< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

92/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 درس‌خارج‌اصول‌حضرت‌آیت‌الله‌العظمی‌مظاهری«مدظله‌العالی»
 موضوع : اگر بعد از عام ضمیری باشد که به بعضی از عام برگردد
 تاریخ 10 / 2 /92
 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.
 در مسئله دیروز استاد بزرگوار ما اقای بروجردی رضوان الله تعالی علیه یک کلامی دارند ببینیم از شما می شود استفاده کرد یا نه؟ ایشان می فرمایند که در مسئله که می گوید که والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثه قروء و بعولتهن احق بردهن این عام، مطلقات به حال خود باقی است و ما تصرف می کنیم در بعولتهن احق بردهن و از هن بعولتهن میگوییم یعنی بعض بنابراین این جور می شود مطلقات اصاله العموم دارد مخصص ما تعیین می کند می شود المطلقات بعض المطلقات، چرا؟ ایشان می فرمایند برای این که ما در اصاله العموم شک ما شک سببی و مسببی است و شک سبب و مسببی شک سببی مقدم است بر شک مسببی برای این که این و المطلقات که ما نمی دانیم از آن بعضی اراده شده یا کل ناشی از این است که آن ضمیر وضعش چیست؟ اگر آن ضمیر اصاله الحقیقه داشته باشد ما اصاله العموم نداریم اگر اصاله الحقیقه نداشته باشد ما اصاله العموم داریم و قاعده در اصول شک سببی مقدم بر شک مسببی، بنابراین در مسئله ما اصاله العموم را به حال خود باقی می گذاریم و بعولتهن احق بردهن را تصرف می کنیم می گوییم بعولتهن احق بردهن فی بعض المطلقات و هو الطلاق الرجعی.
 توی ضمن کلماتشان این را در درس من یاد ندارم اما در تقریراتی که الان هست در ضمن کلماتشان گفته اند اصلا غیر از حرف ما ممکن نیست حتما باید حرف ما زده بشود و ما بخواهیم استخدام درست بکنیم و از مطلقات اراده بعض بکنیم و این ها اصلا ممکن نیست.
 حالا آن که فرمایش ایشان است آن که معلوم است فرمایش ایشان است آن که از درس ایشان ما استفاده کردیم عمده همین است که ایشان در ما نحن فیه شک سبب و مسببی درست می کنند و شک سببی را مقدم بر شک مسببی، چون در اصول گفته اند شک سبب و مسببی شک سببی مقدم بر شک مسببی و وقتی که در شک سببی اصل جاری کردی دیگر شک مسببی خود به خود منحل می شود.
 یک مثال بزنم که در اصول زده شده که مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه در استصحاب در باب شک سبب و مسببی آن جا فرموده اند مثالش این است دست ما نجس است زدیم در یک آبی که مشکوک الکریه است حالا نمی دانم دستم پاک شد یا نه؟ اگر آن آب کر باشد هم دستم پاک است هم آن آب اما اگر آن آب کر نباشد دست من نجس است آب مشکوک الکریه هم نجس شده حالا الان این دست من پاک است یا نه؟ از کجا ناشی شده؟ از این که آن اب کر است یا نه؟ اگر بدانم آب کر است یقین می دانم دستم پاک است اگر بدانم آن آب کر نیست هم دست من نجس است هم آب مشکوک الکریه نجس می شود.
 گفتند خب استصحاب کریت بکن استصحاب کریت که کردی می گوید این آب کر است دیگر دست من نجس است یا نه؟ سالبه به انتفاء موضوع می شود برای این که دست توی آب کر زده ای دست توی آب کر حتما پاک می شود، گفته اند شک سببی مسبب از شک دیگر است آن شک مسببی به واسطه استصحاب در شک سببی، شک مسببی می شود سالبه به انتفاء موضوع، این مثالی هم که برایش زده شده مثال مسلمی هم هست و کسی توی مثالش اشکال نکرده، معلوم است وقتی که الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شیئ دیگر من شک ندارم این که دستم پاک است اما اگر استصحاب نجاست بکنم دیگر به ما نمی گوید که آن آب کر است یا کر نیست برای این که شک مسببی نمی تواند شک سببی را از بین ببرد اما شک سببی می تواند شک مسببی را سالبه به انتفاء موضوع بکند.
 به فرمایش آقای بروجردی ما همیشه دو تا اشکال داریم یک اشکال این است که اصلا شک سبب و مسببی در این جا این ها متلازمند سبب و مسبب نیستند شما می گویید که اصاله العموم این سبب است برای آن شکی که پیدا می شود در اصاله الحقیقه ما عکسش می کنیم می گوییم اصاله الحقیقه سبب است در این که اصاله العموم آیا هست یا نه؟ دو تا متلازم است، شک سبب و مسبب آن جاست که وقتی شک سببی را جاری کردم شک مسببی دیگر نباشد سالبه به انتفاع موضوع بشود و اما اگر لازم و ملزوم شد هر دو لازم یک دیگرند نه آن سبب آن است نه آن سبب برای آن، اصاله العموم سبب برای اصاله الحقیقه نیست اصاله الحقیقه هم سبب برای اصاله العموم نیست دیگر آن برای خودش یک شک است آن هم برای خودش یک شک است لازم و ملزوم با هم هستند و در لازم و ملزوم دیگر کسی نگفته اگر شک در یکی از لوازم را رفع کردی دیگر شک از لازم دیگر هم رفع می شود خب اصل مثبت معنایش همین است دیگر، بله یک کسی بگوید اصل مثبت حجت است مثل ما دیگر خواه ناخواه این جور می شود که اگر لازم نباشد ملزوم نیست اما این عقلی است شرعی نیست باید بگویید اصاله العموم جاری است پس اصاله الحقیقه دیگر مسلم جاری است یا اصاله الحقیقه جاری است پس اصاله العموم نداریم یک چنین چیزها، اگر کسی اصل مثبت را حجت بداند که ما حجت می دانیم دیگر فرقی بین این که دو تا شک با هم لازم و ملزوم باشد یا یکی سبب برای دیگری باشد ولی مرحوم آخوند یا همچنین استاد بزرگوار ما آقای بروجردی ملتزم به این حرف نیستند اصل مثبت را حجت نمی دانند وقتی اصل مثبت را حجت ندانستند می گویند که لازم و ملزوم اگر سبب و مسبب باشند اصل در سبب رفع شک از مسبب می کند دیگر اصلا آن شک مسببی را سالبه به انتفاء موضوع می کند لذا ایراد اول ما به آقای بروجردی این است که این دو تا شک با هم دو تا لازم و ملزوم است نه یک سبب و مسبب و معنای سبب و مسبب این است آن شک ناشی از آن بشود و در ما نحن فیه اصاله الضمیر یا اصاله العموم هیچ کدام ناشی از دیگری نشده متلازم یک دیگر، اگر اصاله العموم داشته باشیم اصاله الحقیقه هم داریم اصاله الحقیقه داشته باشیم اصاله المجاز هم داریم اگر اصاله العموم نداشته باشیم اصاله الحقیقه هم نداریم لازم وملزومند و اما احدهما سبب باشد برای دیگری نه اصاله العموم سبب برای اصاله الحقیقه است نه اصاله الحقیقه سبب برای اصاله العموم، این یک حرف است.
 یک حرف دیگری که استاد بزرگوار ما حضرت امام نه رد آقای بروجردی، رد همه، آن کسانی که گفتند شک سببی مقدم بر شک مسببی است ایشان می گویند به چه دلیل؟ ما می گوییم شک مسببی مقدم بر شک سببی است آن وقت حضرت امام آن مثال مشهور را می فرمودند این شک سبب و مسببی نیست شما شک در سبب را جاری می کنی موضوع می شود از برای یک دلیل برای یک اماره آن اماره برایتان کار می کند و شک مسببی را از بین می برد همین مثال مشهور دست ما نجس است یقینا زدیم در یک آبی که مشکوک الکریه است الان نمی دانم این آب کر است یا نه؟ خواه ناخواه نمی دانم دستم پاک است یا نه؟ این که نمی دانم دستم پاک است یا نه؟ از کجا ناشی شده؟ از این که آن کر است یا نه؟ سبب و مسبب اگر آن کر باشد دست من پاک است حتما، اگر آن کر نباشد دست من نجس است آن آب هم نجس است حتما، خب می گویند شک سببی مقدم بر مسبب یعنی در اصاله الکریه استصحاب جاری بکن بگو این کر بود الان یکون کذلک حالا دستت پاک است آیا این استصحاب می گوید دستت پاک است؟ حضرت امام می گفتند نه، آن قاعده الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شیئ آن برایت کار می کند شما استصحاب کریت می کنید موضوع برای اماره درست می کنی آن اماره الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شیئ می گوید دست تو پاک است و شک سبب و مسببی نیست که بگویید که، نه شک سبب و مسببی نباشد شک سبب و مسببی است اما مثل متلازمین است و این که مشهور شده شک سببی مقدم بر شک مسببی برای خاطر این که شک سببی رفع شک مسببی را می کند حضرت امام می گفتند نه وجدانا که رفع نمی کند باید یک پس و پیشی بگویی باید استصحاب کریت بکنی یا استصحاب نجاست بکنی بگویی پس آب نجس است یا استصحاب طهارت بکنی بگویی دست پاک است اما اگر می خواهی شک سببی مقدم بر شک مسببی بشود باید یک کدام از شک ها موضوع واقع بشود برای یک دلیلی یعنی برای یک اماره آن اماره برایت کار بکند و در این مثال این جوری است که دستم می دانم نجس است اما آن آب نمی دانم کر است یا نه؟ استصحاب کریت بکن اگر استصحاب نجاست بکنی فایده ای ندارد برای این که می دانم که دستم نجس بوده اما استصحاب کریت بکن وقتی بگویی هذا الماء کان کرا الان یکون کذلک موضوع واقع می شود برای یک دلیلی برای یک اماره ای آن اماره این است الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شیئ آن می گوید دستت پاک است.
 این انصافا حرف متینی است دیگر که اولا شک سبب و مسببی شک سببی مقدم است بر شک مسببی دلیل نداریم، به چه دلیل؟ یک قاعده ای باید درست بکنیم یک اصلی باید درست بکنیم و غالب این ها هم من جمله این اصاله العموم و اصاله الحقیقه این جوری است شک ها لازم و ملزوم است نه نشأ هذا من هذا تا شک سبب و مسببی باشد اصاله العموم با اصاله الحقیقه این دو تا با هم جاری نمی توانند بشوند چرا نمی توانند؟ برای این که آن قاعده ای که داریم که زن رجعیه است این بعولتهن احق بردهن اما در طلاق بائن در طلاق مبارات این جور نیست وقتی آن قاعده مسلم شد این بعولتهن احق بردهن برای ما یک شکی ایجاد می کند و آن این است که آیا ما اصاله العموم جاری بکنیم، راجع به ضمیر اصاله الحقیقه جاری نکنیم یا به عکس، اصاله الحقیقه جاری بکنیم اصاله العموم را بگوییم تخصیص خورده.
 خب این دو تا شک نشأ هذا من هذا نیست آن لازم آن است آن هم لازم آن است می شوند لازم و ملزوم به عبارت دیگر می شوند متلازمین، وقتی متلازمین شد دیگر مسلم است من جمله مرحوم آخوند در کفایه مسلم است که این شک لازم مقدم بر آن شک ملزوم نیست آن شک ملزوم مقدم بر شک لازم نیست همچنین در متلازمین آن شک مقدم بر آن شک نیست آن شک مقدم بر آن شک نیست.
 شک سببی من جاری می کنم یعنی اصاله العموم من جاری می کنم حالا از کجا می گویید که اصاله الحقیقه دیگر جاری نیست باید یک پس درست بکنی بگویی که اگر آن اصاله العموم دارد پس اصاله الحقیقه نداریم این پس اصاله الحقیقه نداریم معنای اصل مثبت همین است معنای اصل مثبت این است استصحاب جاری کنیم در لازم بگوییم پس ملزوم هست یا استصحاب را جاری کنم در ملزوم بگویم پس لازم هست.
 بله اگر کسی اصل مثبت را مثل ما حجت بداند مطلقا اما اگر حجت هم بدانیم بر می گردد به این که دیگر آقا شک سببی مقدم بر مسببی است اصلا سالبه به انتفاء موضوع می شود، اصلا نیست دیگر، فرض این که می گویند اصل سببی مقدم بر اصل مسببی است اصل مثبت را حجت نمی دانند الا، آن الا کجا؟ در شک سبب و مسببی.
 دلیلشان چیست؟ می گوید وقتی که شک در سبب جاری کردی شک در مسبب سالبه به انتفاء موضوع می شود.
 حضرت امام می فرمودند به عکس شک در ملزوم کاری کن بگو پس بنابراین دیگر در لازم شکی ندارم و ما اگر بخواهیم شک سببی مقدم بر شک مسببی یا نه، در لازم و ملزومش هم بگوییم حالا حضرت امام را یادم نیست که حضرت امام در متلازمین گفته باشند شما در لازم و ملزوم هم بگویید هر کجا شک را که در آن اصل جاری کردم این موضوع بگویید واقع شد برای یک اماره برای یک دلیل آن دلیل برای ما کار می کند و اگر لازم و ملزوم باشد دیگر شک در ملزوم نداریم آن اماره برای ما کارکرده اگر هم سبب و مسبب باشد شک در مسبب دیگر نداریم آن اماره برای ما کار کرده و این مثال مشهور که می گویند شک سببی مقدم بر شک مسببی است نه این که آن شک برای ما کار کرده باشد آن اصل برای ما کار کرده باشد بلکه استصحاب کریت می کنم وقتی استصحاب کریت کردم موضوع واقع می شود این که یک صغری و کبری درست می کنم می گویم هذا کر به چه دلیل؟ با استصحاب و کل کر لا ینجسه شیئ نتیجه می گیریم پس دست من پاک است آن کبری الماء اذا بلغ قدر کر ان برای ما کار می کند و اما اگر این کبری را نداشته باشم همه جا شک لازم و ملزوم یعنی دو تا با هم لازم و ملزومند نه این آن را رفع می کند نه آن آن را رفع می کند الا عقلا یعنی الا با اصل مثبت اگر اصل مثبت را حجت ندانید دیگر فرق نمی کند بین این که متلازمین باشد یا شک سبب و مسببی باشد.
 انصافا حرف حضرت امام حرف متینی است دیگر حرف خوبی است.
 خلاصه این شد که به آقای بروجردی عرض می کنیم اولا این دو تا شک که می خواهی اصل جاری بکنی اصاله العموم با اصاله الحقیقه این ها شک سبب و مسببی نیست این دو تا لازمند، بگویید ملازمین هستند آن لازم آن است آن هم لازم آن است پس شک سبب و مسببی اصلا نیست لو سلم این که شک متلازمین نباشد شک سبب و مسببی باشد به چه دلیل شک سببی مقدم بر شک مسببی باشد؟ به چه دلیل اصل در سبب جاری است در مسبب جاری نیست؟ دلیل نداریم اگر بگویید که آقا دلیل ما این است یک شک که جاری کردم دیگری سالبه به انتفاء موضوع می شود می گویم عقلا که این همان اصل مثبت است می گویی نه، شرعا آری، شرعا آری چه کار می کند؟ شرع، شرع این جا چیست؟ الماء اذا بلغ قدر کر لا ینجسه شیئ، در مثال ما شرع چیست؟ آن قاعده ای که می گوید که طلاق مبارات و طلاق بائن این شوهر دیگر احق بردهن نیست این مختص به طلاق رجعی است که در عده شوهر می تواند مراجعه بکند.
 گفتم دیروز مسئله مسئله مشکلی است و ما قائلیم به این که اصاله العموم در این جا جاری است اصاله الحقیقه هم در این جا جاری است و هیچ کدام مقدم بر یک دیگر نیستند این از نظر بحث اصولی تعارض و تساقط اصلا اصل نداریم حالا که اصل نداریم حکم فقهی ما چه؟ مرحوم آخوند می گویند مراجعه می کنیم به اصول که دیروز ایراد به مرحوم آخوند می کردم می گفتم نگویید مراجعه می کنیم به اصول، بگویید مراجعه می کنیم به آن قاعده ای که می گوید که عده رجوع مختص به طلاق رجعی است، در طلاق مبارات در طلاق بائن عده است اما رجوع نیست آن برای ما کار می کند خب آن برای ما کار کرد اصاله العموم چه؟ جاری نیست، اصاله الحقیقه چه؟ جاری نیست، جاری نیست چرا؟ برای این که تعارض می کنند.
 مرحوم آخوند می گویند اصلا دو تا اصل جاری نیست برای این که اصلا اصاله العموم اصاله الحقیقه مختص به شک در مراد است نه شک در کیفیت اراده که این را هم دیروز قبول نکردیم.
 بحث نتیجه علمی یا عملی نداشت اما نتیجه ان قلت قلت طلبگی خیلی داشت و اگر توانستم بفهمانم چهار پنج تا قاعده اصولی از همین بحث فهمیده شد.
 وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo