد: «مِن»، اين يک معنای مُهمل است؛ يکی معنا دارد و يکی معنا ندارد. آن‌وقت از او سوال می‌کنند: از کجا و از چه چيز؟ لحاظ معنای اسمی دارد و قيودات هم به هیأت و ماده می‌خورد. تا ببينيم وجوبش حالی است يا استقبالی و واجبش حالی است يا استقبالي. اگر مثل باب حج، وجوب حالی و واجب استقبالی باشد، همه‌ی قيدها را به ماده می‌زند. اگر وجوب حالی و واجب حالی باشد، همه‌ی قيودات را به هیأت می‌زند.

حرف ديگر اين است که مگر می‌شود قيد به هیأت بخورد و به ماده نخورد؟ هیأت رنگ ماده است و در حقيقت يک چيز است. اگر به انشاء ‌خورد، به مُنشأ هم می‌خورد و اگر به مُنشأ خورد، به انشاء هم می‌خورد. اصلاً روی اين عرض من حرف‌ها سالبه به انتفاع موضوع می‌شود. علی کل حالٍ اين بحث مشکل است و ‌ان‌شاء الله باز بايد در اين باره صحبت کنيم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo